استاد داود فیرحی را در ثمربخشترین ایام عمرش از دست دادیم. درخت تناور دانش او به چنان قدکشیدگی رسیده بود که اگر بر زبان هم نمیآوردیم، در دلهایمان اطمینان خاطر داشتیم که کسی را داریم که به شایستگی جایگزین پیران علم سیاست کشور شود. فیرحی در عین جوانی مهمترین نظریهپرداز اندیشه سیاسی داخل کشور بود. او در خلاء دو حسین بشیریه و جواد طباطبایی به مثابه ستون سترگ دانشکده حقوق، تبدیل به یگانه سنگ ستبر این دانشکده شده بود. اصلا اغراق نیست اگر بگوئیم داود فیرحی تنها عضو هیات علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که نه تنها از یک نظریه برای سیر پژوهشی خویش بهره می برد، بلکه پروژه فکری و تالیفی خود را نیز حول و حوش چند پرسش مشخص به پیش می برد.
در چند سال اخیر نسبت پروژه فیرحی با پروژه استادش جواد طباطبایی نیز تبدیل به یکی از مهمترین تقاطعهای تاریخ اندیشه معاصر شده بود. از یک سو طباطبایی قائل به بروز و دوام اندیشه ایرانشهری در تاریخ دوره اسلامی ایران بود و از سوی دیگر فیرحی این بروز و دوام را به چالش نقد علمی خویش می کشید. اگر طباطبایی خواجه نظام الملک را به مثابه نمونه ای برای تدوین اندرزنامه ایرانشهری مورد پردازش قرار میداد، فیرحی خواجه را عنصری پرورش یافته از فقه شافعی و کلام اشعری ارزیابی می کرد. به همین خاطر در دو سال اخیر رویارویی این دو عیان و پرپیدا شده بود.
پروژه فکری طباطبایی با عنوان تاملی درباره ایران و تمهیدات آن، طرح پرسشهایی درباره سرشت تاریخی ایرانزمین است که مبتنی بر یک جدال طراحی شده است. جدالی رخ نداده یا به تعویق افتاده میان اندیشه جدید و قدیم که سیمای ناکاملی از آن در مواجهه مجتهدان مشروطهخواه و فقیهان مشروعهخواه خود را به ما مینمایاند. طباطبایی در تبیین این جدال، اندیشه حقوقی و فلسفه سیاسی را دستمایهای برای طراحی نمایی از آستانه تجدد ایران قرار میدهد.
ناگفته پیدا است که این تلاشی بدیع برای ارایٔه الگویی نظری از تاریخ صد سال اخیر ایران است. اما در برابر این پروژه فکری، چندین پروژه فقهی به میدان آمدهاند که از این میان داود فیرحی، درصدد ارایٔه دریافتی اصلاحطلبانه از فقه سیاسی، مشروطه را به مثابه بنیادی برای شکست انحصار دریافت اقتداری از سنت دینی قرار داده و برای این کار، فقه را ابزار کار خود قرار داده بود. تلاش فیرحی در فقه سیاسی را میتوان متناظر تلاش سروش در الهیات سیاسی ارزیابی کرد. در این حالت، پروژه فیرحی را میتوان جزیٔی از کلیت روشنفکری دینی دانست که در تاریخ معاصر ایران کمتر متولی بدعتی اثرگذار بوده است. با این همه گره زدن نتیجه پروژه فقه سیاسی فیرحی به نتیجه نافرجام روشنفکری دینی هنوز عجولانه است. اما آنچه در رویایی پروژه فکری تاملی درباره ایران طباطبایی و پروژه فقه سیاسی فیرحی حایٔز اهمیت است، چشمانداز متفاوت این دو پروژه است که اولی ناظر به سرنوشت ایرانزمین از حیث تاریخ اندیشه عمومی و دومی وابسته به دوام مشاجرات برخاسته از دو قطبی اصلاحطلبی و محافظهکاری در اسلامگرایی است. هر چند جامعه ما نیازمند هر دو افق است، اما به نظر میرسد با نظری به سابقه چهلساله و شرایط پیشرو، کارایی و پایرجایی نظریه فکری معطوف به ایران بیش از نظریه فقهی معطوف به اسلام است.
با این همه جهد بدیع و کوشش کمنظیر داود فیرحی در تبیین امکانهای فقه شیعه برای گذار به دموکراسی نه تنها نادیدهگرفتنی نیست، بلکه بخش مهمی از تاریخ تفکر سیاسی معاصر ایران محسوب میشود. اگر حسین بشیریه متکفل جامعهشناسی سیاسی و جواد طباطبایی را متولی اندیشه سیاسی در ایران معاصر بدانیم، بدون تردید داود فیرحی متفکر فقه سیاسی در ایران بود. البته فقهی که فیرحی به آن باور داشت و در کار اجتهاد در آن بود را باید از فقهی که در موسسات حوزوی قم تبیین میشود متمایز دانست. چه اینکه مبنای معرفتشناسی فیرحی در پرداخت به فقه سیاسی، علوم انسانی بود نه علوم اسلامی. به عبارت بهتر داود فیرحی در نقش یک آکادمیسن علم سیاست، در پی تدوین نظریهای برای گذار به مردمسالاری در ایران بود و نه نظریهای برای تدوین علوم انسانی اسلامی. از این منظر تلاشهای تئوریک او هدفمند و البته نقطهزن بود.
داود فیرحی در کارهای علمی خویش از نظم و نسق مشهودی تبعیت می کرد که سالها است جای آن در قاطبه دانشگاهی کشور خالی بود. ایده واحد فیرحی ذیل مفهوم اقتدارگرایی و پرسش مشخص او ناظر بر امکانات سنت فقهی قابل تعریف بود. چیزی که نشئت گرفته از تاثیر روش شناسی فوکویی در مطالعات حوزوی است و فیرحی در این عرصه از فضل تقدم برخوردار بود. او در ابتدای شروع زندگی دانشگاهی خویش، جهد خود را مصروف بررسی و توضیح دستگاه فقه ذیل پارادایم دانایی مخصوص دوره تاریخ میانه ایران اسلامی کرده که رساله دکتری او تبلور این جهاد علمی بود.
به عبارت دیگر «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام» به همراه «تاریخ تحول دولت در اسلام» وظیفه ادای توضیح مفهوم محوری سیاست در دوره مشخصی از تاریخ ایران و اسلام را بر عهده دارد که سلطنت در کانون هر توضیحی قرار دارد. فیرحی در این دو اثر نخستین خود نشان داده بود از آنجا که جنس این سلطنت اقتدارگرایانه است، دانش های دیگر دوران و از جمله فقه نیز صبغه ای اقتداری به خود می گیرد. مطالعه دقیق این دو اثر که از کلاسیک ترین آثار فیرحی به شمار می روند، زمینه فهم بهتر دیگر کتب او را فراهم می آورد. فیرحی در این دوره فکری خویش کوشید نشان دهد که نحوه مواجهه فقه با دستگاه سلطنت چگونه بوده است. در واقع فقه چه امکانات و از سوی دیگر چه محدودیت هایی را برای سلطنت اسلامی به وجود آورده است.
اما بررسی های سیاسی فیرحی به دوره میانه تاریخ ایران محدود نشده و دوره جدید این تاریخ را نیز دربرمی گیرد. مجموعه دو جلدی فقه و سیاست در ایران معاصر رساله ای است که در واقع ادامه و ردگیری مباحث دو کتاب نخست فیرحی در عصر حاضر است. اگر او در «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام» و «تاریخ تحول دولت در اسلام» در پی توضیح تصور کلاسیک دوران از سیاست و نظم سلطانی بود، در «فقه سیاسی و فقه مشروطه» و «تحول حکومت داری و فقه حکومت اسلامی» در اندیشه ارائه تبیینی از جدال فقه شیعه با صورت تغییر یافته ای از امر سیاسی بود که خود را در جوف مفاهیم نوآئین مطرح می کند. به عبارت دیگر رویارویی فقها با اموری همانند پارلمانتاریسم، حزب، دولت ملی، دموکراسی و از همه مهمتر قانون گذاری در صد سال اخیر، دستمایه پژوهشی شده است که در آن کوشیده شده نوری بر نسبت فقه و سیاست تابانده شود.
فقه مشروطه در جلد اول و فقه حکومت اسلامی در جلد دوم به مثابه ابژه پژوهش داود فیرحی، به نحوی مورد کاوش قرار می گیرد که می توان به سادگی از آن به عنوان نمونه ای نادر از پژوهش در عرصه تاریخ تحول مفاهیم نام برد. چیزی که در مطالعات سیاسی معاصر ما مورد غفلت مضاعف قرار گرفته است. اما فیرحی با اعراض از انجام پژوهش های بی پایه و کم نتیجه، توجه به تاریخ مفاهیم فقهی و نحوه تحول آنها در مقطع خاصی از تاریخ ایران را در دستور کار خویش قرار داده بود.
در واقع ذهنیت فقها از امر حکومت و نحوه تفسیر آنان از فقه مشروطه و سپس فقه حکومت اسلامی روندی است که فیرحی در آن سعی کرده بود تحول اندیشه حکومت داری در ایران معاصر را نیز توضیح دهد. چه اینکه نویسندگان آئین در دهه بیست و پس از سرکوبی آرمان مشروطه و ظهور دیکتاتوری مدرن رضاشاهی، در سرمقاله های خود به این نتیجه می رسند که تمام اصلاحات به اصلاح حکومت ختم می شود. در واقع فیرحی می کوشید توضیح دهد دفاع حداکثری فقها از آرمان های نوین مشروطیت و حضور حداقلی آنان در سیاست، چرا و چگونه در دهه های آتی تبدیل به دفاع حداقلی از ایده های مدرن و حضور اقتدارگرایانه و حداکثری آنان در سیاست منتهی می شود. ارائه تصویری روشن از این تحول امری است که داود فیرحی توانسته بود به خوبی از عهده آن برآید. فیرحی میتوانست از پس بسیاری پروژه های فکری و علمی دیگر نیز برآید.
حیف و هزاران بار حیف که دست منحوس ویروس چینی او را در بهترین ایام عمرش از ما گرفت و جامعه علوم سیاسی کشور را دچار یکی از بدترین روزهای خود کرد.
* روزنامه نگار و پژوهشگر حوزه اندیشه