راجر اسکروتن تا پیش از اینکه بعد از تحمل دوره ششماهه بیماری سخت بمیرد، از کنار هر چیز میتوانست به سادگی عبور کند جز از پوزیتویسم و علمزدگی. او همواره پای ثابت کارزاری بود که به نقد کسانی میپرداخت که میخواهند علومانسانی را به حوزه علوم اعصاب وارد کنند و با تحلیل فرآیندهای مغزی مسائل علومانسانی را حل کنند. اما اسکروتن چگونه به مصاف علمزدگی میرفت: او در یادداشتی در نشریه سالانه دانشگاه آکسفورد مینویسد: «در ابتدا باید از این توهم که علومانسانی حوزه «پژوهش» است، دست برداشت. چنانکه من میبینم وظیفه فلسفه این است که جایگاه تعلیم و تربیت را در خودآگاهی گستردهتر نوع بشر نشان دهد. وقتی کسی گزارشی علمی از جهان ارائه میدهد، اشیا و قوانین علّی را توصیف میکند.
این توصیف فاقد رویکرد جزیی است و کلماتی همچون «اینجا»، «اکنون» و «من» را در بر ندارد و وقتی که میخواهد نحوه به نظر رسیدن اشیا را توصیف کند، این کار را با ارائه نظریه درباره اینکه آنها چگونه هستند، انجام میدهد. با این حال، شخص فقط یک شیء نیست بلکه فاعل شناسا هم هست. فاعلی که دیدگاه متمایزی دارد. فاعل شناسا اساساً برای علم غیرقابل مشاهده است. نه به این دلیل که وجودش در قلمرو دیگری است بلکه به دلیل اینکه بخشی از جهان تجربی نیست. او مانند افق در مرز اشیا قرار دارد و نمیتوان «از دیگر سو» او را به چنگ آورد. اگر در عالم اشیا دنبالش بگردیم، هرگز او را پیدا نخواهیم کرد. اما بدون ماهیت من به عنوان فاعل شناسا هیچ چیز واقعی نیست.»1 اسکروتن بر آن بود تا مغالطات علمگرایانه و نسبیگرایانه را از پهنه اندیشه فلسفی بزداید و با تشبث به اندیشمندانی نظیر کانت و برک، راهی را ادامه دهد که پیش از او پوپر و هایک آن راه را کوبیده بودند. اسکروتن در این راه با هر نوع خدشه وارد شدن به خرد فلسفی به مثابه مرجع آگاهی به مخالفت برمیخیزد و کوششهای علمگرایانه جدید جهت جایگزینی فلسفه را محکوم میکند.
او ضمن نقد این ادعا که شیوهی درک ما از خودمان، باید با علم اعصاب -که مشخصّاً فهم «انسانی» از شرایط انسان را مردود میداند، جایگزین شود با طرح دو سوال مینویسد: « امّا ما چگونه از نوعی اطلاعات به نوعی دیگر گذر میکنیم؟ اندیشه و فکر چگونه از فرآیندهای دخیل در تبدیل دادههای کدشدهی دیداری سر بر میآورد؟ علوم شناختی این را به ما نمیگویند. مدلهای کامپیوتری مغز نیز نخواهند گفت. ممکن است نشان دهند تصویرها چگونه به کدهای دیجیتالی تبدیل میشوند و از مسیرهای عصبی به مرکزی که آنها را «تفسیر میکند»ه منتقل میشوند. اما این مرکز در واقع «تفسیر نمیکند»، تفسیر فرآیندیست که هنگام دیدن تصویری که پیش روی ماست، از ما سر میزند. زمانی که نوبت به ویژگیهای ظریف انسانی، ناگفتههای مسئولیّتپذیری و رازهای شادی و اندوه میرسد برای تفسیر درست موضوع به راهنما و مطالعه نیاز داریم. و این چیزیست که علوم انسانی فراهم میکند، از همین رو، زمانی که پژوهشگران ادّعای پرداختن به آنها را دارند و پیشوند «عصبی» به آنها میچسبانند، باید در انتظار پژوهشی مهمل باشیم.»2 اما اسکروتن چگونه به این نتیجه رسیده بود؟ مبانی معرفتی او چه بود؟ او را میتوان برخاسته از زرادخانهای دانست که ایمانوئل کانت پایهگذار آن بود. اسکروتن با ایستادن بر روی شانه غولهایی نظیر ایمانوئل کانت و باروخ اسپینوزا و ادموند برک چشماندازی وسیعتر از آنان را مشاهده میکرد و با این شهود به کارزاری پا میگذاشت که سوی دیگر آن را چهرههایی چپ نظیر تری ایگلتون، توماس پیکتی و ژیژک تشکیل میداند و با آنان دلاورانه میجنگید. او در این کارزار با نوشتن رساله مهم «معنای محافظهکاری» به دیدگاه راستگرایانه خود وضوح بخشید و با عینک محافظهکاری و اومانیسم به مسائل فرهنگی نگریست. در کتاب «معنای محافظهکاری» بر آن بود تا به مخاطب خود نشان دهد نگرش مارکسیستی که میخواهد به ما بگوید فرهنگ از کجا میآید نمیتواند به ما در ارتقای ظرفیتهای فرهنگ کمک کند. اسکروتن اساسا متفکران چپ را کشیشانی بیخدا میدانست که توان لازم برای آنچه ادعای آن را میکند ندارد.
اسکروتن در کارزار با مارکسیسم و چپگرایی پرمدعا و جنگجو و بیتعارف ظاهر میشود. او چند سال پیش در یک مناظره با تری ایگلتون به او درباره جدی بودن مفهوم راستگرایی و مصداق راستگرایان و جعلی بودن آن در مورد چپگرایی و چپگرایان اینگونه تذکر میدهد: «اگر بگویید ما چپگرایان همیشه این کار را کردهایم یا ما در جریان چپ این گونه فکر میکنیم عضویت یک جامعه جاافتاده را پذیرفتهاید. ولی اگر من بگویم «ما راستگرایان» حتی اگر جملهام را تمام نکنم به دردسر میافتم، چون جامعه راستگرایان جامعه مجازی نیست. بنابراین علت اینکه میتوانید بگویید به جامعه چپگرایان تعلق دارید این است که به نظر من از اساس نباید وجود داشته باشد.»3 این سلحشوری در دفاع از لیبرالیسم در بریتانیا وقتی با ارزش میشود که بدانیم تمام دپارتمانهای علوم انسانی در دانشگاههای بریتانیا در تسخیر مارکسیستها است و راجر اسکروتن تقریبا یگانه مدافع سرمایهداری و محافظهکاری در عرصه دانشگاهی انگلستان است و همین واقعیت او را برجسته و پراهمیت میسازد. راجر اسکروتن با نگارش رساله «تاریخ مختصر فلسفه جدید» رویکرد تحلیلی خود را در تاریخ اندیشه مدرن بسط میدهد. او در این کتاب از منظر تحلیلی، تصویری از تاریخ فلسفه جدید را از دکارت تا ویتگنشتاین بهدست میدهد. او شخصیتهای اصلی و دغدغههای عقلانی مهمی را که، از دکارت بهبعد، فلسفه غربی را شکل دادهاند معرفی کرده است.
اسکروتن در این کتاب به تشریح مضمون استدلالها و نتایج فلسفی آنها پرداخته است. تاریخ مختصر فلسفۀ جدید کتابی است مختصر و روان و در عین حال دقیق و پرمطلب که خواننده را بهنحوی جدی با مباحث مهمترین فیلسوفان معاصر درگیر میکند. شایان ذکر است اسکروتن با نوشتن رساله «فرهنگ اندیشه سیاسی» نیز گام دیگری در راستای تدوین بصیرتی لیبرال برداشته است. از زاویه دیگر باید اسکروتن را مدافع پرشور علوم انسانی در برابر تمایل علمزدگی و چپزدگی ارزیابی کرد. در واقع او اصرار بیوقفهای در نگهداشتن فلسفه به مثابه پایه و مایه علوم انسانی دارد. نکتهای که باعث میشود اسکروتن در سلسله صحابه صالحه لیبرالیسم اعتدالی از دکارت تا هایک قرار گیرد. یکی از کتابهای کمتر مورد توجه قرار گرفته او رساله «متفکران چپ نو» است که سال گذشته به همت انتشارات مینوی خرد به فارسی برگردانده شد. این کتاب بسیار مهم که در ایران مورد تغافل واقع شده است، در دهه هشتاد میلادی، به زبانهای عجیب و غریبی نظیر لهستانی، کرهای، پرتغالی و چینی ترجمه شده است.
راجر اسکروتن در این کتاب دست به تبارشناسی چپ نو میزند و این نکته را مورد تدقیق قرار میدهد که چهرههای چپ و جریان چپگرایی از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا به امروز چه مسیری را طی کرده است و چرا بر خلاف توصیه کارل مارکس در دفاع از حقوق طبقه کارگر، به دفاع از حقوق مهاجران، همجنسگرایان و زنان تمایل پیدا کرده است. اسکروتن برای پاسخ دادن به این مسئله به چهرههایی نامداری نظیر ژان پل سارتر، میشل فوکو، یورگن هابرماس، گئورگ لوکاچ، لویی آلتوسر، آلن بدیو و اسلاوی ژیژک میپردازد. او در این کتاب نیز پرمدعا و ماجراجو ظاهر میشود و به گفته خودش خواننده از اولین صفحات کتاب او متوجه خواهد شد که نویسنده هیچ ابایی از بیان عقاید واقعی خود ندارد و به عنوان مثال به دستگاه مهملبافی فریبنده و غریب ژان لکان و استراتژی زمین سوخته ادوارد سعید در حمله به میراث استعماری میپردازد و آنها را از دم تیغ نقد تند خویش میگذراند تا افسون زبان پیچیده و مبهم چپ نو را از اعتبار بیندازد.
مرگ فیلسوف محافظهکار انگلیسی یک ضایعه عمیق برای اندیشه راستگرایانه و آزادیخواهانه بود؛ چه اینکه خود او فیلسوفی تکرارناشدنی بود. او بیش از 50 کتاب با موضوعات مختلف از جمله زیباییشناسی، فلسفه اخلاق، سیاست، هنر، فلسفه سیاسی و تاریخ فلسفه نوشت و در همه آنها مبانی خود را حفظ کرد. مرگ راجر اسکروتن در سن هفتاد و پنج سالگی یک پیام برای چپها نیز دارد و آن هم اینکه آنها از دست کسی جان به در بردند که اگر چه یک محافظهکار تمام عیار بود، اما منتقد جامعهی مصرفی، ماتریالیسم و بتسازی از کالا بود. با این تفاوت که برخلاف چپها فکر نمیکرد چون ما چیزی را دوست نداریم پس میتوانیم با یک حرکت دست تمامش را نابود کنیم. اسکروتن بر آن بود که ما نمیتوانیم و نباید نابودگر باشیم، بلکه باید مهارگر باشیم و حدودی برای هر چیزی قائل شویم.
پینوشتها:
فلسفه؛ خدمتگزار هنر یا برده علوم؟ / راجر اسکروتن/ ترجمه رضا یعقوبی/ روزنامه ایران
رهایی از مغزها/ راجر اسکروتن/ ترجمه مینا فراهانی/ وبسایت انسانشناسی و فرهنگ
فرهنگ چیست؟/ مناظره تری ایگلتون و راجر اسکروتن/ زهیر باقری