نزهت بادی

راستش مدتی می‌شود که برای دیدن فیلمی از مهرجویی که زمانی فیلمساز محبوبم بود، زیاد اشتیاق ندارم و هر بار که می‌خواهم به تماشای آخرین اثرش بنشینم، مدام دعا می‌کنم که این بار با فیلمی روبرو شوم که بتوان آن را یک اتفاق در سینمای مهرجویی به حساب آورم.

با چیزهایی که از فیلم «نارنجی‌پوش» هم شنیده و عکس‌هایی از آن را دیده بودم، خیلی به عاقبت آن خوشبین و امیدوار نبودم و متاسفانه بعد از دین آن‌‌ همان حس سرخوردگی به سراغم آمد که در این سال‌های اخیر مدام در مواجهه با آثار مهرجویی تجربه کردم.
معلوم است که در این سال‌ها مهرجویی خودش هم فیلم‌هایش را جدی نمی‌گیرد و دوست دارد سراغ موضوعاتی برود که ساخت آن‌ها ساده و راحت و بی‌دردسر باشد و این سهل‌انگاری و بی‌حوصلگی در فیلمسازی را پشت این مانیفست پنهان می‌کند که بهترین راه برای زندگی در این اجتماع پناه بردن به نوعی سرخوشی و بی‌خیالی و ساده گرفتن دنیا و مسائل آن است.
مشکل از جایی شروع می‌شود که فکر کنیم برای القای این حس و حال به مخاطب، پروسه تولید فیلم نیز باید به یک جور تفریح و خوشگذرانی و دورهم بودن و حال کردن تبدیل شود و همه چیز با شوخی و بی‌خیالی بگذرد. درحالی که هر فیلمی زمانی اثر می‌گذارد که تجربه‌ای حاصل از فرایند سخت، پیچیده و دقیق در مرحله تولید و ساخت آن باشد و روی تک تک اجزای آن فکر و وقت و انرژی و هزینه گذاشته شود.
به همین دلیل هر چقدر هم مهرجویی و گروهش در هنگام ساخت فیلم «نارنجی‌پوش» خوش گذشته باشد، آن شور و انرژی محبوس و سرکوب شده در وجود مخاطب که قرار است با دیدن سرخوشی و خل‌بازی و مشنگی درون فیلم آزاد شود و احساس رهایی و سبکی به او دست بدهد و دچار نوعی تزکیه روح شود، رخ نمی‌دهد. چون برای رسیدن به چنین دستاوردی فیلم به چیزی بیش از بازی با دوربین روی دست، ورجه ورجه کردن و بالا و پایین پریدن بازیگران و تند تند حرف زدن شخصیت‌ها درباره حال خوب لازم است.
در حال حاضر «نارنجی‌پوش» فیلم کوچک و معمولی از فیلمساز بزرگی است که اصلا برازنده پرده عظیم سینما نیست. فیلم را که می‌بینیم کاملا معلوم ‌است که روی کلیت و اجزای فیلم هیچ کنترل و دقت نظری صورت نگرفته است، شلختگی و بی‌دقتی از سر و روی فیلم می‌بارد.

حامد بهداد هر مسخره‌بازی که از دستش برمی‌آید انجام می‌دهد، در مقابلش لیلا حاتمی چنان نقش و بازی را جدی گرفته که انگار نمی‌داند کل فیلم چه حال و هوای مشنگی به سر می‌برد، دوربین روی دست هم بی‌دلیل دنبال آدم‌ها می‌دود و دورشان می‌چرخد ولی با این وجد آن شور و انرژی و هیجان درون فیلم به مخاطب منتقل نمی‌شود.
واقعا نمی‌دانم چه بلایی سر فیلمسازان خوب ما آمده است که اصرار دارند فیلمهایی کمتر از آنچه از آن‌ها انتظار می‌رود، بسازند. فیلم «در انتظار معجزه» نیز فیلمی در حد و اندازه رسول صدرعاملی نیست. آدم حیرت می‌کند که کسی با سابقه و تجربه صدرعاملی چطور نتوانسته فیلمی را بسازد که مخاطب بتواند تماشای آن را تا انتها تحمل کند.
اتفاقا فیلم ایده اولیه خوبی دارد که می‌تواند حس و حال متفاوتی از مفهوم معجزه را در فیلم بگنجاند، اما آن را هدر می‌دهد. فضایی که فیلم از آغاز ترسیم می‌کند اساسا به گونه‌ای پیش نمی‌رود که در انتها بخواهد ما را به آن معجزه شفای بچه برساند.

به همین دلیل کاملا ناگهانی و تحمیلی و غیر قابل باور به نظر می‌رسد. از چنین فیلمی بیشتر انتظار می‌رود که معجزه‌اش را در تجدید ارتباط از دست رفته زوج قصه به تصویر بکشد و ثمره زیارت آن‌ها را احیای عشق مشترکشان حس نزدیکی که به واسطه این سفر بینشان به وجود می‌آید، قرار دهد.
اگر صدرعاملی بر نمایش جزئیات روابط آسیب‌دیده زوج که در طول سفر بتدریج تغییر می‌کند تمرکز بیشتری می‌کرد، آن وقت همه توقف‌ها، مکث‌ها و نگاه‌ها می‌توانست به نشانه‌های معناداری تبدیل شود که مخاطب را برای رسیدن به این آرامش و تسکین دونفره آماده کند و پلان‌سکانس‌های طولانی، حرکت آرام دوربین و فیدهای پی در پی سفید در خدمت مفهوم فیلم قرار می‌گرفت. در حالی که الان تنها کارکردی که پیدا کرده‌اند ایجاد کندی و سکون شدید در ریتم فیلم هستند که تحمل آن را برای مخاطب مشکل می‌کند.
5858
منبع: خبرآنلاین