به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، کتاب «مثل یک فرمانده لشکر» مجموعهای از خاطرات سردار شهید حاج مهدی طیاری است که به روایت همرزمان، دوستان و نزدیکان او گردآوری شده و به زندگی و فعالیتهای نظامی این فرمانده اهل کرمان در دوران جنگ هشتساله ایران و عراق میپردازد. این کتاب به کوشش علی علویان در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
کتاب با تکیه بر روایتهای شفاهی، تلاش میکند تصویری از مسیر زندگی، مسئولیتها و نقش او در مقاطع مختلف جنگ ارائه دهد، بیآنکه وارد تحلیلهای نظری یا روایتهای کلان تاریخی شود. ساختار کتاب براساس خاطرهگویی شکل گرفته و هر بخش از زاویه دید راویان مختلف، موقعیتها و رخدادهایی را بازگو میکند که سردار طیاری در آنها حضور داشته است. بخشی از این خاطرات به عملیات کربلای ۴ اختصاص دارد و روایتها بیشتر بر مشاهدات میدانی، تصمیمها، فضای حاکم بر یگانها و شرایط آن مقطع تمرکز دارند. متن کتاب از خلال جزئیات روزمره، روابط انسانی میان نیروها و نحوه اداره مأموریتها، تصویری عینی از فضای جنگ ارائه میدهد.
در این اثر، مولف تلاش کرده است روایتها را به شکل مستند و نقلمحور حفظ کند و از مداخله مستقیم در قضاوت یا نتیجهگیری پرهیز کند. «مثل یک فرمانده لشکر» را میتوان در زمره آثار خاطرهنگاری و تاریخ شفاهی جنگ دانست که برای شناخت تجربههای فردی فرماندهان میدانی قابل استفاده است.
به مناسبت سالروز عملیات کربلای ۴ که از دوم دیماه آغاز شد، صفحاتی از کتاب «مثل یک فرمانده لشکر» را انتخاب کردیم که به مرور این عملیات از زبان حاضران آن پرداخته است.
کربلای ۴، بدر دوم
نخستین صحنه عملیات کربلای ۴ از زبان علی علویان است که او درباره شروع این عملیات گفته است:
چندین ماه بود که رسانههای داخلی و خارجی تبلیغات وسیعی درباره عملیات بزرگ و سرنوشتساز ایران علیه ارتش بعث عراق راه انداخته بودند. حالا بعد از اعزام سپاه صدهزار نفری رزمندگان موسوم به سپاه محمد (ص) در ۱۲ آذر ۱۳۶۵ کار آموزش نیروهای تازه نفسی که به جبهه آمده بودند، آغاز شد.
مردم جیرفت سنگ تمام گذاشتند و خیل عظیمی از جوانان مشتاق به جبهه آمدند. هیچکس نمیدانست عملیات بعدی قرار است در کدام منطقه انجام شود. اما طبق دستور فرماندهان، آموزشهای لازم مربوط به عملیات آبی و خاکی در دستور کار ما بود. آموزشهایی سخت و طاقتفرسا که سه هفته به طول انجامید. حجم برنامههای آموزشی زیاد بود، اما طیاری که حالا رسماً فرمانده گردان شده بود با حساسیت تمام برنامههای آموزشی نیروها را مدیریت میکرد.
بار ما مهمات است!
سرانجام روز موعود رسید. دو دی ماه سال ۶۵ و در یک شب بارانی پس از نماز مغرب و عشا همه ما با اشتیاق فراوان به سمت منطقه عملیات حرکت کردیم. منطقهای که واقعا نمیدانستیم کجاست؟
سوار بر کامیونهای مایلر شدیم. مثل عملیاتهای گذشته روی آنها را با برزنت پوشانده بودند حتی راننده هم از مقصد نهایی اطلاعی نداشت. تمام کامیونها ملزم بودند پشت سر لندکروز گردان حرکت کنند. به رانندهها هم گفته بودند اگر دژبانیها از شما راجع به محموله و حتی مقصد سؤال کرد فقط حق دارید بگویید بار ما مهمات است!
مایلرها پس از نزدیک هشت ساعت و گذشتن از ایست - بازرسیهای پرتعداد سرانجام توقف کردند و نیروها پیاده شدند. با این همه مسافتی که طی کرده بودیم فکرمان به هر منطقهای خطور میکرد غیر از خرمشهر! شهری که فاصلهاش تا اهواز کمتر از دو ساعت بود؛ ولی ما برای فریب ستون پنجم دشمن بالاجبار بین مناطق مختلف جابه جا میشدیم!
نیروهای گردان در ساختمانی نیمهمخروبه در مرکز خرمشهر مستقر شدند. روز بعد طیاری در چندین جلسه به تشریح و توجیه عملیات و مأموریت لشکر و مخصوصاً مأموریت سخت گردان در این عملیات پرداخت. تصرف پتروشیمی بزرگ بصره که حالا به مرکز مهم لجستیک و فرماندهی نیروهای عراقی تبدیل شده بود مأموریت اصلی گردان ۴۱۹ بود.
نماز مغرب و عشا را که خواندیم، طبق معمول شبهای عملیات دعای توسل را خواندیم و بچهها با یکدیگر وداع کردند و پس از صرف شام به سمت نهر عرایض در مجاورت اروند خروشان حرکت کردیم.
عملیاتی که لو رفته بود
در این قسمت سرهنگ محمد علی نمازیان راوی جزئیات دیگری از این عملیات است و ما را به آن روزها میبرد:
نیروها را در موضع انتظار مستقر کردیم؛ موضعی که درواقع خانههای نیمهمخروبه مجاور نهر عرایض بود. صاحبان این خانهها شش سال قبل با شروع جنگ تحمیلی کوچ اجباری داده شده بودند و حالا آنها بیشتر از هر کسی منتظر نتیجه بزرگترین عملیات آبی-خاکی ما بودند که گفته میشد سرنوشت جنگ را مشخص میکند.
تاریکی محض همه جا را فرا گرفته بود. بر خلاف شب عملیات والفجر ۸ هیچ خبری از طوفان و امواج خروشان اروند نبود. نیروهای گردان هر کدام در گوشهای مشغول ذکر گفتن بودند و عدهای هم نماز شب میخواندند. همه منتظر بودیم تا با عبور بچههای غواص از اروندرود، عملیات شروع شود.
ناگهان در میانه این سکوت و تاریکی محض حاشیه اروند صدای انفجار وحشتناک و پی در پی بمبها و راکتهایی که توسط هواپیماهای عراقی شلیک میشد فکر و ذهن همه را آشفته کرد. این بمباران شبانه گویای یک خبر تلخ بود؛ خبر تلخی که خیلی سریع به گوش همه ما رسید: عملیات لو رفته عراقیها نه تنها از شب عملیات، بلکه از ساعت شروع آن هم خبردار بودند!
همه مضطرب و نگران بودیم و نمیدانستیم قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ آیا با این وضعیت و با این شرایط امکان انجام عملیات وجود دارد؟ گلولههای منوری که عراقیها شلیک میکردند منطقه را مثل روز روشن کرده بود. حالا علاوه بر بمباران هوایی، توپخانه عراقیها هم منطقه را زیر آتش گرفته بود. توقف در این منطقه به هیچ وجه عاقلانه نبود. یا باید به دشمن حمله میکردیم یا از منطقه عقبنشینی میکردیم.
جنگ در سختترین دو راهی جنگ
فرماندهان جنگ در سختترین دو راهی جنگ قرار گرفته بودند، سرانجام فرمان عقبنشینی برای نیروهای گردان ما صادر شد. درنگ جایز نبود و در آن بلوایی که ایجاد شده بود نمیتوانستیم منتظر آمدن لندکروزها بمانیم به دستور طیاری، نیروها در یک ستون منظم و در حاشیه جاده با پای پیاده به سمت خرمشهر حرکت کردند.
فاصله نهر عرایض تا خرمشهر نسبتاً زیاد بود و ما هم از اتفاقات پیش رو هیچ خبری نداشتیم؛ تدبیر طیاری این بود که ضمن حفظ جان نیروها نباید آنها را خسته کنیم، زیرا از نظر او احتمال بازگشت به منطقه عملیاتی دور از ذهن نبود به دستور او نیروها تجهیزات و مهمات خودشان را به تدارکات گردان سپردند تا به محض رسیدن ماشینها به عقب منتقل شوند. خدا میداند که این رأفت و مهربانی و بهتر بگویم دلسوزی طیاری در حق نیروهای گردان چقدر در تقویت روحیه آنها مؤثر بود؛ نیروهایی که با شنیدن خبر لو رفتن عملیات واقعا دمغ شده بودند!
هنوز از رسیدن ما به خرمشهر زمانی نگذشته بود که خبر شروع عملیات و عبور نیروهای غواص از خط اول عراقیها شوک دیگری به روح و روانمان وارد کرد. تصور عبور غواصها در زیر آتش پر حجم عراقیها از اروندرود واقعا سخت و دشوار بود. با اینکه عملیات لو رفته بود و عراقیها در آماده باش صد درصد بودند اما تصمیم فرماندهان سپاه این بود که در محور «جزیره ام الرصاص» باید عملیات انجام بشود.
با روشن شدن هوا حجم حملات توپخانهای و بمباران هوایی عراقیها به خرمشهر و مناطق اطراف افزایش پیدا کرد؛ حملاتی که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. گوش دادن به مکالمات بیسیم میان فرماندهان لشکر و فرماندهان گردانی که در جزیره امالرصاص با عراقیها درگیر شده بودند حس بدی را به آدم منتقل میکرد؛ حسی که طعم تلخ شکست میداد!
پای این گواهی شوم مهر تأیید میزدیم
دلمان گواهی میداد که اوضاع و احوال معرکه نبرد به نفع ما نیست و انگار باید پای این گواهی شوم مهر تأیید میزدیم ما در کربلای ۴ شکست خوردیم. تعداد زیادی از نیروهای غواص ما به شهادت رسیدند و عدهای هم اسیر شدند و سرانجام پس از یک روز مقاومت در جزیره امالرصاص مجبور به عقبنشینی شدیم. گردان ما هم اگرچه وارد عمل نشد، اما طعم تلخ این شکست به جان و دل همه ما نشست. با تاریک شدن هوا سوار بر مینیبوسها شدیم و به سمت اهواز و مقر گردان در جنگل اهواز برگشتیم.
۲۵۹