در لپ تاپش را بست و تکیه دادم به صندلی. دست هایش را پشت سرقلاب کرد.
به روزهای قبل از این اتفاق فکر کرد. با خودش گفت چه قدر راحت و بی دردسر بودم. نه سر بار کسی بودم نه کسی را اذیت می کردم.
صدای اذان موذن زاده که بلند شد، مرضیه آمد. اشکهایش را با کف دست پاک کرد و ویلچرش را برد کنار سفره افطار.
با انگشتهایش شمرد.سی ویک سال با ویلچر،مهمان سفره ای بود که همسرش به عشق او پهن می کرد.
1717