حالا با شنیدن سخنان اخیر آقای رحیمپور ازغدی حس میكنم ایشان چنین توقعی دارد: «...یعنی اگه یك رئیس جمهوری بیاد تمام ملت بهش رای بدن... من تشخیص بدم این كارش غلطه، والله تو روش وای میستم و هر طور تشخیص بدم، حرف میزنم. ذرهای از هیچ كدوم از رئیس جمهورها باك ندارم، هیچ كدومشونم از خودم فهمیدهتر نمیدونم... برای من به اندازهی پشیزی فرق نمیكنه كی رئیس جمهور باشه... یعنی توی این چار سال آینده، وظیفم ایستادن جلوی روحانیه»/ به نقل از كلیپ منتشر شده/ 16تیرماه
از تفكر «اومانیستی» ایشان و اصالت دادن به عقل «خودبنیاد» كه بگذریم (همان چیزی كه سالها دارد به آن بد و بیراه میگوید)، من متوجه نمیشوم چرا ایشان فكر میكند كه در جمهوری اسلامی باید از رئیس جمهوری ترسید اما در باب اینكه خود را از ریس جمهوری فهمیدهتر میداند با ایشان هم عقیدهام. خیلی از ما همینطور فكر میكنیم. سال 83 دفاتر اروپایی رسانهی ملی، دست به تحقیقی تقریبا محرمانه زدند. در فرانسه و برلین و لندن از مردم میپرسیدند: اگر رئیس دولت شوید چه میكنید؟ از ده نفر، نه نفر جواب داده بودند كه ما نمیتوانیم رئیس دولت شویم چون فاقد شرایط و تواناییهای لازم هستیم. همزمان، در كشور ما همین سوال از مردم پرسیده شد. از ده نفر، نه نفر پاسخ دادند كه فلان و بهمان خواهند كرد و صورتی محیرالعقول ارائه داده بودند از كارهایی كه بعد از رسیدن به مقام ریاست جمهوری خواهند كرد. میبینید كه در احساس فهمیدگی، آقای رحیمپور تنها نیست.
اولین باری كه آقای ازغدی را دیدم، این قدر مبهم نبود. سالهای آخر جنگ بود و ایشان ظاهرا در كسوت طلبگی بود و چند باری با بچههای پایگاه ما همراه شد و كوه رفتیم و دعا خواندیم. عطر تیرز می زد و موقع دعا هقهق میكرد و سربهزیر بود و پدر شهید مشتاقیان و مهدی محرابخانی و چند نفر دیگر میگفتند كه حكما شهید میشود. (اینقدر نور بالا میزد) گاهی در جمع، حدیثی میخواند و تفسیر میكرد و بر و بچههای بسیج بغلش میكردند و از او میخواستند دعا كند تا شهید شوند.
پدر شهید مشتاقیان به مرگ طبیعی از دنیا رفت و هادی مشتاقیان و نظری و مهدی محرابخانی شهید شدند و آقای ازغدی، ساق و سلامت از جبهه برگشت. بعدها اعتراف كرد كه یك پایش را ـ كاملا به موقع ـ از قایقی كه به خط میرفت، برداشته. دیگر ایشان را ندیدیم و سالها گذشت.
دومین باری كه ایشان را «ندیدم»، وقتی بود كه سردبیر مجلهای بودم و سال پیامبر اعظم (ص) بود (85خورشیدی) و آنچه كردیم، نتوانستیم ایشان را ببینیم یا حتی دو كلام حرف بزنیم و مقالهای در این باب بگیریم. هیچكس جوابگوی تلفنی كه همیشه روی پیغامگیر بود، نبود. كسی گفت كه استاد، موبایل ندارند و خیلی سرشان شلوغ است و دائم در سفرند.
در این سالها آنچه از آقای رحیمپور شنیدم و خواندم، كمتر توانستم بهره ببرم. ایشان از حوزهی تعاریف و مبانی، با جهشی سریع رد میشود. عقل چیست؟ مهم نیست اما كتابی مینویسد در رد عقلانیت غربی. هنر چیست؟ اهمیتی ندارد اما هنر را به دو گونهی هنر ارزشی و ضد ارزشی تقسیم میكند. آزادی چیست؟ حالا هر چه، و كتابی مینویسد با عنوان «مدارا نه از راه پلورالیزم». جدا از آسیبی كه تكیه بر گفتار و فرهنگ شفاهی به اندیشهی ایشان وارد كرده، در كتابهای ایشان، دو ایراد عمده هست: اول اینكه قادر نیست آنگونه كه خودش مدعی است و دلش میخواهد، تعاریفی بیخدشه و استوار و مستقل ارائه دهد. فقط دیگران را نقد میكند. البته مبانی این نقدها هم بیشتر به تفسیر به رأی میماند تا به نقد. پیداست كه احدی جز خودش را قبول ندارد. دیگر اینكه وقتی شما نظرات و آراء ماركسیستها، لیبرالیستها یا آنارشیستها را میخوانید، متوجه میشوید كه خوب یا بد، آنها چه ساختاری را در حكومت و جامعه مد نظر دارند اما با مطالعهی مجموعهی آثار آقای رحیمپور ازغدی محال است كه به ساختار مورد نظر ایشان پی ببرید چون اصلا چنین چیزی در ذهن ایشان وجود ندارد. ساختار مورد نظر شما در سیاست و فرهنگ و اقتصاد چیست؟ بیخیال! فقط غرب بد است. اسلام، خوب است. جمهوری اسلامی خوب است، «احمدی نژاد، عالی است و روحانی بد است. همین.
به همان چند جملهای كه از ایشان نقل كردم دقت كنید. آقای رحیمپور ازغدی وقتی میگوید «اگر همهی مردم به كسی رأی داده باشند من مقابلش میایستم» پیداست كه نه به مجلس اعتقادی دارد نه به شورای نگهبان و نه به دیگر نهادهای همعرض كه فعالیت رئیس جمهوری را قانونا زیر نظر دارند. آقای رحیمپور طوری حرف میزند كه انگار صدر اسلام است و ایشان بیرون از شورای سقیفه نشسته، جایی كه رؤسای قبایل عرب، دارند رئیس جمهوری تعیین میكنند و ایشان تهدیدكنان میگوید كه من گزینهی شما را قبول ندارم و بیعت نمیكنم.
جناب ازغدی. برای شما كه دغدغهی حكومت اسلامی دارید و نهج البلاغه را تفسیر میكنید و از عدل علوی سخن میگویید بعید است كه فقط دنبال دیواری بگردید كه از همهی دیوارها كوتاهتر باشد. وظیفهی خود میدانید كه در چهارسال آینده مقابل آقای روحانی بایستید؟ به یاد نمیآورم كه شما هرگز در زمان تصدی جناب احمدینژاد چنین وظیفهای برای خود تعریف كرده باشید. از قضا به دلیل نامعلومی ایشان دولتمرد ایدهآل شما بود و او را «چریكی متعهد به فقرای جهان» لقب دادید.
از این گذشته، نمیشود خرما را خواست و خدا را نه. نمیشود جمهوری اسلامی را قبول كنید، رهبری و شورای نگهبان و مجلس شورای اسلامی را قبول داشته باشید اما نتیجهی انتخابات را زیر سوال ببرید و بیتوجه به نهادهای قانونی، یگانه وظیفهی خود را تقابل با رئیس جمهوری قانونی مملكت بدانید. هیچ كس نمیفهمد و فقط شما میفهمید؟! فكر نمیكنید دارید از ریشه میزنید؟ حالا روی چه بایستیم؟ اصلا چطور بایستیم؟ چیزی كه شما میخواهید، مثل برداشتن هر دو پاست. عرض كردم كه. آدم از همان بچگی یاد میگیرد كه موقع راه رفتن، یكی از پاهایش روی زمین باشد و الا خدا میداند كه چه اتفاقی خواهد افتاد.