به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز سهشنبه ۲۶ رمضان ۱۲۸۷ (۲۹ آذر ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید یکسر رفت به عمارت قصر ناصری بغداد. صبح زود برخاسته. هوا ابری بود، باران هم میآمد. رخت پوشیدیم. گربهها را وقت اذان، بیچارهها را بردند. بسیار هم سرد بود. سوار شدم راندیم. نوکرها، حسامالسلطنه، مشیرالدوله و غیره بودند، وزیر خارجه.
رفتم سر جِسر مسیب. بُنه زیادی این طرف جِسر بود، قدری معطل شدیم. قالمقال غریبی بود. هر طور بود گذشتیم. مشیرالدوله، یحییخان، امینالسلطان را گذاشتیم حرم را رد بکنند از جِسر. راندیم آن طرف جِسر، از بازار کثیف گذشته، توی صحرا سوار کالسکه شده راندیم راندیم؛ به همان ترتیب که آمده بودیم، از خانات عرض راه میگذشتیم. آن طرف خانمحمودی به ناهار افتادیم در صحرا – آن طرف مِرزاقچی ناهار خوردیم – عرفانچی روزنامه خواند، طولوزون هم بود. معیر بود، پیشخدمتها اغلب بودند. علیرضاخان، حکیمالممالک، عکاسباشی و غیره و غیره. حکیمالممالک باز کسل است. تیمورمیرزا هم بود، ناخوش بود، میگفت امشب در خانمحمودی میمانم.
بعد از ناهار سوار کالسکه شدم. مجدالدوله هم بود، با کمال کثافت. خلاصه راندیم راندیم راندیم، بسیار راه دوری است. در راه زوار زیادی از خراسان، مسقط، طهران و غیره میرفتند کربلا. عباسبیگ تفنگدار قرهباغیِ ما هم با عیالش را طهران میآمد، به مکه میخواهد برود، ملاحظه شد. محمدرحیمخان زند را دیدم، تا سرّ منرای همراه است، بعد میرود به نجف؛ از خشکی به مکه میخواهد برود. میگفت زنم از طهران آمده است، کربلا گذاشتهام – زنش که دختر اعتضادالسلطنه است.
خلاصه توی کالسکه کتاب «گلستان و بوستان» شیخ را میخواندم. پرتقال خورده شد، قلیان و غیره، هرچه میکردیم راه تمام نمیشد، تا آخر از کاروانسرا مخروبهای که آخرترین خانات است گذشتم. دو ساعت به غروب مانده بود از خُر گذشته، رفتم به اسکله. بنا بود ما به کشتی نشسته به بغداد برویم. حرم هم کلا در کشتی دیگر بنشینند بغداد بیایند. وقتی که رسیدیم به اسکله، همان یک کشتی برای ما بود. پاشای بغداد هم آنجا بود، بسیار خجل بود که کشتی حرم نرسیده بود، اما الحمدلله که نرسیده بود، خوب شد حرم سوار کشتی نشد.
در آخر که کشتی آمد، بسیار کشتی بخار کوچک کندرویی بود.، اسمش اُلوس بود، حرم نصفش در او جا نمیگرفت. ابراهیمخان را فرستادیم که برود حرم را از راهی که میآمدند، ببرد به اسکله بغداد، با قایق و غیره ببرند عمارت. خودمان رفتیم کشتی.
در خُر، حاجی جابرخان حاکم محمّره را که از محمّره آمده بود، مدتی بغداد بود، یحییخان به حضور آورد؛ قدری صحبت شد. حاجی معقول کاری کرده است، دو کشتی بخار بزرگ خوبی خودش خریده، به آب دریای فارس انداخته است. بعد او رفت.
خلاصه در کشتی، محمدعلیخان، عرفانچی، یحییخان، مشیرالدوله، امینالسلطان، سیاچی، آقاوجیه، ملیجک، باشی کوچک، حکیمالممالک، عکاسباشی، میرزا علیخان، علیرضاخان، کشیکچیباشی و غیره بودند. نماز کردم. هندوانه خوردم.
راندیم، یک ساعت و نیم از شب رفته به عمارت ناصریه رسیدیم. آب شط گلآلود زیادی شده بود و آبش هم خیلی بود. بغداد تاریک بود. رسیدیم به عمارت. نماز کردیم. حرم بسیار دیر آمد. سه ساعت و نیم از شب رفته حرم آمد. شام خوردیم. عمارت بوی گچ و نم میداد، سردرد میآورد. شب تالار خوابیدم، بسیار بسیار اذیت کرد بوی عفونت گچ. صبح مثل آدمهای گیج، با سردرد شدید از خواب برخاستم، بیاختیار رفتم بیرون. ببریخان و بچههاش را لَله گربه، خوب زود آورده بود. چیتی بزرگ را سقا بسیار دیر آورد. جِسر را برای آمدن کشتی ما و غیره بریده بودند، مردم زیاد معطل شدند. یکی دو نفر هم با بار به توی شط پرت شده بودند؛ اما گفتند آدم تلف نشده بود. الی صبح قالمقال بود. بار هیچکس نرسیده بود، همه بیشام، بیرختخواب و غیره بودند. خیلی هم دزدی شده بود. سرداریهای مفتولدوزی امینخلوت و پسرش را و پسر امینالدوله را با قدری اسباب نقره آنها را برده بودند. آدم حاجی آقای فراشخلوت را زخم زده بودند، اموالش را برده بودند. معرکه شلوق [شلوغ] بوده است.
کاظمخان فراشباشی، صاف و پاک دیوانه و مصروع شده است. امروز در صحرا دم کالسکه آمد چیزها گفت، خندههای بیمعنی کرد. پناه بر خدا، خیلی حالتش بد است، گویا هیچ چیز نشود. دم جِسر مسیب، بعد از حرم، حاجی میرزاعلی مقدس با رختدار میخواستند از جِسر بگذرند، مالی تنه زده بود به حاجی، حاجی افتاده بود زمین، سرش، رویش، بینی شکسته بود. رختدار میگفت خون زیادی آمد از حاجی مقدس.
خلاصه اطاقهای قصر ناصری بوی گچ و رطوبت زیادی میداد، به طوری که سر را گیج میکرد، خیلی بد. با وجود این شب را در همان تالار خوابیدم. نصف شب کم مانده بود غش کنم از بوی رطوبت. در را باز میکردند سرد میشد. خلاصه صبح با کمال سردرد و گیجی برخاستم. شب زاغی...
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۱۴-۲۱۲
۲۵۹