مقدمات
الف: می دانیم که یکی از منابع مهم تفکر سیاسی شیعه، شروحی است که بر عهدنامه مالک اشتر نوشته شده است. در این باره، سالها پیش در کتاب «فرهنگ و سیاست در روزگار صفوی» شرحی نوشتم، و برخی از شروح را معرفی کردم. طی این سالها، چندین شرح دیگر از دوره صفوی و قاجار، یافت و توسط دانشمندانی چند، تصحیح و انتشار یافته است. این شروح، هر کدام به گونه ای میان ترجمه و شرح، همراه با توضیحات و نیز نقل حکایات سیاسی ـ تاریخی، نوشته می شده، و همواره مورد توجه حاکمان و نیز عامه مردم بوده است. محتوای این عهد نامه، بیش از همه در باره چگونگی حکومت کردن، رعایت حقوق رعایا، تحقق عدالت، استفاده از قاضیان شایسته و عادل، عدم اجحاف به مردم، و نیز داشتن اخلاق نیکو در برخورد با ضعیفان، همزمان با نظارت بر زیردستان و رعایت حقوق مردم از جانب شاه و کارگزاران اوست. محتوای این آثار، بسیار نزدیک به سیاستنامه هایی است که از دیرزمان در ادبیات فارسی شناخته شده بوده است.
ب: نویسنده شرح حاضر که نامش نصایح الملوک و آداب السلوک است، شیخ ابوالحسن فتونی عاملی نباطی اصفهانی متوفای سال 1138 است که در زمره شاگردان فیض کاشانی، محقق خوانساری، و مجلسی بوده و روزگارش را در عهده شاه سلطان حسین صفوی سپری کرده است. از وی آثار متعددی بر جای مانده است. شرح حال وی در مآخذ متعددی آمده که از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: تکملة امل الامل: 1/417، الکنی و الالقاب: 1/51، اعیان الشیعه: 7/342 ـ 343، لباب الانساب: 1/115 ـ 116 و طبقات اعلام الشیعه: 9/174 ـ 175. به علاوه نام وی به تناسب آثارش در چندین جای ذریعه هم آمده است. در منابع شرح حال وی، می توان فهرستی از تألیفات او را مانند تفسیر مرآت الانوار، رساله رضاع، رساله تنزیه القمیین [که چندین بار چاپ شده و این بنده خدا هم سالها پیش آن را منتشر کرد] و آثار دیگر است. وی در اصفهان می زیست، اما سپس به نجف رفت و همانجا درگذشت.
ج: شرح حاضر، در یک مقدمه و چند باب همراه با تیترهایی مانند نصایح، وفائده و بیان، و نیز تحت عنوان حکایت ارائه شده است. در واقع، اول به ترجمه یک بخش از عهد نامه پرداخته، و سپس به شرح آن بخش، بر اساس درک خود و با عبارات خویش مشغول شده و همزمان حکایاتی را که به طور معمول اقتباس از آثار سیاسی ایرانی است، در ذیل آن درج می کند. اصل مباحث محتوای عهدنامه، در ذیل چند باب در چند موضوع که در مقدمه شرحش آمده، تدوین شده، و به نوعی تقسیم موضوعی برای متن و شرح صورت گرفته و همین سبب شده است تا اثر حاضر، بتواند به عنوان یک متن سیاسی منظم عرضه شود. نثر شرح بسیار روان و روشن است. نویسنده ما به رغم این که یک عالم دین است، اما با ادبیات سیاست نامه ها آشناست، و در شرح عبارات عهدنامه، این آشنایی خود را کاملا نشان می دهد. نمونه اش انتخاب حکایات فراوانی است که با استفاده از این سیاست نامه ها، در متن حاضر جای داده است. وی در فهم متن هم چیره دست بوده، و به نظر فردی کاملا مسلط می آید. عاملی، تاریخ را خوب می داند، با روایات آشناست، و گاه در باره سیاست هم چنان سخن می گوید، که گویی روزگاری خود هم آن را تجربه کرده است. نکات فراوانی در لابلای متن هست، که این تسلط را از طرف او نشان می دهد. در بخش لزوم صلح با دشمن و پای بندی به آن، تأکید زیادی دارد، و در این زمینه نکات خوبی را بیان می کند که البته در ادامه متن و تابع آن است. او در همه جا به شرح متن پرداخته و در جای جای، روایات دیگر را هم در تأیید آن می آورد.
د: نگاه سیاسی نویسنده، همان نگاه رایج در دوره صفوی است که اساس آن مبتنی بر نیابت علما از امامان، و اما عدم امکان بدست گرفتن امور سیاسی جامعه در سطح ریاست است، کاری که خداوند چنان مقرر کرده است که سلاطین به قول وی والاتبار آن را انجام بدهند. با این حال، او همچنان نیابت فقیهان را اصل می داند. توصیح وی در آغاز رساله جالب و رسا و از هر جهت روشنگر این دیدگاه است که در عین حال که امام زمان (ع) امامت دوره غیبت را بر عهده دارد، و فقها هم نایب آنها هستند، اما قدرت به خواست خدا و به این دلیل که عامل در تحقق امن و امان ناتوان هستند، عجالتا دست سلاطین است تا امان و عافیت را برای مردم به ارمغان بیاورند. این نصایح نیز برای آنهاست تا درست عمل کنند. عبارت وی این است: «چون غرض اصلی و مقصد کلّی از ایجاد بنی نوع انسان عبادت و عرفان خالق ایشان بوده، و تحصیل آن موقوف بر حصول علم و عافیت و امان میباشد، حکیم منّان در هر زمان و جمیع اوان تا انقراض دوران مقتدایی که پیشوای دین مبین و امامی که والی امور مسلمین تواند بود، مقرّر فرموده که در این اوان، حضرت صاحب الزّمان و مهدی دو جهان است، لیکن چون به سبب مصالح لازمه عظام جناب اقدس ملک علّام، ذات مقدّس آن امام انام ـ علیه السلام ـ را، چون آفتاب تحت الغمام، از نظر هر خاص و عام استتار داده، عامّه ی خلایق از وصول فیض خدمت والا نهمتش محروم گشتهاند، و علمای اعلام که نایبان عام آن امام همام ـ علیه السلام ـ میباشند، از وجوه بسیار قادر بر دفع شرّ اشرار و تمکین و اقدار اخیار نبوده، از تدابیر سیاسات بدنیّه عاجزند، سلاطین والاتبار و حکّام عالی مقدار را در اصقاع و اعصار تسلّط و اقتدار داده که از روی حکمت و کمال معدلت، بنای رفاهیّت عباد را معمور، و اساس امنیّت بلاد را استوار دارند». او در جای دیگری هم به مناسبت توصیه به سلطان که با علما مشورت کند، می نویسد: «و احادیث در خصوص ترغیب معاشرت و مصاحبت علما و عقلا و صلحا و راستگویان و کریمان و اهل کمال بسیار است، و اوّلاً همین فقره اوّل این نصیحت است که مشتمل نیز هست بر آن که، باید با علما و عقلا مکالمات و تحقیقات نمود در امور خلق الله تا آن که آن چه صلاح عباد و رفاه اهل بلاد و رضای خداوند عالمیان در آن باشد، بیان کنند، و به امور حق هدایت نمایند، زیرا که ایشان نایبان حقیقی امام زمان و بعد از او اکمل خلقاند، و لهذا حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در جای دیگر فرموده که پادشاهان حکّاماند بر سایر النّاس و علما، حکما میباشند بر پادشاهان، پس هر که به قول ایشان عمل کند دنیا و آخرت خود را معمور میدارد». روشن است که انتشار این منابع، می تواند منبع مهمی برای شناخت بهتر افکار سیاسی عالمان شیعه در دوره صفوی باشد.
هـ: این رساله در دوره شاه سلطان حسین صفوی و به احتمال بسیار زیاد در سال 1118 نوشته شده و تقدیم به شاه شده است. مقدمه عاملی، از هر جهت کامل است. مولف اثر حاضر را بسیار سریع و ضمن «چند یومی» نوشته، نامش را «نصایح الملوک و آداب السلوک» گذاشته، شامل یک مقدمه و پنج باب است، و این که، چون در پرتو دولت شاه سلطان حسین نوشته شده، به وی اهداء شده است. در این دوره، شمار بسیار زیادی از کتابهای تألیف شده به شاه سلطان حسین اهداء می شد و به جرأت می توان گفت آن اندازه که کتاب نوشته شده و به او اهداء کرده، به هیچ پادشاه صفوی، تا این اندازه کتاب اهداء نشده است. در این زمینه، او را می توان با ناصرالدین شاه مقایسه کرد، گرچه نمی دانم کتابهای اهداء شده به آنها، کدام یک بیشتر است. اینجا متن کامل را ملاحظه خواهید کرد. امیدوارم اگر خطایی در خواندن برخی از کلمات صورت گرفته، بر بنده ببخشایید.
و: از این کتاب، دو نسخه در اختیار بنده بود.
اوّل: نسخه مدرسه سپهسالار [مطهری] که در سال 1118 کتابت شده و در 151 برگ است. این نسخه بر اساس یادداشت روی صفحه اول در سال 1297 وقف مسجد و مدرسه سپهسالار شده است. در پایان صرفا آمده است: فی 1118. شاید نسخه مولف باشد. شماره ردیف دتر: 2946 و شماره قفسه: 29/3/31 (279) می باشد.
دوم: نسخه دانشگاه (ش 151 دانشکده حقوق)، که در سال 1277 کتابت شده و از روی نسخه ای بوده که تاریخ 1118 در پایانش بوده است (شاید همان نسخه بالا). نکته جالب این که در پایان این نسخه آمده است:
تمام شد این کتاب مسمی به نصایح الملوک فی یوم الاثنین چهارم شهر شوال المکرم در زمانی که امور جمیع خلایق به نحوی بود که احدی به احدی نبود. نان از قرار یک من نُه عباسی، آن هم یافت نمی شد. بر فرض یافت شدن، جمیعا کاه و چیزی که اسمش را معلوم نتوانستیم نمود. از بابت یادداشت قلمی شد. تحریرا فی شهر فوق 1277 علی ید الاحقر المذنب اقل السادات محمد باقر الشهیر بسید آقای تفرشی الاصل.
امید آن که بعد از مطالعه، احقر را به دعای خیر یاد و شاد فرمایند. و السلام علی من اتّبع الهدی.
یلوح الخط فی القرطاس دهرا / و کاتبه رمیم فی التراب
خرجت من التراب بغیر ذنب / رجعت الی التراب مع الذنوب
نصایح الملوک و آداب السلوک / ابوالحسن فتونی شریف نباطی (1070 ـ 1138)
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد بیحدّ، و ثنای بیعدد، قادری را رواست که به محض قدرت و بلاغ حکمتش، فرمان مرحمت نشان بشارت بیان «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ» را به نام نامی شریف نوع انسان که خلاصه ایجاد این طاق اعظم، و زبده نتایج این اوراق مکرّمه نموده، بر وفق تدبیر نظام عالم، و جهت تمشیت مُهمّات طَوایف امَم پادشاهان عالیشأن عدالت شیم را که صدرنشینان ایوان عزّ و کرم، و فرمان فرمایان دیوان سیف و قلماند، به تشریف شریف «جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْض» [و] «وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكا» مشرّف گردانیده، ساحت قدر ایشان را نشیمن طایر دولت و اقبال ساخت؛
و درود نامعدود و تحیّات خجسته ورود، جناب سروری را سزاست که به یُمن معدلت و کمال معرفتش، مالک الملک هر دو سرا تاج و تخت «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» را در دارالاماره ملیک اعلی، بر فَرق مبارک او نهاده، بر طبق طُغرای غَرّای «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» سکّه (کُنتُ نبیّا وآدَمُ بَین الطّین والماء) را به اسم سامی او فرموده، رایات نُصرت آن عالیشأن را تا اوج سماوات برافراخت؛ و بر آل اطهار و ذرّیه ی ابرارش که مَسندنشینان بارگاه خلافت، و فرمان فرمایان مُلک امامت، و زینت افزایان سریر حکومتاند؛ سیّما شهسوار میدان لافَتی و کشورستان مُلک تَبارک و هل أتی، والی ولایات ملّت خاتم النّبیّین، حامی ممالک شریعت سیّد المرسلین، أعنی أمیرالمؤمنین و سیّد الوصیّین، عَلَیه صَلَوات ربّ العالمین.
امّا بعد:
لب تشنه زلال الطاف خداوند لطیف، ابوالحسن العاملیّ الاصفهانی النّجفی الشّریف، بر صفحه عرض و صحیفه اظهار مینگارد که، بر ضمایر صافیه ارباب بصیرت مخفی و مستور نیست که، چون غرض اصلی و مقصد کلّی از ایجاد بنی نوع انسان عبادت و عرفان خالق ایشان بوده، و تحصیل آن موقوف بر حصول علم و عافیت و امان میباشد، حکیم منّان در هر زمان و جمیع اوان تا انقراض دوران مقتدایی که پیشوای دین مبین، و امامی که والی امور مسلمین تواند بود، مقرّر فرموده که در این اوان، حضرت صاحب الزّمان و مهدی دو جهان است، لیکن چون به سبب مصالح لازمه عظام جناب اقدس ملک علّام، ذات مقدّس آن امام انام ـ علیه السلام ـ را، چون آفتاب تحت الغمام، از نظر هر خاص و عام استتار داده، عامّه ی خلایق از وصول فیض خدمت والا نهمتش محروم گشتهاند، و علمای اعلام که نایبان عام آن امام همام ـ علیه السلام ـ میباشند، از وجوه بسیار قادر بر دفع شرّ اشرار و تمکین و اقدار اخیار نبوده، از تدابیر سیاسات بدنیّه عاجزند، سلاطین والاتبار و حکّام عالی مقدار را در اصقاع و اعصار تسلّط و اقتدار داده که از روی حکمت و کمال معدلت، بنای رفاهیّت عباد را معمور، و اساس امنیّت بلاد را استوار دارند؛
و لهذا هر یک از ایشان که به سبب استعمال ملاهی و اشتغال به مخالفت الهی، از ثمره ی سلطنت محروم، و از علّت اقتدار خود غافل گردد، در اندک مدّتی تَوسن دولتش بسر درآمده، هر چند غفلتش بیشتر باشد، زوالش بیشتر میباشد؛
پس بر هر صاحب سلطنتی ضرور و لازم، و بر هر والی حکومتی فرض و متحتّم است که قدر دولت خود بداند، و خود را از ضبط بلاد و ترفیه عباد، و دفع ظلم ظالمان و شرّ اشرار و اعانت مظلومان، و رعایت اخیار بر نهج قویم شرع مستقیم باز ندارد تا آن که شاید او را از بازخواست دنیا و آخرت، جبّار کریم راه نجاتی باشد.
و چون کاملترین دستورالعملی که در این باب از کلام ائمّه اطیاب ـ علیهم صَلواتُ الملک الوَهّاب ـ ظاهر میگردد، نصایح شافیه و مواعظ وافیهای است که حضرت سیّد اوصیا و خلیفه رسول خدا، و راهنمای طریق هدی، در نامه کریمه ای که به محبّ خاص و شیعه با اخلاص خود مالک بن الحارث الاشتر النّخعی ـ علیه رحمة الله الملک العلی ـ که در پیروی و اطاعت در میان سایر اصحاب آن حضرت بسیار ممتاز، و در شجاعت و مروّت و تدبیر مملکت در کمال امتیاز بود، و به آن سبب، آن حضرت، او را به حکومت ولایت مصر سرافراز ساخته قلمی نموده، درج فرموده بودند؛
لهذا به خاطر فاتر این فقیر حقیر کثیرالتّقصیر رسید که مضمون عدالت بنیان آن نامه بلاغت توأمان را به لُغَت فارسی بیان، و بر نهج واضح لطیف و طور مختصر منیف ترجمه نماید؛ و به هر بابی، قدری از مؤیّدات مانند روایات مرویّه از ائمّه هُدات و حکایات منقوله از وُلات، و ذکر شمّهای از مکارم صفات منضم فرماید تا نفع او کاملتر و فایده او شاملتر باشد، و هر کسی به قدر قابلیّت و استعداد خود از گلستان قواعد شریفه آن بهره تواند برد، و به اندازه نیّت و اعتقاد خود از باغستان فواید طریفه آن بری تواند خورد.
و بحمدالله تعالی در عرض چند یَومی به اتمام رسیده، آن را به نصایح الملوک و آداب السّلوک موسوم، و بر مقدّمه و پنج باب مرتّب ساخت.
و چون تیسیر این تألیف، از ثمرات امن و امان، و برکات دولت و احسان خاقان والامکان، بانی بنای عدل و داد، مرّبی اهل استعداد، مِهر سِپهر سلطنت و فرمانروایی، ماه آسمان خلافت و کشور گشایی، دُرّ درج جلالت و عالم آرایی، مشتری برج سعادت و شاهنشاهی، مالک سریر حشمت و کامکاری، ماه مُنیر سپهر بختیاری، بالانشین اورنگ دارایی، والا نشان سریر مَملکت آرایی، گُلبن گلدسته امن امان، پرتو سرمایه عدل و احسان، رافع اعلام عزّ و اجلال، باسط بساط رأفت و اعتدال، جامع مکارم الاخلاق والشّیم، حامی مراسم الاشفاق والمهم، زینت افزای أرایک مُلک عجم، روشنایی ده ممالک جَم، واهب مواهب اللّطف والکرم،
آن سلیمان شکوه دارافر
آن فَلَک قدر آفتاب اختر
دولتش لایَزال و باقی باد
حیدرش روز حشر ساقی باد
هادی و حامیش رسول انام
حافظش ذوالجلال والاکرم
اعنی السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان شاه سلطان حسین الحسینی الموسوی بهادر خان ـ خلّدالله تعالی ملکه و اقباله، و أبّد للمؤمنین فضله و احسانه ـ اتّفاق افتاده بود، آن را به نام نامی آن بزرگوار مُوَشّح و مزیّن نموده، تُحفه سدّه سنیّه، و هدیه ی عَتَبه عَلیّه عالیه گردانید.
و این است فهرست ابواب والله الموفق للخیر والصّواب.
مقدّمه:
در بیان صفاتی که ولات و حکّام را در رعیّتپروری و دینداری ضرور است؛ و در آن هشت نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول: در بیان آن که حاکم باید حفظ عِرض خود نماید که نزد مردم به خوبی شهرت کند، و کاری کند که رضای الهی در آن باشد، و همیشه به اصلاح و سداد باشد و نفس امّاره خود را زیردست عقل گرداند که در بدی نیفتد.
نصیحت دوم:در بیان آن که حاکم باید دایماً در پی نصرت دین خدا و اعانت عجزه و صلحا باشد، و ایشان را عزیز دارد.
نصیحت سوم: در آن که حاکم باید در همه امور تابع کتاب خدا و سنّت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ باشد و قوانین تازه که ضرر به مردم داشته باشد احداث نفرماید، و دستور خیری که باشد برطرف نکند.
نصیحت چهارم: در آن که حاکم باید همیشه در پی عیبپوشی رعیّت باشد، و کینهدل نباشد، و در هر قول و فعلی، کمال تأمّل و تدبّر نماید که زود از جا در نیاید، و به غلط نیفتد، و گوش به کلام هر بدگویی ندهد، و با مردم به زبان خوش سخن گوید، و فریب نخوت سلطنت نخورد، و زود غضب نکند.
نصیحت پنجم: در آن که باید حاکم دائماً در پی اجرای امر معروف و احسان به محسن و نهی از منکر و تأدیب مسیء باشد و در ادای حقّ احدی کوتاهی نکند.
نصیحت ششم: در آن که باید حاکم وعدهای که فرماید خلاف نکند، و احسانی که نماید، منّت نگذارد و اعتماد بر رأی خود در هر کاری نکند.
نصیحت هفتم: در آن که حاکم باید از خون ناحق ریختن، کمال احتزاز نماید، و راضی به قتل کسی نباشد.
نصیحت هشتم: در آن که باید حاکم چنان نباشد که دست رعیّت به او نرسد، و ایشان از دیدن او محروم باشند و او خبری از احوال ایشان نداشته باشد.
باب اول:
در بیان صفاتی که در وزرا و نویسندگان و قضّات و مُدبّران و اهل مشورت ضرور است؛ و در آن سه نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول: در بیان اوصافی که وزرا و مدبّران و نویسندگان میباید داشته باشند.
نصیحت دوم: در بیان اوصاف قضّات و علما و طریقه سلوک با ایشان.
نصیحت سوم: در بیان آن کسی که باید با او مشاوره نمود، و آن کسی که نباید اعتماد بر شور او فرمود.
باب دوم:
در بیان احوال خویشان و مصاحبان حکّام و در آن دو نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول: در آن که حاکم باید دست زیاد به خویشان و مخصوصان و خدمتکاران ندهد.
نصیحت دوم: در آن که باید حاکم، ترک صحبت و معاشرت علما و صلحا نکند، و از صحبت اشرار و مانند ایشان در حذر باشد.
باب سوم:
در بیان کیفیّت سلوک با لشکریان و امرای ایشان و طریقه محاربه و مهادنه با دشمنان و در آن سه نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول: در بیان آن چه متعلّق به لشکریان و مراعات ایشان است.
نصیحت دوم: در بیان صفاتی که در سردار لشکر میباید.
نصیحت سوم: در بیان طریقه سلوک با دشمنان و حرب و صلح با ایشان.
باب چهارم:
در بیان آن چه متعلّق به اهل خراج و جمع کردن آن است؛ و در آن دو نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول: در بیان طریقه سلوک با جمعی که خراج از ایشان گرفته میشود.
نصیحت دوم: در بیان طریقه سلوک با جمعی که خراج را تحصیل میکنند، و صفاتی که در عمّال و متصدّیان آن میباید.
باب پنجم:
در بیان طریقه سلوک حکّام با عامّه رعیت مانند تجّاران و صنّاعان و اهل ثروت و عَجَزه و فقرا و ایتام و اهل شکوه و شکایت و در آن چهار نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول: در طریقه سلوک با عامّه رعیّت و نشنیدن سخن بدگویان.
نصیحت دوم: در طریقه سلوک با تجّاران و صنّاعان و تأکید محافظت طرق و زجر محتکران.
نصیحت سوم: در طریقه سلوک با فقرا و عَجَزه و ایتام و محتاجان و تأکید تفقّد اموال و اعانت ایشان.
نصیحت چهارم: در طریقه سلوک با جمعی که مطالب عرضی دارند و دادرسی شکوهچیان و قدری از صفات دیگر نیز در ضمن بعضی از نصایح به تقریب ذکر شده که در موضعش معلوم میگردد.
و من الله التّوفیق للعمل.
امّا مقدّمه:
پس در بیان شمّهای است که از رویّه مملکت داری و ذکر صفاتی که هر والی و صاحب حکم را کسب آن ضرور است تا دنیا و دین او تباه نگردد، و شغل ذمّه او به مظالم حکومت کمتر باشد؛ و آن در ضمن هشت نصیحت ذکر شده:
نصیحت اوّل:
پادشاه سریر امامت و فرمانفرمای ملک خلافت حاکم شریعت غرّا و پیشوای هر دو سرا، امیرالمؤمنین علی مرتضی ـ علیه افضل التحیّة والثّناء ـ در نامه کریمه محبّ خاص و شیعه به اخلاص خود مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، بدان ای مالک که تو متوجّه شده به حکومت بلادی که پیش از تو حکّام دیگر نیز در آن جا حکومت کردهاند که بعضی به عدل سلوک نمودهاند و بعضی ظالم بودهاند؛ و الحال مردم در افعال و اعمال تو نظر خواهند کرد و بر کردار تو مطّلع خواهند شد؛ به همان دستوری که تو و غیر تو در کارهای حکّام سابق نظر میکردید، و در حقّ تو نیز خواهند گفت از مدح یا ذمّ آن چه تو و غیر تو در باب ایشان میگفتید، و نیز بدان که شهرت کردن به خوبی میان مردم دلیل است بر خویی نزد خداوند عالمیان، زیرا که هرگاه کسی مَرضیّ درگاه احدیت گردد، جناب الهی او را بر زبانهای بندگان به خوبی و مدح شهرت میدهد؛ پس باید که دوستترین ذخیرهها نزد تو عمل صالح باشد تا آن که محبوب خالق و محمود خلایق گردی، و از بدنامی دنیا و خواری عقبی نجات یابی؛ پس بر تو باد که از مخالفت خدای عزّوجل بپرهیزی، و اطاعت او را بر معصیتش اختیار کنی، و پیروی آن چه به آن امر فرموده از واجبات و مستحبّات نمایی، و چنان کنی که هیچ واجبی از تو فوت نگردد، و همیشه بدن خود را در تَعَب داری، خواه در روز و خواه در شب، بر آن که عبادت الهی را بر وجه کامل به عمل آوری، و بهترین اوقات خود را صرف ادای واجبات، و آن چه سبب قُرب و منزلت تو نزد خدا گردد نمایی، و سعی کنی که بر نفس امّاره خود مسلّط گردی، و آن را مطیع خود و زیردست عقل سازی، به مرتبهای که توانی حکم خود را اوّلاً بر آن جاری کنی، و خواهشهای آن را بشکنی، و از متابعت هوا و هوسش بازداری، و نگذاری که فعل حرامی از آن صادر شود، و به زودی تلافی کنی اگر تقصیری از آن به عمل آید، و هرگز تابع خواهشهای آن نگردی که آن خواهش نمیکندی سوای چیزهای بد را مگر آن که خدا رحم کند و هدایت نماید.
بیان:
مخفی نیست که از این فقرات شریفه چند فایده مفهوم میگردد:
فایده اول:
آن که باید حاکم در هر فعلی از افعال خود ملاحظه کند که مردمان، بد او نگویند، و عِرض او را به مذمّت نگیرند، بلکه کاری نکند که همه کس او را مدح نمایند و ثنا گویند، زیرا که چون حاکم سرکرده و پیشوا میباشد، و نفع و ضرر افعال و اقوال او عموم میدارد، و به دیگران میرسد، همه کس را چشم و گوش متوجّه آن است که چه از او صادر شود و چه بر زبان راند، و پیوسته دل و زبان مردمان در نقّادی گفتار و کردار او میباشد؛ و لهذا اکثر اقوال و افعال او هر چند مخفی دارد شهرت زیاد میکند، و تا قرنها مذکور میشود بلکه در کُتب مسطور میگردد، به خلاف غیر حاکم که کسی چندان به حال او نمیپردازد، و این امریست بسیار ظاهر و هویدا.
فایده دوم:
آن که باید تحصیل شهرت به خوبی نزد مردم را به تحصیل رضای خدا نموده یعنی کاری باید کرد که موافق فرموده خدا و منظور رضای او باشد؛ زیرا که کسی که نزد خدا خوب است و جناب رَبّ العزّة از او راضی است، و افعال و اقوال او موافق شرع و به جهت رضای الهی است، خداوند عالمیان آن شخص را در زبان مردمان به خوبی مشهور میکند، و خوبان را مدّاح و دوست او میگرداند، و هر فعل خیری که از او صادر شود هر چند مخفی به عمل آورده باشد جناب الهی آن را شهرت میدهد؛ و بالجمله خیر دنیا و عُقبا در منظور داشتن رضای جناب احدیّت است؛ و لهذا کسی که مرایی باشد، هر چند در ظاهر کارهای خیر بسیار کند، چون در باطن بدکردار بوده و فرموده و رضای خدا را منظور نداشته، به بدی و ریا شهرت میکند، و مبغوض خلایق میگردد، و آخر حال به سبب عمل بد و نیّت فاسد خود رسوا میشود؛ و این معنی هم تجربه شده، و هم در احادیث متعدّده وارد گشته، چنان چه در حدیث معتبر از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصّادق ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ مروی است که آن حضرت فرمودند که: هیچ بندهای از بندگان خدا نیست که کار خیری کند از برای رضای الهی و آن را پنهان دارد از مردم که مبادا شبهه ریا در آن رود، مگر آن که جناب الهی آن عمل خیر را و خوبی حال آن مرد را در وقتی از اوقات ظاهر خواهد کرد، و مشهور خواهد نمود تا آن که دل مردم مایل به او گردد و او را حمد نمایند، و در مقابل آن هر کسی که بدی کند و از راه ریا از مردم آن را پنهان دارد، و خود را خواهد ظاهراً به ایشان صالح وا نماید، البتّه زمانی نخواهد گذشت مگر آن که حق سبحانه و تعالی آن بدی را و بدحالی آن مرد را بر مردمان ظاهر خواهد نمود تا آن که از او بیاعتقاد گردند و ذمّ او نمایند.
و ایضاً در حدیث دیگر فرموده که: هر کسی که عملی به جهت رضای الهی نماید، هر چند قلیل و اندک باشد، حق جلّ و علا آن عمل را بر مردم ظاهر خواهد گردانید زیادتر و عظیمتر از آن چه آن مرد به عمل آورده، و آن را در نظرها بسیار بزرگ وا خواهد نمود؛ و هر کسی که عملی کند به جهت ریا و سُمعه نه از برای رضای خدا، هر چند آن عمل عظیم و بسیار باشد، و به سبب آن بیخوابیها و تعَبها کشد که خداوند عالمیان آن عمل را در نظر مردمان سهل وا مینماید، و چنان میکند که هر که بشنود بداند که آن مرد در آن ریا کرده و از برای خدا نبوده [است].
حکایت:
منقول است که در بنی اسراییل مردی بود که عبادت بسیار میکرد، و قصد او آن بود که به عبادت و صلاح شهرت نماید. پس مدّتها بر این منوال میگذرانید و شب و روز مشغول عبادت بود، و مع هذا بر هیچ جمعیّتی نمیگذشت مگر آن که همه میگفتند این مردی است مُتَصنّع و مُرایی و سالوس، پس آن مرد روزی خطاب به نفس خود کرد که، تو خود را این همه تعب عبث میدهی و عمر خود را به این وضع ضایع میکنی و روز به روز رسواتر میگردی، چرا عبادت خود را به جهت خدا خالص نسازی، و خود را مستحقّ ثواب ابدی نگردانی؟ پس در آن حال تغییر نیّت نموده، اعمال خود را به جهت خدا خالص گردانید، و به نیّت صحیح متوجّه عبادات گردید. بعد از آن چنان شد که بر هر جمعی که میگذشت و به هر فوجی که برمیخورد، همه میگفتند که چه مرد بسیار عابد صالح متّقی است.
و در حدیث معتبر وارد شده است که: هرگاه کسی کارهای خیر کند به جهت رضای الهی، خداوند عالمیان افعال او را در آسمانها بر ملایکه سماوات ظاهر میکند، و آن مرد را به مدح ملایکه مشرف و به خوبی نزد ایشان مشهور میگرداند تا آن که هرگاه افواج ملایکه به زمین آیند، نقل خوبی او را مینمایند، و به این سبب میان مردمان نیز به خوبی شهرت میکند؛ حتّی آن که خدای عزّوجل مَحبّت آن مرد را در آبها میریزد که هر که از آن آب بخورد او را دوست دارد؛ و همچنین اگر کسی بدکردار باشد اولاً در سماوات به آن شهرت میکند تا آن که خبر آن به زمین رسد، و در میان مردم نیز به بدی شهرت نماید.
تنبیه:
از آن چه مذکور شد و مِن بعد نیز خواهد آمد، در باب وُزَرا و عمّال ظاهر میگردد که بهترین طریقهای که حاکم تواند به آن اتباع خود را شناخت، و تمیز نیک و بد عمّال خود نمود، شهرت به زبانهای عامّه ناس است، پس باید بنای رجوع خدمات را به محض حدس و توجّه طبع خود به شخصی یا به حرافی و تملّقات او نگذارد، بلکه باید تَفحّصات کند، و هر کس را که میان خوبان و عامّه رعیّت به خیرخواهی و بیطمعی و عدم رغبت به ظلم مشهور باشد، خدمت فرماید، و مقرّب نماید، و چون عکس آن شهرت کند یا ابتداءً کسی به بدی و ظلم مشهور باشد معزول دارد، و خدمت نفرماید؛ و لهذا جمعی گفتهاند که: «ألسنةُ الرّعیّة أقلام الحقّ إلی الملوک»؛ یعنی زبانهای رعیّت قلمهای خداست به سوی پادشاهان که باید هر ملکی و حاکمی چنان داند که آن چه بر زبان رعایای او شهرت کند، مانند آن است که حق سبحانه و تعالی آن چیز را به او نوشته، و خبر کرده باشد.
فایده سوم:
آن که حاکم باید صالح و متّقی و تا تواند تارک معاصی و مشغول به عبادت الهی باشد، و هرگز در ملازمت ادای واجبات و مداومت فعل مستحبّات مسامحه نکند، و از ریاضت بدنی و تعَب روحانی خود را باز ندارد و پروا نکند، زیرا که آن سبب رضا و خشنودی خدا میگردد، و باعث آن میشود که خلق را از او راضی کند؛ چنان چه گذشت پس نباید که حاکم به وسواسهای شیاطین جنّ و انس که او را به بعضی از دروغها مغرور میکنند فریب خورد، چنان چه گاهی میگویند که از حاکم همین عدل مطلوب میباشد، و سایر تکلیفات از او ساقط است؛ و گاهی میگویند که دنیا از برای وجود تو است، و تو باید مُرفّه و به عیش باشی، هر چند سایر ناس همگی تعب کشند، بلکه به هلاکت افتند؛ و این دو مقدّمه عظیمی است که باعث فریب ملوک میشود؛ و محض باطلی است که هیچ اصل ندارد بلکه خداوند عالم از هر حاکمی هم عدل طلبیده، و هم صلاح و عبادت و او را به ازای سلطنتی که داده تکلیف فرموده که خود را تعب دهد، و رعیّت را مرفّه دارد، و در این باب همین بس است که پادشاه دین و دنیا، و سلاطین هر دو سرا، اَعنی رسول خدا و امیرالمؤمنین و سایر ائمه هدی ـ صلوات الله علیهم ـ طَرفةُ العَینی از عبادات خدا غافل نمیشدند.
و حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ در هر شبانه روزی هزار رکعت نماز میکردند، حتّی در روزهای جنگ و جدال.
چنان چه مروی است که، در شبی از اوقات حرب آن حضرت با معاویه، حساب کردند در آن شب آن حضرت هزار نفر را کشته، و هزار رکعت نماز کرده بودند.
و از عبدالله بن عباس منقول است که گفت: روزی در اثنای شدّت حرب دیدم آن حضرت را که هر ساعت ملاحظه آفتاب میفرماید که آیا ظهر شده تا مشغول نماز گردد. من گفتم: ای مولای من! در این حالت چه وقت آن است که نماز در اوّل وقت ادا شود؟ آن حضرت فرمودند که، مگر نمیدانی که جنگ ما از برای اقامت نماز است نه چیزی دیگر.
و طریقه پوشش و خورش آن حضرت نیز مشهور آفاق است که پیراهن گنده میپوشیدند و مدّتها پینه بر آن میزدند، و هرگز دو نان خورش در یک سفره نمیخوردند.
و ایضاً رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ سه روز پی در پی نان گندم نخوردند، و آن قدر نماز میکردند و عبادت مینمودند که پای مبارک آن حضرت ورم نمود؛ و کذلک حضرت صاحب الامر چنان سلوک خواهند فرمود. پس چگونه سایر ملوک به اینها مکلّف نباشند!
حکایت:
منقول است که شخصی به دیدن یکی از خلفای بنی امیّه رفت، آن خلیفه از او پرسید که، چه میگویی در باب حدیثی که اهل شام روایت میکنند؟ آن شخص گفت: کدام حدیث؟ خلیفه گفت: میگویند هرگاه خداوند عالمیان شخصی را حاکم بر قومی نمود و او را سلطنت بر خلق داد. ملایکه کاتبان اعمال او را امر میکند که حَسنات او را بنویسند و سیّئات او را ننویسند، و او را به گناهان او مؤاخذه نخواهند فرمود. آن مرد گفت: والله ای خلیفه! این حدیث دروغ است، بگو به من که پیغمبر عظیمتر است یا خلیفه؟ آن خلیفه گفت: پیغمبر. آن مرد گفت: پس هرگاه خداوند عالم چنان چه در قرآن مجید خبر داده، به حضرت داود که پیغمبر او بود، فرمود که، حُکم به حق بکن، و تابع هوا و هوس مباش، و اگر نه گمراه خواهی شد، و هر کس که از راه حق گمراه گردد به عذاب سخت معذّب خواهد شد، میباید خلفا و ملوک به طریق اَولی به سبب بد کردن مُعذّب گردند، پس آن خلیفه خجل شده گفت: راست گفتی، مردم میخواهند ما را به این دروغها فریفته بدیها کنند.
فایده چهارم:
آن که حاکم باید سعی زیاده و اهتمام تمام کند تا بر نفس امّاره خود مسلّط گردد، و او را مطیع عقل نماید، زیرا که فعل طاعات و ترک معاصی که مذکور شد، بدون این تسلّط به عمل نمیآید؛ به علّت آن که نفس شوم هرگاه مُطیع عقل نباشد، همیشه آدمی را میخواند بر هر بدی، و مخالفت جناب الهی چنان چه خدای عزّوجل صریحاً در قرآن مجید فرموده، و امام انام ـ علیه السلام ـ در آخر همین نصیحت اشاره نموده که نفس شوم، امر نمیکند و خواهش نمینماید سوای بدیها را، مگر آن که خدا رحم کند و هدایت نماید، و این تأدیب نفس اگر چه کاریست بسیار دشوار، لیکن بنای خیر دنیا و عقبا بر آن است؛ و لهذا مجاهده با نفس را جهاد اکبر گفتهاند.
چنان چه در حدیث معتبر وارد شده که حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ لشکری را به حرب فرستاده بودند، چون فتح کردند و برگشتند و به خدمت آن حضرت مشرّف شدند، آن حضرت فرمودند که، خوش آمدید ای جمعی که از جهاد کوچک خلاص شدهاید، و بر شما لازم است جهاد بزرگ. آن جماعت پنداشتند که حضرت، ایشان را به حرب عظیمی خواهد فرستاد. پرسیدند که، آن کدام است یا رسول الله؟ آن حضرت فرمودند که آن جهاد نفس شماست که در میان دو پهلوی شماست، باید که آن را تأدیب کنید که دست از خواهشهای بد بردارد.
و مخفی نیست که این امر اگر چه بر همه کس لازم است، لیکن بر حکّام و رؤسا بیشتر ضرور است، زیرا که هرگاه ایشان نفس خود را نتوانند مطیع خود ساخت، پس چگونه توقّع میدارند که سایر ناس را مطیع خود سازند، و هرگاه از عهده تأدیب خود برنیایند، به چه وجه میخواهند تأدیب دیگران نمایند؛ و هرگاه نفس ایشان قبول سرکردگی و پیشوایی نماید، عقل ایشان نکند، به چه رو تکلیف میکنند که غیر ایشان، ایشان را به سرکردگی قبول کند! پس حاکم باید اولاً نفس خود را مطیع خود کند، و بر او غالب گردد و بعد از آن سایر ناس را تکلیف اطاعت کند.
و لهذا در حدیث وارد شده که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ فرمودند که هر کس متوجّه امور قومی گردد، و خود را مبتلای حکومت و ریاست ایشان سازد، بر او واجب است که اوّل مرتبه تأدیب نفس خود نماید، و اولاً حاکم خود را بر آن جاری کند، و آن را به راستی و درستی بدارد، و آداب حسنه را به او یاد دهد، قبل از آن که به دیگران امر فرماید، به مرتبهای که مردم آداب حسنه را از اطوار و افعال او بیاموزند، پیش از آن که به زبان به ایشان گوید؛ و اگر چنان نکند، پس او به منزله کسی است که چوب کجی را در آفتاب بازداشته باشد، و خواهد که سایه آن چوب را راست کند.
و ایضاً فرمودهاند که: هر کسی که تأدیب نفس خود نماید، و آداب حسنه را به یاد خود دهد آن چنان شخصی به عزّت و احترام سزاوارتر است از کسی که ترک تأدیب نفس خود کرده متوجّه تعلیم و تأدیب دیگران باشد.
و نیز وارد شده که هر که مردم را امر کند به چیزی که خود به آن عمل نکند، کلام او تأثیر نمیدارد، و سخن او از دلها میلغزد، مانند قطرات باران که بر سنگ صاف خورد و از آن بلغزد.
تنبیه:
بدان که چون آدمی سوای معصومین ـ علیهم السلام ـ از غلط و بدی خالی نمیباشد، و هر چند خود را محافظت کند و نفس امّاره را مقهور گرداند باز به سبب غفلت یا جهالت بنابر لوازم بشریّت، و زیادتی شرارت نفس، گاهی بلکه بسیاری فریب نفس یا شیطان میخورد و به بدی میافتد. لهذا امام ـ علیه السلام ـ در همین نصیحت علاج آن را نیز بیان نموده در آن فقره که فرموده، و هرگاه بدی از تو صادر شود فی الفور و به زودی تلافی و تدارک آن بنما و تغافل از آن مکن.
و از احادیث معتبره ظاهر میشود که، پشیمان شدن از بدی و به زودی تلافی کردن، دفع شرّ آن بدی را میکند. و هرگاه کسی از روی اخلاص توبه نماید، و تدارک بدی را بکند، حکم آن دارد که آن بدی را به عمل نیاورده باشد، هر چند مکرّر از او صادر گردد، و اگر کسی تأخیر توبه و تلافی کند، ممکن است که بعد از آن به آن موفّق نگردد؛ چنان چه وارد شده که اکثر فریاد اهل جهنّم از تأخیر توبه و ترک تلافی بدیهاست.
و از حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ مروی است که فرمودند: کسی که ترک کند مبادرت در توبه و به زودی استغفار کردن از گناه را، آن چنان کسی در میان دو خطر عظیم میباشد، یکی آن که دلش سیاه شود و توفیق توبه نیابد؛ و دیگری آن که قبل از توبه بمیرد.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که میفرمودند: توبه کننده از گناه و پشیمان شونده از آن، حکم کسی دارد که آن گناه را به عمل نیاورده باشد، و هر کسی که بر فعل بد خود ثابت باشد، و لفظ استغفرالله بگوید، از قبیل کسی است که استهزا کند و کاری که نمیکند گوید.
و در حدیث دیگر وارد شده که حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ به محمد بن مسلم فرمود که، گناهان مؤمن وقتی که از آنها توبه کند همه آمرزیده میگردد. محمد بن مسلم عرض کرد که، چه میفرمایید اگر بعد از توبه مبتلای گناه شود و باز توبه کند؟ فرمودند: آیا گمان میداری که هرگاه بنده مؤمنی گناهی کند، و از آن توبه و استغفار نماید، خدای عزّوجل آن را قبول نخواهد فرمود! محمد بن مسلم عرض کرد که، فدای تو شوم، مردی را میبینم که مکرّر گناه میکند و توبه مینماید. آن حضرت فرمودند: هر مرتبه که توبه کند و از کرده خود پشیمان گردد، حق تعالی توبه او را قبول خواهد فرمود، و خداوند عالم غفور و رحیم است.
تتمه این تنبیه:
هرگاه معلوم شد که تلافی کردن بدی ضرور است، باید دانست که هر بدی تلافی خاصی میدارد، زیرا که هر معصیتی که مستلزم محض مخالفت الهی و شغل ذمّه بحق الله تنها باشد، تلافی آن محض توبه و پشیمانی و عزم بر ترک آن عصیان است، مگر آن که عبادتی را ترک کرده باشد که باید آن را قضا کند، مانند نماز و روزه و حج و امثال آن؛ و آن چه حقّ النّاس نیز در آن باشد، محض توبه کافی نیست، بلکه استخلاص ذمّه خود از حقّ آن شخص نیز ضرور است. مثلاً تلافی غصب مال مردم آن است که آن مال را اگر ممکن شود به صاحبانش برگرداند، و الّا آن قدر به ایشان یا به ورثه ایشان بدهد که ابرای ذمّه او کنند، و اگر صاحبان مال را نشناسد و نتواند شناخت، آن مال را بر فقرای شیعه تصدّق کند، و اگر خصوص قدر مال را نداند، آن قدر بدهد که خاطر جمع گردد که به قدر آن مال مغصوب داده، و اگر آن مال حرام به حلال مخلوط شده باشد، به مرتبهای که به هیچ وجه قدر آن را نداند، و صاحبانش را نیز نشناسد. خمس جمیع آن مال مخلوط را بر مستحقّین سادات قسمت نماید.
و تلافی هَتک عرض مردم، مانند مَذمّت و غیبت کردن و افترا بستن و دشنام دادن، آن است که به قدر آن در مجالس مدح آن شخص و به جهت او در اوقات دعوات و عبادات دعا و استغفار کند، یا نحوی کند که آن شخص ابرای ذمّه او نماید. و تلافی قتل نفس چنان چه در نصیحت هفتم خواهد آمد، آن است که دیه آن شخص را به ورثه او رساند، و کفّاره دهد، و خیرات و دعوات به جهت مقتول نماید که شاید به سبب آن از مطالبه خون خود در روز قیامت درگذرد. و تلافی زخم زدن یا عضوی را ناقص کردن آن است که دیه آن را بدهد، و عذر از او خواهد. و بالجمله در حقوق النّاس راضی کردن صاحب حق لازم است به هر نحوی که باشد.
نصیحت دوم:
و ایضاً جناب عالی مقام امام انام و مقتدای خاص و عام علیه و آله الصّلاة والسّلام در نامه عنبرین شمامه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! بر تو باد که نصرت خدا کنی به دست خود و زبان خود که به درستی که خداوند عالمیان ضامن شده که نصرت کند هر که او را نصرت نماید و عزیز فرماید هر که او را عزیز دارد.
بیان:
بدان که ذات مقدّس الهی بر همه چیز غالب است، و احتیاج به هیچ مخلوقی ندارد، پس مراد از نصرت خدا، نصرت دین خدا و ائمّه هدی و عبادت صلحای اوست؛ زیرا که خداوند عالمیان اعانت ایشان را اعانت خود قرار داده تا مردم رغبت زیاد در آن کنند، و بدانند که آن امریست بسیار عظیم؛ و لهذا در قرآن مجید در چند آیه به آن تصریح فرموده چنان چه از آن جمله در باب قرض دادن فرموده: «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَنا» و فرموده: «وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَنا»؛ یعنی قرض حسنه به خدا بدهید که او چند برابر آن را به شما پس خواهد داد و معلوم است که مراد قرض دادن به عبادالله است.
و در حدیث معتبر وارد شده که از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدند از تفسیر آیه «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون» که ظاهر ترجمهاش آن است که، خداوند عالم، در مقام شِکوه از کافران و مخالفان دین میفرماید که ایشان در افعال بد خود ظلم بر ما نکردند، بلکه به خود ظلم کرده. آن حضرت فرمودند که حق سبحانه و تعالی منزّه است از آن که کسی تواند به او اذیّت رسانید یا محتاج به احدی باشد، ولیکن جناب اقدس او جمعی از بندگان خود را مانند پیغمبران و اولیا و اوصیای ایشان برگزیده، و از خود شمرده، و بدی و خوبی به ایشان را نسبت به خود داده، پس بنابراین مراد امام ـ علیه السلام ـ از نصرت کردن خدا به دست خود آن است که آدمی یا در راه خدا جهاد کند به سیف، در جایی که جهاد باید کرد، یا آن که به دست و قوّت خود دفع کند بلایی را یا اذیّت ظالمی را از بندگان خدا و بیچارگان و مظلومان، یا آن که به دست و عطای خود بناهای خیر گزارد، و خیرات و مبرّات که نفع آن به دین و دنیای صلحا و بیچارگان برسد نماید، حتّی کتب دینیّه نوشتن و درخت نشانیدن و نهر کندن و امثال اینها، خواه به دست خود کند، و خواه اجرت دهد تا دیگری به عمل آورد، زیرا که اجرت را نیز به دست خود میدهد، و اینها همگی داخل نصرت کردن خداست به دست خود، لیکن عمدهاش بعد از جهاد اعانت مظلومین است، و مراد از نصرت خدا، به دل اعتقاد درست داشتن است، و نیّت خیر درباره هر امری داشتن یعنی همیشه نیّت او مصروف بر آن باشد که آن چه موافق رضای خدا و اعانت خلق الله است به عمل آورد، و قصد داشته باشد که هر چیزی که او را مقدور شود بکند.
و در احادیث معتبره وارد شده که نیّت مؤمن بهتر است از عمل او، و هرگاه مؤمنی از بندگان خدا قصد خیری کند و خداوند عالمیان به علم کامل خود داند که آن شخص در آن قصد خود صادق است، ثواب آن فعل را به آن مؤمن میدهد هر چند آن فعل از او صادر نگردد و مقدور او نشود.
و مراد از نصرت کردن خدا به زبان خود، کلام حق گفتن و قرآن خواندن و موعظه کردن و امر به معروف و نهی از منکر کردن است؛ و هیچ شکّی نیست که این هر سه قسم نصرت بر خصوص حکّام لزوم زیاد دارد؛ و اگر ادنی مسامحه در این باب روا دارند عندالله مؤاخذ خواهند بود. و امّا آن چه امام ـ علیه السلام ـ فرمودهاند که، خدای عزّوجل ضامن شده که نصرت کند هر که او را نصرت نماید، اشاره است به صریح قول خداوند عالمیان در آن جا که فرموده: «وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ» و فرموده: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ»، و ظاهر ترجمهاش آن که البتّه و به تحقیق که هر که نصرت خدا کند، خدای عزّوجل نیز او را نصرت مینماید و اعانت میفرماید. پس مراد آن حضرت آن است که هر کسی که دست و دل و زبان خود را در نصرت خدا صرف نماید، به معنی که مذکور شد، خداوند عالمیان نیز او را نصرت میکند که بر دشمنان او را غلبه میدهد، و اعدای او ذلیل و خوار میگرداند، و در اموال او برکت میدهد، و چنان میکند که در دنیا و عقبا محبوب خالق و محمود خلایق باشد و خوبان او را دوست دارند و دعا کنند.
تنبیه:
بدان که از آن چه مذکور شد، معلوم میگردد که مراد از عزیز داشتن خدا نیز که حضرت در آخر کلام شریف خود فرموده، عزیز داشتن دین خدا و بندگان برگزیده اوست؛ پس بر هر کسی، خصوصاً حکّام را لازم است که دین خدا را به ترویج کردن آن و دوستان خدا را به اعانت و تعظیم کردن ایشان عزیز دارد تا آن که خداوند عالمیان او را در دنیا و آخرت عزّت دهد و ذلیل نفرماید. و بدان که اگر خلاف آن کند، حق تعالی از او انتقام خواهد کشید؛ و چون بسیاری از دوستان خدا مخفی میباشند که همه کس ایشان را نمیشناسد، میباید که آدمی احتیاطاً و از جهت کمال حذر کردن، هر کسی را عزّت کند، و دل هیچ شخصی را نشکند، و تا تواند از اهانت خلق الله احتراز کند، خصوصاً علما و ضعفا و عَجَزه و فقرا؛ و هر کسی را که به بدی نشناسد که مبادا به دوستی از دوستان خدا اذیّت او رسد، و جناب الهی در مقام انتقام او درآید.
و در حدیث معتبر از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: هر کسی که برادر مسلمان او به نزد او آید، پس آن کس آن مسلمان را اکرام کند و عزّت و مهربانی نماید، چنان است که آن را با خداوند عالمیان کرده [است].
و در حدیث دیگر فرمودند که، هر که خوار شمارد مؤمنی را، و تکبّر بر او کند، از راه بیوجودی و فقر او خدای عالم او را در روز قیامت در برابر همه خلایق رسوا و خوار میگرداند.
و ایضاً از آن حضرت مروی است که فرمودند که، خداوند عالم میفرماید هر که اذیّتی به بنده مؤمن من برساند، بداند که با من در مقام مُحاربه درآمده، و باید ایمن باشد از غضب من هر که گرامی دارد بنده مؤمن مرا.
و در حدیث معتبر منقول است که روزی حضرت امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ گذشتند بر جمعی که علّت خوره و جذام داشتند، و با یکدیگر نشسته چاشت میخوردند پس چون ایشان آن حضرت را دیدند، تکلیف چیزی خوردن نمودند. آن حضرت در جواب ایشان فرمودند که، اگر روزه نبودم با شما چیز میخوردم، و چون روز دیگر شد آن حضرت طعام نفیسی تهیّه نموده، ایشان را طلبیده با ایشان چیزی خوردند.
نصیحت سوم:
و نیز حضرت امام اولواالالباب، و جناب سابق الالقاب علیه صلوات الله الملک الوهّاب در نامه عالی کرامه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک، هر وقت که مشروعیّت امری و عدم مشروعیّت آن بر تو مشتبه باشد، البتّه در آن باب باید به کتاب خدا و سنّت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ رجوع کنی، و بنای تمیز خوب و بد را بر آن گذاری، و مبادا عمل کنی به دستوری که مخالف فرموده خدا و رسول خدا باشد، هر چند عمّال سابق بر تو آن را معمول داشته باشند؛ و هر آن گاه که صالحان این امّت پیش از تو دستور خیری که رضای خدا و رفاه رعیّت در آن باشد قرار داده باشند، البتّه آن را برطرف مکن و قانون تازه که ضرر به رعیّت یا به دستور خیر سابق رساند، هرگز قرار مده که گناه برطرف کردن آن، و اِحداث ضِدّ آن بر گردن تو خواهد بود، و ایشان که آن را مقرّر داشتهاند به ثواب خود فایز شدهاند.
بیان:
بدان اولاً که سنّت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ افعال و اقوال آن حضرت است که خود به عمل میآورده و دیگران را به آن امر میفرموده، لیکن آن الحال معلوم نمیشود مگر به احادیث منقوله از ائمّه معصومین ـ علیهم السلام ـ یا جمعی از ثقات صحابه که همه کس بر خوبی و راستگویی ایشان اتّفاق داشته باشند؛ مثل سلمان و ابوذر و مانند ایشان زیرا که سایر الناس هر طایفهای بنابر هواخواهی طریقه خود اشیاء بسیار کِذباً و فِریةً از آن حضرت نقل کردهاند؛ هر چند گاهی راست نیز نقل کردهاند؛ پس اعتماد بر هر نقل ایشان نمیباشد، و این معنی که مردم بر حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ دروغها بستهاند، مسلّم همه اهل اسلام است حتّی آن که جمعی از منافقان این امّت در زمان حیات آن حضرت به این عمل مشغول بودند تا آن که روزی آن حضرت بر منبر رفتند، و از این معنی مردم را خبر دادند، و فرمودند که، هر کس که بر من دروغ ببندد و از زبان من دروغی نقل کند، باید جای خود را در جهنّم مهیّا داند. و لهذا علمای شیعه ـ رضوان الله علیهم ـ خصوصاً قدمای ایشان سعیها کردهاند که احادیث معتمده رسول خدا و ائمّه هدی ـ علیهم التّحیة والثّناء ـ را انتخاب و در کتابهای خود معتبره جمع و ضبط کردهاند، و به نحوی که فهمیدهاند تفسیر نمودهاند، و از آن قرار احکام را استخراج و بیان فرمودهاند، و همچنین تعبها کشیدهاند تا آن که احکامی که از کتاب خدا موافق شرع بر هر کسی که تواند واجب است و به بد کردن راضی بودن حکم بد کردن دارد.
چنان چه باز از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند هر که راضی به کرده قومی شود حکم آن دارد که در آن فعل با ایشان شریک شده باشد و هر که دخیل باطلی گردد دو گناه میدارد، یکی آن که دخیل شده، و دوم آن که به آن راضی بوده، پس باید که هر صاحب حکمی، ملاحظه زیاد و تفحّص تمام نماید تا آن که آن چه بر او معلوم شود که از جمله بدعتهای حکّام سابقان است و خلاف شرع، و موجب ضرر عبادالله است برطرف نماید، و آن چه را داند که باعث تخفیف حال رعیّت، و اثر خیری است که صالحان سابق و حکّام دیندار به جهت رضای الهی و رفاهیّت عبادالله قرار دادهاند باقی بگذارد، و سعی کند که همیشه جاری باشد تا او نیز با ایشان در ثواب آن فعل به باقی داشتن آن شریک باشد.
و باید دانست که این امر عظیمی است که بنای اصل خوب کردن حکومت، بر این است، و در این باب باید که حکّام خود را خوب نگاه دارند، زیرا که شیاطین جنّ و انس، خصوصاً جمعی که میخواهند تقرّبی به حکّام بجویند، در پی تحصیل راه منافع دنیویّه حکّام میباشند، و اکثر اوقات بدعتهای کهنه که صلحای سابق به تدبیرات برطرف کردهاند، به یاد حکّام میآورند، و سعی در احیای آنها میکنند به آن که بدیهای آنها را میپوشانند، و فواید ظاهریّه آنها را ذکر مینمایند تا آن که حاکم را غفلت و به فریب و خدعه مبتلای احیای آن میکنند، بلکه بسیار میباشد که خود بدعتی را اِحداث میکنند، و منافع آن را به حکّام اعلام، و ضررش را اخفا مینمایند تا آن که حاکم امر به آن فرماید و سبب حدوث چنان بدعتی گردد.
و همچنین بسیار است که امر خیری را که حکّام خیراندیش اجرا نموده، عیوب و مفاسد بر آن ادّعا میکنند تا آن که حاکم آن را دفع نماید و زایل گرداند. و در جمیع این صورتها، حاکم بیچاره متحمّل وزر و وبال میگردد، و تا مادام که آن بدعتها باقی باشد، گناه آنها بر آن حاکم و آن که اغوای او کرده نوشته میشود.
چنان چه در حدیث معتبر وارد شده که حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ فرمودند که هر کس دلالت کند و تعلیم نماید مردم را به امر خیری که موافق شرع انور و رضای الهی در آن باشد، از برای او نوشته میشود به قدر ثوابِ هر کسی که به آن عمل کند، بیآن که از اجر آن جماعت چیزی کم گردد.
و کسی که دلالت و تعلیم نماید بدعتی و خلاف شرعی را، بر او نوشته میشود گناه هر که به آن عمل کند، بدون آن که از گناهان ایشان چیزی کم گردد.
و در احادیث معتبر وارد شده که، هر کس بدعتی کند تا مادام که آن بدعت باقی باشد و مردم به آن عمل کنند، گناه آن بر آن کسی که احداث آن کرده نوشته میشود و مظلومان در روز قیامت حقوق خود را نیز از مردم خواهند خواست. و همچنین کسی که امر خیری را که باعث ثواب باشد جاری دارد تا مادام که مردم به آن عمل کنند، و باقی باشد آن مرد در ثواب آن شریک خواهد بود.
و لهذا خلفای سابق و غیر ایشان که غصب حکومت امیرالمؤمنین و سایر ائمّه معصومین ـ علیهم السلام ـ نمودهاند و باعث آن شدهاند که بدعتها به هم رسیده و ظلمها به عمل میآید و مردم، نامشروعات میکنند، در گناه همه آن بدیها شریکاند، و به آن سبب نیز به عذابهای عظیمه معذّب میباشند. و بر این منوال است حال هر حاکم ظالمی و هر که اعانت او کند.
حکایت:
منقول است که شخصی عالمی را دید که در روز بارانی از خانه خود سوار شده، به دیدن حاکم شهر میرود، و لعن بسیار بر اعدای اهل بیت میکند، و چون از آن عالم گذشت، عالم دیگر را نیز دید که از خانه خود سوار شده و به جهت درس گفتن به مدرسه میرود و باز مشغول لعن اعادی اهل بیت است؛ و چون از آن نیز گذشت، دید عالمی دیگر را که سرکاری عمارتی میکند که به جهت او میسازند، و او نیز مشغول لعن است؛ پس آن مرد گمان کرد که لعن کردن در آن روز خصوصیّتی دارد، و خواست که از آن عالم بپرسد، از جلالت شأن آن عالم شرم کرده؛ چون از او نیز گذشت دید که دو نفر از علما نشسته و با یکدیگر در مسئلهای که برایشان مشکل شده مباحثه و گفتگو میکنند، و هر ساعت که ساکت میشوند لعن بر اعدای اهل بیت را بر زبان جاری میکنند؛ پس این مرتبه آن مرد نشست و از آن دو عالم سبب آن چه آن روز دیده و شنیده بود پرسید. ایشان گفتند که سبب، نه آن است که تو گمان کردهای، بلکه علّت آن است که اگر اعدای اهل بیت غصب حکومت ایشان نمیکردند، و امام زمان ظاهر و متمکّن میبود، اولاً حاکم جایری بر مردم مسلّط نبود که بر عالم اوّلی لازم گردد که از راه تقیّه یا غیر آن در چنان روزی تعَب کشد و به دیدن آن حاکم رود، و ثانیاً مردم همه مسائل دینیّه را به واسطه یابی واسطه از امام زمان تحقیق میکردند و احتیاج نمیشد که عالم دومین در چنان روزی تعب مدرسه رفتن و درسها گفتن کشد، و همچنین ما محتاج نبودیم که این همه گفتگو و مباحثات نماییم و مع هذا تحقیق مسئله نتوانیم نمود، و ثالثاً مردم، مبتلای همچشمیها و تکلّفات زیاد دنیویّه نمیشدند که بر عالم سومین از راه حفظ عرض خود یا غیر آن لازم شود که مبتلای عمارت ساختن و تضییع مال در آن و صرف اوقات خود در سرکاری آن گردد؛ پس آن مرد از نزد ایشان برخاسته، و به خدمت هر یک از آن سه عالم که دیده بود رفته، همه یک جواب فرمودند.
و لهذا در احادیث وارد شده که هیچ بدی به عمل نمیآید، و هیچ قاشق خون ناحقّی ریخته نمیشود مگر آن که آن جمعی که غصب خلافت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ کردهاند در گناه او شریک میباشند.
نصیحت چهارم:
و ایضاً امام انس و جان و مقتدای گدا و سلطان علیه صلوات الله الملک المنّان، در نامه نامی مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! بر تو باد که تا ممکن و مقدورت باشد ساتر حال رعیّت باشی، و حفظ عرض ایشان نمایی، و تا توانی پنهان داری آن چه نباید اظهار نمود تا آن که خداوند عالمیان نیز سرّ تو را از رعیّت تو پنهان دارد، و حافظ عرض آن را به عمل آورد، و زود به زود قبول مکن قول بدگویان را، زیرا که هر بدگویی البتّه غشی در خاطر خود میدارد، و تزویری و حیلهای مینماید، هر چند ظاهراً خود را خیرخواه و ناصح وانماید، پس تا توانی تأمّل در امور بکن، و مالک غضب خود باش، و دست و زبان را نگاه دار، و انتقامات را تأخیر کن، و با مردم به زبان خوش سخن بگو و فریفته نخوت حکومت مگرد، و به خاطر مرسان که چون تو حاکمی و فرمان تو در هر امری نافذ است، پس هر آن چه خواهی باید به عمل آوری، زیرا که این خیال فاسدی است که دل تو را سیاه میکند، و دین تو را تباه مینماید، و از قرب خدا دورت میکند، و از رحمت او محرومت میگرداند، پس هر وقتی که شوکت حکومت خواهد تو را فریفته و مغرور گرداند، در آن وقت ملاحظه کن بزرگی و جلالت خداوند عالمیان را در بالای سر تو، و تأمّل نما در وسعت پادشاهی او که قادر است بر تو در چیزی چندی که تو قدرت بر آن نداری، مانند میرانیدن و ذلیل کردن و قطع نعمتهای خود کردن، به درستی که هرگاه این تأمّل را نمایی، البتّه و جزم که از مرتبه غرور پایین میآیی، و آن چه موافق عقل و دانش باشد به عمل خواهی آورد، و از مضادّه با حق تعالی و عظمت و جبروت او فروتنی خواهی نمود؛ چه هر کس که خواهد با خدای خود در بزرگی و جلالت برابری و مشارکت نماید، البتّه خداوند قهّار او را ذلیل و خوار میگرداند.
بیان:
بدان که فواید این فقرات شریفه متعدّد است:
اوّل: آن که باید حاکم پیوسته در پی پوشانیدن عیوب رعیّت باشد و تا تواند حفظ عرض ایشان نماید، چه ایشان فی الحقیقه عیال و برادران اویند، و ستر عیب و حفظ عرض عیال و برادران، بر همه کس واجب است، خصوصاً جمعی که متّصف به عفّت و صلاح باشند، زیرا که هتک ایشان حرام و موجب غضب ملک علام میگردد.
و در حدیث معتبر وارد شده که حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند که، ای معشر! جمعی که به زبان اسلام آورده و در دل مسلمان نشدهاید، تفحّص عیوب و غلطهای پنهان مسلمانان مکنید، و آن را شهرت مدهید که هر کسی که در پی این امر باشد، خداوند عالمیان او را در دنیا و عقبا رسوا میکند، و عیبهای او را بر مردم ظاهر میگرداند؛ و فرمودند که هر کسی که عیبی و بدی را در کسی شهرت دهد و نقل نماید، مثل آن کسی است که خود آن کار را کرده باشد، و آن بدی را به عمل آورده باشد.
و ایضاً وارد شده که هر که مخفی دارد عیب مؤمنی را، خداوند عالمیان میپوشاند هفتاد عیب از عیوب دنیا و آخرت او را.
فایده دوم:
آن که باید حاکم، کینهدل نباشد و هرگاه تقصیری و بدی از کسی بیند، آن را در دل نگاه ندارد و در پی انتقام و به جد در سیاست آن کس نباشد، بلکه عفو کند، و بر عفو خود باقی بماند و پشیمان نگردد، و بهتر آن است که تا تواند چنان کند که آن بدی را بر روی خود نیاورد و به تغافل بگذراند چنان چه مکرّر ائمّه هدی ـ علیهم التّحیّة والثّناء ـ سخنان ناشایسته از اعدا و سایر جهّال امّت میشنیدند و چنان نمیکردند که معلوم شود که شنیدهاند، و به تغافل و مسامحه میگذرانیدند، و بالجمله گذشتن از تقصیرات و عفو کردن از آن شیوه حکّام معدلت بنیان است؛ هر چند که این معنی است عام نسبت به هر شخصی و از اعاظم صفات حسنه است، و مدح آن و ذمّ و کینه داشتن و در پی انتقام بودن بسیار وارد شده [است].
چنان چه مروی است که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند که صاحب ایمان کینهدل نمیشود، و فرمودند که بر شما باد به عفو کردن، و از تقصیرات مردم گذشتن و ترک انتقام نمودن به درستی که عفو کردن، آدمی را عزیز میکند، پس عفو کنید تا حق تعالی شما را عزیز نماید.
و ایضاً فرمودند که خبر میدهم شما را به بهترین خلق دنیا و آخرت، میباید عفو کنی از کسی که بر تو ظلم و نسبت به تو تقصیری کرده باشد، و احسان نمایی به کسی که با تو بدی کرده باشد و عطا کنی به کسی که چیزی از او طلبیده باشی و به تو نداده باشد.
و از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: سزاوارترین مردم به عفو کردن کسی است که قادرترین ایشان باشد بر عقوبت کردن و تلافی نمودن.
و از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ منقول است که فرمودند که، اگر کسی پشیمانی کشد از عفو کردن بیجایی آسانتر و بهتر است از آن که پشیمانی کشد از عقوبت کردن بیجا.
مروی ست که حضرت امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ هر سال غلامان بسیار میخریدند و ایشان را تربیت میکردند، و هر تقصیری که از ایشان در عرض سال صادر میگردید مینوشتند تا شب قدر پس در آن شب همه ایشان را جمع میکردند، و یک یک از آن تقصیرات را بر ایشان خاطرنشان میکردند، و ایشان از خجالت سر بر زمین میانداختند، و چون تمام را ایشان میخواندند میفرمودند که شما در جواب بگویید که ای علی بن الحسین، چنان چه ماها بنده و زیردست توییم، و نسبت به تو تقصیرات کردهایم تو نیز بنده و زیردست خدای عظیم الشّأنی و تقصیرات در دردگاه او کرده، و همه را کُتّاب او بر تو نوشتهاند الحال تو از ما عفو کن تا او نیز از تو عفو فرماید. پس آن غلامان حسب الفرموده آن حضرت چنان میگفتند، پس آن حضرت میگریست، و میفرمود که راست میگویید. الحال من از شما عفو کردم و شما را آزاد کردم؛ پس دعا کنید که خدای تعالی از من عفو کند، ایشان دست به دعا برداشته میگفتند خداوندا، ماها گناهی از علی بن الحسین ندیدهایم، و تقصیری که نکرده از او عفو کن، پس چون روز میشد هر یک را اموال میداد، و رخصت میفرمود.
حکایت:
منقول است که روزی یکی از امرای پادشاهی، بر روی آن پادشاه ایستاده، سخنان ناشایسته بسیار بد به او گفت، و آن پادشاه مطلقاً جوابی به او نگفتی ساکت بود تا اندک زمانی که آن مرد به فکر افتاده، خایف و پشیمان شده آمد و بر پای پادشاه افتاد و زبان به عذرخواهی گشود. پس آن پادشاه به او گفت که سخنی که از روی غفلت از تو صادر شده و غلطی کردی و من تو را به حلم خود عادت دادهام، و خلاف عادت خود نمیکنم، پس عذر تو را قبول کردم و از تو عفو نمودم. آن مرد عرض کرد که از بس که گناه من عظیم است، خاطر خود را جمع نمیتوانم نمود. پادشاه فرمود که، سبحان الله، در وقتی که با من بدی کردی و دشنام دادی، در مقابل، احسان نمودم و ساکت شدم، چگونه الحال که نیکوکار شده و عذر میخواهی از تو انتقام خواهم کشید، و اذیّت به تو خواهم رسانید!
و در حدیث وارد شده که روزی یکی از غلامان حضرت امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ ظرف آبی در دست داشت که بر روی آن حضرت آب میریخت که ناگاه آن ظرف بر سر مبارک آن حضرت خورد، به مرتبهای که خون جاری شد. پس آن حضرت نگاه تندی به آن غلام نمود غلام گفت: «وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ»؛ یعنی آنان که خشم خود را فرو میخورند. آن حضرت فرمودند که خشم خود را فرو خوردم. غلام گفت: «وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ»؛ یعنی آنان که عفو از مردم میکنند. آن حضرت فرمودند که عفو از تو کردم. غلام گفت: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين»؛ یعنی خداوند عالمیان احسان کنندهها را دوست میدارد. پس آن حضرت فرمودند که تو را از مال خود آزاد کردم.
فایده سوم:
آن که حاکم باید بیتأمّلانه به محض آن که قدرت بر کاری داشته باشد، آن را به عمل نیاورد و به آن امر نفرماید بلکه باید تعجیل در امور را ترک کند، و در هر کاری ملاحظه مصلحت و اندیشه عاقبت نماید، و تحقیق حقیقت حال فرماید؛ پس اگر بعد از تأمّل و تدبّر و تحقیق حال، معلوم او شود، و بر او واضح گردد که آن امر خیریّتی دارد و بر ترک آن مفاسد مترتّب میشود آن را به عمل آورد، و مسامحه و کوتاهی نکند، و تغافل روا ندارد، و اگر ترکش در آن وقت اَولی باشد تأخیر فرماید تا آن که در وقتش به عمل آورد، و تعجیل در کاری پیش از وقتش نکند و اگر بهتر آن را داند که بالکلّیه ترک کند، چنان نماید، و بالجمله باید چنان باشد که هر کاری که کند خوب کند هر چند دیر شود.
چنان چه در حدیث معتبر از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ وارد شده که فرمودند: سزاوار است هر حاکمی را که سه خصلت داشته باشد، یکی آن که در عین غضب عقوبت کردن را تأخیر کند تا آن که شاید بعد از آن عفو کند. دوم آن که در هر رأیی و خیالی که شکّی در آن داشته باشد، و هنوز حقیقت حال بر او معلوم و واضح نشده باشد، تأنّی نماید و صبر و تأمّل فرماید که شاید مِن بعد کاشف فساد آن ظاهر گردد، و حق معلوم شود و چون آن رأی باطل را معمول نداشته باشد محفوظ گردد. و سوم آن که در تلافی کردن خوبی کسی که به او خوبی کرده باشد تعجیل کند، و تغافل نفرماید که آن باعث زیادتی محبّت و اطاعت رعیّت میگردد.
و در حدیث دیگر فرمودهاند که، از علامتهای کسی که امین است در دینداری بعد از اقرار به خدا و رسول آن است که در کارها به تأمّل و فکر عمل کند که مبادا کاری کند که عاقبتش بد باشد.
و ایضاً فرمودهاند که، هرگز در پی کاری را زود کردن مباش، بلکه طالب آن باش که کاری که کنی خوب بکنی، زیرا که کسی نمیپرسد که فلانی آن عمل خود را در چه مدّت به جا آورد بلکه میپرسند که خوب کرده یا بد کرده [است].
و نیز فرمودهاند که، کسی که بیتأمّل آن چه خواهد کند و زود به زود کاری چند نسبت به مردم به عمل آورد که مکروه ایشان باشد، البتّه ایشان نیز در عرض او خواهند گفت آن چه علم به او نداشته باشند هر چند افترا و محض گمان باشد.
و ایضاً فرمودهاند که، ظفر بر مطلب یافتن به حزم و تأنّی میباشد، و حزم و تأنّی به فکر و تدبّر میباشد، و فکر و تدبّر و کار درست کردن به مخفی داشتن اسرار میباشد، و حکایات و مجرّباتی که در حسن تأنّی در امور و ذم تعجیل وارد شده، و آن که جمعی در کارها تعجیل نموده و آخر پشیمانیها کشیدهاند بسیار است.
فایده چهارم:
آن که حاکم باید زود به زود قول بدگویان را قبول نکند، و اعتماد بر قول بدگو ننماید، هر چند او را ناصح و خیرخواه خود داند؛ زیرا که بسیار میباشد که مردم تزویرات میکنند تا آن که حاکم ایشان را خیرخواه شناسد، و اعتماد بر گفته ایشان کند و در ضمن به الطاف حیل آن چه خاطرخواه ایشان است حاکم را بر آن میدارند، و به انواع مکر و حیله دخیل مفاسدش میکنند، بلکه چنان نیز بسیار میباشد که جمعی که فی الواقع ناصح و خیرخواه حاکم باشند، و تدبیر امور او کما ینبغی کنند، امّا به سبب حسد یا غضب بر احدی، و تکدّر خاطر ایشان از شخصی، مذمّت او را نزد حاکم کنند، و بدیها که در او نباشد نسبت دهند، و تدبیرات در تضییع او کنند، هر چند دانند که در وجود او نفع حاکم و ترفیه مردم است، و این نوع غش خفی است که از ناصحان نیز صادر میشود. پس حاکم را باید که تأمّل زیاد در کلام هر بدگویی کند، و تحقیق صدق و کذب و قول او نماید، هر که باشد و درباره هر که گوید تا از این نوع فریب نجات یابد. و لهذا جناب امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ در بعضی از مواعظ شریفه خود فرمودهاند که، هر کس که اطاعت سخن بدگویان کند، و چیزهای سخن چینان را گوش نماید، دوستان خود را ضایع میگرداند. و حکایات بدگویان و ذمّ ایشان در نصیحت اول باب پنجم خواهد آمد، ان شاء الله تعالی.
فایده پنجم:
آن که حاکم باید با مردم به زبان خوش سخن گوید، هر چند حرف نامناسب شنود، و تا تواند تحمّل کند و دست و زبان خود را نگاه دارد، و فریفته نخوت و شوکت و سلطنت نگردد، و زود از جا درنیاید و غضب نکند، زیرا که چون سلاطین تسلّط ظاهری و نفاذ امری میدارند، و بری از تجبّری نمیباشند، بسا باشد که به اندک چیزی از جا درآیند و غضب کنند، و به آن سبب تجبّر ایشان زیاد گردد، و باعث طغیان ایشان شود، و مرتکب ظلمی چند شوند که دل ایشان را سیاه و دین و دنیای ایشان را تباه کند، و علاج آن به این است که پیوسته حاکم ملاحظه و تأمّل کند که چنان چه او بر مردم مسلّط است، خداوند عالمیان زیاده بر آن تسلّط دارد، و ممکن است که به سبب آن طغیان و غضب نمودن و جبّار بودند بر او غضب کند، و نعمتهای خود را از او قطع کند و دولت او را زایل و او را ذلیل گرداند.
از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ منقول است که در تورات نوشته که ای موسی، غضب خود را بر زیردستان خود نگاه دار و از ایشان دور کن تا من نیز غضب خود را از تو دور گردانم.
و از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مروی است که به عبدالله عباس وقتی که او را حاکم بصره نموده بودند، فرمودند که باید با مردم سلوک خوب نمایی در بشّاشت کردن و سخن خوش گفتن و غیر آن، و زنهار که زود به غضب نیایی که آن از مکر شیطان است، و بدان که تو را از خدا دور میکند و به جهنّم نزدیک میگرداند، و آن چه سبب قرب تو به خدا میگردد از جهنّم دورت میکند.
و ایضاً آن حضرت به یکی عمّال خود فرمودند که مقدّم دار خوش سلوکی را بر غضب کردن، و جلافت نمودن، اگر خواهی که محبّت مردم را به سوی خود بکشی، و از پی آن مباش که هر چه بشنوی باور کنی و از جا درآیی و خواهی تلافی آن کنی و انتقام کشی.
و در حدیث معتبر منقول است که شخصی سه مرتبه از حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ سؤال نمود که مرا وصیّتی بفرما. در هر سه مرتبه آن حضرت فرمودند که حفظ کن زبان خود را از بد گفتن. و در مرتبه آخر فرمودند که، مگر چیزی سوای زبان بد آدمی را در جهنّم بر او درمیاندازد!
و در حدیث دیگر مروی است که، مؤمن کسی است که هرگاه به غضب درآید، از سخن حق گفتن به در نرود. و هرگاه قادر بر تلافی نباشد، از حق تعدّی نکند.
حکایت:
منقول است که مردی از اعراب صحرانشین به خدمت حضرت رسالت پناه آمد، سؤال نمود که او را نصیحتی فرماید. آن حضرت فرمودند که، هرگز غضب مکن و از جا درمیا. آن مرد به همان اکتفا نموده، به قبیله خود رفت. بعد از زمانی نزاعی میان قبیله او و طایفه دیگر واقع شده، چند نفر فیمابین کشته شدند. پس هر دو قبیله سلاح پوشیده در برابر یکدیگر صف حرب کشیدند که آن مرد را نصیحت حضرت به خاطر آمده، سلاح خود را انداخت، و به نزد آن طایفه دیگر رفت و گفت: من میخواهم که شما با طایفه من صلح کنید، و خونبهای کشتگان و زخمیان هر دو طایفه را من میدهم. آن طایفه گفتند، مگر تو از ما بهتری در کرم، ما از جنایات خود گذشتیم، و هیچ نمیخواهیم، و به آن سبب هر دو قبیله صلح کردند.
نصیحت پنجم:
و نیز امام همام و سلطان انام ـ علیه و آله افضل الصّلاة والسّلام ـ در نامه حکمت خامه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! میباید هرگز نیکوکار و بدکردار در نظر تو یکسان نباشند، بلکه بر تو باد که به نیکوکار به قدر نیکی او احسان نمایی، و بدکردار را به قرار بدی او تأدیب فرمایی تا آن که هر خوش کرداری از کرده خود پشیمان نگردد، و در اعمال خوب کوتاهی نورزد، و هیچ بدکنندهای جرأت بدکردن ننماید، امّا در اموری که همه کس در آن باید مساوی باشند، نباید کسی را بر کسی ترجیح دهی، و نشاید که در احقاق حقّ احدی اغماض کنی، و طرفگیری نمایی، بلکه باید داد هر مظلومی را بگیری، و حق را بر گردن کسی که بر او لازم آید مستحکم کنی، و در تحصیل آن فروگذاشت ننمایی، از هر که باشد، هر چند خود باشی یا از اولاد یا خویشان و مخصوصان تو باشد یا کسی باشد که خاطر او را بسیار خواهی؛ و البتّه در این باب باید خود را خوب نگاه داری که لغزشی از تو سر نزند، زیرا که اگر چه شاید اولاً این امر بر تو گران نماید، امّا عاقبتش محمود است، و بترس از آن که اگر چنان نکنی عن قریب که پرده حجاب برداشته شود، و روز حساب حاضر گردد، از تو مطالبه آن حق کنند، و انتقام آن مظلومان از تو کشند، زیرا که چون راضی به ظلم شده ای، شریک ظلم خواهی بود بلکه حقیقتاً تو ظلم کردهای، و کسی که ظلم کند خدای عالم پیش از عباد با او خصمی خواهد نمود، و کسی که خدا خصیم او باشد، البتّه دشمن خدا و عذر او باطل خواهد بود مگر آن که توبه کند و از عمل خود بازایستد، و هیچ چیزی مثل ظلم کردن و اعانت ظالم نیست، در برطرف کردن نعمتها و نازل نمودن عذابها، به درستی که خدای عزّوجل، دعای مظلومان را زود مستجاب میکند، و همیشه در پی انتقام از ظالمان است.
بیان:
مجمل این فقرات شریفه آن که، حاکم پیوسته متوجّه امر به معروف و نهی از منکر و احسان به محسن و تأدیب مُسیء باشد، و در احقاق حقّ مظلومان، و رَفع ظلم از ایشان مراعات کسی نکند، به مرتبهای که اگر فرزند او بر کافری از رعایای او ظلمی کرده باشد فروگذاشت ننماید، والّا شریک در آن ظلم خواهد بود، و به منزله آن است که خود آن ظلم را کرده باشد، و خداوند جبّار انتقام از او خواهد کشید و دعای آن مظلوم بر او مستجاب خواهد گردید.
چنان چه در حدیث معتبر مروی است که از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ پرسیدند که، کدام چیز است که جناب الهی انتقام او را زود میکشد، و صاحبش را هلاک میکند؟ آن حضرت فرمودند که، آن چند چیز است؛ و یکی از آنها ظلم کردن بر کسی است که ناصری به غیر خدا نداشته باشد.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند، البتّه احتراز کنید از آن که اعانت کنید ظالمی را که بر مسلمانی ظلم کرده باشد که آن مظلوم اگر دعا کند، خداوند عالم به زودی دعای او را مستجاب میکند و از ظالم و معین او هر دو انتقام میکشد، و باز از آن حضرت مروی است که ظلم کننده و اعانت کننده او بر ظلمی و راضی شونده به آن ظلم همگی در گناه شریکاند، و کسی که طرف ظالمی را گیرد یا او را معذور دارد خداوند عالمیان مسلّط میکند بر او کسی را که بر او ظلم کند و هر چند دعا کند مستجاب نخواهد شد و ثواب هم نخواهد داشت.
و ایضاً از آن حضرت مروی است که، خداوند عالمیان وحی کرد به پیغمبری از پیغمبران که در زمان پادشاه جبّاری بود که برو به نزد آن جبّار، و به او بگو که خداوند عالم میفرماید که، من تو را ملک نداد که دایماً خون بریزی و تحصیل مال کنی، بلکه به جهت آن تسلّط دادم که دفع ظلم از مظلومین کنی که آواز شکوه ایشان در درگاه من بلند نگردد، و بدان که من انتقام حقّ مظلومین را وانمیگذارم هر چند کافر باشند.
و از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: رحمت خدا بر بالای سر حاکمی که میان دو کس حکم کند پر میزند که شاید آن حاکم طرف حق را بگیرد، و آن رحمت بر سر او نازل شود؛ پس اگر آن حاکم طرف باطل را گرفت، آن رحمت برطرف میگردد و آن حاکم از قرب خدا دور میشود و مطرود درگاه الهی میگردد.
و از حضرت امام محمدباقر ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: در بهشت باغی میباشد که داخل آن نمیتوان شد، مگر سه کس، یکی از ایشان کسی است که بر خود نیز حکم به حق کند و طرف خود را نگیرد چه جای دیگری.
حکایت:
منقول است که وقتی پادشاهی عرض لشکر عظیم میدید که به جنگ اعدایی که سالها بود که لشکر او را میکشند فرستد، و اکثر حکّام خود را با عساکر ایشان احضار فرموده بود که روزی یکی از حکّام او که نسبت خویشی نیز به او داشت، در کمال آراستگی و جمعیّت عساکر، و تمام استعداد و زینت از نظر او گذشت، به مرتبهای که تمام ارکان دولت تعجّب نمودند، و پادشاه از شوق بر تخت خود قرار نداشت، و جزم داشت که همان حاکم به تنهایی دفع اعدا خواهد کرد؛ پس او را به خلاع فاخره سرافراز نموده، در اعلای مجلس جای فرمودند که در آن حال شخصی عریضهای بلند کرده، دعوی خون ناحقّی بر آن حاکم نمود.
چون پادشاه از آن حاکم استفسار فرمود، از راه غرور و تقرّب زیاد، اقرار و اعذار ناموجّه بیان نمود. پس در آن وقت آن پادشاه گفت که ما از حکم حق نمیگذریم، و استعانت دفع دشمن را از جناب احدیّت میطلبیم، و فرمود که آن حاکم را قصاص و به عوض او دیگری را تعیین کردند، و به آن سبب در آن سال بر دشمن ظفر یافت.
و مروی است که یکی از خویشان مقرّب حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ قدری از خراج بصره را تصرّف نموده، از ترس مطالبه آن حضرت گریخت. پس آن حضرت به او نوشتند که اگر روزی شود که به دست من افتی، ضربتی بر تو زنم که به کسی نزدهام مگر آن که داخل جهنّم شده. و بعضی از حکایات مؤیّد این مطلب در نصیحت اول باب دوم خواهم آمد ان شاء الله تعالی.
تتمّه:
آن چه از کلام حضرت امام ـ علیه السلام ـ در اول نصیحت مذکور شد که نیکوکار و بدکردار را نباید به یک درجه داشت بلکه تلافی احسان باید نمود، و بدکردار را به حدّی که از بدی بازایستد منع باید فرمود، از عمدهای ارکان عدل است، و صفت خوبی است که هر کسی را، خصوصاً حکّام را بسیار ضرور است، و باعث حبّ مردم به حاکم و ترغیب ایشان به خیرات و ترهیب ایشان از شرور میگردد. و لهذا حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در جای دیگر فرمودهاند که حاکم را باید سه خصلت داشته باشد که یکی از آنها آن است که تلافی نیکوکاران را زود بکند، و تغافل از احسان کردن به ایشان ننماید که باعث زیادتی محبّت و اطاعت رعیّت میگردد. و در این باب همین کافی است که خداوند عالمیان در کلام معجزبیان خود منحصر ساخته، جزای احسان را در احسان، چنان چه فرموده: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان»، و مع هذا شکّی نیست که مطلق احسان کردن خوب است، پس احسان به محسن به طریق اَولی خوب میباشد، و امّا وجه حسن تأدیب بدکردار، پس به اعتبار آن است که فی الحقیقه آن تأدیب احسانی است نسبت به او، و به غیر او، چنان چه معلّم تأدیب اطفال مینماید؛ چه بسیار ظاهر است که اکثر مردم ترک بدیها را از خوف میکنند؛ و لهذا گفتهاند که تلافی خوبی نیکوکار، تأدیبی است از برای بدکردار، و تأدیب بدکردار احسانی است به او و به نیکوکار.
نصیحت ششم:
و ایضاً امام هر دو سرا و مقتدای شاه و گدا ـ علیه التحیّة و الثّناء ـ در نامه زرّین خامه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! البتّه احتراز کن از آن که اگر وعده به کسی کنی از آن تخلّف ورزی که آن امری است در نزد خدا بلکه همه عالم، بسیار بد؛ و حق سبحانه و تعالی را به خشم میآورد، چنان چه خود در قرآن مجید فرموده: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون»، و ترجمه ظاهرش آن است که بسیار عظیم است در بدی نزد خدا آن که بگویید آن چه را به عمل نمیآورید، و بپرهیز از آن که منّتی گزاری بر کسی که احسانی به او کنی که منّت احسان را باطل میکند، و اجتناب کن از آن که کار خیری که کنی آن را عظیم شماری، و بسیارش پنداری، و زیاده از آن چه کردهای نقل کنی که آن خیال، نورِ کار تو را برطرف میکند، و آن نقل دروغ رونق کلام حقّ تو را میبرد؛ و زنهار که هر چند کارهای شایسته بسیار کنی، عُجب به هم نرسانی، و اعتقاد به خود و خوبی و درستی افعال خود نداشته باشی، و فریفته خوش آمد مردم نگردی، و از آن محفوظ نباشی که آن از جمله اوقات فرصت شیطان است که تو را به غرور میاندازد، و خوبیهای مردم را در نظر تو ضایع میکند.
بیان:
بدان که فقرات مذکوره مشتمل است بر چند چیز:
اوّل: آن که خلف وعده نباید نمود که چنان چه آن حضرت اشاره فرموده، امری است بسیار بد، و خدا و خلق را هیچ یک خوش نمیآید، و کسی نیز اعتماد بر کلام مخالف وعده نمیکند.
از حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ مروی است که هر که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید وعده که کند به آن وفا کند، و هرگز خلعت ننماید.
و از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: وعده کردن به برادر مؤمن، نذری است که کفّاره ندارد، زیرا که کسی که آن را خلاف کند، با خدا مخالفت کرده و خدا را به خشم درآورده، و در عرضه غضب خدا درآمده، و احادیث در باب مدح وفا به وعده و ذمّ تخلّف از آن بسیار است.
دوم: آن که احسان خود را به منّت گذاشتن ضایع نباید کرد، چنان چه خداوند عالمیان در قرآن مجید فرموده: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»؛ «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً» که ترجمه ظاهرش آن است که تصدّقات خود را به منّت گذاشتن، و کلام بد گفتن باطل مکنید که اگر سائل را چیزی ندهید، و به زبان خوش جواب بگویید، بهتر از آن است که به او چیزی بدهید با سخنان بد گفتن و ایذای او کردن.
و از حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ مروی است که فرمودند: ذات مقدّس الهی میفرماید که، بهشت حرام است بر کسی که همیشه در کار خیری که کند، منّت گزارد.
و ایضاً فرمودهاند که، هر که خوبی به برادر مؤمن خود کند و بعد از آن بر او منّت گزارد، خدای عالم ثواب آن عمل او را برطرف میکند، و گناه منّت گذاشتن را بر او مینویسد؛ و بدان که منّت گذاشتن به همان نیز حاصل میشود که در وقت احسان به خاطرش رسد که به سبب آن احسان تفوّق زیادی بر آن مرد به هم رسانیده، و آن را در نظر خود بسیار عظیم داند، و در جاها نقل کند خصوصاً با زیادتهای بیاصل؛ و لهذا حضرت از آن نیز منع کرده و فرموده که کاری که کنی عظیمش مپندار و به دروغ زیاده از آن چه کردهای نقل مکن.
و در حدیث معتبر از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ مروی است که فرمودند: سه چیز است که در کسی که باشد، آن کس منافق خواهد بود، هر چند نماز کند و روزه گیرد، یکی آن که امانتی که به او سپارند خیانت کند، و یکی آن که وعدهای که نماید خلف کند و یکی آن که نقلی که کند دروغ گوید.
و در احادیث بسیار وارد شده که، مؤمن باید دو چیز را سهل گیرد، یکی احسان خود را به غیر و دیگری اسائت غیر را نسبت به خود، پس آدمی باید در وقت احسان به خاطر گذراند که این احسان من هیچ است در مقابل احسانات جناب الهی به من، بلکه بداند که آن از جمله تفضّلات خداست که او را به او مشرّف گردانیده، و توفیق آن احسان به او داده و شاید قبول درگاه او نیفتد، زیرا که هرگاه کسی این معنی را تخیّل نماید، رفع حالت منّت گذاشتن از او میشود.
سوم: آن که هر چند افعال شایسته و خوب بسیار از آدمی صادر شود، باید که عُجب نکند و فریفته خودپرستی و خوشآمد خوشآمدگویان نگردد که آن از جمله اوقات فرصت شیطان است که آدمی را بر آن میدارد که تکبّر کند، و همه کارهای خود را خوب و درست داند، و خوبیهای مردم را چیزی نشمارد، و بر این مفاسد بسیار دنیویه و اخرویّه هر دو مترتّب میگردد اقلّاً آن که هر کاری که کند و غلط باشد کسی جرأت ردّ آن نخواهد نمود بلکه اگر کسی گوید او قبول نخواهد فرمود.
و در حدیث معتبر وارد شده که، سه چیز است که هلاک کننده انسان است، یکی آن که بخیل الطّبع و مطیع بخل خود باشد. دویم آن که همیشه در پی هوا و هوس دنیوی باشد. سیم آن که عجب کند، و خودپرست باشد، و همه کارهای خود را خوب و درست داند.
نیز وارد شده که هر که عجب کند و متکبّرانه راه رود، خداوند عالمیان در روز قیامت به او نظر رحمت نخواهد نمود.
و ایضاً وارد شده که حضرت موسی پیغمبر ـ علی نبیّنا وعلیه السّلام ـ روزی به ابلیس گفت که، خبر ده مرا به آن گناهی که وقتی که بنی آدم آن را به عمل آورد تو بر او مسلّط میگردی؟ ابلیس گفت: آن وقتی است که عُجب به هم رساند، و خود را خوب داند، و عمل خود را عظیم شمارد، و گناهان خود را سهل داند.
و باید دانست که چنان چه امام ـ علیه السلام ـ اشاره فرموده، اصل عُجب از خوشآمدگویان به هم میرسد که همیشه مدح و تصدیق همه افعال مردم، خصوصاً حکّام مینمایند، و ایشان را فریفته عجب به خود میکنند؛ و لهذا شیوه حکّام عاقل آن بوده که خوشآمدگو را راه نمیدادهاند و او را منافق میدانستهاند.
چنان چه در حدیث وارد شده که، هر کس با تو در همه چیز موافقت کند، و همه کارهای تو را صحیح گوید، او را منافق بدان و از دوستان خود مشمار.
حکایت:
نقل است که روزی یکی از ملوک با یکی از علمای زمان خود مباحثه نمود، پس هر چه آن ملک میگفت آن مرد تصدیق و تحسین میفرمود. پس آن ملک گفت: ای فلانی، میبینم که هر چه میگویم صحیح میشماری؛ هر چند غلط باشد؛ و پیش از آن که دلیل بر مطلب خود گویم تصدیق میکنی! گویا میپنداری که مرا خوشآمد گفتن خوش میآید، بسیار غلط کردهای؛ بدان که اگر من میخواستم که مطالب خود را به شوکت پادشاهی و قوّت حکومت تمام کنم، قادر بودم که چنان حکم کنم که مردم از ترس، مرا راستگو خوانند هر چند دروغ گویم، و عادل گویند هر چند ظلم کنم، و درست کردار شمارند هر چند غلط کنم. من راضی نیستم به این، و میخواهم که کارهای من با دلیل و حجّت باشد؛ و میدانم که کمعقلترین حکّام و غلطکارترین ایشان کسی است که خود را راضی کند به همین که امیر راست میفرماید. و بعضی از مؤیّدات این مطلب در نصیحت دوم باب دوم میآید ان شاء الله تعالی.
نصیحت هفتم:
و باز امام زمان و سرور انس و جان ـ علیه صلوات الله الربّ المنّان ـ در نامه وافی کرامه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! زنهار زنهار که خود را مبتلا به خون ناحق نکنی، و مبادا اَحَدی را بدون آن که قتل او شرعاً مباح شده باشد، بکشی! به درستی که هر بدی به خون ناحق ریختن نمیرسد در زود بلا نازل ساختن، و خدا را به خشم آوردن، و عقاب عظیم داشتن و قطع عمر نمودن، و نعمتها را برطرف کردن و اوّل چیزی را که خداوند عالمیان در روز قیامت نشر دیوان او میکند و انتقام او را میکشد خون ناحق ریختن است، و به خاطرت نرسد که به کشتن مردم سلطنت خود را مینمایی بلکه بدان که دولت تو را ضعیف میکند، و سلطنت تو را میکاهد، بلکه زایل میگرداند و از دستت بیرون میبرد، و با این در نزد خدای جبّار در آن عمل هیچ عذری نخواهی داشت. بلی اگر اتّفاقاً به قتل خطایی مبتلا گردی که عمداً اراده آن قتل نداشته باشی تدارک و علاج آن را به کفّاره دادن و دیه آن را به ورثه مقتول رسانیدن میتوانی نمود، و مبادا که در این باب نخوت سلطنت و شوکت حکومت تو را مغرور گرداند، و باعث آن شود که در دیه دادن و استبرا ذمّه از اولیای مقتول نمودن کوتاهی کنی، و حقّ ایشان را به ایشان نرسانی، و غفلت ورزی و مسامحه نمایی؛ و بدان که عمده سبب نجات از این بلیّات آن است که همیشه در یاد روز قیامت و حساب پروردگار خود باشی، و تفکّر کنی که پیش از تو حکّام دیگر نیز بودهاند که پیش از تو شوکت داشتهاند و برطرف شدهاند، و اثری از ایشان سوای ذکر خوبی یا بدی ایشان نمانده، و هر یک به سزای عمل خود رسیدهاند و عنقریب تو نیز خواهی رسید.
بیان:
بدان که مضمون بلاغت نشان فقرات مذکوره ظاهر و واضح است، و از جمله مجرّبات مشهور است که هرگز چیزی در قطع عمر و زوال دولت مثل سفک دم نیست مگر در راه خدا، و آن چه مشروع باشد، مانند آن که در خدمت امام زمان یا به فرموده آن به جهاد اعدا رود یا در این زمانها دفع دشمنی کند که بر سر طایفه یا بلدی از مسلمین آمده باشد یا دفع قُطّاع الطّریق نماید که راهزنی کنند، یا اراده نهب مال یا عیال داشته باشند، یا دفع دزدی کند که به خانه او داخل شده و خواهد که از او چیزی دزدد، و یا دفع کسی کند که محارب باشد، یعنی حربه برهنه در دست داشته، اراده قتل آن مرد یا دیگری از مسلمانان به ناحق نموده باشد، یا کسی باشد که قتل عمد کرده باشد، و اولیای مقتول به قصاص او را کشند یا مردی که علانیه مرتد شده باشد و جهاراً ناسزا به خدا یا به دین گوید یا رسول خدا یا یکی از ائمّه هدی را سب نماید.
و از آیات و اخبار ذمّ عظیم بسیار در باب قتل نفس ظاهر میشود حتّی آن که صریح آیه دلالت میکند که اگر کسی عمداً مؤمن صالحی را بکشد، جزای او خلود در نار جهنّم است.
و علما موافق بعضی از احادیث تصریح کردهاند که تقیّه نیز در قتل نفس نمیباشد؛ هر چند داند که اگر او را نکشد خودش را خواهند کشت. و بدان که در گناه قتل نفس چنان که قاتل دخیل است هر که سبب شود و هر که امر نماید و هر که چون بشنود به آن راضی گردد شریک میباشد، هر چند در وقت کشتن حاضر نباشد، و خبر نیز نداشته باشد.
چنان چه در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ منقول است که فرمودند که چنان میباشد که در روز قیامت شخصی محشور گردد که هرگز کسی را نکشته باشد، ناگاه بیند که به قدر یک حجامت یا بیشتر، خون شخصی را بر او ریزند، و بگویند این حِصّه ی تو است از خون فلان شخص که به ناحق کشته شده. پس آن مرد گوید: خداوندا، تو میدانی که من از دنیا بیرون رفتم و هیچ خون ناحقّی نریخته و کسی را نکشته بودم. پس جواب در رسد که بلی! شنیدی از فلان شخص که نقلی از این مرد میکرد، و تو نیز آن را در جاها ذکر کردی تا آن که شهرت کرد، و به فلان جبّار ظالم رسید، و به آن سبب این مرد را کشت، و این خون حِصّه تو است که در آن دخل داشته ای.
و در بعضی اخبار وارد شده که گاه باشد که شخصی در مشرق کشته شود، و دیگری را که در مغرب باشد، خدای عزّوجل در خون او شریک گرداند، به سبب آن که چون کشتن او را شنود به او راضی و خوشحال گردد.
و لهذا در حدیث وارد شده که حضرت صاحب الامر علیه السلام ـ چون ظاهر گردد، ذرّیه بنی امیّه را خواهد کشت؛ زیرا که به کردههای پدران خود و فعل یزید در شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ راضی خواهند بود.
و نیز وارد شده که کسی که قاتل نفسی را به ناحق پنهان کند و حمایت او نماید، آن کس ملعون و مغضوب درگاه الهی خواهد گردید.
و امّا تدارکی که حضرت امام ـ علیه السلام ـ در قتل خطا فرمودهاند: پس بدان که چون قتل نفس مستوجب لزوم چند حق میباشد، یکی حقّ خدا، و یکی حقّ ورثه، و یکی حقّ مقتول، در تدارک آن چند چیز میباید. پس اگر از کسی قتل خطایی صادر شده باشد، علاج آن به آن چه حضرت به آن اشاره فرموده، و در احادیث دیگر تصریح شده، میتوان نمود، به آن که با وجود پشیمانی و ندامت، دیه او را به ورثه او رساند، و بعد از آن بندهای آزاد کند، اگر ممکنش شود، و الّا دو ماه پیاپی روزه بگیرد، و اگر آن را نیز نتواند، شصت مسکین را اطعام نماید، و باید که در این باب چنان چه حضرت فرموده کوتاهی نکند، و الّا باز مورد غضب الهی خواهد شد؛ و امّا اگر قتل عمدی کرده باشد، پس در حدیث معتبر وارد شده که از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدند از مؤمنی که مؤمنی دیگر را عمداً بکشد آیا او را توبهای میباشد؟ آن حضرت فرمودند که، اگر آن مؤمن را به علّت ایمان او کشته، این توبه ندارد و آن قاتل، کافر و مستحقّ خلود در جهنّم است، و اگر او را در حال غضب یا سببی از اسباب دنیویّه کشته باشد، پس توبه او بعد از پشیمان شدن از فعل خود آن است که او را به عوض مقتول بکشند، و اگر ورثه مقتول ندانند که او کشته، باید به نزد ایشان برود و اقرار به فعل خود کند. پس اگر ایشان از کشتن او عفو کنند، دیه مقتول را به ایشان برساند، و بنده آزاد کند، و دو ماه پیاپی روزه بگیرد، و شصت مسکین را اطعام کند تا خداوند عالم توبه او را قبول فرماید.
و در حدیث دیگر وارد شده که، اگر ترسد که ورثه به اقرار کردن او، قبول دیه از او نکنند و به غیر کشتن از او راضی نگردند و از کشتن بسیار ترسد، به قدر دیه او را در کیسه کند و در اوقات نماز یا وقتی که ایشان در خانه خود حاضر نباشند، در اندرون خانه ایشان بیندازد تا ایشان بردارند. و امّا آن چه حضرت امام ـ علیه السلام ـ در آخر کلام فرمودهاند پس هیچ شکّی نیست که تذکّر برطرف شدن دنیا و عدم بقای نعمتهای آن و تفکّر حساب و کتاب روز قیامت، باعث صلاح و سداد و زهد از دنیای بیاعتماد میگردد، و مورث آن میشود که آدمی، مَغرور نِعَم دُنیویّه و فریفته مال و منال و حشَم فانیه نگردد، و همیشه در پی آن باشد که کاری کند که نجات اخروی او در آن باشد. والله الموفّق.
تنبیه:
بدان که قتل ناحق و بدی آن عام است نسبت به هر حیوانی که مصلحت در کشتن آن نباشد، و خواه غیر آن، و خواه متولّد شده یا نشده باشد؛ حتّی آن که قصد خود نمودن و خود را کشتن نیز گناه عظیم دارد، و مستحقّ خلود جهنّم میگرداند.
در حدیث معتبر از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: کسی که خود را عمداً بکشد البتّه او در آتش جهنّم مخلّد میباشد.
و در حدیث دیگر وارد شده که مؤمن به همه اقسام بلاها میمیرد امّا خود را نمیکشد.
و از حضرت امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ پرسیدند از زنی که دوا میخورد تا فرزندی که در شکم او باشد میافتد. آن حضرت فرمودند که، آن حرام است، و جایز نیست. اصحاب عرض کردند که هنوز آن فرزند نطفه است، و حکم جمادات دارد! آن حضرت فرمودند که هر چند نطفه باشد، زیرا که اوّل خلقت هر کسی نطفه است.
و در حدیث معتبر از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: خداوند عالمیان زنی را عذاب فرمود به سبب آن که گربهای را به ریسمانی بست، و به او چیزی نداد تا از تشنگی مرد.
و در حدیث فرمودند که، چرکینترین گناهان سه چیز است: یکی آن که کسی حیوانی را به عبث بکشد. دوم آن که کسی مهر زن خود را ندهد. سوم آن که اجرت خدمت خدمتکار را ندهد.
نصیحت هشتم:
و نیز امام خاص و عام و مروّج دین اسلام ـ علیه وآله افضل التحیّة والسّلام ـ در نامهای با لطف و کرامه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! البتّه احتجاب خود را از مردم دور و دراز مکن، و چنان مباش که اکثر اوقات از رعیّت غایب باشی و دست ایشان به تو نرسد، و تو ایشان را نبینی، زیرا که احتجاب حاکم از رعیّت باعث تنگی و تعَب حال رعیّت میباشد، و موجب کم اطّلاعی حاکم بر حقیقت احوالات ایشان میگردد، و در آن هنگام میتواند شد که عظیم القدری را در نظر او سهل وانمایند، و بیوجودی را نزد او عظیم القدر فهمانند، و قبیحی را حُسن شمارند، و حُسنی را قُبح خاطرنشان کنند، و همیشه حق را به باطل مشوب و مشتبه سازند، و حاکم نفهمد و نتواند تمیز نمود، زیرا که او بشری است، و خبری از مخفیّات مردم نمیتواند داشت تا معاشرت کامل نکند. و ایضاً تو خالی از دو حالت نخواهی بود: یکی آن که کریم الطّبع و صاحب عطا و دهش باشی، و بنابر آن چون باید احتجاب نمایی، زیرا که به دهش خود یا ادای حقّ واجبی خواهی نمود یا احسان و خیر مرغوبی خواهی فرمود. دوم آن که بخیل طبع و کم همّت باشی، و در آن هنگام چون مردم از تو دهش بینند، دست از سؤال تو برمیدارند، و از عطای تو مأیوس میشوند. پس باز احتجاب در کار نیست با آن که اکثر حاجات رعیّت به حاکم از قبیل شکوه و شکایت و طبع دفع ظلم ظالمان است، و این امری است که بیخسارتی به عمل میتوانی آورد، و احتیاج به احتجاب نیست.
بیان:
مذمّت احتجاب خصوصاً نسبت به حکّام بسیار وارد شده، و ضررهای دنیویّه و اخرویّه بر آن بسیار مترتّب میشود.
چنان چه امام ـ علیه السلام ـ بعضی از آنها را بیان فرموده، و در جای دیگر نیز به یکی از عمّال خود فرموده که البتّه هر صبح و عصر از برای دیوان بنشین، و خود با مردم که کار داشته باشند سخن بگو و واسطه قرار مده، و هیچ صاحب حاجتی را چنان مکن که نتواند به تو رسید، بلکه باید حاجتی که مانع ایشان گردد قرار ندهی، زیرا که همین که اول مرتبه صاحب حاجتی را از درگاه تو برانند بد است از برای تو، و هر چند که در آخر کارسازی او کنی محمود نخواهی بود.
و در حدیث معتبر وارد شده که هر کسی که میانه خود و میانه برادر مؤمن خود حجابی قرار دهد، خداوند عالمیان میان او و میان بهشت هفتاد هزار سور قرار میدهد که مابین هر سوری هزار ساله راه باشد.
حکایت:
از حضرت امام رضا ـ علیه التّحیة والثّناء ـ منقول است که فرمودند که، در بنی اسراییل چهار نفر بودند که با یکدیگر دوستی و مصاحبت داشتند. روزی یکی از ایشان که فقیر و کم مالتر بود، به در خانه که هر سه تای دیگر در آن خانه به جهت ضیافت یا مشورتی مجتمع بودند آمده در را کوبید غلام یکی از ایشان که صاحب خانه بود بیرون آمده چون آن مرد احوال ایشان پرسید در جواب گفت: کسی در خانه نیست پس آن مرد مأیوس شده برگشت و چون غلام داخل شد و جواب گفتن آن مرد را نقل نمود ایشان ساکت شدند و اصلاً آن غلام را زجر نکردند و هیچ از برگشتن آن مرد متأثّر نشدند؛ و آن روز را در آن خانه گذرانیدند تا فردا صبح که از خانه بیرون آمدند، به قصد آن که به عزم سیر به مزرعه یکی از ایشان بروند، در خانه آن مرد به ایشان برخورد و دانست که دیروز در آن خانه بودهاند و الحال به سیر میروند. به ایشان گفت که، من هم همراه شما میآیم ایشان گفتند: خوب است امّا عذر جواب گفتن غلام را از او نخواستند، و چون فقیر بود مبالاتی به شأن او نکردند. پس چون قدری راه رفتند، دیدند که ابری بر بالای سر ایشان پیدا شد، و آهسته آهسته پایین میآمد تا به نزدیک ایشان رسید. پنداشتند که باران خواهد بارید. ناگاه دیدند که صدایی از میان ابر برآمد که ای آتش! فرود بیا و ایشان را بسوزان، و من جبرییلم که از جانب خدا تو را امر میکنم؛ پس ناگاه آتشی فرود آمد، و آن سه نفر را سوزانید و آن شخص فقیر بسیار مضطرب شده، به شهر برگشت، و به خدمت حضرت یوشع بن نون وصی موسی ـ علیه السلام ـ رفت و آن حکایت را نقل نمود. آن حضرت فرمود: بدان که آن عذاب به سبب تغافلی بود که به تو کردند پس آن مرد عرض کرد که یا رسول الله، هرگاه این عذاب به سبب من بوده من ایشان را بریء الذّمه کردم و از تقصر ایشان عفو نمودم آن حضرت فرمود که اگر این عفو تو پیش از نزول عذاب بود فایدهای مینمود امّا الحال که عذاب نازل شده برنمیگردد نهایت شاید خداوند عالم بعد از این دیگر ایشان را در جهنّم عذاب نکند و از ایشان عفو فرماید.
نقل تعلیمی:
چنان مذکور است که پرویز، پسرزاده انوشیروان، روزی آداب به یاد حاجب خود میداد. پس به او گفت که، هرگز چنان مباش که مردمان عزیز بلند پایه را خفیف کنی یا پست مرتبه را اعزاز زیاد نمایی، بلکه باید هر کس را در خور مرتبه خودش مراعات کنی. پس هرگاه مردی آید که بزرگزادگی داشته باشد، و مع هذا خود نیز صاحب کمال باشد، باید او را در مرتبه عالی و درجه رفیع بداری که مناسب شرف اوّل و آخر او هر دو باشد، و کسی را که بزرگزادگی داشته باشد، امّا خود کمال پدران خود را نداشته باشد، او را در مرتبه پدران او قرار ده، لیکن در درجه موافق کمال خودش بدار، و به طبقه صاحب کمالان مرسان، و هر وقت که نوشته عاملی از عمّال به تو رسد، فی الفور آن را به من رسان، و طرفة العینی تأخیر مکن، مگر آن که من در حالی باشم که به من نتوانی رسید؛ و هرگاه کسی آید که نصیحت پنهانی داشته باشد، باید او را امر کنی تا آن نصیحت را خُفیه بنویسد، و او را به نزد من آوری بعد از آنی که از من رخصت ملاقات او بگیری تا به مرتبهای که برابر من آید، پس او را بازداری، و نوشته او را به من دهی تا بخوانم که اگر مرا خوش آید از او احوال پرسم، و الّا نوشته او را بیندازم. و هر وقتی که دانشمندی که به علم و فضل اشتهار داشته باشد بیاید، و اذن ملاقات خواهد، البتّه او را اذن بده، و مانع او مشو که علم، شریف است، و صاحب او نیز شریف و بزرگ میباشد؛ و هر وقت که در مجلس عام بنشینیم، هیچ کس از مردم را منع مکن، زیرا که هیچ مَلِکی از مردم پنهان نمیشود، مگر به یکی از سه جهت: یکی آن که بیزبان و کم فهمی باشد که سخنان را نفهمد، و جواب نتواند گفت، و نخواهد که کسی بر آن عیب مطّلع گردد. دوم آن که بخیل الطّبع باشد که ترسد مردم از او چیزی طلبند. سوم آن که مشغول کار نامناسبی و مبتلا به حالت قُبحی باشد که خواهد آن را مردم نبینند و نشنوند، و لیکن بداند که البتّه آخر مردم بر آن مطّلع میگردند، هر چند پنهان دارد، و سعی در اخفای آن نماید.
باب اول:
در بیان شروط تفویض امر وزارت و تعیین کتاب مملکت و تمکین قضّات شریعت و انتخاب اهل مشورت؛ و آن در ضمن سه نصیحت ذکر شده [است].
نصیحت اول:
شهنشاه اِنس و جان، و مسندآرای عالم امکان و زینت افزای دین و ایمان، امیرالمؤمنین علی مرتضی پیشوای دو جهان ـ علیه صَلَوات الله الملک الدیّان ـ در نامه کریمه، و توقیع رفیع زبده شیعیان اعنی مالک اشتر ـ علیه الرّحمة والرّضوان ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! بدترین وزرای خود کسی را بدان که پیش از تو وزارت ظَلَمه و اشرار کرده، و در ظلم با ایشان شریک شده باشد؛ پس البتّه بر چنان کسی اعتماد مکن، و امور خود را به او وامگذار، و تا توانی او را دخیل خدمات خود مگردان که این قسم جماعت عادت به ظلم کردهاند، و مبالاتی در تحصیل وِزر و وَبال ندارند، و مدار ایشان بر اعانت در ظلم و ترغیب حاکم است بر آن، و هرگاه تو نیز سخن ایشان شنوی، از جمله ظَلمه خواهی گردید بلکه بهترین کسی که قابلیّت نیابت وزارت حاکم دارد، شخصی است که در رأی و تدبیر و نفاذ کلام و نسق و نظام مثل غیرش از وزرای عظام باشد، لیکن در شرارت نفس و قساوت قلب و تحصیل وزر و بال، شباهت به ایشان نداشته باشد، و هرگز ظالمان را بر ظلم اعانت نکرده باشد، و در افعال بد مَدَد ایشان ننموده باشد که به درستی که این قسم جماعت باعث تَعَب تو نمیشوند، و نیکو تو را اعانت میکنند، و با غیر تو اُلفت نمیدارند، و خاین تو نمیگردند؛ پس البتّه این قسم جماعت را مخصوص خلوتهای خود گردان، و از اهل مجالس و محافل خود فرما، و به خدمات عالیه ایشان را ممتاز نما، و هر کدام از ایشان که راست سخنتر و حقگوتر باشد، و در نامشروعات و آن چه رضای الهی در آن نباشد بیرغبتتر باشد، و بر کارهایی که خدای عزّوجل از دوستان خود آنها را نخواهد، تو را کمتر اعانت کند، او را بیشتر رعایت کن، و بر او و بر سخنان او زیادتر اعتماد کن، هر چند قول او موافق خواهش تو نباشد؛ و مع هذا باید که بسیاری از کارهای مردم را خود برسی و به دیگری وانگذاری، خصوصاً دادرسی مظلومان، و اموری را که وزرای خود را در آنها کم اهتمام یا صاحب مطلب یابی؛ و همچنین باید که ملاحظه تمام کنی در باب دبیران دولت و کتّاب و نویسندگان مملکت خود، و تعیین کنی کسانی را که خیّرترین مردم باشند، و از مخالفت خدا و خیانتها حذر کنند، و مع هذا باید که از برای تعیین وزیر عمده و کسی که دخیل کنی در اکثر امور، خصوصاً نوشتجاتی که باید تدبیرات دقیقه در آن به کار بری، و مکاتیبی که باید اسرار خُفیه در آنها درج نمایی، و مدّبری که باید صاحب خفیّات دشوار تو باشد انتخاب کنی، از این جماعت مذکوره شخصی را که جامع صفات کمال و صاحب اخلاق پسندیده باشد به مرتبهای که قُرب تو او را مغرور نکند، و در حضور مردم مخالفت تو ننماید، و به آداب و اندازه مرتبه خود سلوک فرماید، و قدر خود را بشناسد، چه آن کسی که قدر خود را نشناسد، قدر دیگری را به طریق اولی نخواهد شناخت، و بیادب خواهد بود، و باید که در اخفای اسرار تو کامل باشد، و در آن چه از طرف تو باید گرفت و آن چه از جانب تو باید داد، کوتاهی و سهلانگاری نکند، و در عمل کردن به عهدها و قراری که از جانب تو با مردم کند، سستی ننماید، و از عهده تعهّداتی که کند بیرون آید، و عاجز نگردد؛ و مبادا که در اختیار این جماعت اکتفا به حدس و شناسایی خود نمایی، و اعتماد بر فراست و رأی خود کنی، یا به محض گمان خوبی داشتن به شخصی معتقد او گردی، زیرا که مردم تصنّعات بسیار به کار میبرند در آن که خود را به ملوک و حکّام خوب وانمایند، و حیلهها و تزویرات میکنند که به ایشان خود را صاحب امانت و دیانت و خیرخواهی شناسانند، و سخنان نیکو در حضور ایشان میگویند و اظهار نیک نفسی و رعیّت پروری نزد ایشان میکنند، هر چند در دل کمال نفاق داشته باشند. پس باید که مردم را امتحان کنی به آن که تفتیش کنی جمعی را که خدمت خوبان و صالحان و حکّام پیش از تو کردهاند، و از اعوان ظَلَمه نبودهاند، و انتخاب کنی از ایشان کسانی را که آثار خیر ایشان مشهور باشد، و به امانت و دیانت و خیرخواهی نزد عامّه مردم معروف باشند که اگر چنان کنی آن چه موافق نصیحت عبادالله و رضای الهی است به عمل آورد، و اگر احیاناً از ایشان بدی صادر شود که تو مطّلع نگردی، بر تو حرجی نیست. و مع هذا باید که بر هر کاری شخصی را قرار دهی که تواند از عهده آن برآمد، و چند کار را به یک شخص وامگذار که مبادا از عهده برنیاید، و از آن عاجز گردد، و با وجود این همه باید که همیشه در تجسّس ایشان باشی، و همین که بر عیب احدی از ایشان مطّلع گردی، تغافل ننمایی، بلکه باید عیب او را خاطرنشان او کنی و مؤاخذهاش بنمایی تا آن را برطرف کند و مرتبه دیگر به عمل نیاورد.
بیان:
بدان که از این فقرات شریفه چند فایدهای مفهوم میگردد:
فایده اول:
آن که حاکم باید وزیر و مدبّر دولت و نایب و وکیل در امور مملکت و نویسنده، خصوصاً کاتب اسرار حکومت چند صفت داشته باشد:
اولین: آن که باید ملازمت ظَلمه نکرده باشد، و دخیل ظلم ایشان نبوده، هرگز ظالمی را اعانت بر ظلم نکرده باشد، زیرا که کسی که عادت به ظلم نموده باشد، قبح آن از نظر او مرفوع خواهد بود، و پروایی از بدی کردن نخواهد داشت، بلکه بسیار باشد که حاکم را نیز به ظلم راغب نماید، و به ظلم عادت دهد، با آن که اگر بالفرض حاکم فریفته مکر او نشود باز بدی او فی نفسه کار خود را میکند و ضررش به مردم میرسد.
چنان چه منقول است که حاکم صالح هرگاه وزیر او فاسد باشد، از قبیل آب شیرین صاف است که نهنگ داشته باشد، و کسی نتواند داخل آن آب شد، و نه از آن برداشت. و از قُدَما و اهل تجربه منقول است که هیچ چیز در زوال دولت آن قدر تأثیر نمیکند مانند آن که پادشاه، شریران را دست دهد، و دخیل امور خود گرداند؛ و آیات متعدّده نیز دلالت بر ذمّ دخیل نمودن این قسم جماعت میکند، چنان چه خداوند عالم فرموده: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»؛ یعنی میل و اعتماد به جماعت ظلمه مکنید و الّا آتش جهنّم شما را خواهد گزید و عذاب خدا به شما خواهد رسید. و در جای دیگر فرموده: «وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً»؛ یعنی هرگز من گمراه کنندگان را معین و یاور خود نگرفتهام.
دومین: آن که در کمال و عقل و تدبیر و کاردانی مثل سایر وزرا باشد، امّا در شرارت نفس و رغبت به ظلم شباهت به ایشان نداشته باشد بلکه خیرخواه و خوش نفس و راستگو و درستکردار باشد، و بر کارهای خوب ترغیب کند، و از بدیها و آن چه موافق رضای الهی نباشد منع نماید و اعانت نکند، و به بدی و خیانت هرگز رغبت نداشته باشد، و لهذا مشهور است که صلاح عالم به صلاح ملوک است، و صلاح ملوک به صلاح وزرا میباشد، و دانشمندان گفتهاند که وزیر صالح آن است که صلاح خود نداند مگر چیزی را که صلاح پادشاه و رعیّت هر دو در آن باشد، و پیوسته همّت او مصروف باشد بر آن که دل پادشاه را به رعیّت میل دهد، و دلهای رعیّت و عامّه ناس را بر اطاعت پادشاه بدارد، و مدار او بر تدبیر درستی باشد که کار پادشاه به راه رود به نحوی که هم امنیّت بلاد حاصل گردد، و هم زیاده از حقّ پادشاه نگیرد؛ و هر آن گاه که حادثهای روی دهد، اگر بر پادشاه باشد، او ذخیره رفاه باشد، و اگر بر رعیّت باشد، او پشت و پناه باشد.
سومین: آن که باید در حفظ اسرار حاکم محکم باشد، و هرگز به سبب قرب او مغرور نگردد، و بیاندامی از او سر نزند، و در حضور مردم مخالفت حاکم را روا ندارد، و مرتبه خود را و مرتبه هر کسی را بشناسد، و خود را فریفته جاه و مال و دولت نکند.
نقل است که پادشاهی به وزیر خود فرمود، در وقتی که نصیحت او مینمود که ما تو را در مرتبه عظیمی داشتهایم؛ پس باید سرّ ما را پنهان داری، و سخن راست بگویی، و در مجلس من، غلطِ مرا به روی من نیاوری، و احوالات زیاد نپرسی و به مقداری که با تو سخن گویم حرف بزنی، و آن چه گویم خوب غور کنی، و چنان متوجّه سخن من باشی که چیزی از آن، از تو فوت نشود، و کارها را به یاد من دهی به نحوی که گویا از من یاد میگیری، و هر آن گاه که از دیگری چیزی پرسم، تو مبادرت به جواب نکنی.
چهارمین: آن که در خدمت خود تکاهل و تغافل نکند، و در ملاحظه سؤال و جواب عمّال و غیرهم، و فیصل امور مملکت، و بالجمله در هر چه به او متعلّق باشد، کوتاهی و سهلانگاری ننماید.
نقل است که مرد عاقلی به شخصی نصیحت میکرد؛ پس از آن جمله به او گفت که البتّه ناتوانی از مُصاحبت سلاطین و خدمت ایشان احتراز کن، زیرا که کسی که خدمت ایشان را کما هو حقّه کند، میباید لاعلاجاً از لذّات دنیویّه و عمل آخرت هر دو محروم گردد، و تمام اوقات خود را صرف ایشان نماید، و الّا اگر کوتاهی نماید هم وزر و وبال آخرت را بر گردن گرفته، به سبب قبول منصب، و هم خود را در عرضه خِفّت و هلاکت دُنیویّه درآورده، به سبب کوتاهی در خدمت.
پنجمین: آن که رشد او به مرتبهای باشد که از عهده قرار و عهدی که نماید یا امری را که متوجّه شود، تواند بیرون آمد و از تمشیت آن عاجز نگردد.
حکایت:
نقل است که پادشاهی دو وزیر داشت که یکی از ایشان در کمال عقل و تدبیر و تمام رشد بود، پس روزی پادشاه به ایشان گفت که، کدام یک از شما اختیار انتظام دادن همه امور مملکت من میکنید، به شرط آن که من مرفّه باشم و هم مداخل مرا زیاد کند! وزیری که کامل بود، بنابر مصالحی چند ساکت شده آن دیگری فی الفور تعهّد و قبول نمود. پس آن پادشاه همه امور را به او گذاشت و خود کنار نشست و وزیر کامل را نیز بیدخل نمود. پس آن وزیر شروع به داد و ستد مملکت کرده، اوّل مرتبه خراجی که بود دو چندان نمود، و به آن سبب در آن سال مال عظیم جمع فرمود، لیکن اکثر رعایا از کار به در رفته، قرار بر فرار دادند، و آن چه باقی مانده بودند نیز از کار مانده بودند، و لهذا در سال دیگر باقی عظیمی بر ایشان لازم آمد، به مرتبهای که تحصیل اصل خراج مشکل بود. پس وزیر لاعلاج شده، مقرّری عساکر را بر ایشان حواله نمود که شاید ایشان توانند چیزی وصول کرد. امّا جندیان چون دست تسلّط یافتند یکباره آن بیچارهها را پایمال کرده، بعضی را به نزول و بعضی را به جریمه، و بعضی را به رشوه گرفتن، و بعضی را به نَهب و غارت به باد فنا دادند؛ و مع هذا از وجه خراج چیزی وصول نکرده، در آخر سال ایشان از یک طرف ادّعای مقرّری خود میکردند، و رعایا آن قلیلی که پای گریز نداشتند، از طرف دیگر فریاد وا نهباه و وا فقراه میزدند؛ و بعضی از ایشان که گریخته بودند، با اعدا متّفق شده شروع به نهب و غارت سرحدات پادشاه نموده بودند. باری پادشاه وقتی خبر شد که چنان فتنه عظیمی برپا شده و آن وزیر خایب از عجز سر خجالت به زیر انداخته، پس پادشاه اولاً فرمود تا آن عسکر، اموال آن وزیر را نهب و او را سیاست کردند، و ثانیاً وزیر کامل را طلبیده، به او عتاب سکوت روز اول و آخر هر دو فرمود. وزیر عرض نمود که، امّا سکوت اوّل من پس سببش آن بود که چه معنی دارد که مثل تو پادشاه کاملی، فرق میان من و چنان مرد جاهلی که رویه رعیّتپروری نداند نکند، و امّا سکوت آخر، پس به جهت آن بود که خود مقرّر داشتی که آن مرد مطلق العنان باشد، و مع هذا اگر من دخلی میکردم این خرابی را که شده او نسبت به دخل من میداد، لیکن الحال با وجود این همه، اگر مقرّر داری، در اندک وقتی تدارک این مینمایم، به شرط آن که کسی بر تصرّفات من هر چند به حسب ظاهر مناسب ننماید، اعتراض نکند؛ پس پادشاه عذر او را پسندیده، زمام مملکت را بر کف اختیار او گذاشت. پس آن وزیر اولاً فرمود تا منادی ندا کرد که رعایا همگی از بقایای خود معذور، و مرفّه الحال، وفیما بعد نیز هر ساله تا آن پادشاه موجود باشد از یک ربع اصل خراج سابق معاف باشند، و ثانیاً فرمود تا بقیّه مقرّری عساکر را از خزانه پادشاه دادند، و ایشان را مأذون داشت که آن چه از سرحدّات اعدا نهب کنند، مال ایشان باشد و به سرکار پادشاه چیزی ندهند، لیکن به هیچ وجه بر رعیّت مملکت تسلّطی نداشته باشند، و اگر احیاناً عدوی بر سر سرحدّی غارت آورد، و ایشان دفع نکنند یا قاطع الطّریقی خیانتی کند، و ایشان او را دستگیر ننمایند، غرامت آن همه اموال بر ایشان باشد، و پادشاه اگر چه قلباً به ماسوای اخری راضی نبود، امّا لاعلاجاً چون شرطی کرده بود، همه را اجرا فرمود. پس خبرها به اطراف و اکناف رفته، جمیع رعایای فراری با بسیاری از رعایای اعادی روی به مملکت آن پادشاه آوردند، به مرتبهای که هر طایفهای از راه عدم کفایت اراضی بر ایشان خراج اراضی طایفه دیگر را به زیاده قبول مینمودند تا اندک وقتی خزانه پادشاه نیز اضعاف اوّل شده، آن پادشاه را بسیار خوشآمد، و تحسین بسیار به آن وزیر نمود. لیکن روزی به او گفت که، چه وجه داشت که تو تخفیف ربع خراج را مقیّد به عمر من ساختی؟ وزیر عرض کرد که دو وجه داشت، یکی آن که، آن تعهّدی بود که من کرده بودم و تخلّف از آن را جایز نمیدانستم، و نمیدانم که بعد از تو پادشاه دیگر سخن مرا خواهد شنید یا نه، و دیگر آن که باعث آن شده که رعیّت همیشه دعای طول عمر تو کنند، و حرص محافظت تو داشته باشند. پس این سخن نیز موافق طبع پادشاه افتاده، او را بالکلّیه مطلق العنان نمود، و حسّاد او منکوب گشته، در کمین فرصت بودند که روزی به پادشاه گفتند که وزیر آن وجهی که به تو گفته واقعی نیست، بلکه اراده آن دارد که خود پادشاه شود و چون مردم از او راضیاند، اعانت او کنند، و بعد از آن خراج را تمام حواله کند. اگر خواهی این معنی بر تو ظاهر گردد به او اظهار کن که میخواهم، درویشی اختیار کنم و دست از پادشاهی بردارم، اگر او تو را بر این سخن تحسین کند، بدان که سخن ما راست است، و او میخواهد که تو دست برداری، و او پادشاه گردد، پس آن پادشاه بنابر وسوسه ایشان وزیر را طلبیده، سخنی که ایشان تعلیم او کرده بودند به او فرمود، و آن وزیر نیز چون هم خالی الذّهن و هم به آخرت رغبت تمام داشت، تحسین بسیار نمود؛ ناگاه دید که پادشاه بسیار مکدّر گردید. پس به فراست دریافت که اعدا چنان سخنی در انداختهاند، لیکن علاجی سوای تغافل ندید؛ و چون آن مجلس منقضی شد، و وزیر به خانه خود رفت، فی الفور جامههای درویشانه پوشیده و عصا و کشکولی بر دست گرفته به خلوت پادشاه آمده، کس فرستاده، پادشاه را خبر نمود که اینک من مهیّای سفر شدهام، چه میفرمایی؟ پادشاه تعجّبی نموده به نزد او آمد، و به او گفت که این چه حال است؟ عرض کرد که شما چنان فرمودید که درویش خواهید شد، و من هرگاه در حکومت شما مدخلیّت داشتم الحال البتّه در درویشی نیز شریک باید باشم. پس پادشاه دانست که آن چه اعدا گفتهاند کذب و وزیر با او در صدق عقیده است، و این همه از رشد و حسن تدبیر وزیر بود.
فایده دوم:
بدان که باید حاکم در انتخاب چنان مردی، اکتفا به حدس خود و اعتماد بر زبانآوری و خوشظاهری مردم نکند؛ چه بسیار است که جمعی به حسب ظاهر اظهار خوبی و خیرخواهی میکنند، و در باطن، کمال بدنفسی میدارند؛ و همین که دَخیل امری شدند، آهسته آهسته به حیله و مکر حاکم را بر بدیها میدارند. پس باید حاکم در این باب تجربه و امتحان تمام نماید، به آن که اختیار کند کسی را که خدمت خوبان کرده باشد، و مردم نیکوکار تربیت او نموده باشند؛ و مع هذا در میان مردم مشهور به خوبی باشد، و کارهای خیر از او صادر شده باشد؛ چنان چه سابقاً نیز در تنبیه فایده دوم از نصیحت اول مقدّمه کتاب بیان شد.
فایده سوم:
آن که به هر مقداری که آن ملازم و وزیر خیرخواه و خوش نفس و راستگو باشد، او را اعتبار دهد، و بر قول او اعتماد کند، و هر یک که در این باب کاملتر باشد، اعتماد بر او بیشتر کند، و سخن او را قبول فرماید، هر چند قول او موافق خواهش آن حاکم نباشد، امّا با این همه باید که همیشه در کمین باشد که همین که بر عیبی یا غلطی از او مطّلع گردد، آن را خاطرنشان او کند، و معاتبه و تأدیبش نماید تا برطرف کند، و اصلاً تغافل را در این باب روا ندارد، و مؤیّد در این باب، حکایتی که عن قریب گذشت، کافی است.
و کذا امام همام ـ علیه السلام ـ هر وقتی که اندک رَیبی از احدی از حکّام خود مشاهده میفرمود، او را یا معزول و یا به نصایح و معاتبات تأدیب مینمود؛ حتّی آن که مانند محمد بن ابی بکر را که در کمالِ کمال، و در سلک فرزندان آن حضرت بود، به اندک مسامحهای، او را از حکومت مصر معزول و به جای او مالک اشتر را معیّن و ارسال فرمود.
فایده چهارم:
آن که باید بر هر کاری شخصی را تعیین نمود که کما ینبغی، و بر وجه احسن تواند آن را به عمل آورد، و چنان نباید کرد که چند شغل بر گردن یک شخص افتد که مبادا عاجز گردد، یا مسامحه و سهلانگاری کند، و از عهده همه نتواند بیرون آمد؛ و یکی را که از همه عاقلتر و خیرخواهتر باشد سرکرده باقی نماید که در مشکلات مرجع ایشان باشد.
فایده پنجم:
آن که با این همه ملاحظات، میباید یا از حاکم خود اکثر کارها را برسد، خصوصاً دادرسی مظلمومان، و آن چه را گمان کند که وزرا و مدبّران دولت در آن صاحب مطلباند، زیرا که تغافل او در چنان وقتی باعث جرأت ایشان در خیانت میگردد.
چنان چه مشهور است که هرگاه پادشاه خود متوجّه امور مملکت نگردد، خاینترین مردم در مملکت او، وزیر او خواهد بود؛ و در احادیث وارد شده که، کسی که خواهد که کارهای او همیشه محکم باشد و ضرری نبیند، باید که دست از بدگمانی به مردم برندارد، و تمام اعتماد بر هر کسی نکند.
و نقل است که پادشاهی به وزیر خود در وقت نصیحت گفت: بدان که من درباره تو وکذا سایر ملازمان، چنانم که اگر امری از شما صادر شود که هفتاد محمل خوب و یک محمل بد داشته باشد، آن را بر آن یک محمل بد حمل خواهم کرد، و هر کسی که از شما شکوه کند، هرچند ضعیفتر و عاجزتر باشد، قول او را بیشتر قبول خواهم کرد؛ پس اگر خواهید مکرّم من باشید، کاری کنید، و سخنی گویید که هیچ مَحمل بد نداشته، و به نحوی سلوک کنید که هیچ بیچارهای از شما شکوه نکند، هر چند شما محق باشید.
نصیحت دوم:
و نیز امام رفیع مقام و مقتدای واجب الاحترام ـ علیه وآله افضل التّحیة والسّلام ـ در توقیع بلیغ مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! باید که اختیار کنی به جهت حکم شرعی کردن میان مردم، کسی را که فاضلتر و کاملترین رعیّت تو باشد نزد تو، چنان کسی که در احکام هرچند عظیم باشد در نماند، و از کلام خصمان به لجاجت نیفتد، و خود را از لغزش و غلط نگاه دارد، و اگر غلطی و لغزشی نماید، همین که حق بر او ظاهر شود به زودی برگردد، و بر غلط خود ایستادگی نکند، و در هر حکمی تأمّل و تدبّر نماید، و بدون غور در امور حکمی نکند، و به اندک فهمی اکتفا نفرماید، و در تحقیق اشیا و کشف احوالات ساعی و بر تعب آن صابر باشد، و چون حقّی بر او ظاهر گردد، به آن حکم کند، و تغافل و مسامحه ننماید، و پروا نکند از آن که به سبب آن حکم کردن، بعضی از توقّعات و مطالع از او فوت گردد، و در هر امر مشتبهی توقّف نماید، و احکام او همه موافق دلیل و حجّت باشد، و نظر بر محاورات خصوم نداشته باشد، و فریب تملّقات و تزویرات ایشان نخورد، و از بسیاری گفتگوی مدّعیان منزجر و مکدّر نگردد؛ و بدان که چنان شخصی بسیار کم است، و مع هذا باید که با وجود تعیین چنان شخصی، اکثر اوقات ملاحظه احکام او کنی، و به او برسانی، قدری که محتاج به مردم نگردد، و مراعات عزّت و توقی را به مرتبهای نمایی، و او را به منزلتی بداری که هیچ کس از مخصوصان تو راه بدگویی و حیله تضییع او نزد تو نداشته باشد، و البتّه در انتخاب چنان شخصی مبالغه زیاد کنی که پیش از این این دین اسیر جمعی گردیده بود از اشرار و حکّامی که به هوا و هوس عمل میکردند، و از آن طلب دنیا مینمودند، و مراد آن حضرت، حکّام خلفای جور بود چنان چه الحال قضّات عامّه چناناند.
بیان:
بدان که از این فقرات شریفه نیز چند فایده مفهوم میگردد:
فایده اول:
آن که حاکم باید که از میان علمای رعیّت اختیار کند به جهت قضا، و اجرای حکم شرعی کسی را که متّصف باشد به صفاتی چند که آن حضرت تصریح به آنها فرموده، چنان چه مذکور شد، و مال همه به سه صفت برمیگردد:
اولین: آن که فاضل و عالم باشد به مرتبهای که تواند استنباط احکام شرعیّه از کتاب و سنّت نمود، و مناط حکم او بر تقلید فقها و اعتماد او بر محض قول ایشان نباشد، زیرا که اقوال ایشان به تنهایی حجّت نیست، و غلطها از ایشان بسیار صادر شده. چنان چه خود نیز اعتراف نمودهاند، بلکه باید مدار او بر حکمی باشد که از کلام ائمّه هدی که حجّت خدایند بر خلق تا آن که همه احکام او موافق دلیل و حجّت باشد، چنان چه حضرت به آن اشاره فرموده، و در حدیث معتبر نیز از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: محاکمه نزد همه کس مکنید، بلکه باید انتخاب کنید مردی را از شما ای شیعه که بر حلال و حرام ما مطّلع باشد، و به احکام ما علم داشته باشد، پس او را میان خود قاضی کنید که من او را نیز قاضی کردم، و باید که به حکم او عمل کنید، و بدانید که هر که ردّ قول او کند، حقیقت، ردّ قول ما اهل بیت کرده، و آن به منزله شرک به خداست؛ و لهذا علمای شیعه همگی اتّفاق دارند بر آن که باید قاضی عالم کامل باشد، بلکه از عبارت این نصیحت، چنان ظاهر میشود که باید قاضی، عالمترین اهل آن بلده باشد، و شک نیست که آن بهتر است، چنان چه شبههای نیست در آن که اکثر حکّام شرعی که در این ازمنه تعیین ایشان متعارف شده، جاهل بلاعلم میباشند، و چون از مدارک شرعیّه اطّلاعی ندارند نامقیّد، و همه احکام ایشان جور است، و هر که ایشان را تعیین و تمکین کند، در گناه با ایشان شریک است، زیرا که در حدیث معتبر وارد شده که، هر که در دو درهم به غیر حکم خدا حکم کند، به درستی که آن کس به خدای عزّوجل کافر شده، و خداوند عالمیان نیز در قرآن مجید فرموده که، هر کس که موافق فرموده خدا حکم نکند، آن شخص فاسق و ظالم و کافر است، و بسیار واضح است که این قسم جماعت غلط بسیار میکنند، و خلاف فرموده خدا بسیار حکم مینمایند، بلکه اگر از روی اتّفاق گاهی حکم ایشان موافق شرع نیز افتد، فایدهای به ایشان نمیکند، چه آن را ندانسته کردهاند. چنان چه در حدیث معتبر از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند: قضّات شرع چهار قسم میباشند، سه قسم آنها از اهل نار، و یک قسم از اهل بهشت است. پس فرمودند که آن سه قسم که از اهل نارند، یکی کسی است که دانسته به سبب نامقیّدی، حکم به باطل کند. دوم کسی است که از روی نادانی و جهل، حکم به باطل کند. سوم کسی است که از روی نادانی حکمی کند، امّا اتّفاق افتد که حکم او موافق شرع باشد؛ امّا آن قسمی که از اهل بهشت است کسی است که از روی علم و دلیل شرعی حکم به حق نماید، و فرموده خدا را اجرا فرماید.
و در حدیث دیگر نیز وارد شده که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به شریح قاضی کوفه فرمودند که در جایی نشستهای که نمینشیند در آن جا مگر پیغمبری یا وصیّ او، یا شقیّ و بدبختی؛ زیرا که شریح، نه پیغمبر بود و نه وصی پیغمبر، و نه از علمای تابع وصی بود که حکم وصی داشته باشد، و نایب امام باشد.
چنان چه در حدیث اول حضرت صادق ـ علیه السلام ـ گذشت بلکه مردی بود که به رأی خود و خلاف فرموده وصیّ که امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ بود، عمل میکرد.
دومین: آن که صالح و متّقی باشد، و به صفت امانت و دیانت متّصف باشد، و وثوق و اعتماد تمام بر قول و فعل او توان کرد، و از جمله عدولش توان شمرد، و بالجمله میباید گناهان کبیرهای که خداوند عالم در قرآن به آنها توعید و تخفیف فرموده، از او صادر نشود، و بر صغایر ذنوب مصر نباشد که هر وقتی که گناهی از او غفلت سر زند، فی الحال توبه کند و پشیمان گردد، و عازم نکردن باشد، و عبادات واجبه را التزام تمام و مستحبّه را مواظبت تمام نماید، و خوف الله زیادی داشته باشد که در احکام میل به طرفی نکند، و اگر غلطی از او سر زند زود برگردد، و پروای رو و ریا نکند، و حکم حقّی که بر او ظاهر شود صریحاً بگوید، هر چند مستوجب ضرر بر خودش باشد؛ و در امور مشتبه با توقّف باشد و جرأت اقدام بر فتوایی که حقّیتش هنوز بر او مشخّص نشده باشد نکند، و مجملاً مَدار او بر امری باشد که رضای الهی را در آن داند، هر چند مستلزم تعادی خلق باشد، چنان چه مدار جناب امام ـ علیه السلام ـ بر آن بود به مرتبهای که فرمود: «الحقّ ما خلّی لی من صدیق»؛ [ما ترک الحقّ لی من صدیق] یعنی به حق حکم کردن، و همیشه سخن راست گفتن من هیچ دوستی از خلق برای من نگذاشته، و وجهش نیز معلوم است، زیرا که هر کسی میل دارد که غالب باشد، و هرگاه حاکم به سبب حکم حق کردن او را مغلوب گرداند، مکدّر میگردد، بلکه بر حاکم نیز کم التفات میگردد، و کذا آن طرف مُحق اگر مرتبه دیگر با کسی دعوی کند، و مغلوب گردد، باز او نیز مکدّر میگردد تا در اندک وقتی چنان میشود که هیچ کس از آن حاکم راضی نباشد؛ و اگر حاکم خواهد در این باب تدبیری کند، علاج آن چنان خواهد بود که حق و باطل را با یکدیگر ممزوج گرداند تا تواند مردم را راضی نمود، لیکن در آن وقت به سخط خالق و عذاب الهی گرفتار خواهد شد که به مراتب شتی بدتر از عداوت خلق است.
چنان چه در حدیث معتبر وارد شده که حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ فرمودند که در بنی اسراییل قاضی بود که همیشه حکم به حق میکرد، و چون فوت شد، زوجه او دید که کرمی اندرون دماغ او را میخورد. آن زن بسیار مضطرب شده شب در خواب دید که آن قاضی به او گفت که، آن چه دیدی به سبب آن بود که روزی برادر تو فلان دعوی با شخصی داشت، چون هر دو برابر من آمدند گفتم: خداوندا، چون کن که حق با فلان باشد، و چون دیوان ایشان نمودم، فی الواقع حق با برادر تو بود. پس خوشحال شدم و به آن حکم کردم. پس از این جهت به این بلا مبتلا شدهام، هر چند که حکم حق نیز کردهام.
و لهذا منقول است که روزی شخصی در خانه امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ نزول نموده مهمان آن حضرت گردید. بعد از دو سه روز اظهار نمود که به جهت دعوی با شخصی به نزد آن حضرت آمده، پس آن حضرت فرمودند که، اگر دعوی نداشتی، هر مقدار که نزد ما میماندی مکرّم و عزیز بودی، امّا چون میخواهی که من میان تو و مدّعی تو قاضی باشم، باید از خانه من بیرون روی تا نزد من با مدّعی خود یکسان باشی.
و اشتراط وجود این صفات نیز در هر قاضی مُجمعٌ علیه جمیع علماست، و هر کسی که خالی از این صفات باشد، و متوجّه قضا گردد تا آن که خود را مبتلای به حکم ناحق کند، از اهل نار خواهد بود، هر چند عالم و فاضل باشد؛ چنان چه سابقاً در حدیث حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مذکور شد که چنان شخص قسم اوّل از سه قسم قاضیهاست که از اهل نارند.
سیّمین: آن که رشید و کاردان باشد، به مرتبهای که از مدّعیان فریب نخورد، و سخنان مردمان را خوب غور تواند نمود، و زود منضجر نگردد، و در احقاق حق مردانه باشد، و از ترتّب ضررهای دنیویّه بر آن مانند ذمّ مردمان و عداوت ایشان، و فوت بعضی از منافع دنیویّه، مثل مال و جاه، واهمه نکند؛ و فی الحقیقة این شروط از جمله متفرّعات دو شرط سابق است، زیرا که علم و صلاح که با هم جمع گردد، این حالات همه را میتواند داشت، مگر فریب مردم خوردن که اکثر خوبان بنابر حسن ظنّی که به مردم میدارند، گاهی مبتلای حیلههای شیاطین انس میگردند.
و لهذا حضرت امام ـ علیه السلام ـ در آخر همین وصیّت به مالک فرموده که، با وجود تعیین قاضی شرعی، باید که خود ملاحظه اکثر احکام او کنی، و شرح آن عن قریب مذکور میگردد. و از این جهت نیز بعضی گفتهاند که، بهتر آن است که هر قاضی، دو نفر عالم عادلی را داشته باشد که از بعضی لغزشها او را آگاه نمایند.
فایده دوم:
آن که باید حاکم، در انتخاب چنان کسی که متّصف به صفات مذکوره باشد، کمال مبالغه نماید، و تفتیش تمام فرماید، و مع هذا خود اکثر احکام او را پیجوری کند، و تحقیق حق و باطل آن نماید.
و وجه سفارش آن حضرت به کمال مبالغه در انتخاب نمودن آن است که، اوّلاً صفات مذکوره، حالاتیست مخفی، خصوصاً صلاح و تقوا، و معلوم نمیتواند شد مگر از معاشرتها و تفحّصات زیاد. و ثانیاً صاحب کمال چنانی که مُستجمع جمیع یا اکثر این صفات باشد، بسیار کم است، و بسیاری میباشد که ظاهراً جامع علم و صلاح و کمالات میباشند، لیکن همین که حکمی به دست ایشان افتاد، فاسد میگردند، و مدار ایشان بر آن است که به نحوی سلوک کنند که خاطرخواه مردم باشد، و کسی از ایشان نرنجد و منصب ایشان بر هم نخورد، هر چند آن سلوک مستلزم بعضی از مسامحات باشد، و مع هذا بسیاری نیز به طمع تحصیل مال و جاه مبتلای مسامحه در احکام میکردند.
منقول است از بعضی از دانشمندان که، هر قاضی که یکی از سه صفت در او باشد، او قاضی شرعی نیست یکی آن که مدح کردن را دوست دارد.
دوم آن که از مذمّت نمودن ترسد.
سوم آن که از معزول شدن راضی نباشد.
حکایت:
منقول است که شخصی را در زمان بنی عباّس در کوفه قاضی کردند، و او مدّعی آن بود که نمیخواهد و حکومت را دوست نمیدارد؛ بعد از چند وقت یکی از اهل حرم آن پادشاه عباسی که نزد او مقرّب بود، به عزم حج وارد کوفه میشد. پس قاضی سه منزل بیرون کوفه به عزم استقبال او بیرون رفته، چنان اتّفاق افتاد که در ورود آن زن چند روز تأخیر شد، و آذوقه قاضی که انتظام قدوم او میکشید آخر شده، به جایی رسید که نان خشک را بر آب میزد و میخورد. چون به کوفه برگشت، عالمی به او گفت که اگر تو راست میگویی که تو را بر قضا جبر کردهاند، و تو نمیخواهی، پس چرا باید به استقبال زنی بیرون روی، و آن قدر انتظار بکشی که کار تو به آن جا انجامد که محتاج شوی به آن که نان خشک را بر آب زده بخوری!
حکایت:
و ایضاً منقول است که به یکی از پادشاهان سابق، شخصی را تعریف کردند که باید قاضی کرد. آن پادشاه، آن شخص را به مجلس خود طلبیده، وقت چاشت مرغ کبابی را که نزد او بود دو حصّه نموده، نصفی را به آن شخص داد، پس آن مرد فی الفور آن نصف مرغ را بخورد. پادشاه فرمود که مردمان سابق گفتهاند که کسی که جرأت و رغبتش بر خوردن مال رعیّت بیشتر خواهد بود، و او را مرخّص نموده، قضا را به او نداد، و از آن چه مذکور شد معلوم میشود وجه سفارش حضرت امام ـ علیه السلام ـ که باید حاکم اکثر احکام قاضی را تفقّد نماید، زیرا که فواید بسیار بر آن مترتّب میشود:
اوّلاً آن که هرگاه قاضی داند که حاکم در تفتیش حال اوست، خیال طمع و سایر توقّعات نمیکند. و ثانیاً آن که از کسی در حکم حق کردن پروا نمیکند، چه معلوم او خواهد بود که اگر بد او گویند، و حاکم تحقیق کند، مشخّص خواهد شد که حق با اوست. و ثالثاً آن که اگر کسی او را فریبی داده باشد، و حیلهای کرده باشد که لغزشی از او غفلتاً به سبب صداقت و حسن ظنّ او صادر شده باشد به تفحّص حاکم ظاهر خواهد شد. و رابعاً آن که مردم نیز دست از توقّعات خلاف شرع از او برمیدارند، زیرا که اکثر ناس از حاکم، بیش از جناب الهی واهمه میدارند. و خامساً آن که باعث آن میشود که باقی عمّال آن حاکم متأدّب شده، در اشغال خود اهتمام کنند که مبادا حاکم تفتیش آن نیز نماید، و غیر اینها از فواید دیگر که به اندک تأمّلی معلوم میگردد.
لیکن مخفی نیست که این امر، یعنی تفقّد حاکم احکام قاضی را، وقتی صورت دارد که حاکم خود عالم باشد، مانند مالک اشتر و اشباه او، پس اگر حاکمِ غیر عالم خواهد تحقیق کند، ظاهراً او را علاجی در مسایل خلافیّه سوای اجلاس علما و تحقیق آن از عالم ایان نباشد، به شرطی که ایشان نیز مبتلای اغراض فاسده نباشند، و تَصلّب تمام در حق گویی داشته باشند، زیرا که چنان چه سابقاً اشاره شد، اعتماد بر قول هر عالمی تا تدیّن زیادی نداشته باشد، نباید نمود.
چنان چه از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که آن حضرت گفتند که، حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و اله ـ فرمودند که فقها و علما، امینان پیغمبراناند، مادامی که به دنیا نیفتند. صحابه عرض کردند که علامت به دنیا افتادن ایشان چه چیز است؟ فرمودند که، متابعت و پیروی خواهش پادشاهان کردن.
و ایضاً از آن حضرت مروی است که، فرمودند که هرگاه عالمی را دوست دنیا و راغب به آن بیابید، از او حذر کنید، و در دین خود بر او اعتماد مکنید، زیرا که هر کس چیزی را دوست دارد، همیشه در پی حفظ آن میباشد، به درستی که خداوند عالمیان به حضرت داود پیغمبر ـ علیه السلام ـ خطاب کرد که ای داود! میان من و خود راه مده عالمی را که فریفته دنیا باشد که تو را از طریق محبّت من میکیباند، به درستی که این قسم جماعت راهزنان بندگان خاص، و مریدان به اخلاص مناند، و ادنی کاری که به ایشان میکنم آن است که در دنیا شیرینی مناجات خود را از دل ایشان برمیدارم که از فیض عبادات من محروم گردند، و روز به روز حبّ دنیا در دل ایشان زیاد گردد.
و در احادیث معتبره وارد شده که، عالم متدیّن آن است که قول و فعل او یکی باشد، و ظاهر و باطنش موافق باشد، و همیشه در حذر باشد، و به معاشرتهای اهل دنیا راغب نباشد، و همیشه در حذر باشد که مبادا به بدی افتد، یا کلام نامشروعی از او صادر گردد، و از این جهت اکثر خوبان از صحبتها گریزان و در مجالس ساکت میباشند.
پس از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرمودند که عالم را سه علامت میباشد، علم و حلم و سکوت. و علامت آن کسی که علم را بر خود بسته، نیز سه است، یکی آن که طرفگیری ظَلَمه میکند، و حمایت اهل دنیا مینماید، هر چند بر باطل باشند به جهت خوشآمد و طمع. و دوم آن که اگر از او عالمتری و بزرگتری سخن حقّی گوید، با او منازعه ی برخلاف او میکند که شاید مردم او را اعلم دانند. سوم آن که اگر از او کم علمتری و کوچکتری کلام حقّی گوید، با او جدال میکند تا ظلماً بر او غالب آید که مبادا مردم آن را نقص دانند، و بالجمله همیشه در پی آن است که سخن او پیش رود، هر چند باطل گوید، و با هر کسی از اهل علم منازعه کند، هر چند آن کس محق باشد، و منظور او، الزام خصم دادن و عَرض علم خود نمودن است، به خلاف عالم متدیّن که حرف حق را از هر که شنود تصدیق میکند، بلکه تحسین مینماید، و تا امری بر او مشخّص نشده باشد فتوی نمیکند، و در دین پروایی از گفتن نمیدانم نمیدارد.
چنان چه در احادیث متعدّده وارد شده که، هر وقت امری را به او علم داشته باشی بگو، و الّا بگو نمیدانم و ساکت باش که مبادا فتوی به خلاف فرموده خدا و ائمّه هدی از تو صادر شود، و مستحقّ نار جهنّم گردی؛ و به درستی که فتوی دهنده گویا در کنار جهنّم ایستاده است.
و از آن چه سابقاً در تنبیه نصیحت اوّل مقدّمه کتاب، و فایده دوم نصیحت اول این باب مذکور شد، میتواند بود که کسی خوبی و بدی علما را نیز به شهرت نزد عامّه ناس به خوبی یا به بدی خصوصاً خوبان و دینداران و جماعتی که صاحب غرض نباشند، تشخیص نماید، هر چند تشخیص اعلمیّت به این نمیتواند شد، چنان چه واضح است.
فایده سوم:
آن که، هرگاه حاکم چنان شخصی را که مذکور شد قاضی نمود، باید اولاً قدری که به آن تواند معاش او مرفّه گذشت به او برساند تا آن که محتاج به مردم نباشد زیرا که احتیاج، آدمی را ذلیل میدارد، و آن منافی حکومت است، و ایضاً مبادا حاجت او را به مخمصه طمع اندازد، و ظاهر آن است که مراد امام ـ علیه السلام ـ اجرت قضا نیست، زیرا که آن به حسب احادیث بسیار ممنوع است، بلکه مراد آن است که از بیت المال مسلمین که به جهت صرف مصالح ایشان است، و مع هذا همه کس خصوصاً اهل علم در آن حصّه و حق میدارند به عنوان عطا به او بدهد، چنان چه از بعضی اخبار ظاهر میشود که کسی که همین سواد قرآن داشته باشد، هر سال دویست دینار اَحمر، حقّ اوست که اگر در دنیا ظَلَمه به او ندهند، خداوند عالمیان در آخرت به او خواهد رسانید.
و ثانیاً او را چنان معزّز و مکرّم و نافذ الحکم بدارد که هیچ کس راه بدگویی و حیله در تضییع او نداشته باشد تا آن که تواند حکم حق را بر همه کس جاری نمود، و تقیّه از کسی نفرمود، حتّی بر مقرّبان حاکم و مخصوصان او، و حقیقت حال آن است که این امر عظیمی است، و مدخلیّت تمام در اجرای احکام بر نهج شرع اسلام دارد، و بر هر مَلِکی لازم است که در این باب و تمکین حاکم شرعی خود کمال بذل و جهد نماید تا او تواند جمیع اوامر شرعیّه را اجرا نمود.
نصیحت سوم:
و ایضاً حضرت سلطان اولیا و خیر اهل ارض و سما ـ علیه الاف التحیّة والثّناء ـ در توقیع وقیع اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! بر تو باد که تدبیر تام کنی و تأمّل تمام نمایی در کلام آن کسی که خود را ناصح و خیرخواه تو وا مینماید، و با او در امور خود مشاورت میکنی ،پس اگر شور او مستلزم ضرر مردم باشد، و به خیری، تو را دلالت کند که موجب اذیّت خلایق گردد، البتّه آن را قبول مکن، و او را در این باب ناصح مدان و از شنیدن سخن او احتراز کن، هر چند ظاهراً نفع خود را در آن دانی، و اگر شور او موافق عدالت و صلاح رعیّت باشد، البتّه قبول کن و مخالفت آن را روا مَدار، و باید که در مشاوره خود دخیل نگردانی کسی را که بخیل باشد، زیرا که تو را از احسان کردن باز میدارد، و از فقیر شدن میترساند، و نه کسی را که جبان و بیدل باشد که تو را در کارها بیجرأت میکند، و نه شخصی را که حریص دنیا باشد، زیرا که او تو را به طمعهای خام میاندازد، و جود کردن در تحصیل مال را در نظر تو جلا میدهد؛ و این هر سه صفاتی است بسیار بد که از بیاعتقادی و بدگمانی به خداوند عالمیان به هم میرسد، و اگر نه کسی که داند که دولت و نصرت و رزق همگی از جانب خدا میباشد، خود را مبتلای این صفات نمیگرداند.
بیان:
مضمون بلاغت نشان فقرات مذکوره واضح و هویداست، و آیات و اخبار بسیار دلالت میکند بر آن که هر کسی را باید در کارهای خود مشاوره با مردم خصوصاً خوبان و کاملان نماید، و در این باب کافی است که حق سبحانه و تعالی رسول خود را که کاملترین همه عالم بود، امر به مشاوره با مردم فرمود.
و از حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ مروی است که فرمودند: کسی که کارها را همه به رأی و فهم خود به عمل آورد، البتّه غلطها میکند، و کار خود را تباه مینماید و کسی که مشاورت با مردم کند، شریک عقلهای ایشان میباشد.
و در جای دیگر فرموده که، هیچ یاوری و اعانتکنندهای بهتر از مشاوره نمیباشد، و امّا آن جماعتی را که حضرت در نصیحت نهی از مشاوره ایشان فرموده باز وجهش ظاهر است، و از نصایح باب بعد از این مفهوم میگردد که بهتر آن است که اهل شور دانشمندان و کاملان متدیّن باشند، و جمعی دیگر نیز از احادیث، منع از مشاوره ایشان ظاهر میشود لیکن ظاهراً منظور در همگی اغلب و اکثر است نه کلّهم اجمعین، چه گاهی میباشد که در میان ممنوعین شخصی به هم میرسد که در کمال عقل و دانش و استقامت رأی میباشد، امّا با وجود این باز دست از متابعت قول امام ـ علیه السلام ـ برنداشتن بهتر است.
پس در حدیث معتبر وارد شده که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به حضرت امام حسن ـ علیه السلام ـ وصیّت فرمودند که احتراز کن از آن که در کارها مشاورت زنان کنی که رأی ایشان، بر پستی و عزم ایشان، بر سستی میباشد.
و در جای دیگر فرموده که، زمانی خواهد آمد که مردم دوست ندارند مگر مسخرهپیشگان را، و خوش نداشته باشند مگر از هرزهگویان و فاجران، و ضعیف نباشد نزد ایشان مگر راستگویان و نصیحتکنندگان، و آن زمانی باشد که پادشاه به مشورت کنیزان و تدبیر خدمتکاران عمل کند، و حکومت را به کمسنّان بفرماید.
و در حدیث دیگر وارد شده که با زنان مشاورت کنید، و آن چه گویند مخالفت نمایید که حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ چنان میفرمودند.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که به شخصی فرمودند که، اگر خواهی نعمت خدا بر تو باقی بماند، و مروّت تو به کمال رسد، و زندگی خود را خوب گذرانی، جماعت دَنی طبیعت و عبید بینجابت را در کارهای خود دخیل مکن، و به همه اشوار ایشان عمل منما، زیرا که هر دَنی طبع چنان است که اگر در امری بر او اعتماد کنی خیانت میکند، و اگر نقلی به تو نماید دروغ در آن داخل میکند، و اگر در جایی عاجز گردی اعانت تو نمینماید، و اگر وعدهای به تو کند مخالفت خواهد نمود.
باب دوم:
در بیان آداب معاشرت والی و سلطان با مقرّبان و مخصوصان، از قبیل خویشان و مصاحبان و خدمتکاران؛ و آن در ضمن دو نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول:
حضرت ولیّ ذی الجلال و ساقی سلسبیل زلال و مظهر فضایل اهل کمال امیرالمؤمنین علیّ مرتضی ـ صلوات الله الملک المتعال ـ در فرمان بلاغت توأمان زبده اهل ایمان، اَعنی مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! بدان که هر والی و حاکمی را مخصوصان و مقرّبان میباشد، مانند خویشان و مُصاحبان و خدمتکاران، و اکثر این قسم جماعت از غرور و زیادهسری و کمانصافی خالی نمیباشند، پس بر تو باد که مادّه این حالات را از ایشان قطع کنی، به آن که روی زیاد به ایشان ندهی، و سخن ایشان را در همه جا نشنوی، و همیشه موافق خواهش ایشان عمل نکنی، و ایشان را مطلق العنان در هر چه خواهند نگردانی، و دست ایشان را از خلق کوتاه داری که اگر نه، تحمیلات بر مردم خواهند کرد و زیادتیها بر غیر ایشان خواهند نمود، و تصرّف در املاک و اموال رعیّت خواهند فرمود، و به ظلم و تعدّی انتفاعات به جهت خود تحصیل خواهند کرد، و وزر و وبال و عیب و عار آن در دنیا و آخرت بر گردن تو خواهد بود، و پروا مکن از آن که به سبب کوتاه کردن دست این جماعت از خلق ایشان را به خشم آوری، زیرا که خشم این جماعت با راضی بودن عامّه رعیّت از تو هیچ ضرر ندارد، امّا غیظ و خشم عامّه رعیّت و از رو برآمدن ایشان رضای این جماعت را بر هم میشکند. و بدان که هیچ احدی نسبت به والی مثل این جماعت نمیباشد در آن که در اوقات رفاه بیش از همه کس از او طمع میدارند، و همه اخراجات خود را بر گردن او میاندازند، و از او همیشه چیزی میطلبند و هر چه بگیرند شاکر نمیباشند، و اگر یک مرتبه نگیرند، او را معذور نمیدارند، و مع هذا در وقت بلا از همه کس بیصبرتر و کماعانتتر میباشند، و چندان به کار او نمیآیند.
بیان:
مضامین این فقرات شریفه واضح است، و بسیار ظاهر است که هیچ کس خصوصاً حاکم همه کس را راضی نمیتواند نمود، پس باید او را که سعی کند در تحصیل رضای خدا و عامّه ناس، و آن هر دو با تسلّط دادن جماعت مذکوره در نصیحت، و ایشان را از همه جهت راضی داشتن جمع نمیشود، امّا اوّلاً پس به جهت آن که تسلّط دادن ایشان، چنان چه آن حضرت فرموده، مستلزم جرأت ایشان به ظلم است، و سابقاً در نصیحت پنجم، مقدّمه کتاب مفصّلاً گذشت که این راضی به ظلم شدن است، و حکم خود ظلم کردن دارد، و خداوند عالمیان از انتقام او تغافل نمیفرماید.
و امّا ثانیاً پس به جهت آن که استرضای ایشان به مال، مستلزم تصرّف در بیت المال مسلمین است، زیرا که عمده اموال حکّام از آن است، و آن تصرّفی است حرام و موجب مؤاخذه حاکم عندالله و عندالخلق میباشد، و بر هر حاکمی واجب است که از تصرّف در آن کمال احتیاط نماید تا آن را در مصرف شرعی آن رساند، و در این باب همین کافی است که حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ به عقیل برادر خود، آن قدر از آن نمیداد که تواند تعیّش زیاد نمود، و میفرمود که این مال، میانه اهل اسلام بالسّویه است.
و مروی است که روزی امّ کلثوم دختر آن حضرت زیوری از بیت المال عاریه نموده پوشید. چون نظر حضرت بر آن افتاد، غضباکانه به او فرمود که، این را از کجا آوردهای؟ امّ کلثوم عرض نمود که از ضابط بیت المال به عاریه گرفتهام. پس آن حضرت ضابط را طلبیده، عتاب عاریه دادن بیرخصت به او نمود، و به دختر خود ردّ آن را امر فرمود، و فرمودند که، به خدا قسم که اگر به غیر وجه عاریه گرفته بودی، دست تو را میبریدم.
و بعضی نقل کردهاند که، عقیل از ضیق معاش مدّتی به نزد معاویه رفته، چون برگشت، حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به او فرمود که توبه تو را قبول نمیکنم تا به سیخ آتش گوشتی که از دراهم حرام معاویه به هم رسانیده بسوزانم. عقیل به آن راضی شده، حضرت سیخی آهنی را در آتش گرم کرده، بر بدن عقیل گذاشت. پس عقیل از شدّت سوزش مضطرب شده، ناله کرد که در آن وقت حضرت گریست، و فرمود: ای عقیل! هرگاه تو خود از اندک سوزش آتش دنیا مضطرب میگردی، پس چگونه راضی میشدی که علیّ، مال بیت المال مسلمانان را به تو بدهد، و به آن جهت در روز قیامت به آتش جهنّمش سوزانند.
حکایت:
منقول است که عمر عبدالعزیز که از سایر ملوک بنی امیّه شقاوتش کمتر بود و میخواست که در حکومت به عدل سر کند، شروع کرد و اکثر تصرّفاتی که بنی امیّه در بیت المال مسلمین کرده بودند بر هم زد، و بسیاری از املاک مردم را که غصب نموده بودند پس گرفت، حتّی آن که قدری از فدک حضرت فاطمه زهرا را به حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ رد نمود و بسیاری از املاک مردم را از خویشان خود گرفته به اصحابش پس داد.
از آن جمله نقل است که روزی نصرانی به نزد او آمده عرض نمود که، فلان مزرعه که در دست پسر عمّ تو است از مال من است، و میباید به من رد نمایی. او فی الحال پسر عمّ خود را طلبیده، از او احوال پرسید. او در جواب گفت که این مردی است مخالف مذهب و این زمین را والد من در زمان حکومت خود گرفته و به من بخشیده، و الحال رقم او را در دست دارم. آن نصرانی عرض نمود که ای ملک! ابن عمّ تو سند او کتاب و رقم پدر اوست، و من کتاب خدا و حکم او را سند دارم که فرموده، تصرّف در مال اهل ذمّه نباید نمود. پس آن ملک گفت به ابن عمّ خود: راست میگوید، حکم خدا مقدّم است بر حکم پدر تو. و فرمود که مزرعه را به او رد نمود. پس چون خویشان او چنان دیدند، بسیار مضطرب شده، به جمعی از علمای ایشان که راه حیله و سخنوری داشتند متوسّل شدند که شاید ایشان او را به حیله شرعی فریب دهند تا دست از این حکایت بردارد. پس نقل کردهاند که جمعی از آن علمای بیتدیّن به نزد او آمده به او گفتند که، این همه اهتمام تو را در کار نیست، زیرا که هرگاه پادشاه سابق کاری کرده باشد، و تو را در آن مدخلیّت نبوده، چه مَظلمه بر تو خواهد بود که این همه تعب کشی، و جمعی از خویشان و مخصوصان خود را با خود دشمنی کنی به جهت مردم دیگر. پس آن ملک در جواب گفت که، شما را قسم میدهم که بگویید که اگر شخصی فوت شود، و چند نفر اولاد از او بماند، بعضی صغیر و بعضی کبیر، پس اولاد بالغ شروع کنند و تصرّف در اموال صغار نمایند تا وقتی که آن صغار بالغ و رشید گردند، و به جهت دعوی مال خود با برادران بزرگ به نزد شما آیند، آیا شما حکم به ردّ اموال ایشان خواهید نمود یا نه، و اگر مسامحه کنید مؤاخذ خواهید بود یا نه؟ ایشان گفتند: بلی حکم خواهیم کرد. پس گفت که حکایت این جماعت نیز در تصرّف مال مردم از قبیل آن حکایت ایتام است.
نصیحت دوم:
و ایضاً اختر برج اولیا و سرور سینه سرور انبیا در فرمان معجزنشان مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! بر تو باد به کثرت ملازمت و مدارسَت علما، و مباحثه با دانشمندان، و تحقیق آن چه مصلحت عبادالله باشد از ایشان، و البتّه همیشه خود را بچسبان به اهل ورع، و خداترسان، و دوری مکن از صحبت راستگویان، امّا به نحوی با ایشان معاشرت کن که به روی تو مدح تو نکنند، و به باطل تو را تعریف زیاد ننمایند، زیرا که آن باعث عجب و غرور تو میگردد، و در حذر باش از مصاحبت شریران و فاسقان که طبیعت آدمی خود به خود کسب خاصیّت ایشان میکند به سبب آن معاشرت، بدون آن که آدمی مطّلع گردد، و قُبح آن را فهمد.
بیان:
مخفی نیست که چون افراد نوع انسان مدنی الطّبع میباشند، و بعضی را با بعضی روابط و لوازم میباشد، پس هر کسی را بدون مصاحب و معاشری تعیّش مهیّا نمیتواند شد، و ایضاً بسیار ظاهر است که طبیعت انسان بالخاصیّه استراقی میدارد، و به خودی خود کسب صفات معاشران و مصاحبان میکند، به مرتبهای که اگر آن صفت فی الواقع قبیح باشد، او قبح آن را درک نمیکند بلکه بسیار باشد که قُبحی به سبب مکرّر شدن و عادت کردن به آن در نظر او حُسن نماید، چنان چه بسیار تجربه شده؛ پس بنابراین بر هر کسی خصوصاً حکّام که مرجع هر خاص و عام میباشند، ضرور است که صحبت او با جمعی باشد که اصحاب کمال باشند و معاشرت ایشان باعث زیادتی کمالات او گردد، مانند علما و عقلا و صلحا و اهل ورع و راستگویی.
چنان چه آن حضرت در این نصیحت اشاره فرموده، و مانند شجاعان و کریمان و اشباه ایشان، چنان چه در باب اول در نصیحت مشورت گذشت، و کذا میباید با اهل فسوق و شرارت نفس و سفها و بیعقلان تا تواند معاشرت نکند تا آن که از کسب نقایص و تعلّم قبایح ایشان سالم بماند، چنان چه باز در سابق و در همین نصیحت اشاره به آن شده [است].
و در حدیث معتبر از حضرت امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ مروی است که فرموده مصاحب بد، آدمی را به بلاها میاندازد؛ پس البتّه ملاحظه کنید که با چه کس مصاحبت نمایید.
و در حدیث دیگر وارد شده که هر کسی بر مذهب مصاحبانش میباشد؛ پس اگر کسی با خوبان مصاحب باشد، خوب خواهد بود، و اگر با بدان صحبت داشته باشد بد خواهد بود؛ حتّی آن که در بعضی احادیث وارد شده که اگر خواهی بدانی که خداوند عالم تو را دوست میدارد و از اهل جنّتی یا نه، به دل خود رجوع کن، پس اگر به حسب دل، خوبان را دوست داری و از صحبت ایشان محفوظ باشی، بدان که خدا هم تو را دوست میدارد و از اهل بهشت خواهی بود، و اگر به حسب باطن خود به فَسَقه و اَشرار رغبت داشته باشی، و از صحبت صُلَحا محفوظ نگردی، بدان که خداوند عالم از تو ناراضی و از اهل نار خواهی بود.
و احادیث در خصوص ترغیب معاشرت و مصاحبت علما و عقلا و صلحا و راستگویان و کریمان و اهل کمال بسیار است، و اوّلاً همین فقره اوّل این نصیحت است که مشتمل نیز هست بر آن که، باید با علما و عقلا مکالمات و تحقیقات نمود در امور خلق الله تا آن که آن چه صلاح عباد و رفاه اهل بلاد و رضای خداوند عالمیان در آن باشد، بیان کنند، و به امور حق هدایت نمایند، زیرا که ایشان نایبان حقیقی امام زمان و بعد از او اکمل خلقاند، و لهذا حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در جای دیگر فرموده که پادشاهان حکّاماند بر سایر النّاس و علما، حکما میباشند بر پادشاهان، پس هر که به قول ایشان عمل کند دنیا و آخرت خود را معمور میدارد.
و در حدیث معتبر از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که به یکی از اصحاب خود فرمودند که میباید یا خود عالم باشی یا از خدمت علما، کسب علم نمایی یا آن که علما را دوست داری که اگر هیچ یک از اینها نباشی پس هلاک خواهی شد به سبب عداوت ایشان.
و از حضرت موسی ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرمود: صحبت داشتن با علما بر روی خاک و خاشاک بهتر از صحبت داشتن است با جهّال بر روی غالی و تکیه نمطها.
و از حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ مروی است که به شخصی فرمودند که البتّه دست بر مدار از صحبت کریمان، هر چند از عقل ایشان چندان نفع نیابی، زیرا که از کرم ایشان با عقل خود میتوانی نفع برد، و باکی نیست اگر مصاحبت کنی با کسی که عاقل کامل باشد، هر چند کرم نداشته باشد، زیرا که میتوانی از عقل او مُنتفع گردید، و از بخل او احتراز نمود؛ و زنهار زنهار از آن که مصاحبت کنی با کسی که نه عقل داشته باشد و نه کرم.
و از حضرت امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمود: خداوند عالمیان به حضرت دانیال پیغمبر ـ علیه السلام ـ وحی نمود که به درستی که بدترین بندگان من نزد من کسی است که خودش جاهل باشد، و مع هذا پیروی علما نکند، و توقیر و تعظیم ایشان ننماید، و ایشان را بزرگ نداند، و دوستترین بندگان من نزد من کسی است که متّقی و طالب ثواب باشد، و همیشه ملازم علما و تابع اهل علم و عقل باشد و قول ایشان را قبول کند.
و در حدیث دیگر وارد شده که، میباید در صحبتها و مجلسها، بینایی کاملی داشته باشی تا آن که در هر مجلسی که خوبان در آن جا باشند حاضر گردی، و با ایشان صحبت بداری، زیرا که اگر تو عالم باشی، در آن وقت از علم خود منتفع خواهی شد، و اگر جاهل باشی، از علم ایشان بهرهها خواهی برد، و شاید خداوند عالمیان رحمت خود را بر ایشان نازل سازد، و تو را نیز به برکت ایشان شامل گردد، و تا آن که از مجالست و صحبت غیر خوبان احتراز کنی، زیرا که در صحبت ایشان اگر عالم باشی، علم تو در آن وقت تأثیر و نفعی به ایشان نمیکند، و به تو نیز فایده ندارد، و اگر جاهل باشی جهل تو را زیاد خواهند کرد، و شاید لعنت خدا بر ایشان نازل گردد و تو را نیز فرو گیرد.
و در بعضی احادیث معتبره وارد شده که با ظالمان صحبت مدارید، و با ایشان منشینید، زیرا که مبادا لعنت خدا بر ایشان نازل گردد، و شما را نیز فرو گیرد.
و در احادیث دیگر، در منع صحبت غیر علما و صلحا و خوبان و اهل عقل نیز بسیار است، از آن جمله از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمود: والد ماجدم حضرت امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ به من فرمودند که، ای فرزند! البتّه با پنج کس مصاحبت مکن. من عرض کردم که ایشان را به من بیان فرما. پس فرمود که، احتراز کن از مصاحبت دروغگو که هر کذّابی مثل سراب میباشد که از دور آب مینماید، و صحرای خشکی است که به هلاکت میاندازد؛ و احتراز کن از مصاحبت نامقیّد و فاسق که بسیار میباشد که تو را و صحبت تو را به اندک چیزی میفروشد، و احتراز کن از صحبت بخیل که مال خود را از تو منع میکند، در وقتی که کمال احتیاج داشته باشی، و تمام صحبت تو را به قلیل نفع خودش بدل میکند، و احتراز کن از صحبت احمق و نفهم که بسیار میباشد که میخواهد به تو خوبی کند، ضرر به تو میرساند؛ و احتراز کن از صحبت قاطع الرّحم که خویشان خود را رعایت نکند، زیرا که خداوندِ عالَم، او را در سه موضع از قرآن لعنت کرده. و ایضاً معلوم است که کسی که بر خویشان خود رحم نکند، بر دیگران البتّه کمرحمتر خواهد بود.
و در حدیث دیگر وارد شده که، البتّه با فاخران مصاحبت مکنید که کارهای بد خود را در نظر شما زینت میدهند، و میخواهند که شما را مثل خودشان کنند، و آخر شما را مبتلای فجور خود میکنند.
و از حضرت امیر المؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ روایت است که فرمود: حذر کنید از مصاحبت شریران و بدنفسان که بر شما منّت میگذارند که از شرّ ایشان سالم ماندهاید.
و در حدیث دیگر وارد شده که، مصاحبت زنان بسیار مکنید که طبایع ایشان به شما تأثیر خواهد کرد.
و در بعضی احادیث وارد شده که، البتّه با دشمن دوست خود، دوستی و مصاحبت مکن که باعث آن میشود که تو را از محبّت آن دوست بکیباند، و البتّه دوست بدار دوستان خدا را، و دشمن باش با دشمنان خدا که هر کسی را دوست دارد، در قیامت با او محشور خواهد شد.
تتمّه:
بدان که آن چه حضرت امام ـ علیه السلام ـ در ضمن این نصیحت بیان فرموده که، نباید گذاشت که مصاحبان، مدح این کس بر روی او کنند، و خوبیهای زیاد در حضور او نسبت به او دهند، کلامی است در کمال متانت و موعظهای است بسیار ضرور؛ و لهذا سابقاً نیز آن حضرت شمّهای از آن را ذکر کرده، چنان چه در نصیحت ششم مقدّمه کتاب گذشت؛ زیرا که مردم حتّی خوبان و صلحا خوشآمد اعزّه، خصوصاً حکّام و سلاطین، تقیّة یا غیر تقیّة بسیار میگویند، و این باعث عُجب و تکبّر ایشان میگردد، بلکه ایشان را ضایع و باطل میکند؛ مثلاً یک مرتبه به او میگویند که نظر تو کیمیا اثر میباشد، و غلط نمیکنی، و دیگر میگویند که به عدالت تو کسی نیامده، و همه کس در زمان تو مرفّه است، و این باعث آن میگردد که آن مرد اعتقادی به درستی کارهای خود به هم رساند، و متوجّه دادرسی مردم نیز کمتر گردد، و در ضمن این ضررها به او و به مردم رسد؛ و کذا در باقی صفات، پس میباید که اگر فی الواقع آن صفات با او باشد، باز او را تحریص بر زیادتی نمود، و او را مدح زیاد نفرمود که علامت دوستی آن است نه آن.
چنان چه در حدیث وارد شده که، هر که در همه چیز و هر کاری که کنی مدح تو کند، و آن کار را خوب شمارد، البتّه او منافق است، و دوست تو کسی است که تو را منع کند، نه آن که بر هر بدی تحریص نماید.
و حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ به شخصی فرمود که، البتّه مُتابعت کن کسی را که نصیحت تو کند، هر چند تو را به گریه اندازد، و حَذَر کن از کسی که نصیحت تو نکند هر چند تو را بخنداند.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند که، مُصاحبت حدّی چند میدارد که باید رعایت نمود: اوّل آن که ظاهر و باطن مصاحب تو با تو یکی باشد، و در نصیحت تو کوتاهی نکند. دویم آن که خوبی تو را خوبی خود، و عیب تو را عیب خود داند که هر بدی را که از تو ببیند تو را خبر کند. سیم آن که اگر مرتبه او از تو زیادتر گردد از مصاحبت تو تغییر نکند. چهارم آن که از تو منع نکند آن چه او را مقدور شود. پنجم آن که تو را در مخمصهها و روز بلا وانگذارد.
و منقول است که روزی یکی از منافقان از راه خوشآمد، به حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مدح بسیاری گفت. پس آن حضرت با وجود آن که مستحقّ اضعاف آن مدح بودند، معجزتاً به او فرمودند که، من کمتر از آنم که به زبان خود، گفتی لیکن بهتر از آنم که در دل خود اعتقاد داری.
و لهذا در حدیث وارد شده که بر دهن مدّاحان خاک بریزید. و شخصی به نزدیکی از ملوک آمد که سرگوشی به او کند، و خوشآمدی به او گوید. آن ملک به او گفت که، چه میخواهی یا میخواهی که مرا مدح کنی! بدان که من خود را بهتر از تو میشناسم، و فریب خوشآمد تو نمیخورم.
باب سوم:
در بیان کیفیّت سلوک حکّام و ملوک با لشکریان، و امرای ایشان و سیرت محاربه و مهادنه با دشمنان و آن در ضمن سه نصیحت ذکر میگردد:
نصیحت اوّل:
سلطان سلاطین مشرقین و صدرنشین أرائک نشأتین، و فرمانفرمای ممالک ثقلین امیرالمؤمنین علی مرتضی زین المصطفین ـ علیه صلوات الله ربّ العالمین ـ در فرمان والا شأن عمده شیعیان اعنی مالک اشتر ـ علیه الرّحمة والرّضوان ـ فرمودهاند که، ای مالک! میباید پیوسته تفقّد احوال عساکر خود نمایی، چنان چه پدر و مادر تفقّد احوال فرزندان خود میکنند. پس بر تو باد که آن چه ایشان را عادت داده باشی، از انواع ملاطفت و احسان کم نکنی، و قطع آن را سهل نگیری، هر چند اندک باشد؛ و منع نکنی از ایشان آن چه موجب قوّت ایشان باشد، هر چند در نظر تو عظیم نماید، زیرا که آن باعث زیادتی امیدواری ایشان به خوبی کردن تو، و کمال سعی ایشان در خدمت گزاری تو میباشد. و مبادا که تغافل کنی از تفقّد احوالات جزئیّه ایشان، به اعتماد آن که امور کلّیه ایشان را خواهی رسید، زیرا که هر توجّهی از تو نزد ایشان قدری میدارد و فایده میبخشد؛ پس چنان چه ایشان از الطاف عظیمه تو و بازرسی تو امور کلّیه ایشان را مستغنی نمیباشند، همچنین در بسیاری از مواضع محتاج به تفقّدات جزئیّه و ملاطفات ریزه تو نیز میباشند، و هر چند آنها در نظر تو بسیار سهل نماید که باز به ایشان نفع میکند، و مهربانی تو در همه باب به ایشان موجب غمخواری ایشان بر تو، و سبب نصح ایشان درباره تو میگردد، پس میباید که امید ایشان را همیشه برآوری، و خدمات خوب و جنگهای نمایان ایشان را نقل کنی، و تَعَبهایی که در راه تو کشیده باشند، فراموش نکنی، و در مجالس ذکر کنی که این باعث آن میشود که شجاعان، به جرأت و کاهلان به غیرت افتند؛ و البتّه کار خیری که شخصی از ایشان کند، و خدمت نمایانی که بعضی از ایشان نماید، آن را به دیگری نسبت مده، و او را دل شکسته مکن، بلکه تا ممکنت گردد چنان کن که آن خدمت او بر کسی مخفی نماند، و تدارک جزای آن خدمت را زیاده از توقّع او بکن، و چنان مباش که تعب سهل شخصی را به علّت آن که او را عظیم الشّأن دانی، بسیار و سخت و بزرگ شماری، و خدمت نمایان کسی را که بیوجودش دانی سهل انگاری، بلکه باید هر کسی را به قدر قابلیّت خدمات او سرافرازی دهی تا آن که در پی آن باشد که خدمت خود را خوب نماید.
بیان:
مضمون این فقرات شریفه معلوم، و ملخّص همه آن است که میباید حاکم به نحوی مراعات عساکر خود کند که هر وقت ایشان را به محاربهای مأمور دارد، با کمال شوق روانه گردند، و هر یک از ایشان چنان خواهد که حُسن خدمت خود را ظاهر گرداند، هر چند گمنام باشد؛ و این معنی در وقتی متحقّق میگردد که اوّلاً حاکم همیشه تفقّد احوالات جزئیّه و کلّیه ایشان کند، و از خراج به قدری که توانند مرفّه بود به ایشان رساند. و ثانیاً هر یک که در جنگی خدمت نمایان کند او مطّلع گردد، و تدارک آن را هم به عطا دادن و هم به مدح کردن و ترقّی فرمودن نماید، و در این باب، بزرگی و کوچکی را چندان منظور ندارد، زیرا که مردم چون بدانند که حاکم خدمت را منظور میدارد، هر کسی در پی آن در میآید که کار خوب بکند، خصوصاً در جنگها.
مروی است که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به بعضی از عساکر منصوره خود قلمی فرمودند که شما را بر من حقّی هست، و مرا نیز بر شما حقّی میباشد؛ امّا حقّ شما پس آن است که عطاهای هر یک را بالسّویه بدهم، و از وقتش تأخیر نکنم، و حقّ هر صاحب حق را به او برسانم، و امّا حقّ من بر شما آن است که هرگاه به جهادی شما را امر کنم، اطاعت کنید و کوتاهی نورزید، بلکه اگر فرصتی بر دشمن بیابید، و صلاح در جنگ با او دانید که باعث حفظ سرحدّات باشد با او محاربه کنید، و موقوف بر اختیار من مدارید که مبادا فرصت از شما فوت شود.
حکایت:
منقول است که پادشاهی مردی را که از نسل شجاعان و صاحب همّتان بود که در حروب، خدمات نمایان به جهت او کرده بودند ترقّیات فرموده او را بسیار مقرّب میداشت، به گمان آن که مانند پدران خود خواهد بود تا اندک زمانی که محاربهای روی داده، او را به آن حرب مأمور داشت، چون میدان حرب آراسته شد، آن مَلک نظری کرد، دید که آن مرد از جُبن بر خود میلرزد، و غلام او به او نصیحتها میکند، و فایدهای نمیبخشد تا آن که آن غلام آخر از غیرت او را از مرکب درانداخت، و سلاح او را خود پوشیده، بر مرکب او سوار و متوجّه دشمن شد، و چندان جنگ نمود که دشمن شکست خورد، و چون برگشت باز همان مرد را به آن سلاح آراسته کرده، سوار نمود تا آن که کسی نداند که جنگ را آن غلام کرده، پس آن ملک چون بر حقیقت حال مطّلع بود، فی الفور آن غلام را طلبیده، مناصب آن مرد را به او عطا فرموده، گفت که فرزند آن جماعت تو بودهای نه آن مرد. و امثال این حکایات بسیار است، و همین بس است که حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ قنبر غلامی را و محمدی که پسر ابوبکر بود، به علّت صدق اخلاص و عقیدت تمام و اهتمام به جهاد و خدمت آن حضرت چنان تقرّب داد که جمعی از منسوبان آن حضرت در آرزوی حالت ایشان میبودند، حتّی آن که محمد را فرزند خود فرمود، و به حکومات عظیمه سرافراز نمود؛ و همچنین همین مالک اشتر را که به سبب آن که از شجاعان عسکر او بود و حقّ خدمات آن حضرت را کما ینبغی مینمود، چنان جلیلش گردانید که سادات بنی هاشم رشک او میبردند؛ و در روزی که آن حضرت او را به حکومت مصر فرستادند به او فرمودند که، این حکومتی است که یا من خود باید متوجّه گردم یا تو؛ و در روزی که خبر شهادت او به آن حضرت رسید گریست، و فرمود که امروز پشت من شکست؛ و باز فرمود که نفع مالک به من، مانند نفع من به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود و پیوسته آن حضرت و همچنین حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ خوبان و خدمت گزاران و مخلصان نامدار را مقرّب میداشتند، و در مجالس، مدح ایشان میکردند، و کذلک سایر ائمّه هدی ـ علیهم التّحیّة والثّنا ـ هر کس از اصحاب ایشان که احادیث ایشان را خوب حفظ میکرد، و درست روایت مینمود که باعث ترویج دین ایشان میشد، چون که ترویج علم در آن زمان حکم جهاد داشت، چنان چه الحال نیز تا ظهور مهدی ـ علیه السلام ـ چنان است کمال مراعات مینمودند، و بسیار مقرّب و جلیلش میداشتند، و در مجالس، مدح او میفرمودند، و بسیاری از سادات را که از خویشان نزدیک بودند، و به کار ترویج دین ایشان نمیآمدند، چنان رو نمیداد.
نصیحت دوم:
و ایضاً سلطان سریر اجتبا و پادشاه اقلیم ارتضا ـ علیه وآله الاف التّحیة والثّناء ـ در فرمان واجب الاتباع مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! باید که بر لشکر خود سردار گردانی، کسی را که نزد تو ناصحتر و خیرخواهترین آن لشکر باشد، در آن چه موجب تحصیل رضای خدا و رسول او و ائمّه هدی گردد، و از همه آن لشکریان باعفّتتر و امینتر و پاک طینتتر و حلیمتر باشد، به مرتبهای که زود به غضب نیاید، و تندیهای بیجا نکند، و عذر صاحب تقصیران را قبول کند، و بر ضعفا رحم نماید، و بر زیادهسران و زورداران لشکر مسلّط باشد، و چندان مسامح نباشد که هر چه هرج و مرجی بر او بگذرد، و از عهده شرّ اشرار عسکر نتواند بیروان آمد؛ و تا توانی سعی کن که از خاندان شرف و دولت و از اهل صلاح و خیرخواهی و اصحاب حسب و نسب و نیک ذاتی باشد که خوبیها از او و از طایفه او بسیار صادر شده باشد، یا آن که اقلّاً از جماعتی باشد که اهل همّت و تدبیر و سخاوت و شجاعت و مروّت باشند؛ و باید که از میان سرداران لشکر نیز تقرّب دهی و ترقّی فرمایی و عزّت و رعایت بیشتر کنی سرداری را که مال خود را از لشکر دریغ ندارد، و از زیادتی مال خود آن قدر به لشکر عطا کند، و به ایشان ببخشد که هم خود مرفّه گردند و هم عیال ایشان که در منزلشان میمانند به رفاهیّت باشند تا آن که همّت و خیال لشکر بالکلّیه متوجّه جهاد و دفع دشمنان باشد، و فکری غیر آن نداشته باشند.
بیان:
حاصل این کلام شریف آن است که انسب مردم به سرداری عساکر کسی است که چند صفت داشته باشد:
اوّل: آن که رحم و عفّت و خیرخواهی و ضبط و تدیّنی داشته باشد که به مواضعی که رسد، اجلاف ملازمان خود و لشکر را به نحوی ضبط نماید که اذیّت ایشان به هیچ ضعیفی نرسد، و نه خودش و نه سایر عساکر دستدرازی به مال یا به عرض احدی از رعیّت و غیرهم ننمایند، و بر دشمنی که غالب گردند یکباره ایشان را بر باد فنا ندهند، و عجزه ایشان را پای مال حوادث نگردانند، و باقی لشکر را نیز بر آن بدارد.
چنان چه حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ در اکثر فتوحات، خصوصاً فتح مکّه با وجودی که اهل آن کمال عداوت با آن حضرت نموده بودند و داشتند، این شیوه را مُرعی داشته، در ساعتی که بر اهل مکّه غالب شد، فرمود که منادی ندا نمود که هر کس درِ خانه خود را ببندد یا کسی که سلاح خود را بیندازد، در امان خواهد بود، و نباید کسی متعرّض او گردد. و همچنین حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ این حالت را مراعات میفرمود چنان که در جنگ بصره همانگه غلبه آن حضرت رو داد فرمود که هر کس گریزد از پی او نروند و کسی را که در جنگ گاه باشد زیاده از یک زخم نزنند، و مال کسی را متعرّض نگردند با آن که آن حضرت میدانستند که اکثر اهل بصره منافقاند، و با معاویه مراسلات دارند، و من بعد در پی فتنهها خواهند بود؛ زیرا که مجرّب شده و در نصیحت بعد از این نیز معلوم خواهد شد که هرگاه کسی با دشمنی احسان و مروّت کند، پس اگر آن دشمن فیما بعد خیانت و کید کند، خداوند عالمیان آن را بر خودش برمیگرداند.
دویم: آن که از شجاعت و تدبیر و همّت و نجابت خالی نباشد، زیرا که هرگاه شجاع باشد در جنگها ایستادگی خواهد نمود، و راه گریختن به لشکر نخواهد داد، چنان چه معلوم است، و ایضاً قدر شجاعان را خواهد دانست، و تربیت ایشان چنان چه باید خواهد نمود، و هرگاه مدبّر باشد، فریب دشمن نخواهد خورد، بلکه خود حیلهها و تدبیرها خواهد نمود، و چندان محتاج به مدبّر نخواهد بود، و شکّی نیست که عمده اسباب حرب، حیله و تدبیر است؛ و لهذا به حسب شرع، دروغ و خدعه جایز است، چنان چه مکرّر حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرمود که، امری را از کسی پنهان نمیدارم مگر در حرب، و هر که حیله در روز جنگ کند جایز است، و این نیز معلوم و مجرّب است، و هرگاه نجیب باشد همه کس اطاعت او میکنند، و نجبا را از نفاذ امر او عار نمیآید. و ایضاً نجیب متّصف به صفات خوب بسیار میباشد، و هرگاه همّت داشته باشد، و نظر او بر دنائات مال دشمن نباشد، اولاً فقرای عسکر خود را از مال خود اعانت خواهد نمود، چنان چه حضرت در نصیحت فرموده. و ثانیاً هر کسی از لشکر که خدمت نمایانی کند، چندان به او احسان خواهد نمود که دیگران نیز به طمع افتاده خدمات خوب کنند. و ثالثاً در وقت غلبه، چندان به فکر جمع مال نخواهد افتاد بلکه لشکر را نیز نخواهد گذاشت که مشغول کسب گردند تا آن که دشمن را خوب قلع نمایند، زیرا که بسیار میباشد که عساکر به علّت حرص ایشان در جمیع مال و دنائت طبع سرداد، به محض اندک غلبهای بر دشمن مشغول کسب میگردند، و آن عمده اوقات فرصت دشمن است که بر ایشان برمیگردد و شکست میدهد و این از مجرّبات مشهور است.
سوم: آن که حلیم و صاحب عفو باشد، و زود به غضب در نیاید، و قبول عذر از صاحب تقصیران بکند، و بسیار واضح است که این حالت همه کس را در همه وقت لازم است، چنان چه در نصیحت چهارم مقدّمه کتاب گذشت؛ امّا سرداران را بیش از دیگران لازم است، زیرا که حالاتی که موجب غضب میگردد برایشان بسیار وارد میشود، و بر عفو ایشان خصوصاً نسبت به دشمن و مصالحه با او فواید عظیمه مترتّب میگردد، چنان چه در نصیحت بعد از این مذکور خواهد شد.
نصیحت سوم:
و نیز جناب معلّی القاب و امام عالمیان مآب ـ علیه الاف صلوات ربّ الارباب ـ در فرمان واجب الاذعان مالک اشتر قلمی فرمودهاند که ای مالک! مبادا که قبول نکنی مصالحه را که دشمن تو را به آن تکلیف نماید، و رضای خدا نیز در آن باشد، زیرا که در صلح کردن رفاهیّت است از برای لشکر تو، و راحت است از غم خوردن تو، و امنیّت است در مملکت تو، امّا باید که حذر کنی کمال حذر کردن از دشمن بعد از صلح نمودن، زیرا که بسیار میباشد که دشمن در ضمن صلح و اظهار دوستی توقّع فرصت میدارد، و در کمین میباشد که خصم خود را غافل کند، و مطلب خود را به عمل آورد؛ پس البتّه باید که در حالت صلح نیز با احتیاط باشی، و فریب دشمن نخوری، و همیشه به او بدگمان باشی، امّا با وجود این، باید که تو خود هر عهدی که با دشمن کنی، و هر شرطی که فیمابین قرار دهی به آن وفا نمایی، و مخالفت نکنی، و تا مادام که دشمن قول خود را بر هم نزند، تو قول خود را بر هم نزنی، بلکه تا جان داشته باشی در بقای آن بکوشی، و بر سر امانی که به کسی بدهی ایستادگی کنی، زیرا که هیچ چیز از واجباتی که خداوند عالمیان فرض کرده، نزد مردم مثل عهد و پیمان و دادن امان نیست که با وجودی که در اکثر امور بیاتّفاق میباشند، در لزوم نشکستن عهد و پیمان و بر هم نزدن امان همه کس اتّفاق میدارند، و مخالفت او را عیب بسیار بد میدانند، حتّی آن که کفّار نیز با وجود کفر و شرک دست از عهدی که نمایند و امانی که دهند برنمیدارند، و تا توانند قول خود را برهم نمیزنند، به علّت آن که بسیار تجربه کردهاند که غدر و مکر عاقبت خوب نمیدارد، و ضرر آن به صاحبش بیشتر میرسد؛ پس زینهار که عهد خود را مَشکن و در صلح با دشمن غَدر مکن که خداوند عالمیان، صلح و امان را امنیّت بندگان، و حصار فیمابین دشمنان و رفاهیّت آمد و شد کنندگان و حفظ ضعیفان و عاجزان قرار داده، و غدر و مکر در آن جرأت حیله و مکابره با خدای عالمیان است، و بر خدا جرأت نمیکند مگر هر جاهل بدبخت؛ پس البتّه باید هر عهدی که نمایی و امانی که دهی راه حیله و تزویر نداشته باشد، و مکری و توریهای در ضمن آن نباشد، و هر چند که به سبب امان و عهد خود به تنگی افتی، آن را به غیر حق بر هم مزن، زیرا که صبر کردن در این باب و توقّع فرج و حُسن عاقبت آن از خداوند عالمیان داشتن بهتر است از آن که قول خود را برهم شکنی، و رسوای دنیا و آخرت گردی، و وبال آن بر گردن تو بماند تا روز قیامت.
بیان:
بدان که این فقرات شریفه دلالت بر چند فایده میکند:
فایده اول:
حُسن مصالحه با خُصوم و خوبی دفع مجادلات و منازعات، و رفع حرب و فتنه و فساد، و این امری است واضح بر هر صاحب عقلی، و معلوم هر کامل با فکری، و منافعی که آن حضرت بیان فرموده همگی بر آن مترتّب میشود؛ و لهذا همیشه سلاطین مدبّر و امرای صاحب فکر، در پی اصلاح و قلع فساد میبودهاند، به مرتبهای که گاهی چنان میشده که صلح ایشان و مدارای با دشمنان مضرّ به ایشان بوده، لیکن چون مصالح عظیمه در آن نسبت به عامّه خَلق الله بوده، قبول و امضا میفرمودهاند.
چنان چه در تواریخ مسطور است و همچنین رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ با مشرکان قریش و غیر ایشان صلح میفرمود، و امان به ایشان میداد، حتّی آن که در مرتبهای اهل مکّه در حین مصالحه گفتند که در عهدنامه نام خود را تنها بنویس، و مقیّد به رسالت مکن، و حضرت قبول کرده، چنان نمود به جهت مصلحت و تمشیت صلح با آن که قدرت بر حرب ایشان در آن وقت داشت، و قوی بود. کذلک امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ بعد از رحلت حضرت رسالت پناه، چون مصلحت نظام اسلام را در مصالحه با جمعی که حقّ او را گرفته بودند میدانست، با ایشان کمال مدارا مینمود، و به آن سبب بر تعبها و آزارهای بسیار صبر فرمود.
چنان چه نقل شده که یکی از اصحاب آن حضرت، در وقتی که آن جناب را بر بیعت ابوبکر جبر کردند، عرض نمود که ای سیّد من! چرا ساکت شده ای و محاربهای با ایشان نمیکنی؟ پس آن حضرت ساکت شدند تا در روز حرب آن حضرت با معاویه که چندین هزار کس در خدمت حضرت بودند، پس در آن وقت به آن مرد فرمودند که، اگر در آن روز ساکت نمیشدم، اهل اسلام چون جدید العهد به دین بودند، و چندان خبری از حقیقت حال نداشتند، مرتد میشدند، و این همه مسلمین که میبینی به هم نمیرسید. پس بنابراین به تَعَب خود راضی شدم که عن قریب شیعیان بسیار به هم خواهند رسید، و بر دین حق خواهند بود تا در آخر الزّمان با فرزند من قائم آل محمد دین اسلام را رواج خواهند داد.
و ایضاً نقل شده که آن حضرت مکرّر به حضرت امام حسن ـ علیه السلام ـ میفرمود که، البتّه، هر چند قدرت بر دشمن به هم برسانی، با او صلح کن، و از او عفو فرما، و آن را شکری بدان در برابر آن که خداوند عالم تو را بر دشمن غلبه داده، و در این باب همین کافی است که خداوند عالمیان در قرآن مجید، تصریح بر صلح فرموده و آن را امر خَیر خوانده.
و در احادیث معتبر وارد شده که ائمّه هدی ـ صلوات الله علیهم ـ تحریص بسیار بر صلح و مدارای با همه کس میفرمودهاند، حتّی آن که میگفتند که اگر در اصلاح ذات البین دروغ بگویید، و قسم بر آن بخورید باکی نیست، بلکه باید چنان کنید، و مکرّر میفرمودند که مگذارید که دو شیعه باهم نزاع کنند، و دعوی نمایند؛ و اگر باید قطع منازعه ایشان به زر نمود، از مال و حقوقی که داریم بدهید به ایشان، و نزاع ایشان را کوتاه کنید.
فایده دوم:
آن که نباید به سبب مصالحه و به اعتماد بر آن از دشمن خاطرجمع گردید، بلکه باید پیوسته و در عین صلح از او باحذر بود که مبادا کیدی کند، و فرصت غدری نماید، زیرا که بسیار میباشد که دشمن علانیه نمیتواند از عهده برآمد، پس در ضمن صلح و اظهار دوستی کاری چند میکند، و تدبیرها مینماید که خصم خود را ضعیف کند، و در کمین فرصت میباشد؛ ولهذا مشهور است که در شب جنگ باید خوابید، امّا در شبهای صلح بیخوابی باید کشید، و حکایات در این باب نیز در تواریخ بسیار نقل شده [است].
و در حدیث معتبر وارد شده که مؤمن کامل العقل آن است که از معتمدترین دوستان خود باحذر باشد و اعتماد بر همه کلام او نکند.
فایده سوم:
خود، صلح را بر هم نزدن، و بر عهد و امان خود ایستادگی داشتن، به نحوی که به هیچ وجه راه حیله و توریه و خدعه در آن ندهد، هرچند بسیار به تنگ افتد، و بالجمله نباید قول خود را خلاف نمود؛ مادام که خصم بر قول خود باقی باشد، چنان چه خداوند عالمیان در قرآن مجید فرموده که «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها»؛ یعنی عهد و پیمان را بعد از محکم نمودن برهم مزنید؛ و آن چه حضرت در اصل نصیحت در این باب فرموده بس است، و مکرّر تجربه شده که هر کس عهد خود را بر هم زند، یا دغلی در امانی که به کسی دهد نماید، البتّه آن شخص منکوب و مخذول میگردد و اگر محاربه کند البتّه شکست میخورد و هر مکری که کند بر خودش برمیگردد.
و در حدیث از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ وارد شده که فرمود که، هر کس برای دیگری چاهی بکند که او را در آن جا اندازد، البتّه خودش در آن میافتد، و هر کس شمشیر حیله بر روی دیگری میکشد، البتّه خود به آن کشته خواهد شد.
و در جای دیگر فرموده که، مبادا بعضی از شما بر بعضی طغیان و بَغی کند، به درستی که خداوند عالمیان او را به سبب طغیان، بر زمین میزند، و دشمن او را بر او نصرت میدهد.
و روزی آن حضرت به فرزند ارجمند خود امام حسن ـ علیه السلام ـ میفرمودند که ای فرزند! هرگز تو دشمن را به جنگ مخوان، و در روز جنگ پیشدستی مکن، و ابتدا به جنگ منما، و هر کسی را به میدان خود مطلب، امّا اگر دشمن تو را تکلیف کند و به میدان و جنگ خواند، قبول نما و اجابت او بکن که هر کس کسی را به جنگ خواند و به میدان خود طلبد، البتّه باغی خواهد بود، و هر باغی مغلوب میگردد.
و مکرّر از آن حضرت منقول است که، چون معاویه حیلهها میکرد، و آن حضرت غَدر را جایز نمیدانست، به او مینوشتند، و مکرّر نیز به مردم میفرمودند که، اگر حیله شرعاً جایز میبود و از مردان مکر کردن و خلاف قول خود نمودن عیب نمیبود، هرآینه من از همه کس بیشتر مکر میتوانستم کرد؛ امّا مانع من، تقوا و خلاف شرع نکردن است، و اگرنه معاویه از من رشیدتر نیست؛ و کذا سایر ائمّه ـ علیهم السلام ـ که به محض آن که با پادشاه عصر خود تقیّتاً بیعت میکردند، و به جهت مصالح ناس و شیعیان صلح مینمودند، مطلقاً تخلّف نمیکردند؛ و لهذا چون حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ اراده محاربه با یزید داشتند، به هیچ وجه با او بیعت نکردند، و با معاویه چون به رفاقت حضرت امام حسن ـ علیه السلام ـ صلح کرده بودند، اصلاً بر او خروج نفرمودند.
و از این جهت در حدیث وارد شده که خداوند عالمیان، حضرت صاحب الزّمان ـ علیه السلام ـ را غایب نموده تا آن که وقتی که ظهور فرماید، عهد و پیمان و بیعت کسی بر گردن او نباشد، و محتاج نباشد که مخالفت عهد خود فرماید.
باب چهارم:
در بیان بعضی از متعلّقان جمع خراج و تحصیل آن و آداب سلوک با جمعی که خراج گرفته میشود از ایشان، و آن چه ضرور است در عمّال، و متصدّیان وصول آن و آن در ضمن دو نصیحت ذکر شده:
نصیحت اول:
شهسوار عوالم غیب و شهود و مقرّب درگاه خداوند معبود و علّت ایجاد هر موجود امیرالمؤمنین علی مرتضی ـ علیه صلوات الله الملک الوَدود ـ در حکم عالی و نامه سرکرده شیعه گرامی، مالک اشتر نخعی ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! بر تو باد که پیوسته در جست و جوی امر خراج باشی، و تحصیل مالیات مملکت را به نحوی کنی که صلاح اهل آن در آن باشد، و موجب ضرر ایشان نگردد که در اصلاح خراج و تربیت اهل آن اصلاح دیگران نیز میباشد، و سایر مردم نیز به اصلاح نمیآیند مگر به اصلاح اهل خراج، زیرا که سایر النّاس عیال اهل خراج میباشند، و مدارگزار ایشان بر خراج است، پس تعمیر آن موجب رفاه حال ایشان میگردد، و نیز میباید که سعی و نظر تو در معمور داشتن اراضی و بلاد، زیاده باشد از ملاحظه تحصیل خراج نمودن، زیرا که خراج به عمل نمیآید مگر به عمارت اراضی و تربیت رعیّت، و هر کسی که منظور او همین تحصیل خراج باشد و تعمیر را ملحوظ ندارد در اندک وقتی بلاد را خراب میکند، و عباد را هلاک مینماید، و زیاده از چند روزی امر او مستقیم نمیباشد، و چندان خیری نخواهد دید. پس هر وقتی که بر شِکوه رعایا و اهل خراج مطّلع گردی، خواه شِکوه ایشان از زیادتی خراج باشد و خواه از کمی آب و خشکی سال باشد، و خواه به سبب خرابی زمین ایشان باشد که آب آن را فرو گرفته باشد، یا آبش از آن خشک شده باشد، و بر آن ننشیند در همه این صورتها، البتّه تخفیفی بده خراج را از ایشان آن قدر که امید اصلاح ایشان به آن داشته باشی؛ و نباید آن تخفیف دادن بر تو سنگین نماید، زیرا که ایشان ذخیره تو میباشند به حیثیّتی که فایده معموری ایشان باز بر تو برمیگردد، و باعث عمارت بلاد تو و زینت مملکت تو میشود، با آن که به آن تخفیف دادن هم جلب قلوب ایشان میکنی، و هم در میان مردم به عدالت مشهور میگردی، و مع هذا اعتمادی هم داری که چون ایشان را به آن تخفیف دادن، مرفّه کردهای، و صاحب اموال نمودهای، و تو را به سبب خوش سلوکی دوست داشتهاند، و از آن که ظلم بر ایشان کنی خاطرجمع گشتهاند، و ممنون مهربانیهای تو بوده و به خوبی تو عادت کردهاند، اگر احیاناً بر تو حادثهای روی دهد که محتاج به استعانت از ایشان گردی، و تحمیل بر ایشان نمایی، ایشان آن را سهل انگاری و با طیب خاطر به عمل آورند، زیرا که معموره طاقت تحمیل میدارد، و به اندک زیادتی خراب نمیگردد، بلکه خرابی محال به کمی و فقر اهلش میباشد، و کمی و فقر اهل بلاد، به آن میباشد که حکّام آن همین منظور ایشان جمع مال باشد نه تعمیر مملکت و تربیت رعیّت.
بیان:
ملخّص این کلام بلاغت نظام مشتمل است بر دو امر از امور عظام:
اوّل: آن که حاکم باید زیادتی در خراج گرفتن نکند، و همیشه منظور او0 ترفیه حال اهل خراج و ترقّی زارعان مملکت باشد، و در پی آن باشد که ایشان همیشه منتفع گردند و دولتمند باشند، زیرا که این باعث آن میگردد که مردم از اکناف و اطراف، میل به بلاد او کنند، و تمام اراضی و میاه او را به زراعت معمور و دایر دارند، و به این سبب خزانه و عساکر او بسیار شود، و ارزانی در بلاد او به هم رسد. و این بسیار واضح است و مشهور است که قوّت سلطان به لشکر میباشد، و قوّت لشکر به خزینه میباشد، و خزینه از رعیّت به هم میرسد، و رعیّت از عدل بسیار میگردد؛ و مجرّب شده که هر حاکمی که در خارج زیادتی کند و رعیّتپروری ننماید، در اندک وقتی مردم از مملکت او میگریزند و کار او به جایی میرسد که عُشر مَداخل او به عمل نیاید.
و در حدیث معتبر از حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مروی است که فرمودند زمان دولت حاکم جائر که منظور او همین تحصیل مال باشد بسیار کوتاه است، به سبب آن که جائر مفسد است، و فساد در اشیا زود تأثیر میکند؛ به خلاف زمان دولت حاکمی که رعیّتپرور و در پی ترفیه حال رعایا و زارعان باشد، زیرا که دولت او چون عادل و مصلح است، به طول میکشد.
و در حدیث دیگر به حضرت امام حسن ـ علیه السلام ـ فرمودند که، هرگاه پادشاه و حاکم تغییر حال خود بدهد، زمانه نیز تغییر مییابد؛ پس اگر از جور به عدالت میل کند، مملکتش معمور میشود و خراب میگردد.
و ایضاً از آن حضرت مروی است که، فرمودند: خداوند عالمیان بعضی از بندگان خود را مخصوص میگرداند به حکومت، و غیر آن از نعمتهای دُنیویّه، به جهت انتفاع سایر خلق، پس مادام که ایشان قدر آن را دانند و به نحوی آن نعمت را صرف کنند که باعث ترفیه مردم و منفعت عبادالله باشد، ایشان را بر آن نعمت باقی میدارد، و همین که از آن حالت تعدّی و میل کنند، و نفع خود را از مردم منع نمایند، خداوند عالم نیز امر به زوال آن نعمت و تحویل حکومت از ایشان میفرماید؛ و مؤیّد این آیههای متعدّده قرآن است و از آن جمله آن جاست که فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ یعنی حق سبحانه و تعالی نعمتی را که به جمعی کرامت کند، به سبب خوبی کردن ایشان، یا بلایی را بر ایشان مسلّط نماید به علّت بدکاری ایشان، پس آن حالت را از ایشان به حالت دیگر تبدیل نمیفرماید تا آن که ایشان حال خود را تغییر دهند.
حکایت:
منقول است که پادشاهی در سفری به قریهای رسید که باغستان بسیاری داشت. پس خود به تنهایی که کسی او را نشناسد به در یکی از آن باغها رفته، و به صاحب باغ گفت: کاسهای از نار این باغ آب بگیر و بیار، پس آن مرد فی الحال داخل باغ شد، و فوراً کاسه آب نار آورده به پادشاه داد. آن پادشاه تعجّب نموده به او گفت: مگر آب گرفته حاضر داشتی؟ آن مرد گفت: نه امّا این آب را از یک نار گرفتم. پادشاه این مرتبه تعجّبش زیادتر شده، به خاطر گذرانید که باید خراج این قریه را زیاد نمود. پس بار دیگر از آن مرد کاسه آب نار طلبید. این مرتبه آن مرد بسیار دیر کرده، چون آمد، آن پادشاه سبب دیر شدن پرسید گفت: الحال چهل نار فشردم تا این کاسه پر شد. ظاهراً پادشاه ما نیّت خود را درباره ما تغییر داده، پس آن ملک از قصد خود برگشته، به جهت تجربه کاسه سوم طلبیده دید که فی الفور آورد.
حکایت:
و ایضاً نقل است که در زمان انوشیروان بعضی از عمّال او مال زیادی به نزد او ارسال داشت. چون تحقیق نمود معلوم او شد که خراج آن را زیاد گرفته، پس فرمود تا آن زیادتی را به رعیّت پس دادند، و به آن عامل نوشت که، بدان که حاکمی که جمع مال را به زیادتی کردن بر رعیّت کند، مانند کسی است که پی عمارتی را بکند، و به سنگ آن پی پشت بام آن عمارت را اندود کند.
و از جمله نصایح و آدابی که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به بعضی از عمّال خود نوشته، آن است که البتّه مگذار که کسی به جهت خراج دادن، رخت زمستانی یا تابستانی خود را بفروشد یا مرکوبی که به جهت سواری یا غلامی که به جهت خدمت داشته باشد بفروشد، و هرگز کسی را از برای خراج گرفتن مزن، و مال کسی را به عوض خراج متعرّض مشو، خواه آن مرد مسلمان باشد و خواه از اهل ذمّه و جزیه باشد، و البتّه هر آن چه مقدورَت گردد، در اعانت و رعایت اهل خراج کوتاهی مکن، و هرگاه لشکری از طرف من به سمتی رود، و وارد مملکت تو گردد، مگذار که دست درازی یا بدسلوکی به احدی از رعایا کند، به غیر آن که اگر مهمان کسی از اهل خراج گردند، هر چه به نزد ایشان آورند بخورند، و به آن راضی گردند و زیاده طلبی ننمایند، و در این باب از خدا بترس و رعایت کسی مکن، و هر کسی که ادنی اذیّتی کند، و تحمیل زیاد نماید، او را سیاست بکن به مرتبهای که دست ظلم سفها از رعایا و اهل خراج کوتاه گردد.
دوم: آن که حاکم را باید که هرگاه آفت ارضی یا سماوی به محصولات رسد، و به علّتی از علل خراج را اهل آن نتوانند بالتمام داد، و استدعای تخفیف نمایند، کلام ایشان را مسموع دارد، و از تخفیف دادن هر چند بر او دشوار نماید مضایقه نکند، زیرا که به آن سبب هم صیت عدالت او شایع میگردد، و تحصیل دعای خیر میکند. و هم اگر در وقتی از اوقات محتاج به اعانتی از رعایا گردد، و ایشان او را به سبب خوش سلوکی دوست دارند، آن را از او مضایقه نکرده، از روی طَوع و رَغبت اعانت میکنند، و چون به سبب مراعات سابق او مالدار خواهند بود، اندک تحمیل او بر ایشان نخواهد نمود.
حکایت:
منقول است که روزی حاکمی سوار شده به اطراف مملکت خود میگردید که به قریهای وارد شد که خانههای پاکیزه و بازارهای معمور داشت. حاکم بسیار تعجّب نمود و اهل آن قریه ترسیدند که مبادا خراج آن را زیاد کند. پس آن حاکم فرود آمده رؤسای آن قریه را طلبیده و همگی را مخلّع نمود، و مبلغی هر ساله از خراج آن قریه به ایشان بخشید، و میگفت آن چه من به شما بخشیدم، تخم آن آبادانی و معموری که شما کردهاید نمیشود.
نصیحت دوم:
ایضاً مالک ممالک عزّ و تمکین، و واقف اسرار آسمان و زمین ـ علیه صلوات الله ربّ العالمین ـ در حکم شریف و رقم منیف مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! بر تو باد که نظر و تأمّل کنی در احوال عمّال و متصدّیانی که بر خراج مقرّر میگردانی، پس تعیین کن برای این خدمت جمعی را به امتحان تمام، و به کسی تفویض مکن آن را بر سبیل بخشش و انعام که آن شعبهای است از جور، و خیانت با رعیّت؛ و میباید که امتحان کنی به جهت این خدمت اهل حیا و تجربه را که روزگار دیده و از خاندان صلاح و عفّت و ثابتقدمان در دین و قدیم الاسلام باشند که این قسم جماعت از دیگران خوشسلوکتر و کمطمعتر و نیکذاتتر میباشند؛ و ملاحظه عاقبت بیشتر مینمایند، و بعد از آن که این قسم جمعی را تعیین فرمودی، میباید که اولاً مدد معاش ایشان را آن قدر مقرّر داری که احوال ایشان به رفاه و وسعت تواند گذشت تا آن که توانند به آن اصلاح حال خود نمود، و محتاج به آن نباشند که دستدرازی به مال احدی از زیردستانی ایشان کنند، و تو نیز حجّت را بر ایشان تمام کرده باشی، و عذری نداشته باشند، اگر بیاندامی و خیانتی از ایشان سر زند، و ثانیاً جاسوسان راستگو و بیغرض بر هر یک از ایشان بگماری که خفیّات احوال ایشان را تفتیش و تو را به آن اعلام نمایند، و خود نیز در جزو متفحّص کارهای ایشان باشی تا آن که ایشان جرأت خیانت و جاسوسان جرأت دروغ ننمایند، و هرگاه بر خیانت احدی از ایشان مطّلع گردی، و جاسوسان همگی تو را به آن خبر دهند، دیگر مسامحه مکن، و او را در مقام عتاب و عقاب درآور، و مال مردم را از دست او بگیر و او را مخذول و منکوب بدار و از جمله خاینانش بشمار.
بیان:
از این فقرات شریفه نیز چند چیز مفهوم میگردد:
اوّل: آن که خدمت تصدّی مملکت و ضبط خراج را به کسی عنوان انعام نباید داد که مدار او در آن هنگام بر محض تحصیل مال خواهد بود، هر چند موجب خرابی مملکت گردد، و این عین جور و ظلم و خیانت است، بلکه میباید حاکم جمعی را که امتحان حسن سلوک ایشان نموده باشد، و از اهل حیا و نجابت و دینداری باشند، و اهلیّت آن خدمت داشته باشند، به این امر مقرّر دارد تا آن که قدری از خیانت ایشان ایمن باشد؛ و لهذا یکی از پادشاهان به پسر خود وصیّت میکرد، از آن جمله به او فرمود که، البتّه از اهل حرب و لشکریان کسی را عامل خراج مکن که ایشان چون عادت به کسب اموال کرده، و قساوت قلبی میدارند، کمتر سلوک خوش میکنند، و تو اگر ساکت گردی و تغافل زنی، مملکت خراب میشود، و عمّال دیگر نیز ضایع میگردند و الّا بر تو لازم خواهد شد که او را سیاست کنی و تلف نمایی، با آن که اهل حرب را باید قوّت داد و رعایت نمود تا در جنگ ناصح باشند. پس اگر کمال معموری مملکت خواهی، عامل خراج مکن مگر کسی را هم صاحب حیا و هم صاحب بصیرت و بینایی و عاقبت اندیشی باشد.
دویم: آن که باید حاکم به جهت عمّال خراج قدر معتدٌّ بهی که مدار ایشان به آن تواند مرفّه گذشت، مقرّر نماید که هم محتاج به خیانت نگردند، و هم اگر از ایشان تقصیری سر زند، حجّت خود را بر ایشان تمام کرده باشد، و راه معاتبه ادنی حرکتی که از ایشان صادر شود داشته باشد.
چنان چه روزی به حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ نقل نمودند که فلان شخص عامل خراج اکثر اوقات به ضیافات مردم میرود و تکلّفات زیاد به جهت او میکنند. در همان حال آن حضرت به او چیزی نوشته، و او را از آن فعل نهی و زجر فرمود.
و از بعضی از اخبار ظاهر میگردد که خرج زیاده از متعارف نیز به او نباید داد، چنان چه وارد شده که حضرت امیرالمؤمنین میفرمود که، عاملی که زیاده از قدر خرج زن خواستن و مرکوب و خادم خریدن بردارد، روز قیامت از جمله دزدان و حرامیان محشور خواهد شد.
و روزی گذشت بر خانه یکی از عمّال خود که خانه خود را بسیار عالی از گچ و آجر بنا نموده بود پس فرمود: سبحان الله! مال مردم خوردن صبر ندارد تا اثر خود را ظاهر گرداند.
سیم: آن که باید جاسوسان امین بر عمّال داشته باشد تا آن که همین که بر خیانتی از ایشان او را مخبر سازند تغافل نکند، و به نحوی ایشان را تأدیب کند که دیگران آگاه کردند. چنان چه حضرت در اصل نصیحت بیان فرموده، و ایضاً مکرّر آن حضرت خود عمّال خود را به اندک چیزی تهدیدات و معاتبات میفرمودند.
چنان چه منقول است که به یکی از عمّال خود قلمی فرمودند که، به من خبر رسیده که هم زیادتی بر مردم کرده در خراج گرفتن و هم تصرّف در خراج نموده، و اگر راست باشد خاین خواهی بود، و نزد من خفیف و خوار خواهی گشت. پس در حین رسیدن مکتوب من به تو، دفتر حساب را ارسال دار تا به حساب تو برسم؛ و بدان که حساب خدا اعظم از حساب من است. و به یکی دیگر نوشتند که مسموع من شده که مال مسلمان را که به جنگها و تعبها به هم رسانیدهاند میگیری، و به عریانی که دعوی خویشی تو میکنند میدهی، پس به خدا قسم که اگر این راست باشد، از همه کس نزد من خوارتر خواهی بود، و تو را سیاستی نمایم که عبرت خلایق گردد، و به یکی دیگر از خویشان خود نوشتند در وقتی که بر آن حضرت معلوم شد که او تصرّف در خراج بصره کرده، و از ترس حضرت گریخته که ای خاین! چگونه بر تو گوارا میتواند بود که مال حرام بخوری و وزر و وبال ایتام و مساکین مسلمین را بر گردن خود بگیری! پس از خدا بترس، و اموال مردم را پس بده، و اگر نه هر وقت که به دست من افتی به شمشیر خود چنان ضربتی بر تو بزنم که به کسی نزدهام، مگر آن که داخل جهنّم شده، و به خدا قسم که اگر حسن و حسین میکردند آن چه تو کردهای، هر آینه نزد من رویی نمیدیدند، و ایشان را معذور نمیداشتم تا آن که مال مردم را پس دهند.
باب پنجم:
در بیان سیرت والی و صاحب مملکت نسبت به عامّه رعیّت، علی الخصوص فقرا و ایتام و عَجَزه و اهل شکایت، و کذا تجّاران و صنّاعان و اهل ثروت و آن در ضمن چهار نصیحت ذکر شده:
نصیحت اوّل:
حضرت امام کونین و سیّد عالمین و خلیفه رسول الثّقلین، امیرالمؤمنین علیّ مُرتضی خیرالمصطفین ـ صلوات الله علیه ـ در مکتوب مرحمت اسلوب زبده شیعیان محبوب القلوب، اعنی مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! بر تو باد که رحم کردن بر همه رعیّت، و دوست داشتن ایشان را شعار خود گردانی و لطف نمودن به ایشان را پیوسته شیوه خود دانی، و نسبت به ایشان از قبیل حیوانات درنده در کمین خوردن ایشان نباشی؛ زیرا که ایشان، یا برادران توأند در دین، یا شبیه توأند در خلقت که غلطها میکنند و بدیها مینمایند؛ پس باید که تو از ایشان عفو کنی، و از تقصیرات ایشان بگذری، چنان چه میخواهی خداوند عالمیان از تو عفو فرماید، و از تقصیرات تو درگذرد، زیرا که تو بالادست ایشانی و امام زمان بالادست تو و خداوند عالمیان بالادست همه و تو را بر ایشان گماشته، و ایشان را زیردست تو کرده، به جهت امتحان کردن تو، پس نباید که به اذیّت کردن ایشان خود را در عرضه حرب جناب الهی درآوری که نه از عذاب او مفرّی داری و نه از عفو و رحمت او بینیاز میباشی، و باید که پیوسته در پی تحصیل رضای عامّه رعیّت باشی، و میل تو به ایشان باشد که اتّفاق ایشان با تو، و رضای ایشان از تو منافع بسیار به تو میدارد، و ایضاً میباید که همیشه حسن ظنّ به ایشان داشته باشی به آن که به ایشان احسان کنی، و تخفیف اخراجات ایشان دهی، و امری که مکروه طبع ایشان باشد بر ایشان تحمیل نکنی که این قسم سلوک دل ایشان را به تو میل میدهد، و ظنّ تو به ایشان نیکو میگردد، و از ایشان تعب نخواهی کشید؛ و بر تو باد که اگر رعیّت به تو گمان خفی و خیانتی برند و شکّی نمایند، حقیقت حال را بر ایشان ظاهر کنی، و از تو همّی که کرده باشند برگردانی، و میباید که بیوجودترین مردم نزد تو و دورترین ایشان از درگاه تو کسی باشد که پیوسته عیبجوی مردم باشد، و در مجلس تو عیوب مخفیّه رعیّت را ذکر کند، زیرا که مردم عیوب بسیار میدارند، و کسی خالی از عیب نمیباشد، و حاکم از همه کس سزاوارتر است به پوشانیدن عیوب ایشان، پس هرگز در پی آن مباش که عیب مردم بر تو ظاهر گردد، زیرا که تو مکلّف به مؤاخذه تقصیرات ظاهری هستی، و بر باطن خداوند عالمیان حاکم و عالم است.
بیان:
جناب امام ـ علیه السلام ـ در این فقرات شریفه به چند چیز اشاره فرموده که شرح اکثر آنها به تقریبات سابقه مذکور شده:
اوّل: آن که باید حاکم پیوسته در پی مهربانی و سَرِ شَفَقت با رعیّت باشد، و ایشان را از صَمیم القلب دوست دارد، و همیشه لطف و احسان به ایشان نماید، خواه مسلمانان ایشان را و خواه آنان که جزیه ده باشند؛ زیرا که رعیّت حکم عیال آدمی میدارد، و مسلمانان ایشان برادر ایمانی حاکم میباشند، و اهل جزیه شریک در انسانیّت میباشند، و همگی بنیآدماند با آن که شرایط عهد و پیمان را واجب است مراعات نمودن؛ و لهذا به اجماع علما و موافق احادیث متواتره رسول خدا و ائمّه هدی اذیّت یهود و نصارا و مجوسی که شرایط ذمّه عمل کنند جایز نیست، و اخذ اموال ایشان به غیر وجه شرعی حرام است، و همچنین هر کافری که به امان یا به گمان امان داشتن داخل بلاد اسلام گردد، اذیّت او نباید کرد. پس باید حاکم همه رعایای خود را رعایت نماید، و همین در پی خوردن مال ایشان نباشد، مانند سباع که هر چه دیدند از هم میدرند و میخورند، و میباید هر تقصیری که از ایشان صادر شود عفو فرماید تا آن که خداوند عالمیان نیز از تقصیات او درگذرد.
چنان چه وارد شده که، کَما تَدینُ تُدان، یعنی به هر نحوی که با بندگان خدا سر میکنی، خداوند عالمیان با تو نیز چنان سر میکند، زیرا که جناب الهی تسلّط دادن حکّام را بر خلق به جهت امتحان ایشان در سلوک کردن قرار داده که هم خوب سلوک کنند، و هم شکر آن نعمت نمایند، و عمده سلوک، عفو کردن از تقصیرات است، و شمّه ی کاملی از این مطلب در نصایح مقدّمه کتاب خصوصاً در فایده دوم نصیحت چهارم، و تنبیه آخر نصیحت دوم گذشت.
دویم: آن که باید مَدار همّت حاکم در راضی داشتن عامّه رُعایا و اهل مملکت او باشد تا آن که بر روی او نایستند که مخالفت تمام رعیّت بسیار بد میباشد، و موجب زوال دولت میگردد، چنان چه در نصیحت اوّل باب دوم نیز گذشت. پس میباید به نحوی با ایشان حُسن سلوک کند به احسان کردن و تخفیف مالیات از ایشان دادن، و آن چه مکروه ایشان باشد ترک کردن که هم ایشان به حسب قلب، میل به او داشته باشند، و هم او به ایشان خوش گمان باشد تا آن که هم او از ایشان، و هم ایشان از او منتفع گردند، و از یکدیگر راضی باشند که رضای رعیّت و حاکم هرگاه با هم جمع گردد هیچ کس در ملک او رخنه نمیتواند نمود.
چنان چه حکایت نقل کردهاند که تیمور یا چنگیز، سه مرتبه بر سر اصفهان لشکر کشید، و چون اهل آن جا همگی با حاکم خود متّفق شده بودند، نتوانست رخنه نماید و عاجز شده برگشت تا بعد از مدّتی که حنفیّین ایشان با شافعیّین عداوت کردند، و اختلاف میان ایشان به هم رسید. حنیفیّین مخالفت حاکم نموده به نزد تیمور یا چنگیز ارسال داشتند که اگر لشکری فرستد، ایشان شهر را تسلیم میکنند، به شرط آن که به ایشان کاری نداشته باشند. چون این خبر به او رسید، فوراً لشکر ارسال نموده و ایشان به عداوت حاکم و شافعیّین شهر را تسلیم کردند. پس اوّل مرتبه لشکر شروع به کشتن ایشان نمودند.
و حکایت کاوه آهنگر مشهور است، و معامله عثمان نیز که خویشان خود را دست زیاد داد تا عامّه مردم برپا خاستند، و او نیز با ایشان به لجاجت سلوک نمود تا آخر او را کشتند، و تا سه روز در صحرا افتاده بود، و بعد از آن در میانه قبرستان مسلمانان و یهودان دفنش کردند، در تاریخ مسطور است. و بنابراین است که جناب امام ـ علیه السلام ـ باز سفارش فرمود که اگر رعیّت، بدگمانی به تو برند، باید آن چه حق باشد و حقیقت حال را به حکمت عملی بر ایشان ظاهر کنی تا از بدگمانی برآیند.
چنان چه نقل است که، شخصی سالها جنگ و جدال نمود که تا آخرالامر مسلّط شده، بر مردم حاکم گردید، و از این جهت اکثر مردم از انتقام او متوهّم بودند، و در هر امری که متعرّض میشد هر چند متضمّن احسان بود متّهمش میدانستند. پس روزی مردم را جمع کرده بر منبر رفت و گفت: بدانید که میان من و جمعی عداوتها بود. الحال به شهادت همه شما جمیع آن عداوتها را در زیر پای خود دفن کردم، و پشت سر خود انداختم. پس هر که نیکوکار است، از امروز حساب است.
سیم: آن که باید حاکم در پی تفتیش مخفیّات امور رعیّت و عیوب مستوره ایشان نباشد که به آن مکلّف نیست، بلکه چنان چه در فایده اول نصیحت چهارم مقدّمه کتاب گذشت، باید در پوشانیدن عیوب ایشان سعی نماید، و در این باب همین کافی است که حضرت رسالت پناه و امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیهما ـ بر عیوب و خیانتهای بسیاری از اصحاب خود مطّلع بودند، و اظهار نمیکردند بلکه اگر کسی نامشروعی خفیةً میکرد، و از ترس به خدمت ایشان اظهار آن مینمود تا ممکن بود تأویلات به جهت او مینمودند که شاید حرکت نامشروع او بروز نکند، و چون اکثر شیوع عیوب مردم از هرزهگویی بدگویان و سخنچینان عیبجو میباش،د بنابراین جناب امام ـ علیه السلام ـ فرمود که باید ایشان را رو نداد، و نگذاشت که سخن بد گویند.چنان چه در فایده چهارم، نصیحت چهارم، مقدّمه کتاب نیز گذشت.
و لهذا بعضی گفتهاند که، کسی که قبول قول بدگویان نماید، بدتر از آن بدگو میباشد، زیرا که بدگو خبری میدهد، و بس و آن که قبول میکند آن خبر را حفظ و ضبط میکند، و مشخّص است که کسی که علی الرّسم حرف بدی گوید، و در پی حفظ آن نباشد بهتر از آن کسی است که او را ذخیره خود نماید.
حکایت:
نقل است که پادشاهان کسری، قسمی از طعام را منع کرده بودند که غیر خودشان کسی طبخ ننماید. روزی در زمان انوشیروان شخصی از ارکان دولت او خفیّه آن را پخته چند نفر از دوستان خود را به آن ضیافت نمود. یکی از ایشان به نزد انوشیروان رفته احوال را به او نقل نمود. پس آن ملک به او گفت که، ما تو را چون نصیحت ما کردهای مدح کردیم، امّا مصاحب تو را مذمّت کردیم که آن قدر بیتمیز بوده که مثل تو خبیث خاینی را دوست خود دانسته.
و ایضاً منقول است که شخصی به نزد یکی از پادشاهان رفته به او گفت که فلان همسایه من که او را به سفر مقرّر داشته، دیشب به خانه خود برگشته است. آن ملک به او گفت که الحال معلوم ما شد که تو بد همسایه بودهای، و سهل مردی بودهای، و در باب آن مرد کسی می فرستیم و تحقیق میکنیم؛ اگر دروغ گفته باشی سیاست میفرماییم، و اگر راست گفته باشی، مرد بدنفسی خواهیمت دانست؛ و اگر این بدذاتیها را برطرف کنی، از تو ساکت خواهیم شد. پس آن مرد خجل شده برگشت.
و ایضاً منقول است که شخصی در مجلس بزرگی شروع به ذکر عیوب جمعی کرد. آن بزرگ گفت: البتّه ساکت باش که هر کسی به قدری که در خودش عیوب میباشد، نقل عیوب دیگران میکند. و پادشاهی به شخصی اعتراض نمود که تو درباره ما چنان و چنان گفته ای. آن مرد گفت: هرگز نگفته و نشنیدهام. آن ملک گفت که ثقهای به من نقل نمود. آن مرد گفت: والله ای ملک که کسی که ثقه باشد، بدگویی و سخنچینی نمیکند.
نصیحت دوم:
ایضاً مقتدای اولی الالباب، و حبیب ربّ الارباب ـ علیه صلوات الله الملک الوهّاب ـ در رقیمه کریمه مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک، بر تو باد که پیوسته در پی مراعات تجّار و ارباب صناعت باشی، و عمّال و اتباع خود را در محافظت اموال و رعایت ترفیه حال ایشان، سفارشات و تأکیدات کنی، و نگذاری که احدی اذیّت ایشان نماید؛ خواه آن جمعی را از ایشان که در یک جا میباشند و حرکت و سفر نمیکنند، و خواه جماعتی از ایشان که مسافرت میکنند و آمد و شد مینمایند؛ زیرا که این قسم جماعت مادّه منفعتها و سبب آبادی بلاد و رفاه عباد میباشند، و اجناس را از مواضع بعیده و راههای خطرناک به بلاد تو میکشند، و با این در محلّ تهمت خیانت در مال تو یا افساد در مملکت تو نیستند که باید تو را از ایشان، مثل عمّال و جنود در حذر و خیانت و افساد بود، پس باید که هم در حضور خود و هم در اطراف مملکت، پیوسته مترصّد محافظت ایشان باشی، و مراعات جانب ایشان را منظور داری، در همه جا خواه در صحرا و خواه در دریا و خواه در بیابان و خواه در کوهستان، خصوصاً در جاهایی که محلّ خطر باشد، و کسی در آن جا کمتر سُکنا نماید، و مع هذا بدان که، بسیاری از این جماعت تنگ نظر و بخیل طبع میباشند، و به آن علّت زیادتی طمع و توقّع بسیاری نفع میدارند. پس اکثر اوقات احتکار قوّتها و جنس اجناس میکنند که کمیاب باشد و بسیار گران بفروشند، و گاه باشد که در وزن و کشیدن نیز خیانت کنند، و این راه ضرر عظیمی است بر عامّه مردم، و باعث بدنامی حاکم نیز میباشد. پس باید که ایشان را از احتکار و حبس قوت منع کنی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از آن منع کرده، و باید ایشان را تکلیف فرمایی که به وزن تمام و سعر مناسبی فروشند که هم ایشان نفع بینند، و هم مشتری ضرر عظیم نکشد، و اگر کسی از ایشان بعد از منع احتکار نماید، و اطاعت فرمان تو نکند، او را تأدیب کن به نحوی که زیاد نباشد.
بیان:
مضمون فقرات شریفه معلوم است، و احتکار آن است که کسی قُوت مسلمین و غَلّات ایشان را از قبیل گندم وجود خرما و مویز و روغن ضبط کند و نفروشد، به توقّع زیادتی قیمت آن، و نزد اکثر علما در غیر این اجناس احتکار کردن چندان بدی ندارد، و از چند حدیث نیز ظاهر میشود. و در حدیث وارد شده که هر که اجناس را از جایی به جایی دیگر ببرد و بر مردم فروشد، البتّه خدا به او خیر و روزی و نفع میدهد، و هر که غَلّات را احتکار کند و از فروختن حبس نماید، ملعون است.
و موافق احادیث و مشهور میان علما، در هنگامی که این جنسها بسیار کم بشد، و مردم تنگی کشند، احتکار آنها حرام است، و حاکم را میرسد که آن محتکر را جبر کند بر آن که جنس را به بازار آورد و بفروشد؛ و حضرت رسالت پناه چنان نموده، و در سالی که قحطی شده بود فرمودند تا محتکران، اجناس خود را درآورده فروختند، لیکن موافق احادیث متعدّده و مشهور میانه علما، تسعیر بر ایشان نمودن جایز نیست. و از حضرت رسالت پناه مروی است که در وقتی که محتکرین را امر به فروختن طعام نمودند، تسعیر بر ایشان نفرمودند، و گفتند سعر با خداست، امّا از بعضی اخبار و از آن جمله عبارت این نصیحت است، چنان ظاهر میگردد که اگر فروشندگان خواهند که بسیار زیاده از حدّ قیمت آن جنس فروشند، ایشان را از آن زیادتی زاید منع میتوان کرد، چنان چه لازم است که ایشان را از کمفروشی منع فرمود. حتّی آن که اگر احدی در این بابها مخالفت کند، و سخن نشنود از باب امر به معروف و نهی از منکر، مستحقّ بعضی از تأدیبات خواهد بود، مانند حبس یا ضرب مثلاً.
نصیحت سوم:
و نیز عالم علم ما کان و ما یَکون، و تربیت یافته فُیُوضات ربّ بیچون ـ علیه صَلوات الله مادامت السّماوات والارضون ـ در نامه گرامی و فرمان سامی مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که، ای مالک! بر تو باد که ملاحظه جناب خداوند عالم نمایی، و طرف جناب مقدّس الهی را منظور داری در باب مراعات بیچارگان و عَجَزه و مساکین و محتاجان، و جمعی که مبتلای مرضها و آزارها میباشند که به درستی که در این طبقه جمعی میباشند که با کمال فقر قانع میباشند، و اظهار حال خود به کسی نمینمایند. پس باید که به عمل آوری درباره ایشان آن چه خدای عالم تو را به آن مأمور داشته، از رسانیدن حقّ ایشان به ایشان، و مراعات طرف عجزه و درویشان، و باید که از برای ایشان بهرهای از خراج و اموالی که نزد تو جمع میگردد قرار دهی، و حصّهای نیز به جهت ایشان از غَلّات و مداخل اسلام در هر شهری مقرّر داری که به این قسم جماعت که در آن شهر باشند بدهند، زیرا که چنان چه آن جمعی که نزد تو میباشند حق میدارند، آن جماعت که از تو دور و در شهرها متفرّقاند نیز حق میدارند. و مبادا که خوش احوالی تو و رفاه حال تو باعث آن شود که از تفقّد ایشان غافل گردی که در این باب نزد خداوند عالمیان معذور نخواهی بود، پس تا توانی از احوال ایشان غافل مشو، و بر ایشان تکبّر مکن، و پیوسته در پی آن باش که تفحّص کنی جمعی را که دست ایشان به تو نرسد، و از راه گمنامی و بیچارگی کسی به احوال ایشان نپردازد، و جمعی از صلحا و معتمدین خود را که خداترس و متواضع باشند مقرّر فرما که پیوسته پیجوری این قسم جماعت نمایند، و به تو عرض فرمایند، و چون بر این مطّلع گردی کمال اهتمام در حسان بکن که این جمع احقّاند به مراعات از غیر ایشان، خصوصاً جمعی که یتیمدار و بیدست و پا باشند، یا بیوهزنان و پیران ضعیف الحال باشند، یا به بلایی و مرضی مبتلا باشند، و مع هذا تعب را بر خود گذاشته، دست سؤال به احدی دراز نکرده باشند، و تملّق به کسی نکنند، و بدان که اگر چه مراعات این جماعت بر حکّام، سنگین میباشد، و هر حقّی نیز سنگین میباشد، امّا خداوند عالمیان بعضی از بندگان خاص خود را که وثوق تمام به وعده داشته باشند، این توفیق میدهد، و آن را بر ایشان آسان میگرداند.
بیان:
از این فقرات شریفه چند فایده معلوم میگردد:
فایده اوّل:
آن که باید حاکم همیشه در پی تفقّد حال ضُعَفای مملکت خود باشد، مانند فقرا و قَرضداران، و جمعی که در مدارگذار خود تعَب کشند، و یتمیان و جمعی از خوبان که ایشان را گردآوری نمایند، و بیوهزنان و پیران و ضعیفان، و اهل آزارهایی که ایشان را عاجز کرده باشد، خواه در شهری که حاکم در آن میباشد باشند، و خواه در شهرهای دیگر، پس میباید حاکم را که از زکات و اَخماس مالداران و از خراج و غیره که همه مسلمانان در آن سهم میدارند، حصّه مُعتدٌّ بهی که کفایت احوال این جماعت به او تواند شد، به جهت ایشان مقرّر و به همه ایشان برسان،د و هر کسی را به قدر ضرورتش عطایی نماید، و تغافل از ایشان نکند، هر چند به حسب ظاهر غنی نمایند؛ زیرا که گاهی میباشد که جمعی فی الواقع کمال فقر و استحقاق و اِعسار میدارند، و از راه عفّت نفس و بدی سؤال، خود را چنان وا مینمایند که کسی که خبری از حقیقت حال ایشان نداشته باشد، پندارد که غنی میباشند، و چون حاکم والی امور فقراست، بر او مُتحتّم است که تحقیق این قسم جماعت بکند، و همگی را به حقوق خودشان برساند، و الّا مؤاخَذ خواهد بود.
چنان چه باز حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در جای دیگر فرموده که، خداوند عالمیان در مال اغنیا قُوت فقرا را واجب کرده، و هیچ فقیری گرسنگی نمیکشد مگر به سبب حق ندادن اغنیا و خداوند عالمیان در روز قیامت این مؤاخذه را خواهد کرد از ایشان، و مکرّر آن حضرت این سفارش را به عمّال ممالک خود مینوشتند.
چنان چه مروی است که به یکی از اولاد عباس که در مکّه حاکم بود، نوشتند که آن چه از مال المسلمین نزد تو جمع شده، اوّلاً بر جمعی که در آن بلده میباشند از فقرا و صاحب عیالان و ایتام و امثال ایشان قسمت کن، و مابقی را به نزد ما ارسال دار، و کذا آن حضرت خود نیز همیشه به دیدن ایتام و بیوهزنان فقیری که پدر یا شوهر ایشان فوت یا در حربی کشته شده بود میرفتند، و تفقّد احوالات ایشان میکردند، و قدری خرجی که به آن مدار گذرانند به ایشان میدادند؛ و احادیث در باب اعانت مساکین و ادای حقوق ایشان زیاده از حد و احصاست؛ و لهذا آن حضرت در این باب، هر چند اولاً تحریص زیاد فرموده باز در آخر تأکید نموده که میباید جمعی از خوبان بیتکبّر را مقرّر داشت که دائماً در تفحّص فقرا و ضعفا و بیچارگانی که گمناماند و دست ایشان به کسی نمیرسد، خصوصاً حکّام باشند، زیرا که بسیار ظاهر است که رعایت این جماعت، اَثوب و از شَوب ریا خالصتر میباشد، خصوصاً جمعی از ایشان که کمال سعی در ستر حال خود کنند، و بهتر آن است که این قسم جماعت را نیز خُفیةً عطا بدهد که خلوصش دیگر بیشتر باشد، و باعث کشف حال ایشان نگردد؛ و لهذا وارد شده که صدقه ی ظاهر، یک ثواب میدارد، و پنهان هفتاد ثواب میدارد، و ایضاً نباید کسی از چیزی دادن به سبب کمی آن کوتاهی کند که هر قدری که از برای خدا باشد، در نزد خدا قدر عظیم میدارد.
و در حدیث وارد شده که از عطای کم دادن شرم مکن که محروم کردن آن مرد، بدتر و کمتر از چیز کم دادن است.
فایده دوم:
آن که حاکم نباید که به سبب رفاه عیش خود، از یاد فقرا تغافل کند، و به فکر ایشان نیفتد که البتّه به این سبب عندالله مؤاخذه خواهد شد که روز قیامت نزد جناب اقدس الهی معذور نخواهد بود، و لهذا وارد شده که حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ هرگز چیزی سیر نمیخورد، پس به او گفتند که، چرا همیشه خود را گرسنه میداری با آن که خزانههای مصر در دست تو است؟ در جواب فرمود که، میترسم که اگر سیر شوم گرسنگان را فراموش نمایم.
و در حدیث دیگر وارد شده که شبی حضرت یعقوب با فرزندان خود چیزی خورد، و همسایه فقیری داشت که در آن شب بیشام خوابید. در همان شب حضرت یوسف آن خواب خود را دید که باعث تفرقه مابین او و یعقوب گردید، و مع هذا چون صبح شد، جبرییل ـ علیه السلام ـ نازل شد و به او گفت که، ای یعقوب، خداوند عالمیان میفرماید که، چرا چنان غفلتی کردی که تو سیر خوابیدی و فقیری همسایه تو از گرسنگی او را شب خواب نبرد. الحاصل مترصّد تأدیب باش، پس بعد از ان تا مادام که حضرت یعقوب در حیات بود، هر وقت که مائده او را حاضر میکردند میفرمود تا به یک فرسخ منادی ندا میکرد که اگر گرسنهای باشد، حاضر گردد.
فایده سوم:
آن که چون هر امر حقّی بر نفس آدمی، به سبب اطاعت شیطان سنگین مینماید، و حکومت نیز فی نفسه جبروتی میدارد، و با اکثر حکّام هر چند خود را به تواضع بدارند نوع عنانیّتی میباشد؛ پس معاشرت فقرا و اشباه ایشان و کما ینبغی تفقّد نمودن احوال ایشان بر حکّام دشوار مینماید، و گاه باشد به نحوی با این جماعت برخورد نمایند که موجب اهانت ایشان باشد، لهذا جناب امام ـ علیه السلام ـ اولاً صریح فرموده که بر ایشان تکبّر نباید نمود، و ثانیاً فرموده که هر چند مراعات ایشان سنگین نماید، لیکن باید دانست که آن امری است از توفیقات الهی که بندگان خوب خود را به آن مختص مینماید؛ پس دست از مراعات و دوستی با ایشان نمودن نباید برداشت.
چنان چه باز آن حضرت در جای دیگر فرموده که بر شما باد به دوست داشتن مساکین مسلمانان که ایشان را بر شما حقوق میباشد که یکی از آن، آن است که ایشان را دوست دارید، و مراعات ایشان کنید، زیرا که خداوند عالمیان رسول خود را به آن امر فرموده، و حضرت رسالت پناه ـ علیه السلام ـ امّت را به آن خبر داده، پس کسی که ایشان را دوست ندرد، معصیت خدا و رسول هر دو کرده، و کسی که بر این حالت بمیرد، از اهل نار نخواهد بود، و بدانید که هر کسی که فقیر را حقیر شمارد، و بر او تکبّر کند از دین خدا میلغزد، و خداوند عالمیان او را دشمن میدارد، و بغض او را در دلها میاندازد تا آن که مردم او را دوست ندارند، و در نظرهای ایشان حقیر و خوار نماید.
نصیحت چهارم:
و ایضاً امام عظیم الشّأن و سیّد هر دو جهان ـ علیه صلوات الله الی یوم الدّیوان ـ در توقیع رفیع مطاع هر شریف و وضیع مالک اشتر ـ رضی الله عنه ـ قلمی فرمودهاند که ای مالک! بر تو باد که پیوسته در پی کارسازی اهل حاجت و ارباب شِکوه و شکایت، و جمعی که به تو مطالب عرضی داشته باشند، یا جماعتی که وزرا و عمّال تو در فیصل امور ایشان کوتاهی کرده باشند باشی، و قدری از اوقات خود را به جهت ایشان معیّن کنی، و صرف کارسازی ایشان نمایی، و باید که در آن وقت به جهت ایشان مجلس عام قرار دهی، و خود به شخصک [کذا.] متوجّه فیصل امور ایشان گردی، و خدمه و دربانان و لشکریان و سایر اتباع خود را از ایشان دور و بیدخل گردانی تا آن که هر یک از ایشان آن چه در دل داشته باشد بگوید، و از احدی ملاحظه و واهمه نکند؛ و باید کارسازی ایشان را به نوعی نمایی که کسی دل شکسته نشود به آن که هر که را جواب گویی از روی مهربانی جواب گویی، و زنهار که تندخویی کنی یا با ایشان به تواضع و همواری سلوک ننمایی، و راه سخن به ایشان ندهی یا مسامحه در احقاق ایشان کنی که شنیدم از حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله ـ که میفرمود: برکت ندهد خدای عالم، و خیر نبینند آن امّتی و طایفهای که حقّ ضعیف را از قوی نستانند، و به او نرسانند. و بدان که هرگاه چنان کنی که تو را خبر دادم، حق سبحانه و تعالی تو را در کنف رحمت خود داخل میگرداند، و اجر عظیم به تو کرامت میفرماید.
بیان:
ملخّص این فَقَرات شریفه آن است که هر حاکمی را باید هر صبح و عصر یا هر روز یک مرتبه و اقلّاً هفته یک مرتبه مجلس عامی داشته باشد، به نحوی که در آن وقت، دست هر ضعیف و عاجزی به او تواند رسید، زیرا که اولاً ضعفای رعیّت نیز بسیار میباشند که مطالب عرضی به حاکم خودش میدارند، و گاه نیز میباشد که وکلا و اتباع حاکم مسامحه و مضایقه یا طرفگیری در فیصل بعضی از امور میکنند؛ و چون به حاکم برسد، حلّ آن میشود، بلکه ایشان نیز چون دانند که به حاکم خواهد رسید، کوتاهی نمیکنند؛ و گاهی نیز میباشد که شکوه و شکایت از وکلا و جمعی میدارند که باید حاکم خود برسد، و ثانیاً هرگاه همه کس را معلوم گردد که حاکم خود به جزییّات رعیّت میپردازد، و دست همه کس به او میتوان رسید، بسیاری از مردم علی الخصوص عمّال و وکلا و اتباع حاکم با وجودی که اکثری ایشان مایل به ظلم میباشند، دست از ظلم و جور برمیدارند، از خوف اطّلاع حاکم؛ و از جمله شرایط آن مجلس آن است که دربانان و حاجبان کسی را مانع وصول به حاکم نگردند، بلکه اکثر امرا و وکلا و عمّال حاکم حاضر نباشند که مبادا کسی از احدی از ایشان شکوه داشته باشد، و به سبب حضور او شرم یا واهمه نماید، بلکه باید حاکم خود با جمعی از خواص صالح خیرخواه متوجّه دیوان عام گردد، چنان چه حضرت خود چنان میفرمودند.
و منقول است که یکی از پادشاهان عادل چنان میکرد به مرتبهای که به غیر خودش کسی حاضر نمیشد، و خود سخن مردم را گوش میداد تا مدّتها که به سبب پیری، او را ثقل سامعه عارض شد. این مرتبه فرمود که منادی ندا کرد که ملک میفرماید که اگر چه سامعه او باطل شده، امّا دیده او به حال خود است، پس هر کس که مطلبی داشته باشد بنویسد و بیاورد، و باید هر صاحب مطلبی، رخت سرخ بپوشد تا پادشاه او را به آن علامت بشناسد.
و منقول است که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ موضعی نیز ساخته بودند، و دری بر آن گذاشته که کسی در آن سوای حضرت داخل نمیشد، و روزنهای نیز داشت که هر کسی مطلب خود را مینوشت، و از آن روزنه به اندرون میانداخت.
و از جمله شرایط نیز آن است که در آن وقت حاکم تندخویی نکند، و به همه کس دلداری نماید، و اگر کسی را جواب گوید از روی همواری و مهربانی جواب گوید تا آن که مردم هیبت از او بر ندارند، و تمام مطالب خود را توانند به او عرض نمود.
و بهتر آن است که در آن وقت لباس فاخر زیاد نپوشد، و اسباب شوکت را حاضر ننماید که همگی در هیبت مدخلیّت میدارد؛ و لهذا حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ همیشه پیراهن کهنه گنده [زمخت] میپوشیدند، و مکرّر پنبه بر آن میزدند.
و از عمده آن شرایط آن است که در احقاق حقّ ظلم از ضعیفان به هیچ وجه کوتاهی و مسامحه نکند، به مرتبهای که اگر ادنی رعیّتی از پسر حاکم شِکوه یا بر او دعوی داشته باشد، فی الفور آن را استیفا نماید، و حکم خود را اجرا دارد تا آن که از تهدید و مؤاخذهای که حضرت به آن اشاره فرموده، نجات یابد.
مروی است که روزی یهودی در مدینه که قدری حضرت رسالت پناه از او قرض نموده بود، به نزد آن حضرت آمده مطالبه طلب خود نمود. آن حضرت فرمودند که در این وقت چیزی حاضر نیست که به تو دهم. آن یهودی گفت: یا محمد! من حقّ خود را میخواهم، و راضی نیستم که از جای خود حرکت کنی تا ادای دَین من نمایی. پس آن حضرت فرمودند که چنان باشد؛ و تو در این باب مُحقّی، و من در این مسجد، محبوس حقّ تو میباشم تا ادای دین تو کنم، و حضرت بر جای خود نشسته تا سه روز به محلّی حرکت نکردند، و به خانه مبارک نرفتند، و چون وقت نماز میشد، اصحاب به مسجد میآمدند، و با آن حضرت نماز میکردند و هر چند میخواستند که آن یهودی را منع و زجر نمایند حضرت راضی نمیشدند، و میفرمودند که شرعاً حقّ هر کسی را باید داد، چون روز سیم شد، و آن حضرت از تعقیبات نماز صبح فارغ شد، جمعی از اصحاب آمدند که قدری قرض تحصیل کنند به جهت وفای دین آن یهودی، که در آن وقت عرض نمود که ای محمّد، منظور من تحصیل مال نبود بلکه چون در کتابهای خود صفات تو را دیده، و حلم و سلوک تو را خوانده بودم، میخواستم امتحان حقّیت تو بکنم، و فی الحال آن یهودی شهادتین بر زبان خود جاری کرده مسلمان شد.
حکایت:
نقل است که شخصی به نزد ملکی آمده، به او خبر داد که هر روزه چون وقت عشا میشود، مردی با کمال زینت به خانه او میرود، و او را از خانه بیرون میکند، و تا صباح با زوجه او میباشد. و عرض نمود که نه او را میشناسم و نه از ترس میتوانم پرسید که کیست، لیکن گمان دارم که از ملازمان ملک باشد. پس آن مَلک به او گفت که به خانه خود برگرد، و همان که آن مرد داخل خانه تو گردد بیا به نزد من، و اگر من در حرم باشم خادمی را به او نشان داد که او را گوید تا ملک را خبر کند. چون شب شد آن مرد به عادت خود آمده، صاحب خانه به در خانه پادشاه آمده، خادم را اعلام نمود، دید که فی الفور آن ملک مسلّح و مکمل از خانه بیرون آمده، و پیاده همراه آن مرد آمد تا داخل خانه آن مرد شد. دید که مردی با زن او در خانه نشسته، و شراب میخورد؛ پس ملک به صاحب خانه فرمود که چراغ ایشان را خاموش کن. چون آن مرد چراغ را خاموش کرد، ملک داخل شده و به شمشیر، آن مرد را پاره پاره نمود، و بیرون آمده چراغ طلبید. چون صاحب خانه چراغ را آورد، دید که آن ملک داخل خانه شد، و نظر به آن مقتول نمود، و فی الحال به سجده افتاده؛ چون سر برداشت به آن مرد گفت که، خوردنی چیزی داری بیار، هر چه باشد. آن مرد قدری نان و ادامی [خورش] که داشت آورده، دید که آن ملک آن را در کمال اشتها خورد و روانه شد که به خانه خود برگردد که در آن وقت آن مرد به پای او افتاده، عرض نمود که امّا مرا از چنان شریری خلاص کردن، پس خدای عالم اجر تو را خواهد داد، امّا بفرما به من که آن سجده به جهت چه و این جوع از چه راه بود؟ آن ملک فرمود: بدان که از وقتی که تو مرا خبر کرده، و شکوه نموده، تا حال من نه چیزی خوردهام، و نه کمر گشودهام، بلکه به استعداد تمام منتظر تو بودم؛ و چون داخل خانه تو شدم، ترسیدم که مبادا آن مرد از خویشان یا مقرّبان من باشد، و عِرق خویشی و دوستی حرکت کند، و لهذا فرمودم تا چراغ را برداشتی که او را نشناسم، و چون جزای او را دادم و نظر کردم، دیدم که شخصی است که نمیشناسم. سجده به شکرانه آن کردم که از خویشان و مقرّبان من نبود. و امّا گرسنگی، پس گفتم به تو که چیزی نخورده بودم، این را فرمود و به خانه خود برگشت.
و بعضی از مناسبات این باب در سابق گذشت، و در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
پس به این جا ختم میکنیم این نصایح شریفه و فواید طریفه را در حالتی که از درگاه الهی امّیدواری توفیق عمل به آن میباشد، و سؤال رحمت بیپایان او مینماید، و التماس از برادران ایمانی و دوستان روحانی آن که اگر خللی در آن بینند عفو فرمایند، و اگر نفعی از آن برند این مجرم عاصی را به دعایی یاد آورند.
انّه هو القریب المجیب، والحمدلله ربّ العالمین، و الصّلاة والسّلام علی خیر خلقه محمّد وآله الاقدمین أجمعین، وسلّم تسلیماً کثیراً کثیراً. فی 1118