فعلا خبری از فیلمهای غافلگیرکننده که جشنواره را تکان دهد، نیست و باید صبر کنم تا ببینم چند فیلمی که روی آنها حساب کردهام، چقدر با انتظاراتم مطابقت دارد و درست از آب درمی آید.
هیچ چیزی بدتر از این نیست که آدم به فیلمی دل ببندد و بعد دلش بشکند و این دلشکستگی با تماشای صد تا فیلم خوب دیگر هم جبران نمیشود. حالا ببنید منتقدها چه آدمهای دل شکستهای هستند.
هیچ چیزی بدتر از این نیست که آدم به فیلمی دل ببندد و بعد دلش بشکند و این دلشکستگی با تماشای صد تا فیلم خوب دیگر هم جبران نمیشود. حالا ببنید منتقدها چه آدمهای دل شکستهای هستند.
راستش را بخواهید انتظارم از فیلم «میگرن» بیشتر بود و فکر میکردم فیلم هیچ کاری هم که نتواند بکند، حتما میتواند لحن روزمره زندگی زنانه را به خوبی درآورد و نوعی پرسهزدن در حیاط خلوت آدمها و سرک کشیدن به احساسات ترک خورده، خاطرات لبپریده و لحظات فرو ریخته در گذشتهشان را تداعی کند.
در چنین فیلمهایی که خبری از کشمکش و حادثهپردازی بیرونی نیست و بیشتر روی چیزهای ساده و کوچک زندگی تاکید دارد، انتظار میرود حرفهایی ناگفته و احساساتی نامرئی پشت این روابط، رویدادها و مسائل عادی و روزمره شخصیتها به نظر برسد و مدام بروز نوعی تنش، تناقض و یا تضاد پنهان و فراموششده را یادآوری کند که میتواند زندگی به ظاهر آرام و معمولی آنها را به هم بریزد.
اما فیلم نمیتواند از دل روزمرگی به چیزی بیشتر از آن دست یابد و با نمایش مشکلات ظاهرا عادی و معمولی دریچهای به چالشهای اخلاقی و عاطفی شخصیتها باز کند. به همین دلیل در پایان چیزی جز احساس پوچی و ملالت به دست نمیآوریم. انگار فیلم بیشتر از آنکه ما را از زندگی روزمره و عادی بیرون بکشد، در آن فرو برده است.
شاید بعضیها فکر کنند که چند دقیقه حذف شده از فیلم به کلیت آن لطمه زده است. با وجودی که همین چد دقیقه ممیزیشده، نکات مبهمی را در فیلم به وجود آورده ولی بعید میدانم بودنشان میتوانست تغییری اساسی در فیلم ایجاد کند و سطح آن را ارتقا دهد.
وقتی فیلمی را که به آن امید بسته بودم، دست آدم را در حنا میگذارد، دیگر تکلیف بقیه فیلمها معلوم است. در طول این دو روزی که از جشنواره میگذرد بارها این سئوال را از خود یا یکی از دوستان همراه پرسیدهام که واقعا برای چی به تماشای این فیلم ادامه میدهیم. شاید به طرز احمقانهای انتظار دارم معجزه شود و فیلمی که از ابتدا بد شروع شده و از پایه مشکل دارد، بتواند تغییر مسیر دهد و فیلم خوبی از آب دربیاید.
البته همانطور که خودتان تجربهاش را دارید، این هم از آن عادتهای بیهودهای است که اگر بخواهیم ترکش کنیم، کلا باید یادداشت و نقد نوشتن درباره فیلمهای ایرانی را کنار بگذاریم. ما هم که عمرا بتوانیم از این حرفه دست بکشیم، سعی میکنیم روحیهمان را حفظ کنیم و هر دفعه که میخواهیم وارد سالن شویم، قیافه آدمی را به خود بگیریم که انگار قرار است به دیدن شاهکار تاریخ سینما برود و در تمام مدت فیلم هم که مدام اوضاع بدتر میشود، از سر جایمان تکان نمیخوریم و دعا میکنیم شاید فرجی شود، اما من مدتهاست به این نتیجه رسیدم که منتقدها جزو افرادی هستند که اصلا دعایشان برآورده نمیشود.
حالا این همه نق زدم که بنویسم هنوز هم خودم نمیدانم چرا در تمام مدت تماشای فیلم «گیرنده» امید داشتم که اتفاقی بیفتد که فیلم نجات پیدا کند. آن هم فیلمی که از ابتدا روی یک چیز کاملا مهمل و بیاساس پایهریزی شده است. وقتی اصل ماجرا را نمیتوان پذیرفت و باور کرد، چطور میتوان ادامه آن را پیگیری کرد و تحت تاثیر قرار گرفت؟
واقعا فیلمساز متوجه نشده که موضوع سادهای مثل رساندن یک مشت نامه مردم عادی در یک شهرستان دورافتاده به نهاد ریاست جمهوری، کلا موضوع بیاهمیتی است؟ چه برسد که بخواهد آن را به ماجرایی در حد یک موضوع امنیتی تبدیل کند و نشان بدهد که کل مملکت کار و زندگیشان را تعطیل کردهاند و دنبال این کار افتادهاند.
یک نفر نیست از این آقای فیلمساز محترم بپرسد که فکر کردهای اگر چند نامه گلایهآمیز یک مشت کارگر به دست رئیس جمهور برسد (اگر برسد) چه اتفاقی میافتد که از رئیس کارخانه یک گروه مافیایی ساختی که به خودش زحمت این همه تعیقب و گریز و نقشه کشیدن و ببند و بگیر را میدهد؟
با همه این حرفها هنوز امیدمان را از دست ندادهایم. هنوز اول جشنواره است و فیلمهای زیادی باقی مانده که ممکن است حال و هوای جشنواره را عوض کند.
5858
5858
نظر شما