دستش را جلوی تاکسی تکان داد و توی ماشین نشست.
وقتی به نزدیکی مقصد رسید، توی جیبش را گشت تا کرایه تاکسی را حساب کند.
اما هر چه می گشت پولی نداشت. یادش آمد همه پول توجیبی ش را به فقیری که نزدیک مدرسه محل نشسته بود، داده است.
به مقصد که رسید، سینه اش را صاف کرد و گفت: آقا هر جا بشه پیاده می شم اما...
راننده میان حرف هایش دوید:
بفرما عموجان، خوش آمدی. امروز همه مسافرها کرایه را مهمان من هستند. بعد از 20 سال حاجتم را از کریم اهلبیت گرفتم . یه دختر مثل قرص ماه.
5858