به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، اسدالله علم در خاطرات روز چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۴۹ نوشت: دیشب که وارد کاخ نیاوران شدیم، والاحضرت ولایتعهد و والاحضرت فرحناز کنار هلیکوپتر آمده بودند. شاهنشاه پس از آن که آنها را بوسیدند فرمودند: «شما این چند روزه برای آمدن باران دعا کردید؟» بچهها گفتند: «نه» شاهنشاه فرمودند: «امشب قطعا دعا کنید.» ازقضا دیشب و امروز صبح برف و باران نسبتا خوبی بارید. امروز صبح عرض کردم: «دعای بچهها مستجاب شد.» فرمودند: «همینطور است.» مدتی در خصوص تربیت ولیعهد و وضع قاجاریه که چه قدر فاسد شده بودند و به چه جهت فاسد شده بودند، صحبت کردیم
مقدار خیلی زیادی کار عقب افتاده بود، شرفیابی من طول کشید. ازجمله کارهای مربوط به خرید سیصد تانک چیفتین از انگلستان و خاتمه کار [شبکه مخابرات] که بالاخره به صورت [دربست] key turn هر دو فاز آن در حدود دویست ملیون دلار تمام بشود و تلگرافات خارجی و کارتهای کریسمس شاهنشاه و هدایا و غیره و غیره.
گو اینکه اوقات شاهنشاه تلخ بود ولی خوشبختانه باران به جان ما رسید و نگاه کردن به منظره برف و باران ما را نجات بخشید. من توانستم عرایضم را بکنم...
سر شام رفتم. در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی بود. عرض کردم: «والاحضرت شهناز فردا شب میآیند.» فرمودند: «با اجازه کی؟» عرض کردم: «به هر حال خواهند آمد.» شاهنشاه خیلی برآشفتند، فرمودند: «همان ژنو چه عیب داشت بمانند؟» عرض کردم: «جهانبانی میل دارد به ایران برگردد، والاحضرت هم برمیگردند.» فرمودند: «دیگر جهانبانی را به کاخ ایشان راه ندهید.»
منبع: یادداشتهای علم، جلد ۲، چاپ سوم، تهران: کتابسرا، صص ۱۷۱-۱۷۰.
۲۵۹