درویش، محمّد

    نامش امید عباسی است؛ فرمانده شجاع ایستگاه 68 آتش نشانی تهران که فقط 35 بهار از زندگی را تجربه کرده بود ... سه شنبه گذشته – 24 اردیبهشت 1392 - به او خبر دادند که آیارتمانی مسکونی در یک برج 10 طبقه واقع در شهرک شهید باقری واقع در باختر پایتخت، دچار آتش‌سوزی شده است. او و همکارانش برای نجات جان ساکنان آن خانه که یک مادر و دو فرزند خردسالش بودند، تمام تلاش‌شان را کردند و در نهایت برای جلوگیری از خفگی دخترک 10 ساله، ماسک خود را بر دهان وی نهاد تا او زنده بماند ... ایثاری شجاعانه که متأسفانه منجر به مرگ مغزی وی شد و بعدازظهر روز گذشته، سرانجام با رضایت خانواده‌اش با پیوند کلیه و کبد وی به بیماران نیازمند در بیمارستان مسیح دانشوری، شمار انسان‌هایی را که از مرگ حتمی نجات داد، بیشتر کرد تا نامی ماندگار از خود به یادگار نهد و یادمان اندازد که در سرزمینی زیست می‌کنیم که هنوز در آن چنین رادمردانی حضور داشته و نفس می‌کشند.

 


    داستان زندگی امید عباسی و امید عباسی‌ها را هرگز نباید فراموش کنیم؛ آنها انسان‌های بزرگی بودند که شیوه‌ی زیستن و جان دادن‌شان سبب می‌شوند تا همچنان به زیستن در این بوم و بر با نام پرافتخار ایرانی، افتخار کنیم. آنها هموطنان پاکزاد ما هستند. ما باید قدر این بزرگان بی‌نام را بدانیم که برای حفظ امنیت و رفاه و غنای کیفیت زندگی در وطن جان‌شان را می‌دهند. ما حدود یکصد و سی شهید دیگر هم در راه پاسداری از طبیعتی که دوستش داریم، تاکنون هدیه داده‌ایم ... مردان سبزاندیشی چون ناصر پیروی، یحیی شاه کو محلی، سعید پرهام، رضا ارغوان، عبدالله یاری و ... آنها هم مظلومانه رفتند تا ما امیدوارانه از مواهب زیستن در سرزمین مادری‌مان همچنان بهره‌مند باقی مانیم.
    امّا آیا وقت آن نرسیده تا تجلیلی شایسته‌تر از ایشان به جای آوریم؟ آیا نباید تندیس شکوهمند این فرزندان دلیر را در میادین و بوستان‌های شهرهامان به نمایش نهیم؟ آیا نباید قصه‌ی این دلیرمردان را برای کودکان و نوجوانان‌مان در قالب کتب درسی، داستانی، پویانمایی و سریال‌های جذاب روایت کنیم؟ و آیا نباید نام برخی از آزادراه‌ها و پل‌های هوایی شهرهامان را به نام مقدس آنها بیاراییم؟
    آیا فرزندان ما می‌دانند که در این آب و خاک محیط بانانی زندگی می‌کنند که حتا در بستر جراحت و اسارت هم بیشتر از آن که دل نگران سلامتی و آزادی خودشان باشد، نگران آتش سوزی در جنگل یا خشک شدن آبشخورها در مناطق حفاظت شده هستند؟ آیا آنها از قصه‌ی زندگی شوان شیوانی‌ها، باقر زارع‌ها، احمدرضا رضایی‌ها و رحمت‌الله نظامی‌وند چگینی‌ها اطلاع دارند؟ سلحشورانی که برای حفظ جان طبیعت یا جان همنوعان‌شان، جان خود و خانواده‌شان را به مخاطره انداخته و می‌اندازند؟ همان‌هایی که - اغلب - هنوز هم با دشواری‌ها و تنگناهای شدید معیشتی دست و پنجه نرم می‌کنند ...

 


    در همین روزها، پیکر پاک امید عباسی را ناگزیریم که به خاک بسپاریم؛ اما ما می‌توانیم یاد و نام ایثارگری بی منت او و همرزمانش را تا همیشه‌ی تاریخ در دل و جان فرزندان این آب و خاک جاودانه سازیم تا فراموش نکنند و نکنیم که زیستن در سرزمینی که نامش "ایران" است، همچنان و کماکان می‌تواند بزرگترین لطف پروردگار به ما باشد.
    پس بیاییم به حرمت ناجیان درخت و زندگی در وطن، کلاه از سربرداشته، به احترام‌شان تمام قد بایستیم و در این غروب جمعه، دلشوره‌هاشان را جدی بگیریم؛ دلشوره‌هایی که البته به قول محمّد متینی‌زاده فقط تبر نیست! هست؟


دلشوره‌ی من
تبر نیست
گم شدن معشوقیست
که عاشقش
مرا برای غروب جمعه
نشانی داده؛
گرسنه ماندن
پیرسنجابیست
که بلوط‌هایش را
در پستو – شاخه‌های من
انبار کرده
کام تلخ جفت کلاغ ِ
ماه عسل آمده‌ایست
که آشیانشان
بر زمین افتاده ...

 

کاش
از من کاغذی بسازند
تا دلسوخته‌ای
در یک غروب جمعه
دلشوره‌های مرا
روی آن
نقاشی کند
 

منبع: خبرآنلاین
"