به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، الهه شمس در سرویس اندیشه ایبنا نوشت: کتاب «مسئله رنج» (جستارهایی درباره فقدان، فاجعه و مرگ) نوشته امین بزرگیان، تلاشی است برای بازاندیشی مفهومی که هم در زیست فردی و هم در ساختارهای جمعی انسان حضور دارد: رنج. بزرگیان در این اثر میان تجربه شخصیِ سوگ و فقدان و تحلیل نظری در حوزههای فلسفه، روانشناسی و جامعهشناسی، پلی میسازد تا نشان دهد رنج نه فقط امری وجودی، بلکه فرایندی اجتماعی است که با زمینههای تاریخی و سیاسی گره خورده است. کتاب در بستری از بحرانهای جهانی چون پاندمی کرونا و فاجعه غزه نوشته شده و از خلال روایتهایی جستارگونه، کوششی دارد برای فهم رنج به مثابه نیرویی معرفتی و رهاییبخش. با توجه به این موضوع، به سراغ مولف کتاب امین بزرگیان، جامعهشناس و پژوهشگر در دپارتمان مردمشناسی دانشگاه نیس فرانسه رفتم تا درباره اثر و چشماندازهای آن گفتگو کنیم.
****
در کتاب، رنج را پدیده اجتماعی میدانید؛ چیزی که با شرایط تاریخی، فرهنگی و سیاسی گره خورده است. اما اگر همه شکلهای رنج از دل جامعه بیرون میآیند، پس تکلیف آن رنجهای کاملاً شخصی و درونی چیست؟ آیا میشود از تجربه ناب انسانی رنج حرف زد چیزی جدا از زمینه اجتماعی یا رنج همیشه ردپای جامعه را با خود دارد؟
در کتاب «رنج» اتفاقاً موضوعاتی مورد توجه قرار گرفته که ما آنها را تحت عنوان رنجهای وجودی میشناسیم؛ رنجهایی که انسان، بهماهُوَ انسان، فارغ از زمان تاریخی و مکان جغرافیایی، تجربه میکند و از دیرباز نیز درباره آنها سخن گفته است. بسیاری از نهادهای فرهنگی و اجتماعی همچون دین، خانواده و دیگر نهادهای عمدهای که قدمتی به درازای عمر بشر دارند در پاسخ به همین رنجها شکل گرفتهاند؛ که در رأس همه آنها، اندیشیدن به مرگِ خویش است.
این کتاب نیز بر همین اساس نگاشته شده است؛ بر پایه تجربیات شخصِ نویسنده از رنجهایی که زیسته و از میان آنها چند مورد را که در سالهای اخیر دچارشان بوده، برگزیده و درباره آنها سخن گفته است. اما مسئله اینجاست که این رنجها بهتنهایی وجود ندارند؛ بلکه رنجهایی دیگر نیز هستند که ساخته جامعهاند، برساخته امر اجتماعی و امر سیاسی. اینگونه رنجها نیز در کنار رنجهای وجودی تولید میشوند و تحت عنوان رنجِ مازاد یا رنجِ اجتماعی از آنها یاد شده است.
نکته اصلیِ این کتاب، به نظرِ منِ خواننده (نه نویسنده)، آن است که نویسنده میکوشد نشان دهد که باید این باور عمومی را مورد پرسش قرار داد که تنها راهکار در برابر رنجهای وجودی، پذیرشِ آنهاست. به نظر میرسد این دستورالعمل سبب شده که رنجهای اجتماعی نیز مشمول همین الگو قلمداد شوند؛ یعنی نهادهای قدرتمند و سلطهگر، با تأکید بر راهکارهای روانشناسانهای همچون تابآوری – که در قبال رنجهای وجودی توصیه میشوند – این مفهوم را به رنجهای اجتماعی نیز سرایت دهند و بگویند اگر از مناسبات اجتماعی و سیاسی رنج میبرید، همان راهحلی را باید برگزینید که در برابر رنجهای وجودی دارید: تابآوری و پذیرشِ وضعیت. نویسنده میکوشد نشان دهد این دو ساحت از هم جدا هستند؛ رنجهای اجتماعی راهحلهای اجتماعی خود را دارند، و ایده بنیادین باید این باشد که منابع تولیدِ رنجِ اجتماعی از میان برداشته شوند تا خودِ رنج نیز کاهش یابد یا از میان برود. افزون بر این، نویسنده بر این باور است که برای مقابله با حتی رنجهای وجودی نیز (تا حد زیادی) راهکارهای اجتماعی مهماند. حتی در رویارویی با رنجهایی چون یادآوریِ مرگِ خود، فقدانِ والدین یا از دست دادنِ دوست، علاوه بر تابآوری و پذیرشِ پوچیِ حیات، راهحلهای اجتماعی را نیز باید پیش کشید.
کتاب بر این مبنا نوشته شده که رنجهای وجودی را نیز در چارچوب جامعهشناختی بازتعریف کند؛ بدین معنا که ریشههای آنها نیز تا حد زیادی در مناسبات اجتماعی و در وضعیت زندگی انسان نهفته است. گرچه این رنجها بهکلی از شرایط زیست جدا نیستند و در انسان بما هُوَ انسان، در اگزیستانسِ او استقرار یافتهاند، با این حال، شیوههای مواجهه با آنها علاوه بر تابآوری، شامل پروژههای اجتماعی نیز میشوند. برای نمونه، نویسنده این امر را در خصوص رنجِ ملال، رنجِ یادآوریِ فقدانِ قریبالوقوعِ پدر و مادر، و رنجِ از دست دادنِ دوست نشان داده است. او میکوشد معادله را وارونه کند؛ برخلاف دستورالعمل رایج که میخواهد راهکارهای رنجهای وجودی را به عرصه اجتماعی تعمیم دهد، این کتاب میخواهد راهکارهای مواجهه با رنجهای اجتماعی را در برابر رنجهای وجودی بهکار گیرد. ایده محوری اثر چنین است که تغییر در مناسبات عینی و مادیِ حیات، به مواجهه بهتر انسان با حتی رنجهای وجودی نیز یاری خواهد رساند.
در جستارها، نقد جدی به رویکردهای روانشناختی دارید که رنج را فقط تا نقطه تابآوری میفهمند. به نظر شما، اگر بنا باشد از این نگاه عبور کنیم، مسیر واقعی رهایی از رنج از کجا میگذرد؟ آیا رهایی، تجربه فردی است یا باید جمعی و ملموس باشد؟
پاسخ به سؤال اول شما بخش عمدهای از این سؤال را هم در برمیگیرد. مسیر حقیقی رهایی، یا بهتر بگوییم کاستن از رنج، در هر دو شکل این رنجها یعنی رنجهای وجودی و رنج اجتماعی تغییر در مناسبات مادیِ حیات است. در مورد رنج اجتماعی، این مسیر بهمعنای تلاش برای از بین بردن منابع تولید رنج است؛ و در مورد رنجهای وجودی، نوعی ساختن پناهگاه. همانطور که در فصل مربوط به مواجهه با رنجِ مرگِ خود، با میانجیِ فیلم ملانکولیا نوشته شده، ساختن پناهگاه برای پذیرش این واقعیت است؛ واقعیتِ پوچیِ حیات. اما ساختن پناهگاه صرفاً یک عمل فردی نیست، بلکه در واقع نوعی پروژه فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی در سطوح مختلف است. در کتاب، در بخشهای گوناگون، این ساختن پناهگاه در مواجهه با رنجهای وجودی با جزئیات توضیح داده شده است. کتاب ایده تابآوری را که رویکردی روانشناسانه است در مواجهه با رنج رد نمیکند، اما میگوید تابآوری بهتنهایی کفایت نمیکند.
در کتاب، میان نگاه هستیگرایانه کامو و رویکرد مادی مارکس گفتوگویی برقرار کردهاید. برای شما، رنج جایی است که اندیشه آغاز میشود. آیا این اندیشه میتواند از سطح تفکر به کنش تبدیل شود؟ یعنی فلسفه رنج میتواند نیروی سیاسی باشد، یا محکوم است در قلمرو اندیشه باقی بماند؟
قطعاً همینطور است. بلندپروازی کتاب این بوده که نشان دهد مواجهه با رنج تنها در محدودههای اندیشه باقی نمیماند، یا بهتر بگوییم میتواند و این پتانسیل را دارد که از محدوده اندیشه فراتر برود و به ساختن وضعیتی کمک کند که در آن انسانها رنج کمتری ببرند. یعنی در واقع سؤال اصلی این است که چرا افراد رنج میبرند؟ این رنجشان ناشی از چیست؟ و باید تلاش شود با شناختن ریشههای رنج، راهکارهای عملی برای مواجهه با آن ساخته شود. لحظهای که انسان رنج میبرد، در واقع آگاه میشود از پوچی حیات؛ از اینکه حیات در ذات خود معنایی ندارد، و حال باید معنادار شود. این معنا یافتن یا معناداری یا پیدا کردن معنا از طریق کنش محقق میشود.
کنش از ساحت اندیشیدن انتقادی آغاز میشود و تا ساحت کار جمعی، ساختن سازمان، تشکیلات اجتماعی و انقلاب ادامه مییابد. فرد و جامعه هنگامی میتوانند مواجههای سازنده با رنج داشته باشند که دست به عمل بزنند. از اندیشیدن انتقادی تا عمل؛ از کامو تا مارکس. کامو و مارکس در مواجهه با رنج هر دو به معنایی دست به کنش زدهاند: با تولید ادبیات، تفسیر اسطورهها، و در نهایت آنچه در مارکس تحقق پیدا کرد، با یک برنامه سیاسی-اجتماعی مشخص؛ مانند کمک به شکلگیری اتحادیههای کارگری. از تولید ادبیات تا تولید تشکیلات، همه اینها نوعی مواجهه در قبال تماشای رنج بودند؛ فهم رنج خود و همدلی با رنج دیگری. نکته جالب این است که هم برای کامو و هم برای مارکس، این مسئله با ارجاع نمادین به اسطورهها جلوهگر شده است. اگر کامو سیزیف را میانجی اندیشیدن به رنج قرار داده، مارکس نیز پرومته در زنجیر را یعنی اسطوره پرومته آغازگاه اندیشه سیاسی اجتماعی خود قرار داده است.
در جستار مربوط به ملال، آن را چهره پنهان رنج مدرن میدانید؛ رنجی که ظاهراً هیچ دلیل روشنی ندارد. از نگاه شما، ملال چه فرقی با رنجی دارد که از فاجعه یا فقدان زاده میشود؟ و چرا انسان معاصر تا این اندازه درگیر این رنج بیدلیل و بیانتها شده است؟
بله، مشخصاً رنج ملال یک رنج ویژه است. نخست آنکه در نسبت بسیار عمیق و تنیدهای با حیات مدرن قرار دارد؛ یعنی انسانهای پیشامدرن به آن شکلی که ما ملال را تجربه میکنیم، چنین تجربهای نداشتهاند. نکته دوم، گستردگی رنج ملال است؛ تقریباً هر انسان شهرنشین مدرنی به نوعی و به میزانی این تجربه را دارد. اگر سایر اشکال رنج ممکن است عمومیت نداشته باشند مثلاً رنج دوری از خانه یا رنج فقدان اطرافیان رنج ملال از فراگیری گستردهتری برخوردار است. ملال بهویژه از آنرو اهمیت دارد که بهطرز مستقیم با زندگی مدرن و صنعتیشده پیوند خورده است.
فردی که از فاجعه یا فقدان رنج میبرد، میتواند رنج خود را به چیزی که از دست داده ارجاع دهد؛ به یک وضعیت مادی مشخص. در برابر این پرسش که «چرا رنج میبری؟ چه چیزی تو را آزار میدهد؟» او میتواند پاسخی دستوپا کند. اما در رنج ملال، برای فرد لزوماً روشن نیست که این رنج از کجا آمده است. سرمنشأ آن نامشخص است و دقیقاً به همین دلیل، فردی که دچار ملال است، هنگامی که از خود میپرسد «چرا اینگونهام؟»، پاسخ روشنی ندارد. نمیتواند بگوید: چون مادرم را از دست دادهام، چون خانهام را از دست دادهام، چون دوستم را از دست دادهام، یا چون فقیرم.
ملال در واقع ریشه در خودِ واقعیت روزمره زندگی دارد؛ در همان مناسبات عادی، شغلی و اجتماعی که انسان مدرن در آن گرفتار است. به همین سبب است که در توضیح رنج ملال، نویسنده از رمان مسخ کافکا و شخصیت گرگور زامزا یاد میکند: انسانی که روشن نیست چرا به این وضعیت افتاده و چرا «سوسک شده است». نکته اصلی در اینجاست که او در یک صبح ناگهانی، از سوسکبودن خود آگاه میشود؛ یعنی در لحظهای آگاه میشود که حشره است؛ و این آگاهی، محصول همان مناسبات اجتماعی، شغلی و کاریای است که در آن زیسته است.
بخش پایانی کتاب، طرحی نظری برای جامعهشناسی رنج پیشنهاد میکند، اما بخشهای دیگر از تجربه شخصی و سوگهای واقعی آغاز میشوند. آیا میشود گفت کار شما بیشتر از آنکه یک تحلیل دانشگاهی باشد، نوعی مواجهه صادقانه با رنج خودتان است؟ یک اعتراف شخصی که به زبان جامعهشناسی نوشته شده؟
قطعاً همینطور بوده است. بیتردید میانجی من برای مسئله رنج اساساً بهعنوان موضوعی برای مطالعه، تجربیات شخصی خودم بوده است؛ درگیریهایی که با حیات و با مناسبات اجتماعیِ حیات داشتهام. سعی کردم آنها را میانجی قرار دهم برای سخن گفتن درباره رنج. اما در خلال مطالعه و کار بر روی این موضوع، چیزی که برای من تنشزا بود، زمینه مطالعاتی دیگری بود که اشتغال اصلیام محسوب میشود، یعنی جامعهشناسی. جامعهشناسی مدام وارد میشد و اجازه نمیداد که من در متون مرسوم درباره رنج غرق یا در آنها گم شوم. در واقع، جامعهشناسی و نظریه جامعهشناسی و تئوری اجتماعی، وارد میدان میشدند و سعی میکردند نزاعی نظری برقرار کنند با رویکردهای اگزیستانسیالیستیِ رایج در بحث رنج.
به همین دلیل بود که بهتدریج به سمت چیزی سوق پیدا کردم که در کتاب تحت عنوان اگزیستانسیالیسم اجتماعی یا اگزیستانسیالیسم انتقادی بازتاب پیدا کرده است؛ اگزیستانسیالیسمی که در نسبت با امر اجتماعی و در پیوند با نظریه اجتماعی تعریف میشود. این ترکیب به من کمک کرد تا این رویکرد را بیابم و در کتاب نیز بازتابش دهم. فصل پسگفتار کتاب در واقع تلاش یا طرح مقدماتی برای توضیح همین نزاع و نسبت میان اگزیستانسیالیسم و جامعهشناسی است، که امیدوارم در آینده بتوانم آن را گسترش دهم.
در زبان فارسی، تا آنجا که من مطالعه کردهام، متن تألیفیِ مستقلی با چنین رویکردی به رنج وجود ندارد یا بسیار اندک است. در زبانهای دیگر، بهویژه فرانسوی و انگلیسی، تا اندازهای این بحث مطرح شده، اما هنوز ادبیات گستردهای ندارد و میتوان گفت مبحثی تازه است. به هر روی، سعی کردم که درون فرهنگ و زبان خودمان، در جایی که به آن تعلق داریم و در قالب عناصر فرهنگی، ادبی، اشیا و مناسبات سیاسی و اجتماعی خویش، این مفهوم اگزیستانسیالیسم اجتماعی یا اگزیستانسیالیسم انتقادی را در نسبت با موضوع رنج پیش ببرم.
در میان گفتارهای کتاب، تصویر کامو از شرافت را به عنوان راه مقاومت مقابل درد به یاد میآورید. در جهانی که خود ساختارهایش تولیدکننده رنجند، این شرافت چه معنایی پیدا میکند؟ و چطور میتواند از یک فضیلت فردی فراتر رود و به کنش اجتماعی یا جمعی تبدیل شود؟
بله، آن چیزی که کامو مطرح میکند در واقع نقطهای بسیار مهم و جایگاه کلیدی در اگزیستانسیالیسم انتقادی دارد. به این معنا که امکان کاستن از رنجهای اجتماعی و مواجهه بهتر با رنجهای وجودی، یک پروژه جمعی است که در نسبت و درونِ کنش متقابل انسانها رخ میدهد. «شرافت» در واقع چیزی نیست جز نوعی مواجهه اخلاقی با «دیگری»؛ نوعی پذیرش مسئولیت تام نسبت به دیگری. چیزی که در فصل «رنج بیخوابی» و در بحث لویناس هم تلاش کردم توضیح بیشتری دربارهاش بدهم. به نظر من، شرافت هیچ معنایی ندارد جز همین پذیرش مسئولیت نسبت به دیگری.
وقتی از «دیگری» سخن میگوییم، در واقع از یک پدیدار جمعی و اجتماعی حرف میزنیم که از ساحت فرد فراتر میرود. اگر همانطور که کامو در طاعون میگوید، راهحل وضعیت شرافت است، در واقع منظور او همین است: پذیرش مسئولیت نسبت به دیگری و نسبت به جامعه؛ اینکه سعادت فردی وجود ندارد؛ سعادت اساساً معنایی اجتماعی دارد. تا زمانی که دیگری زندگی بهتری نداشته باشد، من نیز زندگی بهتری نخواهم داشت. در وضعیتی که قوم دیگری، همسایه من، زندگی بهتری ندارد، من هم زندگی بهتری نخواهم داشت؛ چون ما در مناسبات اجتماعی مشترک زندگی میکنیم. اینجاست که اهمیت «همدلی» در مقام مفهومی جامعهشناختی آشکار میشود؛ چیزی که آن را بهعنوان نوعی مواجهه اجتماعی-اخلاقی با رنج دیگران میشناسیم.
اگر فاجعهای وجود دارد که برخی افراد همدلی خود را نسبت بدان از دست میدهند، به زبان کامو با جامعهای روبرو شدهایم که در واقع شرافت را از دست داده است. آن جامعه و گروه اجتماعی با اتکا به این اندیشه که «من خودم رنج میکشم، پس چرا باید به رنج دیگری اهمیت بدهم؟»، در حقیقت به زایش رنج بیشتر، به تحکیم مناسبات رنجآمیز کمک میکند. اگر من نتوانم رنجی را که مردم در غزه یا افغانستان تحمل میکنند، با تخیل اجتماعی و شرافت اخلاقی درک کنم و بفهمم، در واقع به همان منابعی که در حال تولید رنج هستند، کمک کردهام. و اگر منابع تولید رنج تقویت شوند، در نهایت من نیز گرفتار همان رنجها خواهم شد؛ رنج من افزایش پیدا خواهد کرد.
اگر بخواهم مثالی بزنم، هر نوع نادیدهگرفتن نسلکشی و ستمی که در فلسطین توسط اسرائیل رخ میدهد، در نهایت باعث میشود شر و شرارت عادی شود. و هنگامی که شرارت عادی میشود، آن نهادهای تولید رنج که بر من نیز مسلطاند دولت، طبقه حاکم و دیگر ساختارهای قدرت دستشان برای انجام شرارت بازتر میشود. اگر اسرائیل قادر باشد شرارت بیشتری مرتکب شود، یعنی شرارت را قانونی و طبیعی کرده است؛ وضعیت طبیعی را بر پایه شرارت صورتبندی کرده است. در چنین شرایطی، دولتی که بر من مسلط است نیز دستش برای تولید ستم و شرارت باز میشود.
ما میدانیم بخش عمدهای از رنجهایی که انسانها در جهان امروز تحمل میکنند، حاصل سازوکار تثبیتیافته و مسلطی است که مشروعیت تام در حوزه اقتصاد و سیاست یافتهاند. در واقع، شرافت همان حساسیت نسبت به دیگری و نسبت به رنجی است که دیگری تجربه میکند.
کتاب میان دو لحظه بحرانی، قرنطینه کرونا و فاجعه غزه، نوشته شده است؛ دو لحظهای که گویی جهان را در وضعیت دائمی رنج قرار دادهاند. به نظر شما، وقتی فاجعه دیگر استثنا نیست و بخشی از زندگی روزمره شده، چه امیدی برای انسان باقی میماند؟ جامعهشناسی رنج در چنین جهانی از چه راهی میتواند معنای تازه برای امید بسازد؟
حقیقتاً پاسخ بدردبخوری ندارم برای سؤال شما. نوشتن چنین کتابی که از درون مسئله کووید شروع شد و در هنگام نسلکشی غزه به پایان رسید، فقط شاید نوعی اعتراف به بیچارگی جمعی باشد. به یاد میآوریم که کووید محصول چه مناسباتی بود و چه نتایجی به بار آورد. آن آگاهیای که این بیماری از رنج ایجاد کرد، که در واقع نوعی آگاهی از وضعیت متأخر سرمایهداری در جهان امروز با تمام نتایجی که به بار آورد، مثل وضعیت بیماران سالمند، وضعیت بیمارستانها وغیره بود، نشان داد نظم سرمایهداری متأخر برخلاف ادعایی که داشت چگونه میتواند انسان را در برابر یک ویروس، بیپناه بگذارد. آگاهی از وضعیت جهان امروز در مسئله نسلکشی غزه وضوح شدیدتری یافت. کتاب سفری است در لابهلای فاجعه، و در واقع بیان استیصال نسبت به این وضعیت. کل متن را میتوان نوعی جستجوی ناکام نویسنده برای یافتن پاسخی به سؤال شما دانست.
شاید باید بسیاری کارهای دیگر، و اقدامات دیگر انجام شود تا بتوان گفت برای این وضعیت پاسخی یافتهایم. اما خودِ این بیان، روایت این داستان، بیان استیصال و حساسیت اخلاقی، نوعی فراخوانی وجدان عمومی است برای اندیشیدن به آنچه در حال تجربهاش هستیم؛ اندیشیدن به آن در معنای فردی و در معنای جمعی. شاید خود این نوشتن، این فکر کردن، قدم اولی باشد، یا دستکم تسکینی برای مواجهه با آن؛ یک جور باز کردن و آزاد کردن اندیشه تا بتواند در موقعیتی دیگر، در یک پروژه جمعی و اقدام عمومی، در برابر این لوکوموتیو وحشت ایستادگی کند. امیدوارم که این کار، قدم کوچک و مختصری در آن مسیر برداشته باشد.
۲۱۶۲۱۶