به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز جمعه ۲۷ جمادیالثانی ۱۲۸۷ (یکم مهر ۱۲۴۹) نوشت: دل پیچ میزد، ناهار کمی خوردم. اینجا بسیار بسیار بدهوا و کثیف است.
امروز مستوفیالممالک؛ نایبالسلطنه و همه وزرا و غیره و غیره آمده بودند. حاجی ملاعلی و شیح حمزه بارفروشی آمدند. گفتوگو و حرف زیاد شد. بعد چهار به غروب مانده رفتم حسینآباد دبیر. باغ پر گرد و خاک، درختها هم شته زده، اما آب زیاد داشت. عمارتی ساخته بود بد نبود، میز و صندلی داشت. دبیر خودش، میرزا نصرالله برادرش بودند. عرفانچی روزنامه میخواند. گرد و خاک غریبی بود. اسداللهخان پیشخدمتِ تجریشیِ خر هم بود [...] خان بسیار خر است. چون قریه تجریش شمران تیولِ خان است، آقا رجب مرحوم هم در قریه جعفرآباد، نزدیکی تجریش باغی و عمارتی دارد، خان خیال میکند که پسر آقا رجب به واسطه علاقه [زمین/ ملک] در جعفرآباد، باید رعیتِ خان بشود. زیاد خنده داشت.
خلاصه غروبی رفتم منزل. دیرکهای نقره را میزدند به چادر ترمه؛ خیلی خوب بود. نورالله اصانلو را آورده بودند. ساریاصلان هم بود؛ چوب زیادی خورد. باز باشی رفت پشت سرش میگفت: «وِر، بزن بمیرد.»
قبل از اینکه به حسینآباد برویم، سیوشش نفر از مقصرین اوصانلو را حسینقلیخان آورده بود. همه چوب زیادی خوردند. باشی معرکه میکرد، هی میگفت: «وِر، وِر، بن بمیرد؛ اولد کوپکاُغلی وِراولسونو» [جمله ترکی: هی میگفت بزن، بزن بمیره، بکش پدرسگ را، بزن بمیره.] متصل باشی فریاد میکرد و میزدند.
حرم رفت زیارت. چنان گردی بلند شد که حساب نداشت. وقتی که من از حسینآباد برگشتم، حرم هم برگشت. گرد و غبار غریبی شد. نظاره، افشاربیک، محمدعلیخان امروز آمدهاند. چمنآرا (کنیز انیسالدوله) که شوهر رفته است آمده بود، باز رفت طهران.
شب بعد از شام مردانه شد. محمدعلیخان جعبهای برای یراقهای الماس و جقه اسب ساخته بود؛ آورد تماشا کردیم، خوب ساخته بود. عرفانچی روزنامه خواند. بعد خوابیدیم. انیسالدوله...
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۷۲-۷۱.
۲۵۹