تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۳:۵۲

محمدرضا مهاجر

در لپ تاپش را بست و تکیه دادم به صندلی. دست هایش را پشت سرقلاب کرد.
به روزهای قبل از این اتفاق فکر کرد. با خودش گفت چه قدر راحت و بی دردسر بودم. نه سر بار کسی بودم نه کسی را اذیت می کردم.

صدای اذان  موذن زاده که  بلند شد، مرضیه آمد. اشکهایش را با کف دست پاک کرد و ویلچرش را برد کنار سفره افطار.

با انگشتهایش شمرد.سی ویک سال با ویلچر،مهمان سفره ای بود که همسرش به عشق او پهن می کرد.

 

1717

منبع: خبرآنلاین