ریحانه اسکندری: چند سالی است که سریالهای شبکه نمایش خانگی، مسیر تازهای را در روایتهایشان در پیش گرفتهاند؛ مسیری که رد خون و خشونت در آن پررنگتر از هر چیز دیگری به چشم میآید. کافیست نگاهی بیندازیم به آثار پرمخاطب این سالها: از «زخم کاری» تا «وحشی»، از «پوست شیر» تا «شغال» و «جانسخت»؛ همه یک وجه مشترک دارند: صحنههای مکرر تجاوز، قتل، ضربوشتم، فحاشی، معامله مواد مخدر و اشکال مختلفی از خشونت عریان.
این روند پرسشهای جدی را پیش میکشد؛آیا نمایش چنین صحنههایی، آینهای صادق از جامعه خشمگین و ملتهب ماست یا برعکس، به بازتولید و عادیسازی خشونت در زندگی روزمره دامن میزند؟ وقتی کودکان و نوجوانان، ولو به شکل تصادفی، با این صحنهها مواجه میشوند، چهقدر میتواند برای ذهن و روانشان آسیبزا باشد؟ و در نهایت، آیا میتوان این تصاویر را شکلی از تخلیه روانی و کاتارسیس برای مخاطب دانست یا این تنها یک توجیه برای جلب تماشاگر است؟
برای یافتن پاسخ این پرسشها، پای صحبت سه کارشناس نشستیم؛ سه نفر از حوزههای مختلف که نگاهشان گاه همسو و گاه متناقض است، اما همگی یک دغدغه مشترک دارند: سرنوشت مخاطب در مواجهه با این حجم از خشونت تصویری.
دکتر امیرحسین جلالی؛ روانپزشک و فعال حوزه سلامت روان، فاطمه موسوی ویایه؛ جامعهشناس، عضو انجمن جامعهشناسی و پژوهشگر مسائل اجتماعی و داوود فتحی؛ روانشناس فعال در حوزه کودک و نوجوان.
این سه متخصص با سه نگاه متفاوت، در ادامه پرونده کنار هم قرار میگیرند تا تصویری روشنتر از مسئله بسازند؛ تصویری که شاید بتواند پاسخ دهد چرا سریالهای خشن اینچنین مخاطب دارند و بهای این مخاطبپسندی چیست. در این پرونده مرور و تحلیلی بر این سه مصاحبه خواهیم داشت.
خشونت نمایشی؛ آیینه خشم انباشته جامعه یا محرکی برای یادگیری خطرناک؟
وقتی از دکتر امیرحسین جلالی، روانپزشک و فعال حوزه سلامت روان، درباره موج آثار خشونتمحور در شبکه نمایش خانگی پرسیدیم، پاسخهای او هم از نظر علمی و هم از منظر روانشناختی سرشار از جزئیات و نکات قابل تأمل بود. او ابتدا با بررسی ریشههای بازنمایی خشونت در آثار تصویری شروع کرد و گفت که این پدیده را نمیتوان صرفاً محصول سلیقهسازی رسانهای دانست. به اعتقاد او، بازنمایی خشونت در ایران در دل یک جریان جهانی اتفاق میافتد و بخشی از آن تقلید از آثار سینمایی و تلویزیونی دنیا است. در عین حال، او هشدار میدهد که نباید این موضوع را فقط به تقلید رسانهای فروکاست، چرا که وجه اجتماعی و روانشناختی مخاطب نیز در این روند نقش مهمی دارد.
او توضیح میدهد که خشم انباشته جامعه، میل به بازنمایی خشونت و پذیرش آن را تشدید میکند: «سینما و نمایش، از گذشتههای دور، صحنهای برای برونریزی روانی بوده است. این وضعیت سیگنالی است مبنی بر این که ما با جامعهای مواجهیم که خشم انباشته، متراکم و ابرازنشده دارد و این خشم از طریق قهرمانان یا ضدقهرمانان و اعمال خشونتآمیز آنها بروز پیدا میکند. قهرمانانی که گاهی در قالب نابود کردن یک متجاوز یا یک موجودیت قدرتمند عمل میکنند.»
دکتر جلالی با اشاره به پدیده یادگیری اجتماعی تأکید میکند که هرچند بازنمایی خشونت ممکن است تخلیه روانی ایجاد کند، اما همزمان میتواند یادگیری رفتارهای خشونتآمیز و عادیسازی آن را نیز در جامعه تقویت کند. او میگوید: «زمانی که یک رفتار شکل بگیرد و تقویت شود، قابلیت یادگیری پیدا میکند و قبح و زشتی آن برای جامعه به تدریج از بین میرود. در نتیجه، نمایش صحنههای شدیدتر خشونت به تدریج سادهتر پذیرفته میشود یا حتی مورد تقاضا قرار میگیرد.»
در بحث تأثیر بر نوجوانان، دکتر جلالی هشدار میدهد که گروههای سنی پایینتر به دلیل تقلیدپذیری و همانندسازی با شخصیتها، بیشترین تأثیر را میگیرند. او وضعیت نظام ردهبندی سنی در ایران را ناکارآمد میداند و میگوید که ضعف سرمایه اجتماعی و کاهش اعتماد عمومی باعث شده قوانین و ردهبندیها کارآمد نباشند. این مسئله به این معناست که حتی برچسبهای +۱۸ یا محدودیتهای سنی، تأثیر چندانی بر محافظت از کودکان و نوجوانان ندارد و آنها به سادگی در معرض محتواهای خشونتآمیز قرار میگیرند.
تحلیل او از استقبال گسترده جامعه نیز جالب است؛ او میگوید مردم ناخودآگاه یا آگاهانه جذب آثاری میشوند که خشمشان را بازتاب میدهد و به آنها امکان تجربه نیابتی خشم را میدهد. به گفته دکتر جلالی، این آثار تصویری آینهای از وضعیت روانی و اجتماعی جامعه هستند و نشان میدهند که جامعه با حجم بالایی از ناکامی، ناکارآمدیهای اجتماعی و محدودیتهای سیاسی مواجه است: «وقتی جامعهای ناکام، سرخورده و درگیر انسدادهای مزمن اجتماعی و سیاسی باشد و نتواند خشم خود را ابراز کند، این خشم به تدریج انباشته شده و در قالبهای غیرمستقیم بروز میکند. یکی از این قالبها، اقبال شدید مردم به آثار نمایشی خشن است.»
در پایان، دکتر جلالی تأکید میکند که خشونت نمایشی در بستری سالم و آگاهانه میتواند نقشی آموزشی یا هشداردهنده داشته باشد، اما در شرایط کنونی کشور که جامعه با حجم بالای ناکامی، بحرانهای اجتماعی و ضعف نهادهای نظارتی مواجه است، چنین آثاری نه تنها مفید نیستند، بلکه میتوانند بازتولید خشونت و طبیعیسازی آن را تشدید کنند.
سانسور عشق و روابط انسانی ایجادکننده خشونت است؟
در گفتوگو با فاطمه موسوی ویایه، جامعهشناس و پژوهشگر مسائل اجتماعی، تصویری متفاوت از دلایل گرایش مخاطبان به آثار خشونتمحور در شبکه نمایش خانگی شکل گرفت. برخلاف برداشت برخی که معتقدند این نوع آثار بازتاب خواست جامعه است، او تأکید کرد: «مخاطب ایرانی انتخاب چندانی ندارد و در این فضا، هر آنچه وجود دارد را تماشا میکند.» به گفته او، «اگر مسئله این است که آیا جامعه ما دچار نوعی خشونت سرخورده است که آثاری با محوریت خشونت را انتخاب میکند؟ باید بگویم که من این را کاملا تایید نمیکنم. چون به طور کلی در نمایش خانگی و سینمای ما واقعاً حق انتخاب چندانی وجود ندارد. پس مخاطب هر آنچیزی که هست را تماشا میکند.»
موسوی ویایه تحلیل میکند که در ادبیات رسانهای جهانی، خشونت همیشه جایگاه ویژهای داشته است؛ از داستانهای معمایی و اکشن تا ژانر وحشت، همواره این مضامین پرمخاطب بودهاند. او اشاره میکند که تماشای خشونت میتواند نوعی تخلیه روانی باشد، اما هشدار میدهد که نوجوانان ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرند: «در برخی موارد، به خصوص در مورد نوجوانان وقتی این خشونت بیش از اندازه تماشا میشود، ممکن است مخاطب حتی به سمت اعمال خشونت در زندگی واقعی سوق داده شود.»
او نکته کلیدیاش را اینگونه مطرح میکند: «نمایش خشونت در آثار شبکه نمایش خانگی ناشی از خواست و تمایل جامعه نیست. بلکه صرفاً به این دلیل است که موضوع دیگری برای پرداختن باقی نمانده است.» در واقع، سانسور و محدودیتها باعث میشوند که طنز، روابط انسانی و عشق به ندرت جای خود را در این آثار پیدا کنند و خشونت به تنها راه روایت بدل شود. موسوی تصریح میکند که هدف این صحنهها تحریک یا ترویج خشونت نیست، بلکه اغلب انعکاسی از کنترل، قدرت و خشونت علیه فردی بیدفاع است و حتی میتواند به درک شرایط و همدلی مخاطب منجر شود.
در ادامه، او به نقش خانوادهها و نظام ردهبندی سنی اشاره و ضعفهای آن را در ایران تحلیل میکند. به گفته او، «بیست سال پیش مشکل اصلی ما تلویزیون بود که طیف گستردهای از بچهی هفت ساله تا فرد هفتادساله، همگی مخاطب یکسان آن محسوب میشدند. حالا این که از چند سال قبل ردهبندی سنی بهعنوان یک اصل در سینما و شبکه نمایش خانگی لحاظ شده، قدم بسیار مثبتی است. اما باید توجه داشت که این تنها گام نخست است.»
او هشدار میدهد که رهاشدگی والدین و نبود آموزش و آگاهی مستمر، پیامدهای جدی در آینده خواهد داشت: «شاید آثارش را ده یا بیست سال بعد ببینیم. بنابراین نیازمند آموزش و آگاهیبخشی مستمر به خانوادهها هستیم.»
موسوی ویایه در تحلیل خود براین نکته تأکید میکند که در شرایطی که عشق،روابط انسانی و طنز جایی در آثار ندارد،تنها خشونت باقی میماند و هم تولیدکننده و هم مخاطب ناچار به آن رو میآورند.
تماشای خشونت؛ بازتاب فشارهای جامعه یا آغاز چرخهای معیوب؟
در گفتوگو با داوود فتحی، روانشناس فعال در حوزه کودک و نوجوان،تصویری پیچیده از رابطه بین خشونت درآثار نمایشی و جامعه ایرانی شکل گرفت. او تأکید میکند که این موج خشونت را نمیتوان صرفاً محصول ذائقه تماشاگر یا ترفند فیلمساز دانست؛ بلکه حاصل یک تعامل دوسویه است. فتحی میگوید: «خشونت یک عنصر دراماتیک قوی است و میتواند هیجان فوری ایجاد کند و مخاطب را تا پایان قصه نگه دارد. وقتی چنین آثاری پرمخاطب میشوند، سرمایهگذاران نیز ترجیح میدهند همین الگوهای تکرارشده و جوابپسداده را دوباره به کار بگیرند.»
او ادامه میدهد که از زاویه دیگر،نیاز روانی مخاطب نیز نقش مهمی دارد:«جامعه ایران در سالهای اخیر تنشهای اجتماعی، اقتصادی و فشارهای روانی بسیاری را تجربه کرده است.در چنین شرایطی، مخاطب ناخودآگاه جذب روایتهایی میشود که با اضطرابها و خشم درونیاش همخوانی داشته باشد. دیدن شخصیتهایی که خشم را عریان نشان میدهند یا عدالت را از مسیر خشونت طلب میکنند، میتواند نوعی تخلیه روانی برای مخاطب باشد.»
فتحی این روند را «چرخه دوسویه» مینامد؛ فیلمساز خشونت را بهعنوان کالا عرضه میکند و جامعهای که پر از تنش است، آماده مصرف آن است. به این ترتیب، هر دو طرف به محبوبیت و تداوم این روایتها دامن میزنند.
او به پیامدهای روانشناختی و اجتماعی این آثار نیز اشاره میکند: «تماشای مداوم صحنههای خشونتآمیز گاهی این احساس را در ناخودآگاه افراد ایجاد میکند که دنیا ذاتاً جای خطرناکی است و همین میتواند باعث بدبینی، ترس و پرخاشگری شود. همچنین، نظریه یادگیری اجتماعی نشان میدهد نوجوانان و جوانان با مشاهده شخصیتهای محبوب، رفتارهای خشونتآمیز را همانندسازی میکنند و به تکرار آن گرایش پیدا میکنند.»
فتحی به نقش فشارهای اجتماعی و فرهنگی نیز اشاره میکند: «جامعه امروز ایران، جامعهای پرتنش و فرسوده است؛ بحرانهای اقتصادی، فشارهای معیشتی، بیکاری، ناامنی آینده و سطح بالای اضطراب و خشم عمومی، همه عواملی هستند که شدت میگیرند. در چنین فضایی، مخاطب ناخودآگاه جذب داستانهایی میشود که همسطح با تنش درونی او باشند. بنابراین، سریالی آرام و شاعرانه برایش کسلکننده است، اما روایتی پر از انتقام و درگیری با حال و هوای ذهنیاش جور درمیآید.»
فتحی در پایان بر ضرورت مسئولیت دوطرفه تأکید میکند: «راهحل فقط در دست فیلمساز یا فقط در دست جامعه نیست. فیلمسازان باید آگاهانهتر با روایت خشونت برخورد کنند و خانوادهها نیز ردهبندی سنی را جدی بگیرند. در غیر این صورت، نمایش خانگی ایران، با تمام پرمخاطب بودنش، ممکن است بیش از سرگرمی، به ماشین بازتولید خشونت بدل شود.»
سه نگاه به خشونت نمایشی و مخاطب
وقتی سه دیدگاه دکتر جلالی، فاطمه موسوی ویایه و داوود فتحی را کنار هم میگذاریم، یک تصویر چندلایه از مسئله خشونت در سریالهای نمایش خانگی شکل میگیرد.
همه متخصصان بر این باورند که خشونت در آثار نمایشی امروز صرفاً محصول ذائقه مخاطب نیست. دکتر جلالی و فتحی تأکید دارند که خشم و فشارهای روانی جامعه، زمینه جذب مخاطب به این آثار را فراهم میکند. همچنین، هر سه به اهمیت نقش نوجوانان و جوانان اشاره میکنند و هشدار میدهند که تقلیدپذیری و همانندسازی با شخصیتها میتواند بازتولید خشونت را در زندگی واقعی تسهیل کند.
موسوی ویایه بیش از دیگران به محدودیتها و سانسور فرهنگی اشاره میکند و معتقد است نبود جایگزینهای داستانی مانند عشق، طنز و روابط انسانی، خشونت را به تنها راه روایت تبدیل کرده است. از سوی دیگر، دکتر جلالی و فتحی بیشتر بر تعامل دوسویه بین فیلمساز و مخاطب و نقش روانشناختی و هیجانی این آثار تمرکز دارند.
خشونت در سریالهای امروز، هم بازتابی از تنشها و ناکامیهای جامعه است و هم محرکی که میتواند حساسیتها را کاهش داده و رفتارهای خشونتآمیز را طبیعی جلوه دهد. این چرخه معیوب تنها با مسئولیتپذیری دوطرفه؛ آگاهانه بودن فیلمسازان و رعایت ردهبندیهای سنی توسط خانوادهها قابل مدیریت است. در غیر این صورت، شبکه نمایش خانگی نه فقط سرگرمی، بلکه بستری برای بازتولید خشونت خواهد بود.
۲۴۲۲۴۴