به گزارش خبرآنلاین، روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود.
این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر میشود، بخشی از کتاب «سرویسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصیاش منتشر کند.
***
قسمت اول مربوط به مسعود رجوی را بخوانید.
در تحلیل مسعود رجوی از طریق به کار بردن تعابیر عامیانه و حتی سخیف درباره «شخصیت بد» تقی شهرام، که تنها برای اقناع افراد کمدانش و کمتجربه کارآمد است، مانند به کار بردن تعبیر «تقی قمپز»، خلاء بزرگی که مورد تأکیدم است پنهان شده:
«تقی شهرام که بود و چگونه شخصیتی داشت؟ وی از افراد عضو سازمان مجاهدین بود که قبل از 50 عضوگیری شده بود. این فرد دارای یک سری ضعفهای خصلتی بود از جمله سفسطهگر، حراف، چپ نما، قالتاق و... در سال 50 به همراه سازمان دستگیر میشود. سازمان به این خیال بود که خصلتهای او در جریان عمل از بین برود منتها ضربه 50 این امکان را به سازمان نداد. در زندان قصر به دلیل دارا بودن همین خصلتها و همچنین ریاستطلبیاش از جمع بایکوت میشود تا اینکه آمده و از خود انتقاد میکند و مجدداً او را به جمع راه میدهند. در زندان به خاطر چپ نماییهایش او را «تقی قمپز» مینامیدند. در زندان قصر، به دلیل چپرویهایش با پلیس، او را به زندان ساری تبعید کردند که تا آن موقع زندانی سیاسی به خود ندیده بود. احمدیان، که رئیس زندان بود، از او استقبال میکند. تقی شهرام، که فردی زرنگ و قالتاق بود، با این افسر روابط دوستانه برقرار مینماید. از افسر نامبرده میخواهد که از بیرون برایش کتاب و جزوات مارکسیستی تهیه کند. بعد از مدتها که در آنجا مطالعه میکند تغییر ایدئولوژی میدهد اما از آنجا که احمدیان آدم لوطی و نسبت به مسائل مذهبی متعصب بود جلو او خود را مذهبی نشان میدهد و چنانکه گفتیم در اردیبهشت 52 از زندان ساری فرار وخود را به عنوان یک فرد مذهبی به سازمان مجاهدین خلق معرفی میکند. همین زمان رضا رضایی به سازمان هشدار میدهد که مواظب این فرد باشند ولی خود یک ماه پس از ورود تقی شهرام شهید میشود و تقی شهرام که از زندان فرار کرده و بدین ترتیب وجههای برای خود کسب نموده است، و همچنین از افرادی است که قبل از 50 عضوگیری شده وتیپ نظامی خوبی میباشد، این عوامل همه دست به دست هم داده او را جزء کادرهای رهبری سازمان میکند...»
در جزوات فوق علاوه بر «جریان اپورتونیست چپ نما»، «جریان ارتجاعی» در سازمان نیز، لطفالله میثمی و همفکرانش، مورد حمله قرار گرفته. نکته اینجاست که «جریان ارتجاعی» به «همکاری با پلیس» متهم شده ولی سخنی از «همکاری تقی شهرام با پلیس» در میان نیست:
«به همراه این جریان، یک جریان دیگر ارتجاعی نیز بهوجود آمد که با این جریان نیز مبارزه میکنیم. از خصوصیات این جریان این است: ضد مارکسیست، ضد مبارزه مسلحانه، ضد هرگونه مبارزه، همکاری با پلیس، استفاده از امکانات پلیسی. استفاده از امکانات پلیسی به این صورت بود که عناصر وابسته به جریان راست ارتجاعی را، که در بندهای مختلف بودند، امکان ملاقات میداد و حتی آنها را به بهانههای جداگانه از بندهای مختلف صدا میکردند و بعد یکی از اتاقها را در اختیارشان، برای مشورت و اطلاع از کارها، میگذاشتند...»
لطفالله میثمی نیز شرحی از کردار مسعود رجوی در زندان به دست داده است مانند ماجرای مارکسیست شدن بهمن بازرگانی. بهمن بازرگانی و مسعود رجوی تنها بازماندگان مرکزیت سازمان پیش از ضربه شهریور 1350 بودند. بازرگانی پیش از دستگیری مسئول رجوی بود. 1
«بهمن بازرگانی مشکلات عقیدتیاش را با مسعود و موسی خیابانی و چند نفر دیگر در میان گذاشته بود. او گفته بود: من دیگر از نظر فلسفی مسلمان نیستم و نمیتوانم نماز بخوانم. تظاهر به نماز هم نفاق است. مسعود رجوی به او گفته بود که تو فعلاً نماز بخوان، ولی تا سه سال اعلام نکن که مارکسیست شدهای. جالب این که بهمن را مجبور کرده بودند که پیش نماز هم بایستد... بهطور کلی یک جناح چپ در سازمان بهوجود آمده و بهمن بازرگانی را پشتوانه خود قرار داده بود. این جناح رشد میکرد و بسیاری از بچهها هم از این مسئله خبر نداشتند.» 2
میثمی میافزاید:
«بهار سال 1355 یک روز در حالی که در محوطه زندان قدم میزدیم به پرویز [یعقوبی] گفتم که باید مسعود [رجوی] را محاکمه کرد چون اگر او در جمع هفتاد نفره زندان قصر ماجرای نماز نخواندن بهمن [بازرگانی] را به بچهها میگفت و او را مجبور به نماز خواندن نمیکرد، ما مجبور میشدیم روی مسائل کار کنیم و راهحلهایی پیدا نمائیم... خیلی از بچههای فداکار، مانند پرویز یعقوبی، دکتر میلانی، مهندس فیروزیان و... بهیچوجه از ماجرا خبر نداشتند. پرویز در زندان قصر نظر مرا در مورد مسعود تأیید میکرد و میگفت مسعود باید محاکمه شود. ولی قوتی به زندان اوین رفت، آنچنان به او انگ و برچسب زدند که دیگر نتوانست در برابر مسعود مقاومت کند.» 3
رجوی اگر چه مانند بهمن بازرگانی مارکسیست نشد، ولی تفکرش آمیزهای سطحی از مارکسیسم و اسلام بود؛ از همان نوع که گفتم. برای مثال، میتوان به جزوه «دینامیسم قرآن» اشاره کرد که در زندان نگاشت و به بحث درباره آیات محکم و متشابه در قرآن کریم پرداخت. در این جزوه، رجوی به تأویلی کودکانه از روششناسی مارکسیستی و ماتریالیسم تاریخی دست زده و آن را بر قرآن کریم انطباق داده بود:
[رجوی در این جزوه،] «آیات محکم را زیربنا و آیات متشابه را روبنا دانسته بود. و طبیعتاً روبنا باید تابع زیربنا باشد. در تحلیل رجوی، ارتباط متشابه و محکم و تبعیت اولی از دیگری جالب بود. اما اینکه آیات محکم، زیربنا (روابط اقتصادی و تولید) و آیات متشابه روبنا قلمداد شوند، الهام گرفته از پنج دوره ماتریالیسم تاریخی بود. البته در آن زمان پنج دوره ماتریالیسم تاریخی کاملاً در ذهن و اندیشه ما جا افتاده بود و جامعه بیطبقه توحیدی هم آرمان ما بود. فقط میگفتیم در این پنج دوره تاریخ انسان اصالت دارد و نه ابزار و بین نیروهای مولده انسان در درجه اوّل و بعد روابط تولید و بعد ابزار قرار دارد.» 4
به راستی، چرا مسعود رجوی، حتی ذرهای، به سلامت سیاسی تقی شهرام و اصالت داستان فرار او شک نمیکند و مفهومی بهنام «نفوذ» و پدیدهای بهنام «عملیات فریب»، 5 را، حتی به عنوان فرضیه و احتمال، عنوان نمیکند؟ آیا با توجه به کارنامه عجیب سیاسی مسعود رجوی در سی ساله اخیر میتوان خود او را نیز یکی از «آن ده نفر» دانست؟ این پرسشی است که سالها ذهن مرا به خود مشغول کرده، درباره آن با دوستان و افراد مطلع بارها بحث کردهام و اینک میکوشم برای آن پاسخی بیابم.
یکی از زندانیان سیاسی قدیمی، که سالها با رجوی هم بند بوده، به من چنین گفت:
«در سازمان بهمن بازرگانی مسئول رجوی بود. بازرگانی بعداً چپ شد ولی عضو هیچ گروهی نشد و الان مدیر یکی از شرکتهای بزرگ خصوصی است. بهمن بازرگانی رهبر مجاهدین در زندان بود. پس از چپ شدن بازرگانی و گروهی از مجاهدین در زندان، رجوی بهطرز مشکوکی برکشیده شد و رهبری جریان بهاصطلاح مذهبی مجاهدین را به دست گرفت. اگر بازرگانی و سایر افراد برجسته مجاهدین چپ نمیشدند، او برکشیده نمیشد و رهبری را به دست نمیگرفت.
مسعود رجوی در زندان بسیار مشکوک بود. به نسلی تعلق دارد مثل سیروس نهاوندی و دیگران که جاسوس شدند. خیلی از زندانیان سیاسی به او به چشم مشکوک نگاه میکردند. از امکانات زیادی در کمیته مشترک ضد خرابکاری برخوردار بود. در آن فضای رعبانگیز، که ما را با چشم بسته در اتومبیلهای ساواک بهطور دستهجمعی به اوین میبردند و همه نگران و ترسان، تنها کسی که به راحتی در حضور مأمورین ساواک با سایر زندانیان بدون واهمه صحبت میکرد و از وابستگیهای سازمانی و جرمشان میپرسید مسعود رجوی بود. 6
کمونیستهایی مانند بیژن جزنی به این خاطر اعدام شد که حاضر به همکاری با ساواک نشدند. مسعود بطحایی حاضر به همکاری با ساواک شد و پس از انقلاب نزد فدائیان اعتراف کرد. احتمالاً مسعود رجوی حاضر به همکاری شد.»
او میافزاید:
«بعد از انقلاب، مجاهدین خلق مقر اصلی خود را در ساختمان بنیاد پهلوی، پائینتر از میدان ولیعصر، قرار دادند که چسبیده به دیوار سفارت عراق بود به نحوی که به سادگی میشد تردد کرد. در آن فضا کسی تصوّر نمیکرد که ممکن است از همان زمان ارتباطات خاصی میان حکومت صدام و مسعود رجوی موجود باشد.» 7
یکی از مطلعین سیاسی دوران پهلوی به من گفت:
«سرتیپ محرری از بستگان ما بود. او در زمان شاه رئیس زندان قصر شد. قبل از شروع به کار، ثابتی به او گفت: یک زندانی است بهنام مسعود رجوی، هوای او را داشته باش به نحوی که سایر زندانیان متوجه نشوند. او کنجکاو شد و در روزهای اوّل تصدی دستور داد به بهانهای رجوی را به اتاقش بیاورند. میگفت: جوانی ریزه بود و هیچ چیز خاصی در او ندیدم. تعجب کردم که چرا برای ساواک این همه اهمیت دارد.» 8
پدر و مادر مسعود رجوی، حسین رجوی و راضیه جلالیان، اهل مشهد بودند. حسین رجوی کارمند اداره ثبت اسناد و املاک بود و به عنوان رئیس ثبت در شهرهای مختلف خدمت کرد. از اوائل دهه 1330 در شهر مشهد ماندگار شد و به اداره دفتر اسناد رسمی خود پرداخت. او پنج پسر داشت. پسران بزرگتر از مسعود، کاظم (متولد 1312) و صالح (متولد 1314) و هوشنگ (متولد 1319) و احمد رجوی، تحصیلات عالی خود را در پاریس به پایان بردند. مسعود رجوی (متولد 1327) تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دانش بزرگ نیا در مشهد به پایان برد، در سال 1345 وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در سال 1350 مدرک لیسانس حقوق سیاسی دریافت کرد. 9
رجوی در سالهای پایانی دبیرستان عضو انجمن مبارزه با بهائیت (حجتیه) بود و با حسین احمدی روحانی، دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج، ارتباط داشت. حسین روحانی مشهدی و پدرش معمم و واعظ (منبری) بود. محسن نجاتحسینی در تابستان 1344 سفر به مشهد رجوی هفده ساله را اینگونه میبیند:
«هنگام غروب، وقتی میخواستم از روحانی خداحافظی کنم، وی گفت به یک جلسه مذهبی میرود که با شرکت چند دانشآموز برگزار خواهد شد. به من نیز پیشنهاد کرد که در صورت تمایل او را همراهی کنم. وقتی به محل جلسه رسیدیم، جوان دانشآموزی که کت و شلواری مرتب و کراواتی هماهنگ با آن پوشیده بود، در محل ورودی خانه به ما خوشامد گفت. پس از ورود به یکی از اتاقهای خانه با چای از ما پذیرایی شد. طی نیم ساعت تعدادی جوان دیگر نیز به جمع ما پیوستند و آنگاه جلسه کار خود را آغاز کرد. میزبان و سخنران این گردهمایی مسعود رجوی بود. وی سخنرانی دلچسبی درباره شخصیت و مقام حضرت علی (ع) ایراد کرد.» 10
این بخش ادامه دارد...
...........................................................................
1. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 3، ص 100.
2. میثمی، همان مأخذ، ج 2، ص 198.
3. میثمی، همان مأخذ، ج 2، ص 199.
4. میثمی، همان مأخذ، ج 2، ص 201.
5. در تاریخ اطلاعاتی سده بیستم، یکی از مشهورترین اینگونه اقدامات «عملیات تراست» است که گ. پ. او (سازمان اطلاعاتی شوروی) در سال 1922 علیه مخالفان انقلاب بلشویکی مستقر در لهستان طراحی کرد. این افراد در لهستان سازمانی بهنام «تراست» ایجاد کرده بودند. رهبر سازمان تراست بوریس ساوینکوف بود. ساوینکوف پیشینه انقلابی مفصل داشت و به عنوان عضو جناح چپ اس. ار. ها (حزب سوسیالیست انقلابی روسیه) در ترور پلهوه، وزیر کشور حکومت تزاری، و عملیات دیگر شرکت کرده بود. ساوینکوف، پس از ملاقات با وینستون چرچیل، و با حمایت اینتلیجنس سرویس بریتانیا، سازمانی پدید آورد که حدود 30 هزار مهاجر روس عضو آن بودند. گ. پ. او. در سطوح عالی سازمان تراست نفوذ کرد و به کمک عوامل خود ساوینکوف را به ادامه مبارزه از درون خاک روسیه ترغیب نمود. ساوینکوف پذیرفت ولی پس از ورود به روسیه دستگیر شد. او در 27 اوت 1922 در دادگاه به جرائم خود اعتراف کرد و از رژیم بلشویکی تقاضای عفو نمود. ساوینکوف به 10 سال زندان محکوم شد ولی در زندان، ظاهراً، خودکشی کرد. در ادامه «عملیات تراست»، سیدنی رایلی (زیگموند رُزنبلوم)، جاسوس نامدار سرویس اطلاعاتی بریتانیا، نیز به روسیه آمد و دستگیر و در نوامبر 1925 تیرباران شد.
6. حسین فدائی، که در سال 1356 دستگیر شد، نیز درباره رفتار مشکوک مسعود رجوی و خروج او به بهانه بیماری از زندان و نزدن چشمبند سخن گفته است. بنگرید به: گفتگوی حسین فدائی با وبگاه الف، 22 بهمن 1387، قسمت دوّم.
http://alef.ir/content/view/40768/
7. گفتگو با یکی از زندانیان سیاسی دوران پهلوی، 7 تیر 1386.
8. گفتگو با یکی از مطلعین سیاسی دوران پهلوی، شنبه 10 آبان 1382/ اوّل نوامبر 2003.
سرهنگ دوّم محرری در سال 1350 رئیس ندامتگاه مرکزی (زندان قصر) شد. تا پیروزی انقلاب اسلامی در این سمت بود و به درجه سرتیپی رسید. بهنوشته جواد منصوری، در 21 بهمن 1357 سرتیپ محرری هژبر یزدانی را، که در آن زمان در زندان قصر بازداشت بود، فراری داد و هر دو به کاستاریکا گریختند. (خاطرات جواد منصوری، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ اوّل، 1376، صص 158-159)
سرتیپ محرری را دیدهام. سال 1354 در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و به تهران آمدم. از شروع ترم اوّل، تا زمانی که در کوی دانشگاه (خیابان امیرآباد شمالی) خوابگاه در اختیارم قرار گرفت، در خانه مرحوم محمد خان ضرغامی ساکن بودم. محمد خان بهتازگی، با وساطت امیر اسدالله علم، از زندان آزاد شده ولی در تهران تبعید بود. خانه دکتر شهاب، رئیس پیشین بیمارستان نمازی، را در خیابان ظفر ماهیانه هفت هزار تومان اجاره کرده بود. این پول در آن زمان مبلغ قابل توجهی بهشمار میرفت. محمد خان دوست صمیمی پدرم بود و مرا مانند فرزند خود میدانست. سرتیپ محرری از کسانی بود که برای تبریک آزادی محمد خان به دیدنش آمد.
9. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 3، صص 97-98.
10. نجاتحسینی، همان مأخذ، ص 38.