در گفتگويي شنیدنی كه آقای فريدون مجلسي با سيدعبدالجواد موسوي انجام داده نه تنها به وجه مشترك همهي جنگها ميپردازد بلكه به علت اصلي برقراري صلح نيز اشاره دارد؛ ضمنا از قرارداد تركمانچاي با عنوان «سند افتخار» ياد ميكند. ميدانم كه آقاي مجلسي آدمي است اصل و نسبدار و مطلقا خوددار از حاشيهآفريدن. این آفت فقط آدمها و جرياناتي را كه رو به زوالاند و صرفا با انتشار آراء شاذ و جنجالي ميتوانند چند صباحي به حيات خود ادامه دهند مبتلا میکند. با اين همه تا الان از جمع مخالفان نظريهي آقاي مجلسي (كه پيش از اين توسط خود ایشان و به نوعي ديگر در روزنامههاي شرق/ ارديبشهت92 و آفتاب يزد/ تير 96 طرح شده) نقدي و نظري بر نيامده است اما در ذيل گفتگوی انجام شده ميتوان ابراز لطف دلواپسان را به صريحترين شكل ممكن ديد و سنجيد.
بسيارند كساني كه قرارداد تركمانچاي را خيانتي مسلم ميدانند و ننگين تلقي ميكنند. چنين ارزيابي پيش پا افتادهاي، جدا از سطحي بودن، امكان مشاهدهی مزاياي اين قرارداد را از ما سلب ميكند، از آن رو كه حتي در شكست نيز درسهايي سودمند نهفته است. غير از اين، قضاوتهای تاريخی را نميتوان ـ و نباید ـ بدل به كپسول كرد. كساني كه چنين ميكنند هرگز به هستهي زندهي و زایندهی تاريخ راه نميبرند.
در دههی سی خورشیدی قوامالسلطنه، خائن به ملت ايران لقب گرفت و اموالش با حكم مجلس شورای ملی مصادره شد اما بعد از گذشت شست سال، شاهديم كه به تواتر از او به عنوان يكي از خدمتگزاران شاخص ايران ياد ميشود. مگر قوام چه كرد؟ او با وعدهي امتياز نفت شمال به همسايهي شمالي، به سه دستاورد عمده دست يافت: شوروي را قانع كرد که دست از فرقهی پیشهوری بکشد و از آذربايجان خارج شود؛ در داخل کشور نیز دهان حزب توده را بست و به فرصتي دست يافت تا از آن براي تقويت دولت مركزي بهره گيرد.
صلح، به مثابه راه نفس كشيدن
خود شوروي نيز زماني چنين كرده بود. با قرارداد صلح بين شوروی و دول متحد در جنگ جهاني اول (برست ـ ليتوفسك) بخش قابل توجهی از خاک روسیه از دست رفت: اكراين، كشورهاي حوزهي بالتيك، اكراين، لهستان و... لنين ميخواست اين صلح، راهي براي نفس كشيدن دولت نوپايش باشد. از اين فرصت سود جست و بعد از تجدید قوا، دیری نپایید که دولت شوروي علاوه بر تصرف همهی سرزمینهای از دسترفته، تا برلين پيش رفته بود.
ناپلئون در جنگافروزي مهارت داشت و در صلحجويي بد نبود. او نيمي از اروپا را در نورديد، به اين شكل كه هر بار، با يكي از رقبايش صلح ميكرد و همزمان با رقيببي ديگر ميجنگيد. چیزی که صلح به او ميداد البته بیش از راه نفس بود اما توجه نداشت که صلح به همان اندازه ی جنگ، مهم است. خطایی که هیتلر نیز مرتکب شد.
در كشور خود ما نيز استفاده از صلح به عنوان راه نفس، سابقهاي درخشان دارد. به سیرهی شاهان صفوي (مخصوصا اسماعيل اول و شاه عباس) و ديپلماسي نادرشاه افشار نگاه كنيد. همگی از صلح به عنوان فرصتی برای غلبه بر حریف استفاده کردند. مشخصا نادرشاه ابتدا به عثمانيها امتيازاتي داد و صلحی موقت به دست آورد (كه اگر دوستان دلواپس ما آنجا بودند او را زیر بتون دفن میکردند) و سر فرصت روسها را عقب راند. بعد سراغ عثمانيها رفت و نه تنها امتيازات قبلي را پس گرفت كه امتيازات جديدي هم به دست آورد.
بگذاريد خيالتان را راحت كنم. حتي در تحقيرآميزترين شكستهاي تاريخ هم ميتوان بارقهاي از هوشمندي ديد. اغلب تصور ميكنند كه ژاپن به خاطر حملهي اتمي ايالات متحده تن به قبول شكست داد اما امروز ميدانيم كه چنين نيست. دومين انفجار اتمي در نهم اوت 19۴5ميلادي (18 امرداد 1318شمسي) رخ داد اما ژاپن علائمي از قبول شكست نشان نداد و ناگهان پنجروز بعد شتابزده شكست را پذيرفت و خود را به نيروهاي «امريكايي» تسليم كرد. شواهد بهدستآمده حكايت از آن دارد كه هجوم شوروي از سمت منچوري و ورودش به خاك ژاپن علت اصلي تسليم شدن هيروهيتو بود نه بمب اتم امريكاييها. امپراتور ژاپن دستهايش را به موقع بالا برد تا تسليم شوروي نشود چون میدانست که بیرون کردن استالین اصلا کار آسانی نیست.
اما اين ملاحظات، شخصي نبود. وقتي كه ناپلئون و نادرشاه و شاه اسماعيل صفوي و لنين هم با رقباي خود صلح ميكردند انگيزهي شخصي نداشتند. محرك ايشان در انتخاب اين رفتار «منافع ملي» بود. همان چيزي كه گروه دلواپسان ما از فهم آن عاجزند و در رد برجام و قرارداد نفتی با توتال، رگ گردن کلفت میکنند. منافع ملی همان چيزي است كه فريدون مجلسي سالهاست به فرياد ميگويد. او به روشنی میداند که جنگافروز زیاد داریم اما مردان صلح، زیاد نیستند.
گفتنی آنكه از اواسط دورهي صفوي، سلطهي ايران بر نخجوان و ارمنستان و گرجستان فقط «اسمي» بلا رسم بود. به قول فرهادميرزا معتمدالدوله، دولت مرکزی نسبت به خانات قفقاز «همان قدر که اظهار خدمت میکردهاند و سکه میزدند و خلعت میگرفتند مدارا داشت/ سفرنامهی فرهادمیرزا» او به منافع ملی نیز گریزی میزند: «اگر سلاطین ایران به همان سکه و خطبه از ولات گرجستان قناعت میکردند احتمال داشت به این زودیها پردهی ولات گرجستان دریده نشود و خانوادهی چندینسالهی ولات به باد نرود/ همان منبع»
واقعيت ديگري كه منتقدان خشک قرارداد تركمانچاي از آن غافلاند اين است كه روسيه از قرن هجدهم در پي تسلط بر ايران بود. همانطور كه بر خانات خوارزم و بخارا و خوقند دست انداخت. در واقع، از همان نخستین باری که تزار روسیه در گيلان نيرو پياده كرد، به كليت ايران نظر داشت (۱۷۲۲میلادی/ ۱۱۰۰خورشیدی) جنگهاي اول و دوم روس با ایران نيز محملی بود براي گسترش خاك روسيه تا خليج فارس و خوشبختانه قرارداد تركمانچاي راه را بر روسيه بست. اين موقعیت معجزهآسا البته به قيمت از دست رفتن شهرهاي قفقاز به دست آمد اما من معتقدم كه حتي اگر چنين نميشد، باز هم امروز آن مناطق به ايران تعلق نداشتند. میل به تجزيه تحت تاثیر نيروي گريز از مركز سرزمينهاي پیرامونی، قطعا دامن ايران را ميگرفت چنان كه دامنگير امپراتوري روس و عثماني و انگستان شد.
آقای فريدون مجلسي، به درستی قرارداد تركمانچاي را ذيل منافع ملي تحليل ميكند و از اين منظر قطعا حق با اوست. فتحعليشاه در كنار همهي مساوي اخلاقي و رفتاري، به موقع بر خود مسلط شد و جلوي ادامهي جنگ را گرفت و الا خدا شاهد است كه امروز همهي ما روسي حرف مي زديم!