به گزارش خبرآنلاین، کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور سه روز در هفته به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود.
این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر میشود، بخشی از کتاب «سرویسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصیاش منتشر کند.
***
قسمت اول مربوط به تقی شهرام را اینجا بخوانید!
رضا رضایی مسئول سیاسی سازمان بود و رهبر سازمان بهشمار میرفت. او زودتر آمد تا اوقات بیشتری را با شهرام و احمدیان بگذراند و صحت ماجرا را محک زند. بهرام آرام مسئول نظامی و فرمانده عملیاتی سازمان بود و یکی دو ساعت بعد آمد. برای او تأیید رضایی کفایت میکرد.
شهرام و احمدیان در دیدار با اعضای مرکزیت، به سان سیروس نهاوندی، از ماجرای فرار خود داستانها گفتند. در سال 1358، خاطرات تقی شهرام و امیرحسین احمدیان چاشمی از این «فرار تاریخی» در نشریه پیکار منتشر شد. از خاطرات شهرام در مییابیم که احمدی افسر گارد شهربانی بود، در زندان ساری رفتاری خشن با زندانیان داشت، شهرام روی او کار کرد و، پس از چند ماه اقامت در زندان ساری، در فروردین 1352 وی را کاملاً با خود همراه نمود؛ به نحوی که ستوان احمدیان به او پیشنهاد کرد به ترور شاه یا سپهبد صدری، رئیس شهربانی کل کشور، یا فرار دادن شهرام و دوستانش از زندان و سرقت اسلحه دست زند. احمدیان، به ابتکار خود، یادداشتی روی میز کارش گذاشت با این مضمون: «من، ستوان یکم امیرحسین احمدیان، از مزدوران امپریالیسم بریدم و به خلق پیوستم.» شهرام نوشت:
«روز 23 اردیبهشت [1352] من و احمدیان پیروزمندانه به خانهای که تدارک دیده شده بود وارد شدیم. کمی بعد از ورود ما رضا رضایی و یکی دو ساعت بعد بهرام آرام وارد خانه شدند. از طریق همینها خبردار شدیم که فرار ما رژیم را سخت به تکاپو انداخته: رئیس شهربانی استان مازندران و رئیس زندان ساری و عدهای دیگر از افسران برکنار و زندانی و خلع درجه شدهاند، و به ویژه فرار یک افسر شهربانی آنها را شوکه کرده است. رضا رضایی بیش از آنکه از دیدن ما خوشحال شود، از مشاهده سلاحها ذوق زده شده بود.
در همان روزهای اوّل تصمیم گرفته شد که احمدیان را، برای امنیت بیشتر، به دور از تهران بفرستند؛ که بعداً فهمیدیم به اصفهان رفته است. احمدیان در تهران تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت و مباحث «شناخت» و «تکامل» را آموزش دید و سپس در اصفهان تحت مسئولیت جواد ربیعی و یک تن دیگر از اعضا به کارهای تکنیکی، از قبیل ساختن تایمر بمب و ناپالم، مشغول شد. پس از یک سال اقامت در اصفهان، به تهران بازگشت. احمدیان در سال 53، از طریق مرز افغانستان، به خارج از کشور فرستاده شد. من نیز پس از حدود بیست روز به خانهای که در قم تدارک شده بود، منتقل شدم. در خانه قم بودم که خبردار شدم با سلاح مصادرهای ما اوّلین ترور انجام شده است.»
قربانی این ترور، که در ساعت 6:30 صبح شنبه 12 خرداد 1352/ 2 ژوئن 1973 رخ داد، سرهنگ لوئیس هاوکینز 43 ساله1، معاون اداره مستشاری آمریکا در ایران، بود.
صرفنظر از ملاحظات بالفعل اطلاعاتی، قتل سرهنگ هاوکینز از عواملی است که سبب میشود پرویز ثابتی حتی تا به امروز درباره ماجرای تقی شهرام واقعیت را نگوید. اثبات این امر، یا اعتراف ثابتی در این زمینه، میتواند او را در محاکم آمریکا مورد پیگرد قضایی قرار دهد زیرا در عملیاتی که او طراحی و هدایت کرده، و با سلاحی که تقی شهرام به کمک ثابتی به دست آورده، قتل سرهنگ هاوکینز انجام گرفته است.
محمدتقی شهرام، فرزند رمضان، در سال 1326 در یک خانواده نیمه مرفه و غیرسنتی در تهران به دنیا آمد. در گروه فرهنگی هدف، دبیرستان شماره یک پسران، که یکی از بهترین دبیرستانهای تهران به شمار میرفت، با نمرات خوب دیپلم ریاضی گرفت. در سال 1347 در رشته ریاضی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در دوران دبیرستان با کریم تسلیمی و محمدابراهیم (ناصر) جوهری دوست بود. پس از ورود به دانشکده علوم با واسطه جوهری، که اکنون دانشجوی پلیتکنیک بود، با علیرضا زمردیان و محمد حیاتی آشنا شد. این دو از فعالین مذهبی و عضو انجمن مبارزه با بهائیت (حجتیه) بودند و به دستور انجمن فوق فعالیت سیاسی نمیکردند. شهرام به تأثیر از زمردیان و حیاتی گرایشهای مذهبی یافت و از سال 1348 ادای فریضه نماز را آغاز کرد. بهتدریج این سه از انجمن بریدند و به فعالیت سیاسی متمایل شدند. شهرام در اوائل سال 1349 توسط موسی خیابانی عضو سازمان مجاهدین خلق شد که در آن زمان نامی و شهرتی نداشت. شهرام و جوهری ابتدا تحت مسئولیت کریم تسلیمی بودند و سپس علی باکری مسئولیت زمردیان و حیاتی و شهرام را به دست گرفت. آخرین مسئول شهرام، پیش از دستگیری، رضا باکری، برادر کوچکتر علی باکری، بود. 2 در ضربههای پیاپی و گسترده شهریور 1350، که به دستگیری حدود 154 تن از رهبران و کادرها و اعضای سازمان در تهران و شهرستانها انجامید، تقی شهرام جزو نخستین گروه دستگیرشدگان (اوّل شهریور 1350) بود. او به ده سال زندان محکوم شد. 3
تقی شهرام مدت کوتاهی در اوین، چند ماهی در قزلقلعه و سپس در زندان قصر بود. او پیش از عضویت در سازمان مجاهدین خلق با یکی از اعضای سازمان چریکهای فدائی با نام مستعار «آرش» ارتباط داشت.4 شهرام به مارکسیسم علاقمند شد، در زندان به مطالعات مارکسیستی روی آورد و با تقی افشانی و علیرضا شکوهی و حسین عزتی دوستی نزدیک یافت. 5
تقی افشانی نقده (دانشجوی سال آخر پزشکی) از چهرههای متنفذ زندانیان جوان مارکسیست در عرصه تئوری بهشمار میرفت. علیرضا شکوهی شخصیتی جذاب داشت ولی چهره تئوریک بهشمار نمیرفت. با این دو در زندان عادلآباد شیراز دوست بودم و میشناختمشان. حسین عزتی به دلیل پیشینه مذهبی و مطالعات مارکسیستی بیشترین تأثیر را بر شهرام گذارد. او را ندیده و نمیشناختم. میگویند عزتی مشی چریکی را قبول نداشت و به اندیشههای مائوتسه تونگ و سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان (منشعب از حزب توده) متمایل بود. لطفالله میثمی مینویسد:
«حسین عزتی... از مارکسیستهای تئوریک بود... با گروه توفان ارتباط داشت و جنبش مسلحانه را هم قبول نداشت. عزتی مارکسیسم را خوب مطالعه کرده بود و بهنظر من تأثیر عمیقی بر تقی شهرام به لحاظ دیدگاههای مارکسیستی گذاشته بود. بچهها میگفتند شاید از سوی ساواک تعمدی در کار بوده باشد که عزتی را با شهرام همراه کنند.» 6
شهرام بعدها ادعا کرد که اصطلاح «جامعه بی طبقه توحیدی»، که اوّلین بار در دفاعیات ناصر صادق به کار رفت، ابداع وی در این دوران بود. 7 ظاهراً در این زمان شهرام مقالهای با عنوان «خرده بورژوازی و نقش آن» مینویسد و به بیرون انتقال میدهد. نوشتهاند:
این مقاله «یکی از مهمترین مقالات تئوریک سازمان پس از دستگیریهای سال ۱۳۵۰ بود. در این مقاله تقی شهرام به خطر کمک گرفتن سازمان از بازار و جلب حمایت آنان و نه کارگران و زحمتکشان اشاره میکند. وی در این مقاله «اولین تلاش جدّی درون تشکیلاتی برای درک قانونمندی طبقاتی مبارزه» را بهنام خود میکند.» 8
در واقع، امکانات گسترده سازمان مجاهدین خلق، در مقایسه با سازمان چریکهای فدائی خلق، به دلیل حمایت همین «خرده بورژوازی» بود که مجاهدین را «فرزندان صادق و جان برکف» خود میدانست. شناخت بیواسطهای که که برخی شخصیتهای دینی مبارز از بنیانگذاران مجاهدین داشتند عامل مهمی بود برای حمایت از ایشان. بهگفته محمد محمدی گرگانی:
«از شهریور ماه سال 50 که من فراری شدم با احمد رضایی بودم. چریکهای فدائی هم مثل ما فراری داشتند اما وضعشان فرق میکرد. فرق ما با آنها این بود که آنها خانه، ماشین، پول و امکانات نداشتند. ما همه اینها را داشتیم. احمد سر قرارها که میآمد، صبح با وانت بود، بعد از ظهر با شورلت بود و شب هم با یک ماشین دیگر میآمد. چرا؟ همه به دلیل همین ارتباطها بود. چه کسانی میدادند؟ آیتالله منتظری، آقای هاشمی [رفسنجانی]، آقای ربانی شیرازی و دیگران. در مورد امکانات، این افراد واقعاً سازمان را تغذیه میکردند.» 9
از حوالی آبان 1351 حرکتهای تندروانه تقی شهرام در زندان قصر آغاز شد که سرانجام به تبعید او و حسین عزتی به زندان ساری انجامید.
«در اثر برخوردهایی که اصطلاحاً چپروانه نام گرفته بود، و بارزترین نشانه آن برخورد خشن با پلیس بود، یکی دو بار تنبیه شد. هنگام برخورد با دوستانش... اعمال چپروانه خود را توجیه میکرد... در جریان یک بازررسی از پلیس از تقی شهرام و حسین عزتی یادداشتهایی به دست آمد که موضوع تدارک یک اعتصاب در زندان بود. به همین جهت این دو تن از تهران به زندان نوساز و مجهز ساری انتقال یافتند.» 10
با توجه به تجربهای که از دو ماجرای بطحایی و نهاوندی اندوختهایم، حرکتهای تحریکآمیز و «چپروانه» شهرام در زندان قصر را باید آغاز سناریوی پرویز ثابتی برای فرار شهرام دانست.
خانواده ستوان یکم امیرحسین احمدیان چاشمی از روستای چاشم سنگسر به شاهی مهاجرت کرد و در این شهر ساکن شد. دهستان چاشم 11 در محدوده شهرستان سنگسر (مهدیشهر کنونی) و مجاور با شهرستان شاهی (قائمشهر کنونی) است. دو منطقه شاهی و سنگسر از مهمترین مناطق بهائینشین ایران در دوره متأخر پهلوی بود. 12 پرویز ثابتی نیز سنگسری بود و به یک خانواده بهائی این خطه تعلق داشت. محتمل است که ستوان احمدیان از بستگان و آشنایان پرویز ثابتی بود و به این دلیل در سناریوی فرار شهرام نقش اصلی به او محول شد. احمدیان مأمور بود به سطوح عالی سازمان مجاهدین نفوذ کند.
زمان فرار نیز با دقت طراحی شده بود. تقارن آن با سالگرد دستگیری مهدی رضایی (18 اردیبهشت 1351) و رها کردن نمادین اتومبیل درست در مکانی که مهدی رضایی دستگیر شده بود، میتوانست از نظر عاطفی بر رهبران سازمان، بهویژه رضا رضایی، برادر بزرگ مهدی، تأثیر جدّی بر جای نهد و در جلب اعتماد و علاقه او به شهرام و احمدیان مؤثر باشد. مهدی رضایی در 16 شهریور 1351 تیرباران شد. او در آن زمان بیست ساله بود.
بعدها، که شهرام رهبری سازمان را به دست گرفت، برای ارتقاء احمدیان بسیار کوشید و، بهنوشته وحید افراخته، میخواست او را عضو مرکزیت سازمان در خارج از کشور کند. افراخته، در بازجویی، ستوان احمدیان را چنین توصیف کرده است:
«درباره امیرحسین احمدیان: من این شخص را هرگز ندیدهام. پس از فرار از زندان به اتفاق تقی شهرام به گروه مجاهدین پیوست. تقی شهرام میگفت حدود دو ماه در زندان با او کار کرده تا توانسته او را آماده فرار کند. گویا به بهانه درس خواندن احمدیان نزد آنها میرفته. احمدیان فردی بوده که تا مدتی تحتتأثیر تلقینهای مذهبی تقی شهرام واقع شده و مقداری نیز از برخی صفات لوطیمنشی و جاهلمسلکی او سوءاستفاده شده است. گویا یکی از مشکلات او در پیوستن به گروه علاقهاش به یک زن احتمالاً هرجایی بوده. اینطور که از حرفهای شریف واقفی برمیآید، مدتی احمدیان تحت مسئولیت او بوده است. سپس با اسم مستعار صادق او را به خارج میفرستند. در مرز افغانستان ناگهان احمدیان با پلیسی که از همدورهایها و آشنایانش بوده برخورد میکند. کپسول سیانور را در دهانش میگذارد ولی افسر پلیس متوجه او نمیشود و او از ایران خارج میشود. به او توصیه کردهاند خاطرات دوران پلیس بودنش را به منظور استفاده تبلیغاتی بنویسد. گویا در آموزشهای تشکیلاتی از خود استعداد خوبی نشان داده است. مدتی در ایران با عالمزاده همکلاس بوده. بهرام آرام میگفت: یک روز عالمزاده که فرد بددهن و هرزهای است به احمدیان که با نام مستعار تیمسار از او اسم برده میشد چای تعارف میکند. احمدیان میگوید نمیخواهم. عالمزاده میگوید به... (فلانم.) احمدیان خیلی ناراحت میشود و انتظار این حرف رکیک و زشت را نداشته و بعد میگوید اگر عضو گروه نبودی و این حرف را میزدی آنقدر کتکت میزدم که به حال مرگ بیفتی. اخیراً تقی شهرام میگفت باید احمدیان را وارد مرکزیت شاخه خارج از کشور کرد. احتمالاً روی او به عنوان یک کادر نظامی خوب و سیاسی متوسط حساب میکنند.» 13
آنچه ماجرای فرار تقی شهرام و ستوان احمدیان را به شدت نیازمند بازنگری میکند، قتل حسین عزتی اندکی پس از فرار است.
حسین عزتی کمرهای فرزند یک روحانی بهنام محمد است. نمیدانم از نسل سید محمد کمرهای (متوفی 9 اردیبهشت 1320) است، که خاطرات او از منابع مهم دوره متأخر قاجاریه بهشمار میرود، 14 یا خیر. توصیفی که از دانش و مطالعات عزتی میشود این احتمال را تقویت میکند که به خانوادهای سابقهدار در حوزه کتاب و فرهنگ تعلق داشته.
حسین عزتی در سال 1331 در تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دبیرستان در رشته ریاضی ادامه تحصیل داد. شهرام نیز دانشجوی ریاضی دانشگاه تهران بود ولی پنج سال بزرگتر از عزتی. عزتی ابتدا افکارش اسلامی با آمیزهای از مارکسیسم بود و میخواست گروهی با اندیشه سوسیالیستی- اسلامی تشکیل دهد. بعدها، بهنوشته میثمی، گرایشهای مائوئیستی یافت و به سازمان توفان متمایل شد. به دلیل شرکت در اعتراضات دانشجویی از دانشگاه اخراج و برای گذرانیدن دوره سربازی به پادگان جلدیان ارومیه اعزام شد. در ماجرای دستگیری گسترده محافل چپ در سراسر کشور، که ساواک نام «سازمان ستاره سرخ» را بر آنها نهاد ولی در واقع سازمانی در کار نبود، او نیز در 8 مهر 1350 دستگیر شد.
گفتیم که عزتی، پس از فرار از زندان ساری، در نزدیکی تهران از شهرام و احمدیان جدا شد تا به دوستانش در خوزستان بپیوندد. شهرام، بعدها ضمن شرح داستان فرار خود، نوشت: حسین عزتی چند ماه بعد، در شهریور 1352، در قطار راهآهن بین اهواز و خرمشهر به طور مشکوک به دام افتاد و در ساواک آبادان زیر شکنجه کشته شد.
«یک رولور بهش دادیم و دیگر ندیدیمش. حسین عزتی چند ماه بعد، در شهریور 1352، در قطار راهآهن بین اهواز و خرمشهر به طور مشکوک به دام افتاد و در ساواک آبادان زیر شکنجه کشته شد. گویا عزتی در این مدت نتوانسته بود با چریکهای فدایی، که قصد پیوستن به آنها را داشت، وصل شود و در واقع برای اطلاعاتی که نداشته شکنجه شده بود.»
اسناد ساواک ادعای شهرام را تأیید نمیکند. طبق این اسناد، عزتی نه در شهریور 1352 بلکه یک روز پس از فرار، و در واقع لحظاتی پس از رسیدن به آبادان، در 16 اردیبهشت 1362 توسط ساواک آبادان دستگیر شد و همان روز به قتل رسید. در زیرنویس کتاب سازمان مجاهدین خلق، بر اساس اسناد ساواک، یادداشتی درباره سرنوشت حسین عزتی درج شده. در این یادداشت، ضمن تأیید قتل عزتی در 16 اردیبهشت در ساواک آبادان، نوشته شده: عزتی «بازداشت و به علت نامعلومی به قتل میرسد.» جملهای گنگ نیز درج شده:
«بعضی از کارشناسان پرونده تقی شهرام بعد از انقلاب معتقد بودند که وی بر اثر تلفن یک فرد ناشناس به ساواک آبادان دستگیر و کشته شده است و لو رفتن عزتی را بیارتباط با تقی شهرام ندانستهاند که البته بر این ادعا سندی یافت نشد.» 15
بخش تقی شهرام ادامه دارد...
.......................
1. Lewis Lee Hawkins
بنگرید به زندگینامه و تصاویر سرهنگ هاوکینز در این آدرس:
http://www.financecorpshonorroll.com/lewis_lee_hawkins.htm
2. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 552.
3. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 419-483.
4. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 552.
5. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 553.
6. میثمی، همان مأخذ، ج 2، ص 174.
7. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 553.
8. http://fa.wikipedia.org/wiki/تقی_شهرام
9. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 501.
10. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 553-554.
11. http://fa.wikipedia.org/wiki/چاشم
12. بنگرید به: عبدالله شهبازی، «جُستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»، قسمت اوّل، جغرافیای جمعیتی بهائیان ایران.
http://www.shahbazi.org/pages/bahaism1.htm
شاهی پیشتر «علیآباد» نام داشت و از روستاهای حومه ساری بهشمار میرفت. علاوه بر شاهی، در کفشگرکلا و درزیکلا جمعیت بهائی چنان زیاد بود که «آن قراء را قریه بهائی میگفتند.» (میرزا اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، مؤسسه ملّی مطبوعات امری، 131 بدیع، ج 8، قسمت دوّم، ص 821) اخبار امری، نشریه داخلی بهائیان، در سال 1344 شهرها و روستاهای حوالی ساری و شاهی و بابل را که به دلیل کثرت بهائیان دارای «محفل» رسمی بودند چنین نام برده است: ساری، شاهی، بابل، بابلسر، آمل، بهشهر، کفشگرکلا، چاله زمین، ماه فروزک، روشندان، عرب خیل، بهنمیر، ضیاء گلده، فریدون کنار، ایول، امیرآباد، دازمیرکنده، فیروزکنده، باریکسر، چالهزمین، درزیکلا، بالاملوک، برچیکلا، قادیکلا، نوکنده، گونیبافی، زیرآب، شیرگاه. (اخبار امری، سال 44، شماره 5، مرداد 1344، ص 267) روستای ارچی (ارطی) بابل نیز گروهی بهائی داشت. (فاضل مازندرانی، همان مأخذ، ج 8، ق 2، ص 818) در اجرای «نقشه نه ساله» (1964-1973) و «نقشه پنج ساله» (1974-1979)، در سالهای 1343-1357 تعداد قابل توجهی از بهائیان سنگسر به مناطق مجاور، دور و نزدیک، مانند گنبدکاووس و درگز، مهاجرت کردند و در روستاهایی چون خانببین (شهر کنونی خان ببین، مرکز بخش فندرسک شهرستان رامیان استان گلستان) محافل محلی بهائی تأسیس نمودند. زندگینامه تعدادی از این بهائیان در مجله اخبار امری سالهای 1343-1357 مندرج است.
13. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 556-557.
14. روزنامه خاطرات سید محمد کمرهای، بهکوشش محمدجواد مرادینیا، تهران: نشر شیرازه، چاپ اوّل، 1382، دو جلد، 1854 صفحه.
15. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 551.
نظر شما