محمدرضا مهاجر

مسجد پر بود از نمازگزارانی که سر سفره منتظر افطاری بودند. 

خادم مسجد، دستپاچه، شماره موبایل حاجی را می‌گرفت. معلوم بود کلافه است. با خودش می‌گفت اگر نیاید، چه؟

حاجی هر سال نذر داشت شب چهارم ماه رمضان افطاری مسجد را بدهد. صبح هم آمده بود به خادم مسجد گفته بود که امشب هم افطاری را می‌آورد و هم مهمان‌های خاصش را.

انتظار طولانی شد. بعضی‌ها هم داشتند می‌‌رفتند و زیر لب غرولند می‌کردند. سه تا اتوبوس جلوی درب مسجد ایستاد و آدم‌هایی با لباس‌های نامرتب و پاره وارد مسجد شدند. رفتند وضو گرفتند و آمدند توی شبستان. حاجی در حالی که لبخند می‌زد بعد از همه وارد شد. سینه‌اش را صاف کرد و گفت: «امشب همه ما افطار مهمان این بچه‌هاییم. هیئت احسان الحسین؛ کارتن‌خواب‌های شهر تهران»

57243

منبع: خبرآنلاین