بطحایی، به‌رغم میل خود، در زندان ماند و ثابتی با وعده‌های توخالی او را به تداوم حضور در زندان قانع می‌کرد. ساواک، همان‌گونه که ثابتی به بطحایی گفته بود، به‌گونه‌ای عمل کرد که بطحایی نه تنها لو نرفت بلکه روز به روز بر وجهه‌اش افزوده شد. پرویز ثابتی در یکی از جلسات پنهان با بطحایی، احتمالاً در همان پائیز 1351 که بطحایی را توجیه می‌کردند، به او گفته بود: «شما ده نفرید که مأمور نفوذ در عالی‌ترین سطوح ده هدف مهم هستید.»

به گزارش خبرآنلاین، کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور سه روز در هفته به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر می‌شود.

این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر می‌شود، بخشی از کتاب «سرویس‌های اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصی‌اش منتشر کند.

***

بنا براین گزارش، بعد از انتشار بخش نخست پاورقی در خصوص مسعود بطحایی؛ عبدالله شهبازی با ارسال یادداشتی این بخش را تصحیح کرد.

وی تاکید کرده است در مطلب مربوط به مسعود بطحایی، برخی موارد به شرح زیر اصلاح می‌شود:

1- مسعود بطحایی در سال 1356، پس از آمدن کمیته صلیب سرخ برای بازدید زندان‌های ایران، آزاد شد نه در سال 1357.

2- مسعود بطحایی زمانی که ستاد سازمان چریک‌های فدائی خلق در دانشکده فنی مستقر بود یعنی اوائل اسفند (حدود دو هفته پس از پیروزی انقلاب) به دلیل پخش شدن شایعه دستگیری رسولی، بازجوی معروف ساواک و دستیار پرویز ثابتی، توسط چریک‌های فدائی مسائل خود را مطرح کرد. رسولی رابط مسعود بطحایی بود و بطحایی به آن بخش از ستاد چریک‌های فدائی که زندانیان را نگهداری می‌کرد دسترسی نداشت تا تحقیق کند که آیا فرد دستگیر شده همان رسولی، رابط او با ثابتی، است یا فقط تشابه اسمی است. بعداً معلوم شد که رسولی معروف دستگیر نشده است.

***
محمدعلی عمویی را در نیمه سال 1351 از زندان قصر تهران به زندان تازه تأسیس عادل‎آباد شیراز منتقل می‌کنند. زندانیان تبعیدی در قلعه برازجان را نیز به شیراز منتقل کرده‌اند. دکتر حشمت‌الله شهرزاد و عباس (مهرداد) سورکی و عزیز سرمدی و محمدرضا و بهرام شالگونی را می‌بیند.

«از مسعود بطحایی، که یکی از فعالان گروه فلسطین بود، خبری نیست. مطالب بسیاری درباره او شنیده بودم: از زرنگی‌ها، هوشیاری‌ها و استعداد زیادش! دوست داشتم با او آشنا شوم. در پاسخ پرسشم می‌گویند او را به تهران، به زندان اوین برده‌اند.» 1

عمویی، چنان‌که خواهیم دید، در زمان نگارش خاطراتش داستان بطحایی را می‌داند ولی به احترام او سکوت می‌کند. من در سال 1382 پرس‌و‌جو کردم. یکی از مسئولین پرونده بطحایی را دید و گفت: «از اوّل مهر 1351 تا انقلاب منبع ساواک بوده است.» قرار بود پرونده بطحایی را برایم بیاورد که نیاورد. احتمالاً آقای محمود نادری در جلد دوّم کتابش، که به سرگذشت سازمان چریک‌های فدائی خلق پس از انقلاب اختصاص دارد، از آن بهره خواهد برد.

زندانیانی را می‌شناسم که در زندان بریده بودند. یکی‌شان از اعضای بلندپایه سازمان مجاهدین خلق بود. به خارج از زندان برای دیدار با خانواده‌اش می‌رفت. پیش از دستگیری استاد دانشگاه بود و به بعضی از افسران زندان، که دانشجوی رشته‌های مهندسی بودند، درس می‌داد. رفتارش به‌گونه‌ای بود که همه می‌دانستند او به عملکرد پیشین‌اش اعتقادی ندارد و می‌خواهد آزاد شود. به‌رغم این باز هم محترم بود زیرا پنهانکاری نمی‌کرد. انتخاب آزادانه راه زندگی حق مسلم هر انسان است. به جز برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق، که پس از انقلاب از اطرافیان مسعود رجوی شدند و تا به امروز با رجوی هستند، سایر زندانیان این حق را برای او قائل بودند. مدتی بعد با عفو آزاد شد. پس از انقلاب نیز محترم ماند و با احترام و تجلیل درگذشت. برخی این‌گونه نبودند. یکی را می‌شناختم که به ظاهر «سر موضع» بود و حرف‌های «بسیار انقلابی» می‌زد ولی زندانیان به او سوءظن داشتند. بعد از انقلاب دریافتم که این سوءظن به حق بود. آن زندانی «منبع» فعال ساواک بود. به‌طور منظم تمامی مسائل زندانیان سیاسی را گزارش می‌داد ولی آزادش نمی‌کردند. به اجبار، تا انقلاب در زندان ماند. از خانواده‌ای فقیر بود. ساواک به مادرش مستمری ماهیانه‌ای می‌داد. همین. پس از انقلاب به همین رویه ادامه داد. هم «منبع» بود و هم «انقلابی» در اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی. بعدها به‌طرزی مشکوک به اروپای غربی رفت و برای خود دکانی باز کرد.

مسئله بطحایی به گونه دیگر بود. او از جنس آن زندانی اوّل بود. محترم بود و متشخص. ولی از شوربختی شهرتی بیش از حد معمول داشت. از این‌رو، موساد برایش برنامه‌ای عجیب طراحی کرد: نفوذ در عالی‌ترین سطوح مهم‌ترین سازمان چریکی جهان آن روز. بطحایی راه گریز نداشت.

به این ترتیب، بطحایی، به‌رغم میل خود، در زندان ماند و ثابتی با وعده‌های توخالی او را به تداوم حضور در زندان قانع می‌کرد. ساواک، همان‌گونه که ثابتی به بطحایی گفته بود، به‌گونه‌ای عمل کرد که بطحایی نه تنها لو نرفت بلکه روز به روز بر وجهه‌اش افزوده شد. پرویز ثابتی در یکی از جلسات پنهان با بطحایی، احتمالاً در همان پائیز 1351 که بطحایی را توجیه می‌کردند، به او گفته بود: «شما ده نفرید که مأمور نفوذ در عالی‌ترین سطوح ده هدف مهم هستید.» نام این افراد و اهداف را نگفته بود. بطحایی فقط می‌دانست که «ده نفر» بودند.

دوست بطحایی انگیزه او را از این اعتراف نمی‌داند. اندکی پیش از دیدار بطحایی با او خبر دستگیری رضا عطارپور، معاون ثابتی که به اسرائیل گریخت، پخش شد. به‌گفته دوست بطحایی، شاید بطحایی از انتشار خبر دستگیری عطارپور، که ارتباطات او با ثابتی را به دست داشت، ترسیده و تلاش کرده پیش از اعتراف عطارپور خود اعتراف کند. بعداً گفتند خبر دستگیری عطارپور دروغ است. نمی‌دانم. شاید عطارپور واقعاً دستگیر شد ولی فرارش دادند. از این موارد در آن روزها رخ می‌داد. یکی از مهم‌ترین نمونه‌ها، دستگیری و فرار ارتشبد حسن طوفانیان است. طوفانیان مسئول خریدهای نظامی ایران بود و اطلاعات بسیار ارزشمندی داشت. ارتشبد فردوست می‌نویسد:

«در جریان انقلاب، طوفانیان بازداشت شد. نصرت‌الله [برادر فردوست] پس از آزادی از زندان برایم تعریف کرد که روزی عده‌ای آمدند و طوفانیان را از زندان قصر به لویزان بردند (مدارک معاملات اسلحه در لویزان نگهداری می‌شد). ظاهراً در آن‌جا طوفانیان مدارک را به یک فرد آمریکایی تحویل داده و سپس به اتفاق او از کشور خارج شده است... چرا آمریکایی‌ها پس از انقلاب طوفانیان را فرار دادند؟ زیرا اکثر مقامات آمریکایی که هم اکنون نیز در مسند قدرت هستند، در این چپاول سهم داشتند. اگر طوفانیان و اسناد خرید اسلحه می‌ماند، انتشار آن‌ها بزرگ‌ترین افتضاح جهانی را به‌پا می‌کرد و خیلی‌ها در آمریکا آبروی‌شان می‌رفت و سرنگون می‌شدند و ماجرایی شدیدتر از واترگیت به پا می‌شد.» 2

به نظر من در فرار طوفانیان شبکه سِر شاپور ریپورتر نقش داشت. شاپور بزرگ‌ترین دلال کمپانی‌های آمریکایی و انگلیسی در ایران بود و بیش از همه از دستگیری طوفانیان خسارت می‌دید. آن زمان، 1369، در زیرنویس مطلب فوق، به عنوان «ویراستار» خاطرات فردوست، یادداشت زیر را افزودم:

«در همان زمان مسئله فرار طوفانیان از زندان شایع شد و حجت‌الاسلام خلخالی در مصاحبه با روزنامه کیهان درباره آن چنین گفت: مسئله دیگری که لازم است تذکر بدهم این است که امام به من فرمودند: شنیده‌ام ارتشبد طوفانیان را گرفته‌اند، چون اسرار مالی کشور در پیش او می‌باشد، هر چه زودتر به زندان قصر برو و او را در جای امنی نگهداری کن و چند پاسدار به حفاظت از آن‌جا بگمار. من با عجله به زندان قصر رفتم. دفتر ورودی زندان قصر را ملاحظه کردم که ورود ارتشبد طوفانیان را به زندان در آن دفتر ثبت کرده بودند. من با مسئول زندان قصر فرموده امام را در میان گذاشتم. او گفت: خیالت راحت باشد، طوفانیان در جای امنی زندانی است و 5 پاسدار نیز در محل حفاظت گمارده‌ام. چون فرموده امام بود من قانع نشدم و به داخل بند رفتم. قسمت‌های مختلف را دقیقاً وارسی کردم، اما اثری از طوفانیان ندیدم...»  3

دوست بطحایی با عجله ناشی از حیرت ماجرا را به کیانوری، دبیر اوّل حزب توده، اطلاع می‌دهد. فردای آن روز بطحایی، به توصیه حزب توده، در ستاد مرکزی سازمان چریک‌های فدائی حاضر می‌شود و برای دوستانش اعتراف می‌کند. آنان نیز حیران و خشمگین می‌شوند و بطحایی را بازداشت و در زیرزمین ساختمان میکده زندانی می‌کنند. رهبران چریک‌های فدائی، پس از بازجویی مفصل از بطحایی، قصد داشتند برایش دادگاه درون سازمانی تشکیل دهند و تیربارانش کنند. رهبری حزب توده، از طریق بقایای سازمان افسری حزب توده که زندانیان سیاسی سرشناس دوران پهلوی بودند و مورد احترام چریک‌ها، با ایشان وارد مذاکره می‌شود. به شدت چریک‌ها را از مجازات خودسرانه بطحایی منع می‌کنند. از تجربه تاریخی حزب خود سخن می‌گویند و می‌افزایند: «ما یک بار حسام لنکرانی را کشتیم و تا امروز چوب آن را می‌خوریم.» 4 سرانجام، چریک‌ها قانع می‌شوند و بطحایی را به کمیته انقلاب تحویل می‌دهند. کمیته اندکی بعد بطحایی را آزاد می‌کند. مسعود بطحایی به فرانسه رفت و تا پایان عمر در سکوت کامل زیست.

.........................................................................................
1.  عمویی، همان مأخذ، ص 354.
2.  ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 220.
3.  همان مأخذ، زیرنویس ص 220. نقل‌قول مرحوم آیت‌الله خلخالی به‌نقل از کیهان، 29 بهمن 1358، ص 2 است.
4. حسام لنکرانی از اعضای سازمان اطلاعات و «گروه ترور» حزب توده، با مسئولیت خسرو روزبه، بود. در ماجرای قتل محمد مسعود، روزنامه‌نگار، که در آن زمان به اشرف پهلوی نسبت داده شد، راننده اتومبیل تیم ترور بود. بعداً معتاد شد و برای دریافت پول حزب توده را به افشای اسرار ترورها تهدید می‌کرد. به این دلیل به قتل رسید. به دلیل پیگیری خانواده لنکرانی، به‌ویژه مرحوم آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی، حزب توده جرئت نکرد افرادی را که در قتل فوق مشارکت داشتند به ایران بازگرداند. بنگرید به: خاطرات نورالدین کیانوری، صص 149-150، 158-161.

 

کد خبر 69465

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • raha IR ۲۰:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۱۰
    0 0
    از عبدالله شهبازی برامون بنویسید دوست دارم ازش بیشتر بدونم کجاست و چه میکنه و...

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین