به گزارش خبرآنلاین، در پی انتشار اختصاصی کتاب جدید عبدالله شهبازی، و پس از انتشار قسمت دوم کتاب با موضوع فتنه شیرازی، امیرحسین فطانت با ارسال یادداشتی نسبت به برخی مطالب این پاورقی نکاتی را مطرح کرد که در ادامه میآید:
جناب آقای شهبازی!
در نامهتان چندین نکته نهفته بود که خود را موظف به یادآوری آنها میدانم.
فرض من بر این است که حضرتعالی روایت خود را بر این ماجرا نوشته اید و تیری است که از چله کمان رها شده و اساس آنرا در مورد یکی از برجسته ترین ماجرا های جنبش چپ ایران بر پایه مفروضات و توهمات آن دسته از قهرمانان اسب های چوبینی قرار داده اید که همچون لاشخوران بر نعش قهرمانان، بزرگی و نام نشخوار میکنند.
به این نوشته آقای فخار، یکی از منابع مرجع تحقیقات تاریخی خود توجه کنید:
«او را هم دستگیر کرده بودند و درست مرا در انفرادی روبروی او انداخته بودند. این فرد مدام اصرار میکرد و میخواست بداند که مرتضی کیست. بجهتی که از او هم درباره مرتضی سوال کرده بودند. که من میگفتم: او را نمیشناسم. چند روز بعد امیرحسین فطانت را آوردند و در انفرادی مجاور من انداختند. از آن روز به بعد روزانه چند ساعتی در انفرادی ما سه نفر را باز میگذاشتند...
من در فاصلهی دو ـ سه هفته گذشته روی این مسئله پرسوجو کردم و به این نتجه رسیدم که باز گذاشتن در انفرادیها در زندان قزلقلعه در آن دوره اصلاً معمول نبود. بعد از گذشت سالها و روشنگریهایی که شده، تحلیل شما از این قضیه چیست؟
ـ البته من در آن دوره متوجه نبودم چرا. ما فکر میکردیم این کار از لوطیگری و از ابتکارات گروهبانی به نام «مهدی» است، که آدمی «داش مشتی» بود. بعدها که متوجه شدیم امیر [حسین] فطانت با پلیس همکاری میکند، شکﺍم بر این رفت که او میخواهد از ما حرف بکشد و به ساواک گزارش دهد.»
من هیچوقت با آقای فخار در قزل قلعه روبرو نشده ام. بلکه آشنائی من با این گروه با کرامت شروع شد. کرامت سلول روبروی من بود و سرود بهاران خجسته باد را برایم میخواند. معقول نیست که کرامت و هم پرونده ایش را در یک راهرو بگذارند. از ان گذشته من با داریوش فروهر در دوره انفرادی قزل قلعه در یک راهروبودیم. اگر راست میگویند خاطره ای از او تعریف کنند.
راستش شرمم میاید از خودم که در این دعواهای خاله زنک های سیاسی در گیر شوم اما هدفم اعتبار منابع شماست به عنوان یک مورخ معتبر.
بر آنچه که آنان میگویند اعتباری نیست، کسی نیستند مورخ نیستند... اذهان رشد نکرده ای که هنوز فریبرز سنجری که معرف حضور هردوی ما هست قهرمان است و ارمان، بازجوی ساواک که او هم معرف حضور هردوی ما هست خائن، بی هیچ تردیدی. این یکی بر اساس اعتقاداتش جوانان مردم را سیلی میزد و ان یکی با اعتقاداتش ده ها و بلکه صد ها جوانان این مملکت را درترکمن صحرا و کردستان و قتل عام 68 به کشتن میدهد. راستی کدامیک خائن است و کدامیک خادم؟ پاسخ این سوال برای من چندان ساده نیست و شما نیز به عنوان مورخ بیطرف محق به قضاوت نیستید. وظیفه حضرتعالی که مورخ هستید نگارش تاریخ است بر مبنای واقعیات.
به بنده میفرمائید که با مقاله ای رفع ابهام در این اجماع کنم و شما به لطف همشهریگری آنرا بیطرفانه منتشر کنید. آقای شهباری محترم اگر به نوشتن مقاله ای میتوانستم اذهان را روشن کنم انرا انوقت مینوشتم که از طرف چپ های تازه سر از تخم در اورده غیابا به اعدام محکوم شده بودم و گوشت های تنم مثل ردای عیسا راهی به بهشت بود...
با احترام
امیر حسین فطانت
نظر شما