باشو غریبه کوچک کافی بود تا به آثار تو علاقمند شوم، باشو فتح بابی بود برای ورود به جهانی که تو با آن اندیشه ی مستقل و آزاد برایمان ساختی.
باشو کافی بود تا بفهمیم سینما میتواند زبانِ مادری زخم ها و زخمیها باشد؛ کافی بود تا بدانیم غریبهی کوچک فقط کودکی جنگزده نیست، که خودِ ما هستیم در سرزمینی که مدام باید دوباره شناخته شود.
استاد بهرام بیضایی از آن دست هنرمندانی است که با یک اثر آغاز نمیشود و با مجموعهای هم پایان نمیگیرد. او یک اقلیم است؛ اقلیمی که در آن اسطوره، تاریخ، زبان و سیاست با هم به منصه ظهور می رسد.
از مرگ یزدگرد تا مسافران، از سگکشی تا پژوهش سترگ نمایشنامهنویسی در ایران، بیضایی همواره کاری فراتر از روایت کرده است:
او حافظه را احضار کرده.
نه حافظهی نوستالژیک، که حافظهی مسئلهدار، پرسشگر و منتقد قدرت.
در جهان بیضایی، تاریخ یک امرِ قطعی نیست؛
همیشه روایتهای متناقض وجود دارد،
همیشه حقیقت در محاصرهی قدرت است،
و همیشه تاریخ، زن، زبان و اسطوره های میهن در خط مقدم ایستادهاند.
او پیش از آنکه کارگردان یا نمایشنامهنویس باشد،
یک مبارز و مقاومتکنندهای فرهنگی است.
کسی که تن به سادهسازی نداد
به حذف و سانسور تن نداد
سوگِ بیضایی، سوگِ نبودنِ او نیست
سوگِ صحنهای است که خانهاش بود
در سوگِ هجرت استاد باید که مرور کنیم تاریخ و روایت های روز واقعه را و پرسشهای مرگ یزدگرد که هنوز روایتگر درد مردمان این سرزمین است
و ما همچنان در جستوجوی روایت های راستین بیضایی سرگردانیم.
حتما که بهرام بیضایی زنده است،
و آثارش شهادت میدهند که او همیشه یک گام جلوتر از زمانهاش ایستاده
این سوگنامه!
نه مرثیهی پایان!
که یادآوری یک مسئولیت است:
خواندن دوباره، دیدن دوباره،
و ایستادن در برابر فراموشی
هجرت بیضایی از صحنهی تئاتر و سینمای ایران، صرفاً فقدان یک نام بزرگ نیست، نشانهی تداوم وضعیتی است که در آن اندیشهی مستقل و پرسشگر و نگاه انتقادی مجال بروز نمییابد. سوگِ بیضایی، سوگِ حذفِ تدریجی صداهایی است که پرسش میکنند، نه آنها که پاسخهای آماده میدهند.
بهرام بیضایی زنده است، اما جای خالی او در فرهنگ معاصر ایران محسوس و دردناک است. بازخوانی آثارش، امروز بیش از هر زمان دیگر، نه یک انتخاب سلیقهای، که ضرورتی فرهنگی است، تلاشی برای ایستادن در برابر فراموشی، سادهسازی و تحریف تاریخ.
* وکیل دادگستری-شیراز