به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا: کتاب «ایران بین دو کودتا» تالیف داریوش رحمانیان از سوی انتشارات کتاب شرق منتشر شد. این کتاب به تحلیل و بررسی تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران در فاصلهای حساس و تعیینکننده از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میپردازد. نگاه نقادانه و جامع این کتاب در کنار تجربههای آموزشی و پژوهشی نگارنده باعث شده است درک فرآیندهای پیچیده تحولات جامعه ایران در این بازه زمانی برای دانشجویان و پژوهشگران تاریخ معاصر ایران آسان شود. در این خصوص با داریوش رحمانیان، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تهران و نویسنده کتاب «ایران بین دو کودتا» به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
کتاب «ایران بین دو کودتا» بهتازگی از سوی انتشارات کتاب شرق به چاپ رسیده است. این کتاب در گذشته از سوی انتشارات سمت منتشر شده بود، تفاوت بین چاپ شرق و چاپ سمت را بیان کنید.
این دو چاپ از نظر محتوا چندان تفاوتی با هم ندارند، کتاب برای نخستین بار که در انتشارات سمت منتشر شد و گمان میکنم که ۸ یا ۹ بار در آنجا تجدید چاپ شد، به عنوان یک درسنامه برای درس مربوطه که چهار واحد در نظام درسی کارشناسی تاریخ است، خیلی سال پیش نوشته شد. در سالهای ۸۷ و ۸۸ و بر پایه درسگفتارهای من بود که دانشجویان این درسگفتارها را سر کلاس ضبط میکردند که آن درسگفتارها تبدیل به کتاب شد. در حدود ۵ یا ۶ سال پیش بود که من حق چاپ این اثر را طی یک نامه رسمی از انتشارات سمت گرفتم. در ادامه کتاب را به نشر خاموش سپردم، نشر خاموش هم یک بار این کتاب را با غلطهای تایپی بسیار به چاپ رسانید. این متنی که اکنون شرق منتشر کرده است، متنی ویراسته توسط پرستو رحیمی است. یعنی تفاوت این متن با متنهای سمت و خاموش در این است که این اثر بهتازگی ویراستاری شده و نه اینکه همه کاستیها برطرف شده باشد، از نسخههای پیشین بهتر شده، اما از نظر محتوا تغییری نکرده است، البته قصد دارم که در این برهه مهم از تاریخ ایران کارهای جدیدی در چهارچوبهای جدید با نگاه و روش و متد جدید بنویسم و منتشر کنم، این کتاب را به گونهای نوشتهام که برای دانشجویان کارشناسی که مخاطبان اصلی من بودند، سودمند باشد. شاید دسترسی برخی از دانشجویان خصوصا دانشجویان پیام نور به استادان علوم انسانی کمتر است. من به زبان ساده این کتاب را نوشتم... بدون اینکه چندان وارد بحثهای نظریهای و مفهومی پیچیده شوم. بخش مهمی از کتاب مربوط به تاریخ دوره رضاشاه است و بخشی نیز مربوط به تاریخ دهه ۲۰ است. ناگفته نماند در طول سالهای بعد از نگارش این کتاب من مقالات و آثار و سخنرانیهای متعدد داشتم که هنوز فرصت نکردهام آنها را به روایت خودم در این متن بیفزایم، در آینده اگر خدا بخواهد چنین خواهم کرد.
کتاب «ایران بین دو کودتا» از ۱۲۹۹ تا کودتای ۲۸ مرداد را دربردارد، در مورد اهمیت این دوره تاریخی شرحی بیان کنید.
این دوره درواقع بعد از انقلاب مشروطه و مسائلی که ایران به آن دچار شد و میدانید که آرمانها و آرزوهایی که ایرانیان در انقلاب مشروطه داشتند، به سد محکم سیاستهای بیگانه روسیه و انگلستان در ایران برخورد کرد و بعد قرارداد ۱۹۰۷، ماجراهای به توپ بستن مجلس، بسته شدن مجلس دوم و جنگ جهانی اول و نقض بیطرفی ایران و آشفتگی و درهم ریختگی... در کشور ما پدیدار شده بود و همه اینها زمینهساز رویداد سوم اسفند ۱۲۹۹ شد. بعد برآمدن رضاخان و سیری که رضاخان در صعود به قدرت داشت، وزیر جنگ بود، در ادامه رئیسالوزرا شد و سپس طومار سلسله قاجاریه را درهم پیچید و در سال ۱۳۰۴ خودش پادشاه سلسله جدید پهلوی شد و ۱۶ سال هم سلطنت کرد و اقدامات نوسازانه و برنامههای اصلاحی اجرا کرد و بعد هم که برکنار شد، دهه ۲۰ و سرانجام هم نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد.
این دوره بسیار پراهمیت در تاریخ ایران است که البته در مورد این دوره آثار و پژوهشهای بسیاری نیز منتشر شده است. اما به زبان ساده و روشنی برای دانشجویان در همه سطوح با اتکاء به منابع و مدارک و اسناد برای عموم مردم باید روایت شود، روایتی منصفانه، دقیق و علمی و بدون حب و بغض، درواقع در روایتهای تاریخ این دوران نوعی سیاستزدگی، ایدئولوژیزدگی و عوامزدگی و قدرتزدگی بر تاریخ این دوران تحمیل شده است و تاریخنگاری ما را رنج میدهد و به درک ما از تاریخ آسیب میرساند. این اهمیت ویژهای که این دوره دارد، یکی این است که به هر حال ایران در روند تشکیل ملت دولت مدرن [قرار میگیرد].
این دوره یک نقطه عطف است و در دوره رضاشاه اقداماتی که برای ایجاد تمرکز انجام میگیرد، قدرت دولت مرکزی را بالا میبرد. سیاستهای اصلاحی که از روزگار قاجاریه شروع شده بود و به هر حال پارهای از آنها نیمهتمام مانده بودند، در دوره رضاشاه میبینیم که گامهای بلندی در این زمینه برداشته شده است و کتاب «ایران بین دو کودتا» از این جهت یک ویژگی دارد که من لازم میدانم در پاسخ به این پرسش اشارهای کوتاه به آن داشته باشم. آن ویژگی این است که ظاهر این کتاب مربوط به این ۳۲ و یا ۳۳ سال از تاریخ ماست ولی شما وقتی به درون این کتاب بروید، وقتی میخواهید دوره رضاشاه را مطالعه کنید، میبینید این کتاب برمیگردد به همه برنامههایی که در دوره رضاشاه اجرا شد، پیشینه آن را از دوره قاجاریه میگیرد، مثلا اینکه روند اصلاحات نظام آموزشی ایران در پیش از دوره رضاشاه چگونه بود.
در این کتاب با اتکاء به منابع و مراجع اصلی و عمده شما روایتی را در این زمینه میخوانید، یعنی فقط مربوط به دوره رضاشاه نیست. مثلا در مورد دادگستری توجه به این نکته ضروری است که در دوره رضاشاه پایهگذاری دادگستری نوین ایران به معنای راستین کلمه انجام شد، پیشینه فکر و برنامههای آن را و اصلاحاتی که در عمل انجام شده بود، در دوره قبل از رضاشاه در کتاب «ایران بین دو کودتا» میخوانید. وقتی میخواهید در مورد ارتش یا راهآهن و راهسازی مطالعه کنید نیز همین گونه است، این یک وجه مهم این دوره تاریخی و روایتی است که در این کتاب به دست داده شده است. هم اینکه از جهت دیگر دهه ۲۰ در تاریخ ایران خیلی پراهمیت است، چون بعد از اینکه رضاخان آمد و پادشاه شد، نوعی انسداد سیاسی در کشور ایجاد شد و درواقع سلطنت به عنوان یکی از ارکان سلطنت جدید در ایران مجلس و دولت را زیر سلطه خودش درآورد.
با رفتن رضاشاه ایران فرصتی دوباره برای تمرین دموکراسی و برای تحقق آرمانهای سیاسی که در مشروطه مطرح شده بود و معوق مانده بود، آغاز کرد و نوعی جریان آزادیخواهی و قانونخواهی و مردمگرایی پارلمانتاریسم که در دهه ۲۰ رشد کرد و سرانجام به نهضت ملی شدن نفت ایران و زمامداری محمد مصدق و سرانجام رویداد ۲۸ مرداد منجر شد که بر سر آن هنوز این بحث برقرار است که آیا کودتا بود یا خیزش ملی و یا امثال اینها. بنابراین درواقع هر دو مقطع دوره رضاشاه یا مقطع دوره ۲۰ که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است، در تاریخ معاصر ایران یک جایگاه بنیادین و محوری دارند و بدون درک دقیق تحولات این دو مقطع در این دوران ۳۲ یا ۳۳ ساله نمیتوانیم درک دقیق و عمیق و درستی از تحولات دهه اخیر تاریخ ایران به ویژه دههای که به انقلاب سال ۵۷ منجر شد، به دست بیاوریم.
چرا به نظر میرسد در مورد این دوره یعنی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ که متعلق به رضاشاه است، پژوهشهای کمی انجام شده است؟
در مورد این دوره البته کتاب کم نوشته نشده است. به هر حال منابع و متون متنوعی وجود دارد که برگرفته از مطبوعات و متون خاطرات آن دوره است، درباره دوره رضاشاه کمی گفتن و نوشتن سخت بود، در دوره جانشین او محمدرضا شاه پهلوی هم به آن معنا دست زدن به پژوهش درواقع آسان نبود، یعنی به هر حال حکومت نسبت به اینکه محققی بخواهد خیلی انتقادی و آزادانه در مورد آن دوره بحث کند، هرچند پارهای از نویسندگان این کار را کردند و درواقع دستیابی به بسیاری از اسناد و مدارک سخت بود، فضای آزادی که در تاریخنگاری مورد نیاز است، وجود نداشت. درواقع موانعی وجود داشت و این باعث شد که آنگونه که انتظار مخاطب هست تاکنون پژوهش صورت نگیرد، ولی واقعیت این است که بهویژه در این چند دهه اخیر چه در زبان فارسی و چه در زبان انگلیسی و حتی گاه به زبانهای دیگر کمابیش پژوهشهای درخور توجهی انجام شده و پارهای از آنها در دسترس مخاطبان قرار دارد و من در آن زمانی که کتاب «ایران بین دو کودتا» را مینوشتم یعنی اواخر دهه هشتاد به بسیاری از این منابع ارجاع دادم. از آن زمان تاکنون هم انبوهی از منابع جدید آمده است که در مورد مسائل گوناگون تاریخ سیاسی و تاریخ رجال، دولتها و دولتمردان تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی این دوره تاریخ فکری و تحولات آموزشی کتابهای متعددی منتشر شده است و میتوانم فهرست بلندبالایی از آثاری که به زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است برای شما ذکر کنم. درحقیقت اکنون پژوهشهای گوناگونی در دسترس قرار گرفتهاند و تعدادی از آنها پژوهشهایی هستند که در دانشگاهها به شکل روشمند به عنوان پایاننامه فوق لیسانس و یا رساله دکتری نوشته و منتشر شدهاند.
در مورد جریان نوسازی رضاشاه در مورد راهآهن و نفت شرحی بیان کنید، برخی به رضاشاه لقب «پدر ایران مدرن» را دادهاند، شما به عنوان یک مورخ این را چگونه تبیین میکنید؟
بر روی این عنوان بحث بسیار است و نظر خود من این است و در مقدمه همین کتاب هم یک اشارهای کردهام و این جمله را آوردهام که تاریخ درباره آدمهاست نه درباره فرشتهها و دیوها. پسندیده نیست که مورخ پدیدههای تاریخی یا سوژههای تاریخی تاریخمند را سیاه و سفید کند، درواقع باید سویههای روشن و تاریک آنها را همزمان به روشی علمی و منصفانه ببینیم. مورخ نباید شخصیتها را چاهنشین و ماهنشین کند و عدهای را به ماه ببرد و عدهای دیگر را در چاه فرو افکند، این روش درستی نیست، در مورد رضاشاه اکنون اختلافنظر بسیار است. عده زیادی بهویژه آنانی که امروزه پادشاهیخواه هستند از رضاشاه با همین تعبیر یاد میکنند. او را گرامی میدارند و کسانی هم بوده و هستند که رضاشاه را یک دیکتاتور، یک سرکوبگر و یک آدم قلدر و خشن که مبانی مشروطه را از بین برد و استبداد را به ایران برگرداند، آدم کشت، زمینخواری کرد و فساد ایجاد کرد، تلقی میکنند. نگاه من اما نه نگاه دسته اول است و نه نگاه گروه دوم [است] من بر این باور هستم که رضاشاه خدماتی کرد، کارهای بزرگی کرد و پادشاهی آبادگر و سازنده بود اما در عین حال کاستیها، خطاها و نادرستیهایی هم داشت، زور هم گفت و قانونشکنی هم کرد، ستم و خونریزی هم کرد، در یک سویههایی مثل تختهقاپو کردن ایلات و عشایر، برخی از افسران زیردست او خیلی با خشونت برخورد کردند. بهویژه در لرستان که روایتهای آن در آثار مربوطه وجود دارد. در جاهایی هم افسران او منطقی و معتدل با لطافت و ظرافت برخورد کردند. مثل کاری که در آذربایجان درباره شاهسونها اتفاق افتاد، بنابراین من مخالف این هستم که ما بیاییم کلانروایت هایی بسازیم و یا سیاه کنیم و یا سفید، تاریخ در واقع بهتر است که به روشهای علمی خوانده و تفسیر شود و معمولا به جای سیاه و سفید کردن، میبینیم که تاریخ رنگارنگ است.
درخصوص قرارداد نفت ۱۹۰۷، الغای این قرارداد و بستن دوباره آن در سال ۱۹۱۵ شرحی بیان کنید.
قرارداد ۱۹۰۷ بسیار تعیینکننده بود چون کوشید به یک معنا نقطه پایانی بر رقابت میان روسیه و انگلیس باشد، چون در سده نوزدهم درواقع سیاست منطقهای این دو قدرت یعنی روسیه و انگلیس با یک مفهومی در این منطقه ما در ایران و افغانستان و درواقع تبت و آسیای مرکزی تعریف میشد که به آن بازی بزرگ میگفتند. این درواقع نوعی واگرایی و رقابت و کشاکش دائم میان این دو قدرت بود و کشور ما هم از این بابت بسیار لطمه خورد که اکنون فرصتی نیست تا به آن بپردازیم ولی به دلایلی بنا بر مصالح و منافع و اغراض و سیاستهایی در سیاست منطقهای این دو قدرت دگرگونیهایی صورت گرفت که اینها به سمت همگرایی رفتند. یکی از علتها این بود که اساساً از رشد انقلاب مشروطه ایران، نگران بودند. به ویژه روسیه که خود اسیر بحران بود و مشروعیت حکومت تزارها زیر سوال رفته بود، انقلاب ۱۹۰۵ را تجربه کرده بودند و استبدادی بودند، میترسیدند که یک کشور کوچک آسیایی و مسلمان دارد به سمت آزادی و قانونمداری و مردمگرایی گام برمیدارد. این برایشان خیلی سنگین بود و میتوانست در واقع پیامآور حرکت انقلابی برای انقلابیون روسیه باشد. روسها از یک جهت دوست داشتند که انقلاب ایران را مهار کنند و این را وزیر خارجه آن زمان روسیه ایزبولسکی رسماً در یک مصاحبهای که در مورد قرارداد ۱۹۰۷ و انگیزههای امضای آن در دانمارک انجام داد، اعلام کرد و گفت ما این قرارداد را امضا کردیم، چون از جنبشهای ملی منطقه میترسیدیم. در آن زمان هم منظورش از جنبش ملی همین جنبش ملت ایران بود.
دلیل دیگر البته رشد قدرت آلمان و سیاست رو به شرق آلمان بود و آن قراردادی که بین بغداد و برلین میشد و نفوذ منطقهای، مصالح و منافع روسیه و انگلیس را به خطر انداخته بود. هم برای ایران و هم به ویژه برای انگلیسیها در خلیجفارس. از این رو اینها به این قرارداد ۱۹۰۷ روی آوردند و این قرارداد یک ضربه کاری بر پیکر انقلاب مشروطه ایران وارد آورد که شرح آن بماند. همچنین در قرارداد ۱۹۰۷ ایران به سه حوزه نفوذ تقسیم شده بود. دو حوزه نفوذ در شمال و جنوب کشور و دیگری منطقه بیطرف که در واقع در مناطق مرکزی ایران بود. بعداً در قرارداد سری ۱۹۱۵ این دو قدرت آمدند و ایران را به دو منطقه تقسیم کردند و البته در روسیه انقلاب شد و دو سال بعد از آن تزارها افتادند و نظام شوروی روی کار آمد و این قرارداد عملاً باطل شد. ولی انگلیسیها یکهتاز میدان شدند و ماجراهایی داریم که به این پرسش مربوط نمیشود ولی به یک بنا بعداً در دهه ۲۰ زمانی که ایرانیان دوباره تمرین دموکراسی را شروع کردند، به نظر میرسد که به نوعی بدشان نمیآمد که دوباره با ایران به توافقی برسند و به نوعی مدل قرارداد ۱۹۰۷ را احیاء کنند و این برمیگردد به آن ماجراهای نفت شمال و نفت جنوب و قرارداد قوام ساتچیکف و مسائل مربوطه که در این فرصت اندک نمیگنجد.
کسانی که غیر تاریخی هستند، اکنون در مورد کودتا بودن ۲۸ مرداد، زیاد صحبت میکنند، شما این موضوع را چگونه تبیین میکنید؟
فقط در مورد ۲۸ مرداد نیست، البته بیشتر در مورد رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است، حتی در مورد سوم اسفند ۱۲۹۹ هم پارهای از پژوهشگران و صاحبنظران معتقدند که ما نباید تعبیر کودتا را برای آن به کار ببریم و این یکی از مسائل مهم مفهومی تاریخ معاصر ایران است. شاید آنهایی که بیشتر در رشتههای دیگر هستند و تاریخ رشته اصلی و تخصصی آنها نیست در این مورد صحبت میکنند که درست هم هست. از همان روز بعد از ۲۸ مرداد روزنامهها و اطلاعیهها و اخبار و گزارشهای مندرج در آنها و بعد در سالهای بعد در سالگشتهایی که برای این واقعه رژیم پهلوی میگرفت، اگر نگاه کنید، این واقعه را به عنوان قیام مردم، قیام ملی، خیزش ملی برای بازگرداندن سلطنت و برانداختن دولتی که از نظر آن زمان شورشی و طغیانگر و قانونشکن بود، عنوان میکردند ولی واقعیت این است فارغ از اینکه ما الان بخواهیم این واقعه را چه بنامیم و چه بدانیم، کودتا بنامیم یا قیام ملی بنامیم، که البته من این را یک کودتا میدانم، اما مسئله مهمتر این است که در حافظه تاریخی مردم ایران در دهه سی و دهه چهل و دهه پنجاه و تاکنون این چگونه جا گرفته و تعریف شده است. ما اگر تاریخِ حافظه تاریخی ایرانیان را دقیق مطالعه کنیم، میبینیم که گرچه رژیم کوشش کرد و همچنان هم هواداران رژیم پهلوی در این چند دهه اخیر و تاکنون کوشش میکنند که بگویند آن واقعه کودتا نبوده و درواقع قیام ملی بوده است، اما بیشتر مردم ایران درواقع و بهویژه روشنفکران و فعالان سیاسی آن را کودتا میدانستند و یک کودتای انگلیسی-آمریکایی میدانستند و درواقع رژیم را هم وابسته به بیگانه تلقی میکردند. این مسئله مهمتر است یعنی فارغ از اینکه من و شما اثبات کنیم که این واقعا قیام ملی بوده است اما آن ذهنیت مردم دهه سی، چهل و پنجاه را که نمیتوانیم تغییر بدهیم و این تاثیر قطعی در برافتادن رژیم پهلوی و انقلاب ۵۷ و پیروزی آن داشته است. بنابراین نشان میدهد که حافظه تاریخی چقدر لازم است که دقیق و روشمند مطالعه شود.
باز بر پایه پرسش خوبی که شما مطرح کردید، عرض میکنم که ما منکر این نیستیم که نیاز است تاریخ را صاحبنظران رشتههای گوناگون بیایند و درباره آن پژوهش، تفسیر و تحلیل و روایت کنند و این کمکی به فهم ژرفتر تاریخ است اما روایت گذشته هم هرگز بسته و تمام نمیشود. همواره هر دوره و نسلی نیاز دارد که تاریخ گذشته را بازخوانی کند و روایت نوتری از آن ارائه دهد و این نشاندهنده پویایی رشد و شکوفایی و زنده بودن یک ملت است. بنابراین مسلم است که باید از ورود افراد و صاحبنظرانی از حوزههای دیگر و همچنین از تخصصهای دیگر برای مطالعات تاریخی استقبال کرد. به عبارت بهتر تاریخ به عنوان یک موضوع، قلمرویی است که انحصارا نباید فقط در دست اهالی خود رشته تاریخ باشد. باید به شکل چندرشتهای، میانرشتهای و فرارشتهای مورد مطالعه قرار بگیرد، اما به شرطها و شروطها. یعنی نباید اینگونه باشد که هر کسی با خواندن یک یا دو کتاب و طبق یک سلیقهای، طبق یک گرایش فرقهای، ایدئولوژیک، منافع گروهی و صنفی وارد شود و هرگونه که دوست داشت به تاریخ لگدی بزند، در واقع این است که مشکل ایجاد میکند.
مسئله اکنون ما این است که متاسفانه تاریخ در کشور ما موضوع کار و فعالیت کسانی قرار میگیرد که بیشتر به دنبال آرمانهای حزبی و فرقه خودشان و به دنبال منافع شخصی و یا حزبی هستند و کار دقیق علمی انجام نمیدهند. نه بلد هستند و نه میخواهند یاد بگیرند. تاریخ خواندن سختترین کارهاست. تاریخ خواندن و تاریخ را تفسیر کردن به مراتب از رشتههای دیگر سختتر است. من کاری به علوم طبیعی ندارم. علوم طبیعی نسبت به علوم انسانی و اجتماعی خیلی سادهتر هستند و پیچیدگی ندارند. مطالعه حیات وحش، گیاه، درخت، ستاره، فیزیک و شیمی به سادگی امکانپذیر است، مطالعه طبیعت در برابر مطالعه انسان هزاران بار سادهتر است. من در اینجا حتی منظورم رشتههای علوم انسانی مانند اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی این است که این رشتهها به مراتب از تاریخ آسانتر هستند، چون تاریخ مربوط به گذشته انسان به طور عینی و ملموس است. انسان واقعی در واقعیت تاریخ در گذشته تاکنون و گذشتهای که بخش مهمی از شواهد و مدارک و اسناد آن یا در دسترس نیست و یا دسترسی به آن سخت است. از سوی دیگر شواهد برجای مانده پر از عواطف و احساسات و اغراض و انگیزههاست و شما هر کاری که بکنید، نمیتوانید با یک روش مطلقاً علمی و عینی تاریخ را مطالعه کنید. شما باید به درجات بتوانید، با این مسئله بسیار پیچیده و موضوع بسیار پیچیده و لایه لایه و درهم تنیده که درهم آمیخته با انواع حب و بغضها و اغراض و اینهاست، پیچیده برخورد کنید. سادهسازی نکنید، زبانتان پر از اما و اگر و شاید و اینها باشد و با انبوهی از احتمالات روبهرو هستیم و همواره زبان یک مورخ زبان نسبی است، قلم یک مورخ نسبی است. یعنی همواره به مخاطب خویش این را میگوید که بر پایه این شواهد و از اینجایی که من میبینم و با این روشی که من بررسی میکنم؛ میشود، چنین گفت. شاید بشود چنین گفت. شاید بشود چنان گفت.
مورخ معمولا احکام قطعی و روایتهای بسته صادر نمیکند و با احتیاط سخن میگوید؛ ولی متاسفانه کسانی که ظرایف کار تاریخنویسی و تاریخپژوهی را نیاموختهاند و وارد بحث تاریخ میشوند و میخواهند در مورد مشروطه و قاجاریه و رضاشاه و مصدق و امثال اینها بحث کنند، چون نیاموختهاند و تمرین و ممارست نکردهاند، پخته و پرورده نشدهاند، ذهن آنها تاریخورزی نکرده است متاسفانه گاه میبینیم که خیلی آسان میغلتند به کلانروایتسازی و صدور احکام کلی و ارائه روایتهای بسته و این خیلیخیلی آفت بزرگ و خطرناکی است. این عوامزده کردن تاریخ است و به گمان من یکی از بیماریهای کشندهای است که هر جامعهای میتواند درواقع گرفتار آن بشود و آسیبهای جدی بخورد و جامعه ما به درجات مختلف متاسفانه گرفتار این آفت عوامزدگی در تاریخ است.
به گمان من همانگونه که ما نمیتوانیم بهآسانی در مورد اقتصاد، در مورد روانشناسی و مسائل ادبی و مسائل علوم طبیعی با خواندن یک یا دو کتاب داوری کنیم و حرف بزنیم و اگر هم حرف بزنیم، حرفمان خریداری نخواهد داشت. نظر دادن در مورد هر موضوع نیاز به تخصص دارد. تاریخ از رشتههای دیگر حساستر است. اینکه هر کس از راه برسد و وارد تاریخ شود و داوری کند خیلی خطرناک است و من صریحا میگویم که ما حق چنین کاری را نداریم. تاریخ را باید روشمند به مطالعه نشست و افراد از رشتههای دیگر هم میتوانند وارد تاریخ شوند اما به شرطها و شروطها. من همیشه گفتهام، بسیار حتی در بین خود متخصصان فرق است، بین مورخی که در دانشگاهها معلمی کرده و فقط پژوهش نکرده بلکه چند دهه درس داده است و دانشجو تربیت کرده است با مورخی که صرفا در کتابخانه نشسته و مطالعه کرده است، حتی بین این دو هم فرق است. به دلیل آنکه آن مورخی که معلم هم هست، ضمن اینکه پژوهش کرده و سی یا چهل سال سر کلاسهای دانشگاه با دانشجویان سر و کله زده است، خواسته یا ناخواسته تمرینی کرده و ظرایف تاریخنگاری را بهتر میداند و درواقع میتواند خیلی محتاطانهتر و روشمندتر تاریخ را روایت کند و روایتهای گشوده و پویا ارائه بدهد. یعنی به جای اینکه پاسخهای ساده ارائه دهد، ذهن مخاطب خویش را پر از پرسش کند و به حرکت دربیاورد. خواننده را صرفاً مصرفکننده تلقی نکند و خواننده و شنونده خویش را مولد و خلاق بار بیاورد. این چیزی است که متاسفانه در جامعه ما حتی در نظام دانشگاهی به آن کمتر توجه شده است. نظام دانشگاهی ما در رشته تاریخ بیشتر دانشآموزپرور است تا دانشجوپرور. یک استاد باید دانشجویان را به پرسش وادار کند یا ریگی در کفش ذهن آنها بیندازد. آنها را به حرکت دربیاورد نه اینکه پاسخهای سرسری و سادهسازی شده ارائه بدهد و کلیشهای با تاریخ برخورد کند. بنابراین من ضمن آنکه در مورد کسانی که بدون تخصص و مطالعات دقیق و بدون تمرین و ممارست و تجربه یا با تجربههای کم وارد تاریخ میشوند و دردمند، دغدغهمند هستند و هشدار میدهند اتفاقاً بیش از آنها و پیش از آنها نسبت به خود رشته تاریخ که خود من هم در آن هستم، انتقاد دارم. سالهاست که میگویم رشته تاریخ در کشور ما نوسازی نشده است. گونههای نو تاریخنگاری متاسفانه آموزش داده نمیشوند، یا کم آموزش داده میشوند، نظام رشته تاریخ در ایران فرسوده و عقب مانده است و به همین دلیل من بارها گفتهام نه اینکه تحولات خوبی را که برخی از استادان بزرگ تاریخ در ایران رقم زدهاند، نادیده بگیرم ولی من عامدانه و آگاهانه با یک رویکرد انتقادی ترجیح دادهام که از نظام رشته تاریخ در ایران به عنوان رشتهنما سخن بگویم. یعنی نظامی است که در حقیقت مانند یک ساختمان نیمهکاره است که ما در آن زندگی میکنیم و در، پنجره و ستونی ندارد و دلیل اینکه بقیه بدون تخصص، تجربه و دانش کافی به خودشان حق میدهند که وارد شوند، همین است که رشته تاریخ در ایران خوار و بیمقدار و ضعیف است.
در پایان اینکه ورود صاحبنظران رشتههای دیگر به تاریخنگاری و تاریخپژوهی اگر با دقت و احتیاط و رویکرد علمی همراه باشد، بایسته و سودمند است و نمونههای بسیار خوبی در این باره داشته و داریم. برای نمونه کسانی چون محمدعلی موحد، عبدالحسین زرینکوب، فریدون آدمیت، کاوه بیات، آصف بیات، ماشاءالله آجودانی، مهرزاد بروجردی، عباس کاظمی، محمد مالجو و… را میتوان نام برد که کارهای ارزشمند و خواندنی در حوزه تاریخ پدید آوردهاند در حالیکه دانشآموخته رشته تاریخ نبودهاند. و…
۲۵۹