به گزارش خبرآنلاین، روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود.
این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر میشود، بخشی از کتاب «سرویسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصیاش منتشر کند.
***
از سال 1964، با تأسیس «سازمان آزادیبخش فلسطین» (منظمة التحریر الفلسطینیة) به رهبری (1964-1967) احمد شقیری، همکاری نزدیک میان ایرانیان فعال علیه حکومت پهلوی و مبارزان فلسطینی آغاز شد. در سالهای 1340 تعدادی از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان و بریتانیا و آمریکا در اردوگاههای فلسطینی مستقر در مصر آموزش نظامی چریکی دیدند. برخی جوانان عضو جبهه ملّی از آلمان راهی مصر شدند. دانشجویانی مانند عطا حسنآقایی کشکولی و پرویز ضرغامی باصری با واسطه خسرو خان قشقایی به مصر رفتند. در سال 1347 برخی نیز از ایران به جنبش فلسطین پیوستند و در اردوگاههای سازمان فتح آموزش دیدند مانند علیاکبر صفایی فراهانی (ابوعباس)، دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران، و محمد صفاری آشتیانی، دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران. این دو از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بودند.
از سال 1968 «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» (الجبهة الشعبیة لتحریر فلسطین)، به رهبری دکتر جرج حبش، پزشک مارکسیست فلسطینی که به یک خانواده مسیحی ارتدکس تعلق داشت، به دلیل عملیات متعدد هواپیماربایی، حمله به فرودگاه آتن و فرودگاه لر در اسرائیل و مهمتر از همه حمله به اجلاس وزیران عضو «اوپک» در وین (20-22 دسامبر 1975) و به گروگان گرفتن بیش از 60 نفر شرکتکنندگان در اجلاس، از جمله دکتر جمشید آموزگار نماینده ایران، اهمیت فراوان یافت و برخی اعضای آن مانند کارلوس و لیلا خالد شهرت افسانهای یافتند. «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» دارای اعضای بلندپایه غیرفلسطینی، مانند کارلوس ونزوئلایی- فرمانده عملیات حمله به اجلاس اوپک، بود و به این دلیل راهیابی غیرفلسطینیها، از جمله ایرانیان، به سطوح عالی آن امکانپذیر بود.
نزدیکترین سازمان ایرانی به «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» سازمان چریکهای فدائی خلق بود. از اینرو، موساد و ساواک برای نفوذ به سطوح عالی «جبهه خلق» از طریق چهرههای سرشناس جنبش چریکی مارکسیستی ایران طرحهایی را دنبال میکردند.
برای نسل من مسعود بطحایی چهرهای نامدار بود. چهارده ساله بودم که ماجرای دستگیری «گروه فلسطین» رخ داد. دادگاه اعضای این گروه و دفاعیات شکرالله پاکنژاد و ناصر کاخساز و مسعود بطحایی، که دست به دست میگشت، تأثیری بزرگ بر نسل انقلابی آن زمان، مذهبی و مارکسیست، بر جای نهاد. این سه به عنوان رهبران «گروه فلسطین» شهره شدند. بعدها، اعضای «گروه فلسطین» هر یک سرنوشتی یافتند. داوود صلحدوست دوست صمیمی من بود. در 5 خرداد 1383 به علت عارضه قلبی در تهران درگذشت. چند ماه پیش از مرگش با او تلفنی صحبت کردم. با محمدرضا شالگونی نیز، چون داوود، در زندان شیراز آشنا شدم. پس از انقلاب رهبر فکری سازمان «راه کارگر» شد. با بهرام شالگونی، برادرزاده محمدرضا شالگونی، نیز دوست بودم. پس از اتمام دوره محکومیت در انتشارات خوارزمی کار میکرد. در دوران دانشجویی به محل کارش، روبروی دانشگاه تهران، میرفتم. کتابهای انگلیسی «مضره» را که به دستش میرسید گاه برایم کنار میگذاشت و میگرفتم. یکی دیگر از اعضای «گروه فلسطین» از سالهای دور تا به امروز از صمیمیترین دوستان من است.
ارتباط مسعود بطحایی با ساواک را دیگران پیشتر مطرح کردهاند و حرف من تازه نیست. ولی، روایت من کاملترین و دقیقترین است از داستان مسعود بطحایی، که بر اطلاعات دست اوّل و مصاحبه با دوستان صمیمی او مبتنی است.
مسعود بطحایی از زمان دستگیری جنجالی «گروه فلسطین» (دی 1348) تا انقلاب (1357) زندان کشید. حدود 9 سال. چهرهای سرشناس بود در داخل و خارج از زندان و حتی در جهان. در زندان به سازمان چریکهای فدائی خلق تمایل داشت. از اینرو، پس از پیروزی انقلاب فرمانده عملیات ستاد مرکزی سازمان چریکهای فدائی خلق شد. در آن زمان، مقر سازمان در یکی از ساختمانهای معروف ساواک در خیابان میکده مستقر بود.
در اسفند 1357 یا اوائل 1358، مسعود بطحایی به یکی از دوستان قدیمی خود مراجعه کرد. این دو از دوران زندان صمیمی بودند. دوست بطحایی اینک از مسئولان حزب توده بود. بطحایی، که به شدت شکسته و بهم ریخته بهنظر میرسید، نزد دوستش به درددل مینشیند و اعترافاتی مهم را مطرح میکند. بطحایی میگوید:
«تحمل زندان، آن هم حبس ابد، را نداشتم. در زندان برازجان بریدم. نقشهای ریختم. شروع کردم به شعار دادن. زندانبانان کتکم زدند. باز ادامه دادم. آنقدر ادامه دادم و کتک را تحمل کردم تا مرا به تهران، به زندان اوین، منتقل کردند. در اوین نیز این رویه را ادامه دادم. تا سرانجام پرویز ثابتی شخصاً به سراغم آمد. پرسید: دردت چیست؟ چرا اینطور میکنی؟ گفتم: میخواستم شما را ببینم و هیچ راه دیگری نداشتم و این نقشه را ریختم. به او گفتم: من سیاسی نبودم. پاکنژاد ترغیبم کرد و آن دفاعیه را در دادگاه بیان کردم و قهرمانم کردند. نمیتوانم زندان بکشم و نمیخواهم در زندان بمانم. میخواهم آزاد شوم و بروم دنبال زندگیام.»
ثابتی، پس از چند دیدار، و مشورت با دیگران، سرانجام به بطحایی میگوید:
«تو حالا آدم مهمی هستی. نمیتوانیم آزادت کنیم که به دنبال زندگیات بروی. در عین حال آنقدر مهم شدهای که نمیخواهیم جاسوس یا خبرچین معمولی شوی. باید چهره و اعتبار سیاسی تو حفظ شود و حتی محبوبتر و مهمتر شوی. در این مدت آموزش لازم را به تو میدهیم و در فرصت مناسب از زندان فرار میکنی. ترتیبی میدهیم که پس از فرار از زندان از ایران خارج شوی و به گروه جرج حبش [جبهه خلق برای آزادی فلسطین] بپیوندی. در آن سازمان باید رشد کنی و بشوی یکی از معاونین جرج حبش.»
ثابتی میافزاید:
«مسعود خان! آدمهای بزرگ کارهای بزرگ میکنند. تو باید به جرج حبش خط فکری بدهی و تئوریسین جناح چپ فلسطینیها بشوی.»
آنچه نوشتم، از جمله تعبیر «مسعود خان» خطاب به بطحایی، تقریباً همان عباراتی است که بطحایی به دوستش گفته بود. نقشه این بود که مسعود بطحایی، طبق یک برنامه دقیق، پس از فرار از زندان، با پول نقد فراوان و به عنوان یک شخصیت سرشناس به جبهه خلق بپیوندد.
محمدعلی عمویی را در نیمه سال 1351 از زندان قصر تهران به زندان تازه تأسیس عادلآباد شیراز منتقل میکنند. زندانیان تبعیدی در قلعه برازجان را نیز به شیراز منتقل کردهاند. دکتر حشمتالله شهرزاد و عباس (مهرداد) سورکی و عزیز سرمدی و محمدرضا و بهرام شالگونی را میبیند...
...................
1. http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmad_Shukeiri
2. http://en.wikipedia.org/wiki/Popular_Front_for_the_Liberation_of_Palestine
3. http://en.wikipedia.org/wiki/George_Habash
4. http://en.wikipedia.org/wiki/Carlos_the_Jackal
5. http://en.wikipedia.org/wiki/Leila_Khaled
6. برای نمونه، بنگرید به: «فتانت؛ فتنهای سی و چند ساله»، قسمت سوّم، گفتگوی مجید خوشدل با حسین فخاری، 23 فوریه 2008.
http://www.goftogoo.net/main.php?submenu=&id=97
7. مصاحبه با یکی از دوستان صمیمی مسعود بطحایی، تیر 1382، اردیبهشت 1389.
نظر شما