دکتر داوری در سیر فلسفه در ایران چه جایگاهی دارند؟
ایشان یکی از تأثیرگذارترین اساتید فلسفه در ایران بودند که در حوزه فلسفه غرب جداً مجاهده کردهاند. آرای ایشان درباره فلسفه غرب، چه موافق این آرا باشیم و چه نباشیم، منشاء اثر بودهاند. الان خیلی از کسانی که به صورت جدی دربارهی فلسفه غرب به خصوص درباره نسبت غرب با ایران و اسلام تحقیق و تألیف میکنند، آرای دکتر داوری را جزو منابع اصلی میشمارند. ایشان با دانشجویانشان طوری کار میکردند که از دانشجو بودن صرف فراتر بروند و به نسبت فلسفه با غرب، اسلام و ایران بپردازند. این که بعضی میگویند ایشان ضدغرب هستند، بیشتر نتیجه نگاه ایدئولوژیک به آثار و تفکر ایشان است. آقای دکتر داوری، ضدغرب نیست بلکه غرب برایش مسأله است. برای خیلیها مسأله نیست. ایشان در این که غرب برای دیگران مسأله بشود، خیلی سهیم بودهاند. این مسأله «غربزدگی چیست» که برای اولینبار مرحوم دکتر فردید به آن اشاره کردند، دکتر داوری در آثارشان بسط دادند و به مدد تلاشهای ایشان در دانشکدههای فلسفه هم دنبال شد. معمولاً افرادی غرب را به کل رد میکنند و مذموم میشمارند در صورتی که کاملاً غربی هستند و برخی دیگر هم هستند که غرب را تأیید میکنند ولی تفسیرشان از غرب معلوم نیست چگونه تفسیری است. اساساً این که «غرب چیست» به عنوان یک مسأله، در آثار دکتر داوری مهم است. در بین دانشجویان و اساتید فلسفه معمولاً کمتر کسی مانند دکتر داوری در آثار و آرایشان به شئون دیگر مانند عالم فرهنگ، عالم هنر و عالم سیاست توجه میکند.
نظر شما درباره تعبیر « فیلسوف فرهنگ» چیست؟
باید هر دو کلمه «فیلسوف» و «فلسفه» را به معنای افلاطونیاش و «فرهنگ» را به معنای یونانیاش بگیریم. فرهنگ به معنای یونانیاش «پایدیا» است. افلاطون در کتاب هفتم جمهوری در قسمت تمثیل غار، بهترین و اولین بحث را درباره نسبت فرهنگ و فلسفه میکند. آنجا افلاطون نشان میدهد که یک فیلسوف مراتبی را که در کشف حقیقت طی میکند متناسب است با مراتبی که در ادب نفس دارد. دو لفظ «التئیا» و «آپایدیا» که افلاطون بیان میکند هر دو با پیشوند نفی شروع میشوند. لتئیا در زبان یونانی به معنای حقیقت است. اما خود لغت به معنای ناپوشیدگی است؛ همان چیزی که قدمای ما و اهل عرفان ما میگفتند «کشف المحجوب». «پایدیا» هم یعنی تأدب، ادب داشتن به معنایی که قدما از ادب مراد میکردند. در واقع فیلسوف در سیری که در حقیقت میکند، هر مرحلهای را که در کشف حقیقت و نیل به معرفت طی میکند متناظر است با مرتبهای که از بیادبی نفس رو به ادب میآورد. بیادبی به معنایی که یونانیان میگویند. یعنی این تربیت، ملازمه آن کشف حقیقت است. دقیقاً آن چیزی است که در عرفان ما میبینید. ادب نفس با طی مراتب سلوک عرفانی، منطبق با هم هستند. از طرفی «آپایدیا» برای یونانیها مجموعه فنون و هنرها هم است. این نسبت بین فنون و هنرها با تربیت و حقیقت، یک نسبت خیلی ذاتی است. فقط فیلسوف اهل هنر است، بقیه اهل هنر نیستند. فقط فیلسوف اهل فرهنگ است، بقیه نیستند. به یک معنا از نظر افلاطون، فیلسوف فرهنگ، حشو زاید است. فیلسوف خود به خود اهل فرهنگ است. اینگونه بحثها را ما در عالم اسلام در «فتوتنامهها» میبینیم. فتوتنامهها، شرح تربیت نفس است با اتکا به یکی از فنون، یکی از هنرها. یعنی شما چگونه تربیت نفس میشوید با اتکا به یکی از هنرها. باز آن سیر را آنجا میبینید. آن چیزی که بونانیها میگویند هنر و نسبتی که با فیلسوف دارد، همان نسبتی است که در عالم اسلام، عارف با هنرها و فنون مختلف دارد. پس این دو تا از هم جدا نیستند. چون فیلسوف افلاطونی، نهایتاً عارف و حکیم میشود. نمونهاش را در فارابی میبینیم. فارابی در عالم اسلام، از معدود فلاسفهای است که هم به تربیت نفس توجه دارد و هم به مسایلی مانند هنرها و فنون و مثلاً موسیقی.