محمود احمدینژاد آمد و من که در چهار سال دوم دولت خاتمی به عنوان یک «ناراضی» حتی حق حضور در روزنامه ایران را از دست داده بودم هنوز به روند کلی جامعه خوشبین بودم و رویکردهای شگفتانگیز جامعهی ایران به سمت عبور عملی از محدودیتهای سیاسی فرهنگی جهان غرب را برگشتناپذیر میدانستم و چون دچار این توهم بودم که آمدن احمدینژاد بازگشت ایران به مسیر طبیعیاش پیش از سال 76 است [در واقع همان مسیر واقعی زایمان تاریخی که باید با رییس جمهور شدن ناطق نوری اتفاق میافتاد و به سزارین دوم خرداد منجر شد] تصور میکردم که آن نرمتن ِ دوران خاتمی اکنون دارای اسکلت خواهد شد.باید قبول کرد که ایران در فاصله سال 76 تا 84 هنوز مهیای شرایط نرمافزاری و سختافزاری لازم برای توسعه همهجانبه و بهرهبرداری از شرایط شگفتانگیز حاصل از رویاهای مهارناپذیر نسل ما و نسلهای پیشین نبود و رخوت قدم به قدم و تعطیلی پروژههای فرهنگی سیاسی اقتصادی در سه سال آخر دوران خاتمی دلیل این مدعاست؛ با این همه من و کسانی مثل من به هیچ وجه تفاوت میان حامی و حمایتشده را درنیافته بودیم. دولت احمدینژاد بازگشت به زایمان واقعی تاریخی و دنبالهی دولت برمسند ننشسته ناطق نبود.
تصور این بود که جناح راست سیاسی اقتصادی، همان طور که جناح چپ سالهای شصت از تندروی و بیتوجهی به تجربهگرایی و تخصصگرایی درس گرفته بود، از تندروی بدنه خود در دهه هفتاد درس گرفته باشد و دیگر دور و بر جوانگرایی بی حد و حصر و بیتوجهی به قواعد بازیهای جهانی و داخلی نگردد اما قصه، دیگر شد و اهل تجربه به نوخاستگان بازی را واگذار کردند و آرام آرام از صحنه بیرون رفتند تا ما چنان به دوران خاتمی و فرایند سزارین نگاه کنیم که انگار یونیانیان امروز به اعتلای فرهنگی فلسفی دوران باستان خود مینگرند.
در مورد اقتصاد و سیاست حرفی نمیزنم که هر که در این حوزهها مختصر تخصصی داشته،آرد خود را بیخته و الکاش را آویخته حتی مدافعان سرسخت فرایند هشت ساله اخیر ؛که نتوانستند زبان به کام بگیرند چرا که واقعیت نه با آمارهای رسمی و اسمی که در کوچه و خیابان به شمایل انسانها درآمدند و انسانها هم زبان دارند. در مورد فرهنگ و هنر میگویم که شاخص رشد انکارناپذیر هر جامعهایست و البته حتی افزودن ملاک فروش کتابهای درسی و آموزشی و آموزشگاهی و ادعیه و ...نتوانست نابلدهای این حوزه را در حوزه مسئولیت خود سربلند کند همچنان که فروش بلیتهای فیلمهایی مشخص به یک دهم قیمت در متروی پایتخت و صدور بلیتهای رایگان نتوانست پردهای باشد بر وضع رو به سقوط سینمای ایران. گفته شد که کتابهایی به چاپ 120 و بالاتر رسیدند و هر روز چاپخانه 5000 نسخه منتشر کرد و البته هنوز میتوان چاپ پنجم این کتابها را در کتابفروشیها یافت که نوبت چاپ خود را در شناسنامه دارند نه با مُهری روی جلد! گفته شد کتابهایی در خارج از ایران توسط مترجم انگلیسیزبان نه فارسیزبان، ترجمه شد و ما نیز چون نویسندگان ترکیه به دلار حقالتألیف گرفتیم و این سؤال در گلو ماند که چرا اوضاع مالی آن مترجم گمنام به سرانجامی رسید در عوض انتشار 5000 نسخهای کتاب مورد نظر و نویسندهای که پیش از این ارتقاء شغلی هم سوار اتومبیل 100000 دلاری میشد در ایران، اتومبیلاش 200000 هزار دلاری نشد؟ گفتند که لابی کردند که اسکاری شود فیلمی ایرانی و این را ارتقای سینمای ایران نامیدند اما گذشته از این که موفقیت، هزار پدر دارد و شکست، یتیم است نگفتند حتی این موفقیت کوچک در قبال قبضه کردن هالیوود توسط سینماگران چینی و هنگکنگی و کرهای که با ما و حتی بعد از ما وارد گود کیفیت جهانی شدند، چه رنگی دارد؟
نسل درخشان دهه هفتاد تقریباً در همهی عرصهها ناپدید شد نه به دلیل بیکفایتی خود یا تقدیر یا پایان طبیعی یک نسل، به دلیل حذف فرهنگی هر چه که متعلق به پیش از 84 بود به دستور و در نهایت خونسردی. آنچه که در کتابخانههای کشور تجربه شد حتی قابل قیاس با دوران 58 تا 62 نبود که بیملاکی و تحولات حاصل از یک انقلاب ، جارو به دست جوانانی داده بود که دنبال گرد و خاک فرهنگی بودند. کتابخانهها کتابهای تاریخ مصرفدار 20سال قبل کامپیوتر را نگه داشتند کتابهای 30 سال قبل پزشکی را نگه داشتند و به دستور، کتابهای علوم انسانی فاقد تاریخ مصرف را وجین کردند. بسیاری از کتابها چنان ناپدید شدند که به دست آوردن نسخهای از آنها در بازار قاچاق مقابل دانشگاه تهران هم ممکن نیست در حالی که هیچ مقایرتی با قوانین جاری و رسمی کشور نداشتند.
خیلیها دیگر حالا نیستند.یا مردند یا رسمی و غیر ِ رسمی از کشور رفتند یا همچو من دیگر فقط برای مدیر آپارتمانشان که اسمشان را در فهرست شارژ ماهانه ساختمان مینویسد آشنایند. اینها البته هیچ کدام مهم نیست حتی این توصیهی مؤکد که «خُب برو! نیازی به امثال تو نیست.ادارات، تعدیل نیرو میکنند کشور هم تعدیل نیرو دارد برگهی عدم نیاز را چطور بدهیم دست شما؟»؛اینها پیش میآید قبلاً هم در کتابهای کوندرا خوانده بودیم بالاخره زندگی کردن در وطن هزینه دارد. ترجیح خود ِ من این است که مدیر آپارتمانم لااقل اسمام را بداند و نگوید«منظورت همان خارجیست؟»
حالا اما این هشت سال پایان ناپذیر به پایاناش رسیده. مردم هم با آمارها نان شب را به خانه نمیبرند و دولت بعدی هم با آمارها خزانه را پُر نمیکند. ما هم آنقدرها که به نظر میرسید غیب نشدهایم.یادم مانده هنوز آن بخشی را که میراعلایی خدابیامرز از کوندرا ترجمه کرده بود: کلاه کلمنتیس. این که کلمنتیس را حذف کرده بودند.فراموش شده بود. از عکس آن دبیرکل حذف شده بود اما کلاهاش هنوز در عکسها روی سر دبیرکل بود.گاهی این طور، آدمها از حذفها جان در میبرند.