مجاهدی: پساحقیقت در ایران و رشد معرکه روایت‌ها و سقوط نقادی / خودبزرگ‌پنداری و روایت‌های شیرینی که ما را از واقعیت دور می‌کنند / فراستخواه: یوتوپیا و ایدئولوژی، جامعهٔ ناتمام ایران را زخمی کرد / نجات ایران در گرو سه شرط؛ چرا باید به امکان معرفت انتقادی باور داشت؟ / علیخواه: چپ ها چون مارکوزه رسانه را ابزار «کودن‌سازی» می دانستند / هوش مصنوعی علیه تفکر انتقادی؛ آیا هوش مصنوعی روایت‌ها را یکدست می‌کند؟

گروه اندیشه: بعد از جنگ ۱۲ روزه و جهان با چهره جدیدی از ایران مواجه شد. جهان ایرانی در دوره پساحقیقت دارای چه ویژگی هایی است؟ گزارش زیر خلاصه‌ای از نشست مجازی از سوی گروه جامعه شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه شناسی معرفت، با مدیریت علمی پیام افشار دوست پیرامون "سیاست در عصر پساحقیقت"" معرکه روایت سازی و رویافروشی" است . این نشست در ۲۵شهریور۱۴۰۴ در فضای گوگل میت برگزار شد. بخش مهمی از این نشست بر تأثیر رسانه‌ها و روایت‌ها بر آگاهی اجتماعی و سیاسی ایران به ویژه بعد از جنگ ۱۲ روزه تاکید دارد. در این نشست دکتر محمدمهدی مجاهدی استاد دانشگاه و معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری، دکتر مقصود فراستخواه جامعه‌شناس ایرانی و استاد برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی و دکتر فردین علیخواه پژوهشگر حوزه رسانه و استاد دانشگاه شهر رشت، دیدگاه های خود را ارائه کردند. 

مجاهدی  چالش پساحقیقت، با بازار مکاره تولید و عرضه روایت ها و رویاها در عصر کنونی را در کانون بحث خود مطرح کرد. از نظر او حقیقت که باید رهایی بخش باشد به سود قدرت کنار گذاشته شده. از این رو وظیفه اصلی اندیشمندان، ایجاد تمایز میان معرفت از شبه معرفت از طریق نقادی و ایجاد نظام انتقادی است. از نظر مجاهدی، ذهن ایرانیان، با سه کلان روایت احیای عظمت باستانی، پیروزی شیعه ایرانی، و پیوستن به قدرت های جهانی، تسخیر شده و هریک مبتنی بر "خودبزرگ پنداری" و "استثناءاندیشی" هستند به نحوی که هر سه نحله از درک تناسبات واقعی قدرت دور شده اند. بر این اساس از نظر این استاد دانشگاه، ساختار قدرت در ایران ، ظرفیت ایجاد توتالیتاریسم را ندارد و نهایتاً می‌تواند "اقتدارگرایی پدرسالارانه" بسازد. هر دو طرف (حکومت و اپوزیسیون) در درک ماهیت واقعی قدرت دچار خطا و فقدان حس تناسب هستند.

 فراستخواه، با تأکید بر «ضجهٔ معرفتی» ایرانِ را گرفتار در عصر پساحقیقت، می داند و از این رو به تحلیل چگونگی ساخته‌شدن اجتماعی معرفت و ظهور ایدئولوژی‌های یوتوپیک می‌پردازد که در نهایت به ویران‌شهر (دیستوپیا) منجر شده‌اند.از نظر این استاد دانشگاه جامعه ایران در عصر پساحقیقت در معرض شرارت‌های ناشی از روایت‌سازی رسانه‌ها قرار دارد. مشکل اصلی، ساخته‌شدن اجتماعی کژتابانهٔ معرفت است که در طی یک قرن، با ظهور زبان‌های یوتوپیک و ایدئولوژی‌زده (مانند اسلام‌گرایی، ملی‌گرایی و...)، به جای آرمان‌شهر، به ویران‌شهر انجامیده است. او راه برون‌رفت (امکان معرفت)در برابر این وضعیت را با باور به «امکان معرفت» میسر می داند. از نظر فراستخواه معرفت یک کنش انسانی و انتقادی است که می‌تواند از طریق تفکر انتقادی و پرسش‌های مکرر، جامعه را به رهایی سوق دهد. فراستخواه شرایط سه‌گانه رهایی «جامعهٔ مسخر و ناتمام» ایران و امکان‌پذیری معرفت را شامل: ۱. توسعهٔ فرد ایرانی به‌عنوان فاعل شناسایی مستقل از ابرروایت‌های قدرت. ۲. توسعهٔ اجتماعات معرفتی و نهادهای علمی مستقل برای تولید مرجعیت فکری. ۳. ایجاد حوزهٔ عمومی آزاد برای گفت‌وگو و نقد جمعی می داند. فراستخواه با تکیه بر «فلسفه ثنویت» ایرانی (وجود هم‌زمان نیروهای اهریمنی و ظرفیت‌های اهورایی) و توسعهٔ فضاهای آگاهی (جهان سوم معرفت)، راه برون رفت و راه رهایی از شبه معرفت ها را تکیه بر "نقادی" (سلبی و ایجابی) و توسعه "جهان سوم معرفت" ذکر می کند و آن را به شرط ۱. تولد فرد ایرانی به عنوان فاعل شناسایی مستقل، ۲. توسعه اجتماعات معرفتی مرجع، ۳. ایجاد حوزه عمومی آزاد مشروط ذکر می کند. 

علیخواه در این نشست، بحث خود را در دو حوزه تحولات نقش رسانه و روایت بر تفکر انتقادی، در دو بخش تاریخی (از تلویزیون تا اینترنت) و معاصر (هوش مصنوعی) ارائه داد. نویسنده نشان می‌دهد که پس از بدبینی‌های اولیه به رسانه‌های جمعی، اینترنت تکثر روایت را به ارمغان آورد، اما اکنون هوش مصنوعی تهدیدی جدی برای قطبی‌سازی اجتماعی و یکدست‌سازی افکار است. او نظریه های چپ گراهایی مانند مارکوزه را در ایجاد بدبینی‌های قرن بیستم به تلویزیون موثر می داند. از نظر آن‌ها رسانه (به‌ویژه تلویزیون) عامل «کودن‌سازی»، دستکاری افکار عمومی و جلوگیری از «آگاهی راستین» است که به نفع تثبیت وضع موجود و ساختن «جامعه توده‌وار» عمل می‌کرد. چرخش به نقش فعال مخاطب (اینترنت)با ظهور جنبش‌های پادفرهنگ و نظریه‌پردازانی چون استوارت هال، نگاه به مخاطب فعال‌تر شد. ورود اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در دهه ۲۰۰۰، انقلاب روایت‌ها را رقم زد و با دادن امکان انتشار محتوا به هر فرد، تکثر بی‌سابقه‌ای در روایت‌ها ایجاد کرد. این استاد دانشگاه در تحلیل وضعیت ایران معتقد است  نارضایتی و اعتراض در ایران لزوماً متأثر از رسانه‌های فرامرزی نیست، بلکه ناشی از شرایط عینی و مشکلات زندگی روزمره است و تحولات اجتماعی ایران در مسیر خود قرار دارد. از نظر او تهدید جدید، هوش مصنوعی با ویژگی قطبی‌سازی است. نگرانی اصلی از الگوریتم‌ها و «حباب فیلتر» نشأت می‌گیرد که با بازتولید محتوای دلخواه، افراد را در «اتاق پژواک» گرفتار می‌کند. این امر منجر به قطبی‌سازی اجتماعی، تضعیف تفکر انتقادی و خطر همسان‌سازی روایت‌ها می‌شود، به ویژه اگر هوش مصنوعی به جای دستیار، به مرجع مطلق معرفت تبدیل شود.

متن زیر حاصل تنظیم پیام افشار دوست، مدیرعلمی نشست، در اختیار خبرآنلاین قرار داده شده است.  

 ****

طرح بحث مدیریت علمی نشست: همایون شجریان با پیشینهٔ شخصی و خانوادگی‌ منحصربه‌فردش، به‌دنبال برگزاری کنسرتی در میدان آزادی بود که احتمالاً صدها هزار نفر شهروند تهرانی متقاضی حضور در آن بودند، بااین‌حال موجی از اعتراضات از سوی برخی از کاربران فضای مجازی به‌سمت او روانه شد.

این رویداد در کنار رویدادهای مشابه که هرازگاهی در فضای سیاسی-اجتماعی ایران روی می‌دهند، پرسشی را پیش می‌کشد: این چه وضعیتی است که در آن برخی از چهره‌های اپوزیسیون و رسانه‌های فرامرزی بدون نگرانی از مورد خشم و نفرت گسترده قرار گرفتن درخواست‌های مکرر برای تحریم هرچه بیشتر و حمله نظامی به خاک ایران را پیش می‌کشند و در سوی دیگر یک چهرهٔ هنری برجسته برای برگزاری کنسرت خیابانی تحت فشار قرار می‌گیرد؟

این پرسش می‌تواند ناظر بر پدیدهٔ دیگری که ماهیت بین‌المللی و ابعاد ملی دارد نیز طرح شود. به هر زبانی که کلمهٔ غزه را در گوگل جست‌وجو کنید تصاویر ویرانی و انسان‌های گرسنه نمایش داده خواهد شد. ده‌ها هزار انسان بی‌گناه کشته شده‌اند، میلیون‌ها نفر آواره شده‌اند و میلیون‌ها نفر دیگر در گرسنگی نگه داشته شده‌اند تا بمیرند. حتی در کشورهای دموکراتیک توسعه‌یافته که سیاست‌ها و مواضع متأثر از افکار عمومی است، شاهد خونسردی و بی‌تفاوتی (اگر نگوییم توجیه، حمایت و همراهی) سیاست‌مداران هستیم. افکار عمومی تحت تاثیر چه مولفه‌هایی شکل می‌گیرد و مردم چطور نسبت به چنین رویدادهای هولناکی موضع می‌گیرند؟

پیام افشاردوست

ما ایرانیان،‌عنوان یک ملت، برای حفظ امکان زیستمان در این سرزمین، احتیاج داریم تا همبستگی خود را حفظ کنیم و یکی از شرایط امکان این همبستگی، به رسمیت‌شناختنِ و پذیرش یکدیگر است. درحالی‌که برخی از نزاع‌هایی که امروز در جامعه شاهدشان هستیم، نه ناظر بر تفاوت‌ها و حتی دوقطبی‌ها، بلکه ناظر بر طرد و نفی یکدیگرند.

البته که من بی‌طرف نیستم، یک‌طرف این نزاع‌ها ایستاده‌ام. اما برای مواجهٔ آگاهانه، به‌عنوان یک علوم‌اجتماعی‌خوانده این سؤال را طرح می‌کنم که «این چه وضعیتی است؟» یعنی مختصات دقیق آن چیست؟ و چطور چنین وضعیتی ممکن شده؟ در گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران ما با ترجمان معرفتی این نزاع یا به‌عبارتی شکاف یا نزاع در سطح آگاهی و فهم از واقعیت سروکار داریم. پس صورت‌بندی مجدد پرسش ما از وضعیت موجود این خواهد شد که «در اکنون و اینجا چه عواملی بر آگاهی ما تأثیر می‌گذارند و چطور؟» در واقع در تمنای فهم «پشت پردهٔ آگاهی» هستیم.

برای نزدیک‌شدن به پاسخ این پرسش اصلی، در زمینه‌ای که به اختصار بیان شد، گفت‌وگویی دربارهٔ «پشت پرده آگاهی» در ۲۵شهریور۱۴۰۴ در فضای گوگل میت برگزار کردیم و از سه حوزهٔ جامعه‌شناسی، یعنی جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی معرفت و جامعه‌شناسی رسانه کمک گرفتیم. پرسش عام ما در هریک از این حوزه‌ها و با توجه به تمرکز متخصصینی که برای مشارکت در این گفت‌وگو دعوت شده بودند، صورت‌بندی خاصی پیدا کرد که در ادامه به ترتیب منطق درونی بحث، آورده می‌شود.

۱. اگرچه ما در گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری از مسیر آگاهی و معرفت به‌عنوان موضوع بررسی به‌سوی فهم وضعیت موجود حرکت می‌کنیم، اما متأثر از بینش جامعه‌شناختی، معتقدیم که این معرفت برساختی اجتماعی است. پس برای فهم شرایط شکل‌گیری این آگاهی بار دیگر به سراغ واقعیات اجتماعی می‌رویم. پرسش نخست از دکتر محمدمهدی مجاهدی پرسیده شد. از مجاهدی به‌عنوان روشن‌فکری که نسبت به فضای اجتماعی حساس است، اندیشمند علوم‌سیاسی و سیاست‌گذاری که به قواعد میدان قدرت آگاهی دارد و معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری که با مسائل کلان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور آشناست، درخواست کردم مختصات واقعیت اجتماعی‌ای که در درون آن زیست می‌کنیم را برای ما توصیف کند. او در یادداشتی که به‌عنوان مقدمهٔ این نشست نگاشته، معتقد است ما در دورهٔ پساحقیقت، یعنی عصر عسرت معرفت و زمانهٔ رونق‌گرفتن معرکهٔ روایت‌سازی و روایت‌بازی و رویاپردازی هستیم. او می‌گوید این انگاره‌های برساخته، در خدمت قدرت‌اند، قدرت‌هایی که می‌خواهند امروز را اداره و آینده را تصاحب کنند. به باور مجاهدی، معرکه‌گیری این نزاع‌ها و رویاها، جامعه و حکومت را در گردونهٔ هم‌فرسایی و خودفرسایی گرفتار کرده است. پرسش روشن من از او این بود که از کدام روایت‌ها سخن می‌گوید و این روایت‌ها متعلق به کدام نیروهای سیاسی و اجتماعی است؟

۲. پرسش دوم از دکتر مقصود فراستخواه روشن‌فکر، دین پژوه، پژوهشگر تاریخ و پژوهشگر حوزهٔ علم و آموزشِ عالی طرح شد. ایشان، هم به‌عنوان نویسندهٔ کتاب ما ایرانیان و هم به‌عنوان عضو ارشد و از مؤسسان گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری در این گفت‌وگو حضور داشت. فراستخواه نیز بر این باور است که ما در عصر عسرت معرفت به‌سر می‌بریم یا به‌عبارتی شرایط امکان ساخته‌شدن و بسط اجتماعی معرفت مناقشه‌برانگیز شده است. در پایان این گفت‌وگو ما به این پرسش پرداخته‌ایم که آیا تحقق این شروط ممکن است و اگر بله، چطور؟ اما پرسش آغازین من از او این بود که منظورش از ساخته‌شدن اجتماعی معرفت چیست؟ مگر معرفت از طریق غیر اجتماعی هم ساخته می‌شود؟ و مهم‌تر اینکه به عقیدهٔ او عوامل پدیدآورندهٔ این عسرت چه هستند؟

۳. پرسش سوم از دکتر فردین علیخواه، جامعه‌شناس رسانه و استاد جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان مطرح شد. او از اولین جامعه‌شناسانی است که در فضای آنلاین و شبکه‌های اجتماعی فعال شد و در دو دههٔ اخیر به عمومی‌شدن جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی حوزهٔ عمومی مدد رسانده است. بخش اعظمی از تعاملات، زیست روزمره، اظهارنظرات و کنش‌های سیاسی-اجتماعی ما، امروزه در بستر فضای آنلاین اتفاق می‌افتد. مثال‌هایی که در طرح بحث ابتدایی این نشست نیز به آن‌ها ارجاع داده شد، هر دو در بستر فضای آنلاین تجلی پیدا کرده‌اند. با این پیش‌فرض اولیه که هیچ رسانه‌ای بی‌طرف و هیچ ابزاری خنثی نیست، سؤال اول من از علیخواه این بود که پلتفرم‌های آنلاین و شبکه‌های اجتماعی تا چه میزان در شکل‌گیری آگاهی ما از واقعیت یا درواقع «روایت‌ها و رویاها»ی مورد اشاره مجاهدی، نقش دارند؟ آیا «ساخت اجتماعی معرفت» مد نظر فراستخواه را ممکن‌تر می‌کنند یا ناممکن‌تر؟

سیاست در عصر پساحقیقت؛ گفتاری از محمدمهدی مجاهدی

حقیقت از آن جهت رهایی‌بخش است که ما را از خیال‌اندیشی، آرزواندیشی، رویاپردازی و از عوضی‌گرفتن روایت‌ها و خوابگردی‌های خودمان با واقعیت، نجات می‌بخشد. خواهی نخواهی، ما در عصری زندگی می‌کنیم که آن را به‌درستی «عصر پساحقیقت» نام نهاده‌اند. اتفاقاً این عصر با همین ویژگی شناخته می‌شود: معرکه رویاها و روایت‌هاست. در عصر پساحقیقت، چگونه می‌توان به آنچه که به‌عنوان معرفت به ما عرضه می‌شود یا ما به‌عنوان معرفت برمی‌گیریم، اعتماد یا اعتنا کرد؟ چگونه می‌توان در میان همهٔ روایت‌ها و رویاهایی که در این بازار پرهیاهو و سرگیجه‌آور، موج‌آسا عرضه می‌شوند، سره را از ناسره تشخیص داد و حساب معرفت را از نامعرفت یا شبه‌معرفت جدا کرد؟

دکتر محمدمهدی مجاهدی

این پرسش تازه‌ای نیست. سقراط نیز چنین پرسشی را در برابر سوفسطائیان مطرح می‌کرد. آنان که خود را «سوفیست» یعنی حقیقت‌فروش می‌نامیدند، حال آنکه سقراط خود را با کنایه‌ای طنزآمیز «فیلاسوف» یعنی دوستدار حقیقت یا جویای حقیقت می‌خواند. در آن زمان نیز نزاع بر سر این بود که آیا حقیقت امری فروکاستنی به روایت است یا نه؟ گویی این نزاع در زمانه ما دوباره بازآفرینی شده است: نزاع میان روایت‌گرایان، کسانی که معتقدند معرفت را می‌توان به روایت فروکاست و روایت‌ها تواناترند از نظریه‌های معرفتی پرقیدوبند. نظریه‌هایی که با هزار قیدوبند وارد ذهن ما می‌شوند، دست‌وپای ما را در زنجیر می‌نهند و چندان امکانی برای تصمیم‌های فیصله‌بخش باقی نمی‌گذارند. درحالی‌که روایت‌ها و رویاها، وقتی در قالب روایت عرضه می‌شوند، این توان را دارند که دست‌وپای ما را برای تاختن‌های چالاک باز کنند و انگار همین توانمندی به آن‌ها مزیت می‌دهد.

نقش رسانه ها در روایت سازی و روایت بازی با فنون القا، تلقین و تبلیغ

در زمانه‌ای که ما زندگی می‌کنیم -روزگاری که رسانه‌ها میدان ‌دارند و همهٔ هنرشان بهره‌گیری از فنون القا، تلقین و تبلیغ است- با وضعیتی روبه‌رو هستیم که روایت‌سازی و روایت‌بازی کم‌رقیب، اگر نگوییم بلامنازع است. رسانه‌های پرنقش و خوش‌آب‌ورنگ، روایت‌ها را به‌گونه‌ای می‌سازند که چه در موافقت با خواسته‌های ما و چه در مخالفت با آن، یک ویژگی مشترک دارند: باید دربارهٔ واقع‌نمابودن آن‌ها به دیدهٔ تردید و تشکیک نگریست. باید بازجویانه و کارآگاهانه این روایت‌ها را مورد پرس‌وجو قرار داد. زیرا هنر آن‌ها در این است که در ذهن و ضمیر ما دستکاری کنند تا سوی و سبقهٔ کنش‌های ما در آینده را تسخیر نمایند. در واقع، با دستکاری در وضعیت حال، آینده را می‌سازند. درحالی‌که نظریه‌های حقیقت‌جویانه، یا همان نظریه‌های علمی، با همهٔ قیود و مفروضاتشان، در تلاش‌اند آنچه هست را -مشروط به زمینه‌ها- در حد ممکن صورت‌بندی کنند تا ما واقعیت را ببینیم و از دل آن راه خود را بگشاییم؛ چه خوشایند ما باشد، چه نباشد.

سه کلان روایت منتهی به استثناء اندیشی

حدود پنجاه تا شصت سال است که سه کلان‌روایت ذهن و جهان ایرانی را درگیر خود گرده است:

۱. روایت احیای عظمت باستانی؛
۲. روایت شکست‌ناپذیری و پیروزی شیعهٔ ایرانی در آینده؛
۳. روایت پیوستن ایران به باشگاه قدرت‌های بزرگ جهانی.

این سه روایتِ سیاسی، جهان و ذهن ما را پر کرده‌اند. روایت‌هایی شیرین و هوش‌ربا که از «خودبزرگ‌پنداری» نیرو می‌گیرند. همین خودبزرگ‌پنداری است که سیاست‌گذاران و سیاست‌اندیشان ما را به استثنااندیشی رانده است. گویی ما از قواعد عمومی جهان سیاست مستثناییم؛ بی‌آنکه تناسبات قدرت‌های مادی و معنایی را درک کنیم، می‌توانیم در مناسبات جهانی عرض‌اندام کنیم، بی‌آنکه بدانیم دقیقاً در کجای قطب‌نمای قدرت ایستاده‌ایم، می‌توانیم حرکت کنیم و به اهداف برسیم. این همان زیست‌جهان سیاسی است که در آن اتفاقات ناگوار رخ می‌دهد: جنگیدن با آسیاب‌های بادی و پنداشتن آن به‌منزلهٔ فتوحات بزرگ. همهٔ این‌ها هنر روایت است، روایت‌هایی که ما را مسخ و تسخیر می‌کنند.

اما در دل این کلان‌روایت‌ها، خرده‌روایت‌هایی نیز سر برآورده است. روایت‌هایی مانند «شیعهٔ ایرانی»، «آسیا در برابر غرب»، «آنچه خود داشت»، «اسلامی‌سازی معرفت»، «اسلامی‌سازی دانشگاه»، «بومی‌سازی معرفت»، «پیشگامی در مرزهای علم و فناوری»، «خودکفایی صنعتی و کشاورزی»، «اسلامی‌سازی دولت»، «دینی‌سازی سیاست»، «برپایی حکومت ناب اسلامی»، «مبارزه با امپریالیسم» و ده‌ها خرده‌روایت دیگر. بسیاری از این روایت‌ها ریشه در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دارند و برخلاف تصور، صرفاً سوداهای پساانقلابی نیستند، بلکه از پیش، توسط سنت‌گرایان و حامیان ایده‌های سنت‌گرایی مطرح می‌شدند و پس‌از انقلاب، با تکیه بر اقتصاد نفتی و سازوکارهای سیاسی خاص، نهادینه شدند.

ظرفیت توانمندی جامعه و سیاست در ایران، ساخت اقتدار پدرسالارانه و نه توتالیتاریانیسم

اما باید به یک نکته اساسی اشاره کرد: جامعه و سیاست ما ظرفیت و تکنولوژی سیاسی ساخت توتالیتاریسم را ندارد. ما نهایتاً می‌توانیم «اقتدارگرایی پدرسالارانه» یا «استبداد پدرسالارانه» بسازیم. این فهم نامتناسب، چه در میان حاکمان و چه در میان منتقدان وجود دارد. حکومت، خود را در قامت یک قدرت استثنایی و بزرگ می‌بیند و اپوزیسیون نیز خود را در لباس مبارزان علیه یک توتالیتاریسم موهوم تصور می‌کند. هر دو طرف، حس تناسب و جهت‌یابی را از دست داده‌اند و گرفتار چرخه‌های خودفرسا شده‌اند.

مشکل دیگر این است که پیرامون این روایت‌سازی‌ها، یک اقتصاد سیاسی شکل گرفته است. نفع‌برانی وجود دارند که از این روایت‌ها سود می‌برند و برای تداوم نفع خود، می‌کوشند این رویاها را به‌عنوان واقعیت جا بزنند، اما در چنین وضعی، آنچه غایب است «نقادی» است. در گذشته همواره کسانی سقراط‌وار در برابر مغالطات می‌ایستادند، حتی جانشان را بر سر حقیقت می‌گذاشتند. اما در عصر پساحقیقت، نقادی به حاشیه رفته و روایت‌سازی جای آن را گرفته است.

روایت‌هایی که کام‌ها را شیرین می‌کنند، اما کمکی به کشف ضعف‌های مدعیات دروغین نمی‌کنند. در نتیجه، سهم ما از «معرفت سنجیده» روزبه‌روز کمتر می‌شود. این است مشکل اصلی ما در این روزگار: کمرنگ شدن نقادی و رونق‌گرفتن روایت‌بازی و رویافروشی.

نظام انتقادی امکان رهایی از برساخت های شبه معرفتی 

راه برون‌رفت از این وضعیت چیست؟ دکتر مقصود فراستخواه به نقش «فضاهای سوم» و «فضاهای انتقادی» اشاره می‌کند؛ این نکته اهمیت دارد که چگونه «جماعت‌های معرفتی» (Epistemic Communities) می‌توانند به ما کمک کنند تا از برساخت‌های شبه‌معرفتی رهایی یابیم. برساخت‌هایی که در ظاهر خوش‌آهنگ و جذاب‌اند، با رنگ و لعاب و تکنیک‌های تبلیغ و تلقین عرضه می‌شوند، حال مخاطب را خوش می‌کنند، اما او را از واقعیت پیرامونش غافل می‌سازند. چنین روایت‌هایی ممکن است به فرد بقبولانند که دیواری که در برابرش است اصلاً وجود ندارد، حال آنکه وقتی با دیوار سخت واقعیت برخورد می‌کنیم، ممکن است دیگر خیلی دیر شده باشد.

معرفت، در معنای اصیل خود، باید «رهایی‌بخش» باشد؛ یعنی پیش از آنکه با واقعیت‌های سخت و ناگوار روبه‌رو شویم، بتواند ما را به شناخت درست از آن‌ها برساند. از منظر خردگرایی انتقادی، تنها راه مواجهه با این «معرکه روایت‌ها» چیزی جز نقادی نیست؛ و نقادی نیز تنها وجه سلبی ندارد، بلکه وجه ایجابی آن نیز اهمیت بنیادین دارد.

وجه سلبی نقادی همان کشف و حذف خطاست. این بخش ضروری است؛ زیرا ما را از شبه‌معرفت‌ها و شبه‌مسئله‌ها رها می‌کند. اما کافی نیست. وجه ایجابی نقادی به «حل مسئله» مربوط است. ما صرفاً با کشف خطا نمی‌توانیم به بقای خود یا بهبود کیفیت زندگی دست یابیم. مسائل واقعی ما راه‌حل می‌طلبند و راه‌حل‌ها نیز تنها از مسیر خرد جمعی و گفت‌وگوی آزاد و مداوم به‌دست می‌آیند.

البته تحقق این امر نیازمند نهادها و بسترهای مشخص است. آزادی بیان، شفافیت و گردش آزاد اطلاعات شرط‌های پایه‌اند، اما کافی نیستند. فراتر از آن، چینش‌های سیاسی قدرت و سازمان‌دهی نهادهای معرفتی نیز تعیین‌کننده‌اند. اگر اراده سیاسی بر حمایت از نقادی و جسارت زیست نقادانه قرار نگیرد، انباشت اطلاعات نیز فایده چندانی نخواهد داشت. در غیر این صورت، نه وجه سلبی نقادی و نه وجه ایجابی آن کارآمد نخواهد بود؛ ما زیر آوار خطاهای خود گرفتار می‌شویم و مسائلمان چنان انباشته خواهد شد که در نهایت با فهرستی از «ابر بحران‌ها» روبه‌رو می‌شویم؛ بحرانی که شاید وقتی برای گفت‌وگوی سنجیده دربارهٔ آن‌ها باقی نمانده باشد.

امکان معرفت در جامعهٔ ناتمام؛گفتاری از مقصود فراستخواه

ضجهٔ فکری و روحی من، به‌عنوان عضو کوچکی از این مجموعه گفت‌وگو، این است که در جهان پساحقیقت، شرارت‌بارترین جنایت‌ها علیه بشریت رخ می‌دهد و سپس توسط رسانه‌ها بازنمایی و روایت‌سازی می‌شود. در ایران، دولتی که خود را متولی حقیقت تام و تمام تعریف کرده است، پیامدهایی دردناک به بار آورده است. در نتیجه، ملتی رنج‌های نالازم بسیاری را در چند دههٔ اخیر متحمل شده و هنوز هم آیندهٔ این سرزمین و این ملت در ابهام است. این همان ضجهٔ معرفتی است که ما می‌توانیم در گروه جامعه‌شناسی معرفت بیان کنیم و در چنین فضایی از بحث‌های دیگران نیز بهره بگیریم.

دکتر مقصود فراستخواه

مسئلهٔ «ساخته‌شدن اجتماعی معرفت» در کانون بحث ماست. همیشه معرفت به شکل اجتماعی ساخته می‌شود، اما ما گاه آن را به‌صورت فردی و انتزاعی در نظر می‌گیریم: سوژه‌ای منفرد، در خلأ، جدا از جامعه، نهادهای اجتماعی، تاریخ، مناسبات قدرت و ثروت. جامعه‌شناسی معرفت می‌خواهد نشان دهد واقعیت و معرفت چگونه به شکل اجتماعی ساخته می‌شوند. زبان چگونه جهان را برای ما می‌سازد؟

در تجربهٔ معاصر جامعهٔ ایرانی، این ساخته‌شدن اجتماعی معرفت کژتابی‌ها و گرفتاری‌های فراوانی داشته است. آزمون معرفت اجتماعی ما، آزمونی دردناک بوده است. جامعهٔ ما زخمی است و از دل این زخم‌ها، یوتوپیاها یا آرمان‌شهرهایی ساخته شده‌اند. یوتوپیا نیز صورتی از معرفت اجتماعی است. در طی یک قرن اخیر، زبان اجتماعی ما یوتوپیک و رتوریک شده است: بومی‌گرایی، سنت‌گرایی، شیعی‌گرایی، اسلام‌گرایی، چپ‌گرایی، ملی‌گرایی و… این‌ها زبان و جهان ما را ساخته‌اند.

از دل این زبان یوتوپیک، ایدئولوژی‌ها سر برآورده‌اند. ایدئولوژی هم شکلی از معرفت است: معرفتی که مدعی انسجام است، صدایی بلند دارد، اما به شواهد و جزئیات چندان حساس نیست و نسبتش با تجربه زیسته، گاه مخدوش می‌شود. ایدئولوژی نه چیزی است که ناگهان بر ما نازل شده باشد، بلکه برخاسته از وضع معرفتی، زیست اجتماعی، مناسبات قدرت و ثروت و وضعیت نهادی ماست. در ایران، ایدئولوژی‌ها ما را جابه‌جا کرده‌اند. آن‌ها از دل یوتوپیا برخاسته‌اند، اما امروز برای ما دیستوپیا یا ویران‌شهر ساخته‌اند. جامعه‌شناسی معرفت نشان می‌دهد چگونه معرفت‌ها، روایت‌ها و ایدئولوژی‌ها به‌صورت اجتماعی ساخته می‌شوند و چگونه فرماسیون‌های قدرت و معرفت در هم تنیده‌اند. نتیجهٔ آن، سرگیجه‌های معرفتی امروز ماست.

باور به امکان معرفت

جامعهٔ ما گرفتار چرخه‌های معیوب معرفتی شده است. پاسخی که به‌عنوان یک ایرانی، یک دانش‌آموز و یک عضو کوچک معرفت‌ورزی جمعی به این وضعیت می‌دهم، باور به «امکان معرفت» است. معرفت، کنشی انسانی و خودآگاه است؛ کنشی تأملی و بازاندیشانه. انسان می‌تواند تفکر انتقادی داشته باشد و پرسش‌های مکرر طرح کند: پرسش از ایران، از قدرت، از معرفت، از دین، از شیعی‌گری. این امکان معرفت است که باید بر آن تأکید کنیم.

استدلال من برای امکان معرفت، بیانی زیستی نیز دارد. به کتاب عاملان آزاد (Free Agents) از کوین میچل ارجاع می‌دهم: «چگونه تکامل، به ما ارادهٔ آزاد داد؟» تکامل مغز انسانی به ما امکان معرفت می‌دهد. مغز اجتماعی ما، حتی مهم‌تر از مغز فردی ما، ظرفیت‌هایی برای آزادی، برابری، عدالت و فضیلت ایجاد کرده است. این همان نظریه کارگزار است: ما می‌توانیم به‌عنوان سوژه‌های معرفتی، به‌عنوان عاملان اجتماعی، دنیایی بهتر برای خود بسازیم.

نباید تحلیل‌های آخرالزمانی ارائه کنیم و وضعیت را دراماتیک جلوه دهیم. «عسرت معرفت» سرنوشت ما نیست؛ وضعیتی است که می‌توان با آن مواجهه‌ای رهایی‌بخش داشت. من ایران را «جامعه‌ای مسخر و ناتمام» می‌دانم؛ جامعه‌ای معطل که اگر رها شود، می‌تواند نیروهای خود را آزاد کند. صدای ضجه و نقد در این جامعه زنده است. توسعهٔ اجتماعی، بالندگی و آزادی ممکن است، اما سه شرط دارد:

۱. تولد و توسعه فرد ایرانی به‌عنوان فاعل شناسایی مستقل که خود را از زیست قدرت و ابرروایت‌ها آزاد کند.
۲. توسعهٔ اجتماعات معرفتی و تفسیری که مرجعیت فکری تولید کنند؛ نهادهای علمی و معرفتی که امکان صدق فراهم کنند.   
۳. ایجاد حوزهٔ عمومی آزاد برای گفت‌وگو، نقد و بازاندیشی جمعی.

در کتاب The Governance of Science فولر به ما توضیح می‌دهد که علم و معرفت هم دست نامرئی دارند. معرفت، آگاهی و دانش از طریق یک حوزه عمومی است که کار می‌کند نه از طریق یک نهادی که در بالادست نشسته باشد و متولی معرفت و حقیقت باشد. آنچه معرفت را امکان‌پذیر می‌کند و ما را به صدق نزدیک می‌کند، باورهایی است که توجیه جمعی دارند و قابل بررسی مکرر هستند.

این سه شرط می‌تواند معرفت را امکان‌پذیر کند و ما را به سوی عدالت، تقلیل رنج‌های بشری و بهبود شرایط زیست جمعی سوق دهد.

فلسفه ثنویت و توسعه جهان سوم معرفتی 

در ایران فلسفه‌ای از دیرباز بوده که آن را فلسفه ثنویت می‌نامیم. در این سرزمین همیشه مردم یک نوع فکر ثنوی داشته‌اند؛ به این معنا که در دنیا هم نیروهای اهریمنی، محدودیت‌ها و موانع وجود دارد و هم امور قابل اتکا برای رهایی، برای ظرفیت‌های اهورایی انسان، کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک، درستی، صدق، عدالت، آزادی، رهایی و شکوفایی. این در واقع همان امکانی است که من عرض می‌کنم که می‌توانیم به آن از طریق توسعهٔ جهان سوم معرفت، توسعهٔ مکان‌های سوم معرفتی و فضاهای آگاهی نزدیک شویم.

این جامعه ضجه دارد، درد می‌کشد، صدا دارد، زندگی دارد. با هر شهروند معمولی در این جامعه صحبت می‌کنید می‌بینید که دنیا را نقد می‌کند، جامعه را نقد می‌کند، دولت را نقد می‌کند، رانت، سهمیه‌بندی و ایدئولوژی را نقد می‌کند. من قصد ندارم جامعهٔ ایران را خیلی یوتوپیک بکنم. جامعهٔ ایران محدودیت‌هایی دارد، اما علی‌رغم محدودیت‌هایش، از طریق تکامل مغز اجتماعی، ظهور نخبگان معمولی و آزادشدن استعدادها در جامعهٔ ایران، ظرفیت‌هایی به‌وجود آمده است.

من وظیفه داشتم به‌عنوان یک عضو اجتماع معرفتی بر امکان‌ها تأکید کنم. همچنان معتقدم که امکان صدق، امکان معرفت، امکان عدالت، امکان دفاع از بشریت و امکان ارتقای شرایط بشری و تقلیل رنج‌ها هست و تاریخ برای همین مانده است. اخلاق یک نهاد تاریخی است. مردم به‌طور تاریخی یاد گرفته‌اند که با اخلاق باید زندگی کنند. اقوام روزگار به اخلاق زنده‌اند. بشریت به‌طور تاریخی حقیقت را فهمیده است؛ یعنی می‌داند که باید پِی آواز حقیقتی بدود.

پساحقیقت، که متفکرانی مانند مک‌اینتایر در سال ۲۰۱۸ مطرح کردند، یا نهیلیسم نیچه، مرثیه‌ای برای فقدان حقیقت‌اند. من این‌ها را نه فریب، بلکه آگاهی‌ای دردناک و تراژیک می‌بینم. در پس این تراژدی است که می‌توانیم برای دردها و مشکلاتمان راه‌حل‌هایی بیابیم.

در پایان، همچنان معتقدم که امکان معرفت، امکان عدالت و امکان رهایی وجود دارد. تاریخ، اخلاق و حقیقت، همراه ما هستند. این تراژدی آگاهی که در عصر پساحقیقت تجربه می‌کنیم، خود فرصتی است برای جست‌وجوی راه‌های نوین رهایی و بهبود شرایط زیست جمعی.

از تلویزیون تا هوش مصنوعی؛گفتاری از فردین علیخواه

بحث من دو بخش دارد: نخست مروری بر نگاه متفکران قرن بیستم به رسانه و روایت، به‌ویژه تلویزیون؛ دوم، تأملی بر پدیدهٔ نسبتاً نوظهور هوش مصنوعی و تأثیر آن بر بحث روایت و امکان تفکر انتقادی. در قرن بیستم، می‌توان خلاصه‌ای یک‌سطری از نگاه اندیشمندان اجتماعی به رسانه به‌ویژه تلویزیون ارائه داد: اغلب نگاه‌ها آمیخته به شک، تردید و بدبینی بود. بخش عمده این نگاه‌ها از سوی جامعه‌شناسان و متفکرانی شکل گرفت که گرایش‌های چپ داشتند. برای اینان پرسش اصلی این بود: چرا برخلاف انتظار مارکس، انقلاب رخ نداد؟ پاسخ را در فرهنگ جست‌وجو کردند. از دل همین پرسش، نظریه‌هایی چون «جامعه توده‌وار» شکل گرفت که بر گم‌شدن فردیت در دل جمعیت و برساخته‌شدن این جمعیت توسط رسانه‌ها تأکید می‌کرد.

دکتر فردین علیخواه

از نگاه آنان، رسانه در قرن بیستم نقشی سرپوش‌گذار داشت؛ به تعبیر مارکوزه، رسانه مانع از شکل‌گیری «آگاهی راستین» می‌شد. طبقات اجتماعی‌ای که انتظار می‌رفت پتانسیل انقلابی داشته باشند، به‌سبب قدرت رسانه در وارونه‌سازی واقعیت، از درک شرایط واقعی خود ناتوان شدند. مفاهیمی همچون «Manipulation» یا همان دستکاری، دقیقاً برای توصیف همین نقش رسانه به‌کار می‌رفت: رسانه، افکار عمومی را دستکاری می‌کرد، نگاه‌ها را شکل می‌داد، و به تعبیر نظریه «Mass Media»، توده‌هایی یکدست می‌ساخت که فاقد فردیت مستقل بودند.

براساس این دیدگاه انتقادی، رسانه نمی‌توانست امکان عاملیت یا تفکر انتقادی در مخاطب ایجاد کند. صنعت فرهنگ و سلبریتی‌هایش بیشتر در خدمت تثبیت وضع موجود بودند. به‌ همین دلیل، بسیاری از متفکران معتقد بودند مواجهه انتقادی با واقعیت در حال زوال است. حتی مارکوزه در توصیفی تند، رسانه را عامل «کودن‌سازی» و «احمق‌کردن» مردم می‌دانست.

بااین‌حال، رخدادهایی در قرن بیستم این نگاه بدبینانه را به چالش کشید. جنبش‌هایی مانند هیپی‌ها در آمریکا یا جنبش‌های دانشجویی در فرانسه و دیگر کشورها، نشان دادند که مخاطبان همیشه منفعل نیستند. پرسش این بود: اگر رسانه چنان قدرت مطلقی دارد، پس چرا روشنفکران دانشگاهی در آمریکا علیه جنگ ویتنام اعتراض می‌کردند و رئیس‌جمهور را به چالش می‌کشیدند؟ این رخدادها تردیدهایی نسبت به بدبینی مطلق ایجاد کرد.

با وجود این، روایت‌سازی همچنان در انحصار کمپانی‌های رسانه‌ای تلقی می‌شد. این کمپانی‌ها، به‌سبب قدرت اقتصادی و درآمدهای هنگفت، دروازه‌بان اصلی تولید و پخش محتوا بودند. تصمیم اینکه چه چیزی چاپ یا پخش شود، به دست آنان رقم می‌خورد و جریان ارتباطی عمدتاً «از بالا به پایین» بود. اما در همان دوره نیز نمونه‌هایی مانند پانک‌ها یا جنبش‌های دانشجویی، که خصلت پادفرهنگ داشتند، نشان دادند که همه‌چیز را نمی‌توان به قدرت کمپانی‌ها فروکاست.

تاکید بر نقش فعال مخاطب از سوی استوارت هال، جان فیسک و دو سرتو به ویژه با ظهور اینترنت در سال ۲۰۰۰

در اواخر قرن بیستم، با ظهور نظریه‌پردازانی چون استوارت هال، جان فیسک و دو سرتو، نگاه تازه‌ای شکل گرفت. اینان بر نقش فعال مخاطب تأکید کردند. هال مفهوم «رمزگذاری/رمزگشایی» را مطرح کرد و نشان داد که مخاطب صرفاً گیرنده منفعل نیست، بلکه پیام‌ها را براساس زمینهٔ اجتماعی و فرهنگی خود رمزگشایی می‌کند. هنری جنکینز نیز در کتاب Textual Poachers (متصرفان متنی) نشان داد که مخاطبان، به‌ویژه هواداران رسانه‌ها، تفاسیر خاص خود را از محتوا دارند؛ تفاسیری که لزوماً با نیت تولیدکنندگان همسو نیست. مثال او از شوروی جالب است: نمایش فقر در آمریکا، با تصویر فقیرانی که شلوار جین پوشیده بودند، برای مردم شوروی نتیجه‌ای وارونه داشت؛ زیرا شلوار جین در آن کشور بسیار گران‌قیمت بود.

ورود اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در دههٔ ۲۰۰۰ میلادی تحولی مهم ایجاد کرد. اینترنت این امکان را فراهم ساخت که هر فردی رسانه خود را داشته باشد. امروز زن روستایی، دختر دست‌فروش، یا حتی یک چوپان می‌تواند روایت خود را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کند و خرده‌سلبریتی شود. پدیده پادکست و رسانه‌های شخصی، در مقابل رسانه‌های ملی و کمپانی‌های بزرگ، نوعی «انقلاب روایت‌ها» رقم زد و تکثر بی‌سابقه‌ای در روایت‌ها ایجاد کرد.

آیا در ایران افکار عمومی پیرو رسانه های رسمی است؟

اکنون به بخش دوم بحث می‌رسم. ما در ایران صداهای معترض زیاد داریم. نگاه مشابه بعضی از گروه‌های اجتماعی با رسانه‌های فرامرزی نباید ما را در دام جبرگرایی رسانه بیندازد. به‌نظر من بخشی از آن را می‌توان تصادفی دانست. در واقع تحولات جامعه ایران حتی با حذف تلویزیون‌های فرامرزی باز به همین سو می‌رفت. مردم نقد دارند و لزوماً نباید این را تأثیر رسانه دانست. شرایط جامعه ایران به‌گونه‌ای است که برای ناراضی‌شدن نیاز نیست با چیز عجیب‌وغریبی مواجه شویم. در خانه هم که باشید و لامپ بالای سر خاموش شود و شیرآب را باز کنید و آب نباشد، معترض خواهید شد.

چرا هوش مصنوعی به قطبی سازی اجتماعی منجر می شود؟

اما دربارهٔ هوش مصنوعی؛ من در ابتدا نسبت به آن خوش‌بین بودم، اما به‌تدریج بدبین‌تر شده‌ام. مسئلهٔ جدی، الگوریتم‌ها و «حباب فیلتر» است. هر کلیک و هر لمس ما ردی به جا می‌گذارد و الگوریتم‌ها بر اساس این داده‌ها، محتوای دلخواه ما را بازتولید می‌کنند. نتیجه این است که افراد مدام با محتواهای تأییدکننده مواجه می‌شوند و در «اتاق پژواک» گرفتار می‌آیند؛ جایی که فقط صداهای مشابه خودشان را می‌شنوند. این امر به قطبی‌سازی اجتماعی دامن می‌زند. وقتی اینترنت در سال ۲۰۰۰ آمد، اصطلاح بالکانیزه‌شدن را به‌کار بردند و نگران بودند گروه‌های مختلفِ متخاصم در شبکه‌های مجازی به وجود آید. در آن سو پژوهشگرانی از تعابیر مثبتی مانند Republic of United Taste استفاده می‌کردند؛ یعنی افراد با علائق مشابه، یکدیگر را پیدا می‌کنند.

در ایران نیز می‌توان نشانه‌های این پدیده را دید: گروه‌های مختلف، چه مذهبی و چه سکولار، در اتاق پژواک‌های خود، جهان را از زاویه‌ای محدود می‌بینند. هر کس فکر می‌کند اکثریت را نمایندگی می‌کند. در چنین فضایی، تفکر انتقادی به‌شدت تضعیف می‌شود، زیرا ما مدام با مشابه خود سخن می‌گوییم و تحسین متقابل را تجربه می‌کنیم.

نگرانی دیگر، «سوگیری اتوماسیون» است. کاربران از هوش مصنوعی پرسش می‌کنند و پاسخ‌ها را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرند، بی‌آنکه به سوگیری‌های پنهان ماشین توجه کنند. حتی در پژوهش‌های دانشگاهی می‌بینیم که دانشجویان پاسخ‌های مشابهی تولید می‌کنند، زیرا از هوش مصنوعی برای یافتن پاسخ‌ها بهره می‌گیرند. بدین ترتیب، خطر «تشابه روایت‌ها» و «یکدست‌شدن افکار» افزایش می‌یابد. خطر کاهش دیالوگ را هم ما می‌بینیم، افراد گفت‌وگوهای خود را با هوش مصنوعی انجام می‌دهند.

به طنز بگویم پدرم گاهی در حین تماشای تلویزیون خشمگین می‌شد و بالش به سمت آن پرتاب می‌کرد، البته هوشمندانه که به دیوار بخورد و خصارتی متحمل نشود. در مواجهه با هوش مصنوعی چنین واکنشی دیده نمی‌شود. کاربر اغلب مطیع است و پاسخ را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرد.

در عصر فراگیری وبلاگ‌ها، می‌شد تا حدودی تکثر روایت‌ها و دور شدن از فراروایت‌ها را تصور کرد، اما من فعلاً به عنوان یک پژوهشگر بدبینم تا ببینیم این هوش مصنوعی به کدام سو می‌رود. هوش مصنوعی بیشتر به تشابه رهنمون است. حتی الان از سبک نوشتاری هوش‌مصنوعی صحبت می‌کنیم؛ یعنی یک فرم ثابتی دارد. این خطر وجود دارد که هوش مصنوعی، به جای دستیار، به منبع اصلی معرفت تبدیل شود؛ چیزی که هم تفکر انتقادی را تضعیف می‌کند و هم تکثر روایت‌ها را تهدید می‌سازد.

در نهایت، بدبینی من این است که سلطه‌ای مشابه دوران تلویزیون تکرار شود، با این تفاوت که این بار رسانه مسلط نه تلویزیون، بلکه هوش مصنوعی خواهد بود. اگر کاربران آن را دستیار ببینند، فرصت‌هایی برای گفت‌وگو و یادگیری انتقادی فراهم می‌شود، اما اگر آن را مرجع مطلق بدانند، خطر همسان‌سازی روایت‌ها و زوال تفکر انتقادی جدی است.

بیشتر بخوانید:

چه راهی برای ایران باقی مانده ؟ / فراخوان به نیروهای ایران‌دوست
نقد تغییرخواهی رهبر اصلاحات و رفراندوم خواهان / در برابر روش های انتقام‌جویانه «نبخش و فراموش هم مکن!»
چگونه ایران به ورطه هولناک نمی غلتد؟ / راه حل، «کشف» یا «ساخته» می شود؟ / ضرورت عبور از «چه باید کرد» برآمده از پیشا گفت و گو به پساگفت و گو
ایران راه حل غیرپلورالیستیک ندارد / راهبردهای نیروهای سیاسی، حاصل گفت‌وگوی نقادانه نیست / راه نونهادگرایان، مساله یاب و گشایشگر
 در جستجوی شتر هجدهم 
از تبلیغ تا فرماندهی افکار عمومی در نبرد سرنوشت‌ساز / احیای مرجعیت رسانه‌ای صدا و سیما تقویت سپر حماسی ملت در برابر تهاجم دشمن!
مقاله ای برای قوه قضاییه و مدیران ارشد و کارشناسان آن / دو بال دفاع از آزادی / استقلال قضایی؛ ستون فقرات آزادی اقتصادی

۲۱۶۲۱۶

منبع: خبرآنلاین