این همه تحول که در دو سه قرن اخیر روی داده در فضای تکنوساینس و بر اثر تحول در وجود انسان و تلقی او از خود بعنوان اراده مسخرکننده طبیعت و جهان بوده است. این پندار بیهوده و بدی است که گمان کنیم همیشه در همه جا بی آنکه طرح و عزم ساختن فردای خوب وجود داشته باشد فردا خود به خود بهتر از امروز خواهد شد.
در تاریخ کم اتفاق نیفتاده که گروه هایی از ناراضیان گفته اند وضعی که هست برود، هرچه می خواهد به جایش بیاید. وقتی این پندار غالب شود که با رفتن یک بد شرایط بد و بدی هم از میان میرود و توجه نمی شود که شاید چیزی که به جایش می آید بد و بدتر باشد، امید صلاح و اصلاح نمی توان داشت.
فروپاشی اتحاد شوروی مخالفانش را خوشحال کرد و بسیاری از آنها پنداشتند که به جای استبداد خشن و فاسد، سیاست صلاح و اصلاح و آزادی خواهد آمد.
من که از نوجوانی با فلسفه زندگی کرده و ناظر اوضاع جهان بوده ام جز در جهان علم و تکنولوژی و اقتصاد در هیچ جا پیشرفتی ندیده ام مگر آنکه اقتباس و انتشار علم و تکنولوژی را پیشرفت بدانیم که متأسفانه این پیشرفت هم بیشتر کمی و آماری و صوری و تبلیغاتی شده است.
در جهان کنونی دلبستگی به علم نیز رو به کاستی دارد؛ گویی بود و نبود علم چندان مهم نیست بلکه شهرت کافی است. ساده بگویم دانشگاهی که من و همنسلانم هفتاد سال پیش در آن درس می خواندیم در قیاس با اکثر دانشگاه های کنونی، بیشتر بوی علم می داد. اکنون عطر و بوی علم دوستی کمتر به مشام می رسد.
« راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی، طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.»