مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه ...
نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا . رفت خانه، کلید انداخت، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه و وسایل سفره افطار را آماده کرد، همه چیز را سر جایش گذاشت ... زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو ... نشست سر سفره، دو قاب عکس را آورد. یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه...
57243