تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۲۰

در آخرین تماس خود با آیت‌الله ‌ دستغیب در یک وصیت شفاهی نام ۹ نفر را برای امر تدفین خود ذکر می‌کند و به مادرش هم گفته بود که در ساعت ۹ شب مرا دفن کنید و فقط همان ۹ نفر (که نام برده بود) وقت تدفین دور قبر من باشند. 

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، شهید عبد الحمید حسینی در سال ۱۳۴۱در شهر شیراز دریک خانواده مذهبی متولد شود. او فرزند اول خانواده از پدری کارگر و مادری خانه دار بود. شروع فعالیت او سال ۱۳۵۶ مصادف با شهادت سید مصطفی خمینی "ره" بود.

بنابر روایت حوزه، آخرین باری که به جبهه رفت و مادر می خواست از زیر قرآن ردش کند، گفت: مادر دستت را روی قرآن بگذار و قسم بخور که آن چیزی را که من می خواهم برایم انجام می دهی، و مادر چون دل رحیم و مهربان است ، قسم می خورد که هر چی بخواهد براش انجام بدهد.

بعد که مادر قسم می خورد، عبدالحمید می گوید مادر خواهش می کنم به وصیت من عمل کنید و من را شبانه به خاک بسپارید، مادر هم می گوید خدا نکند که تو شهید بشوی، بعدشم مگر اعدامی هستی (اون وقتها اعدامیها را شب خاک می کردند) که شب تو را خاک کنند.

عبدالحمید می گوید: مادر من خجالت می کشم وقتی حضرت زهرا (س) را شبانه خاک کردند من روز خاک بشم.

وی در آخرین باری که به جبهه اعزام می شود، وصیت می‌کند: من جمعــــه صبـــح، ساعت ۴شهیــــــد می‌شوم، جنازه‌ی مرا برای شما می‌آورند، مرا شبانــــــه( دقیقا ساعت ۹ شب) تشییع کنید. به غیر از پدر و مادرم و هفت نفر از بچه‌های سپاه که اسمشان را گفته بود، کسی در مراسم من نباشد. می‌خواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهـــــــرا(س) غریبانه باشد.

راوی(آیت الله سید علی اصغر دستغیب) می‌گوید:

وقتی نماز شهید عبدالحمید حسینی خوانده شد همه به جز همان ۹ نفر طبق وصیت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور شاهد دفن ایشان شدند، من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتی در آن خوابیدم و برای ایشان دعا کردم، سپس برخاستم و در قبر ایستادم تا از پدر شهید و چند نفر دیگر که پیکر را به داخل قبر سرازیر می‌کردند بگیرم و درون قبر قرار دهم وقتی پیکر شهید به من سپرده شد خدا شاهد است هیچ احساس وزنی از این جسد نکردم، خیلی سبک بود گویی در حالت بی وزنی قرار داشت، در همین لحظه که غرق در این واقعه عجیب بودم ناگهان صدای فریاد یکی از حاضرین را شنیدم که با صدای بلند نام امام زمان (عج) را صدا می‌کرد صاحب صدا بعد به من گفت: در همان لحظه که پیکر شهید را به دست شما دادند من به چشم خود دیدم آقایی نورانی(که علائم خاصی را از ایشان ذکر می‌کرد)، وارد قبر شد و پیکر شهید را تحویل گرفت و داخل قبر گذاشت، لذا همین موقع بود که من بی اختیار نام امام زمان، "عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف" را فریاد زدم.

راوی: در آن لحظه‌ی تدفین به خود من هم حالت معنوی عجیبی دست داد که پس از آن، هرگز نظیر آن جذبه معنوی را در خود احساس نکرده‌ام.

وقتی متوجه این حضور نورانی و مقدس شدم همان طور که در قبر ایستاده بودم به افرادی که بالا و اطراف قبر ایستاده بودند گفتم همه با هم دعای فرج را بخوانند.

سپس صورت شهید را درقبر باز کردم و بر روی خاک لحد قرار دادم، چهره شهید خیلی نورانی بود و به خوبی محل اصابت ترکش به گلوی او پیدا بود.

آخرین بار ۲۰ و ۲۱ فرودین ماه بود که به جبهه‌ی حق علیه باطل رفت و در ۱۳ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که در حلقومش خورده بود» شهید شد.

تشیع اش همانگونه که دوست داشت، شب هنگام برگزار شد. تعداد زیادی از اهالی شیراز برای تشیع شهید آمده بودند. پس از خواندن نماز شهید، به احترام وصیت شهید، مردم در فاصله ای از قبر شهید توقف کردند و تنها افراد ذکر شده در وصیت نامه، شهید عزیز را به خاک سپردند.

قبر این شهید بزرگوار، زیارتگه عاشقان و دلسوختگان است و عظمت معنوی این شهید عزیز، خاری در چشم منافقان کوردل است.

لعنت خداوند بر دشمنان و منافقین کور دل باد.

منبع: برگرفته از کتاب لحظه‌های آسمانی کرامات شهیدان