به گزارش خبرآنلاین، چاپ جدید کتاب «لشکر خوبان» شامل خاطرات رزمنده غواص مهدیقلی رضایی به قلم معصومه سپهری که به تازگی به دست نوشته مقام معظم رهبری نیز مزین شده این روزها در نمایشگاه ملی کتاب دفاع مقدس نیز طرفداران بسیاری پیدا کرده و در صدر لیست پرفروشهای ناشر قرار گرفته است. البته کتاب های فرمانده من، کوچه نقاش ها، زنده باد کمیل و سفر به گرای 270 درجه هم چهار کتاب پرفروش دیگر انتشارات سوره مهر در جریان برگزاری این نمایشگاه بودهاند.
به گفته ناشر، این کتاب وقایع لشکر عاشورا روایت شده است و نوجوانی را به یاد میآورد که با سماجت و همت ستودنی، سختترین و ناگهانیترین لحظات میدانهای خطر و حادثه را تجربه کرد و از هر جنگ و عملیاتی، یادگار زخمی بر خود انداخت. خواننده این کتاب میتواند در کنار راه جستن به ژرفای روابط انسانی، به ارزیابی مواجهة مردان رزمنده با خاطرات و حادثهها بپردازد و در کنار آن، بخشی از ناگفتههای جنگ را از زبان یک نیروی اطلاعاتی مرور کند. بنابراین گزارش، «مهدی قلی رضایی» از رزمندگان قدیمی آذربایجان است و «لشکر خوبان» حاصل گفتوگوی طولانی فرج قلیزاده با مهدی قلی رضایی که بخشی از آن به قلم معصومه سپهری بازنویسی شده و در این کتاب آمده است. خواننده این کتاب میتواند بخشی از ناگفتههای جنگ را از زبان یک نیروی اطلاعاتی مرور کند. مهدی قلی، در روایت خود، جنگ را نه از منظر خاطره، بلکه گاه از چشم یک منتقد نگریسته است و همین شاید بتواند گامی نو در فهم زوایای گوناگون نبرد هشت ساله مردم ایران باشد.
در بخشی از کتاب «لشکر خوبان» میخوانیم:
«زندگی در آن مقر با آب و شنا پیوند خورده بود. آن قدر در شنا استاد شده بودیم که حتی برای رفتن از این سوی مقر به آن طرف، خود را توی آب میانداختیم چون با شنا راحتتر و سریعتر میرسیدیم. هر لحظه آماده بودیم که در صورت لزوم توی آب شیرجه برویم. از اینرو معمولاً لباسهای سبکی میپوشیدیم که در صورت افتادن در آب بتوانیم بدون احساس سنگینی شنا کنیم. مهمترین ثمره زندگی در آب ورزیدگی همه نیروهای اطلاعات بود. مسیرهای طولانی هشت و ده کیلومتری را با شنا طی کردن مسألهای عادی شده بود و اصلاً یکی از اهداف درازمدتِ قرارگاه از این که مثلاً لشکر عاشورا در فلان منطقه مستقر شود این نکته بود که با توجّه به عملیّاتهای آتی، نیروها در مناطقی مشابه باشند و قدرت، مهارت و ورزیدگی لازم را کسب کنند.
ماه رمضان بود. از هر راهی که به ذهنمان میرسید وارد شدیم تا از مسئولان اجازه بگیریم و بتوانیم روزه بگیریم اما این اجازه صادر نشد. برنامههای عزاداری رونق گرفته بود. دوشنبهها، دعاهای توسل به سینهزنی و عزاداری ختم میشد و پنجشنبهها دعای کمیل داشتیم. همه نمازها به جماعت ادا میشد و امام جماعتمان طلبهای بود بهنام «حسن نصیری» . هر صبح همه با هم دعای عهد میخواندیم و تقریبا همیشه صحنه زیبای طلوع آفتاب هور را میدیدیم.
تابستان بود و گرمای روز به حمله شبانه پشهها آمیخته بود. بیرون چادر، پلهای نفر را به صورت تختخواب درست کرده بودیم و پشهبند را به آنها وصل میکردیم. پشهبند ما را از هجوم شبانه پشههای سمج هور در امان نگه میداشت. شبها هوای آزاد بسیار خنکتر و باصفاتر از داخل چادرها بود. خنکای نسیمی که از روی آب میوزید و صدای آرامِ نیها و آسمان پرستاره روشن، تصویر زیبای شبهای شط علی بودند.
احاطهشدن با آب حُسن بزرگ دیگری هم داشت؛ بچههایی که نیاز به غسل داشتند مشکل پیدا کردن حمام را نداشتند چون همه جا آب بود. گاهی صبحها با صدای افتادن چیزی در آب از خواب بیدار میشدیم و میفهمیدیم که یک نفر برای این که تنها توی آب نپرد، دو سه نفر دیگر را هم توی آب هل داده است.
یک روز صبح در صف دستشویی ایستاده بودیم که یکی از بچهها دمِ گوشم گفت: «مهدی، منو هل بده تو آب تا سر حال بیام.»
ـ چرا من هلت بدم. خودت بپر!
اما او، من و چند تن دیگر از منتظرین صف دستشویی را هم توی آب برد. مناسبات بچهها به گونهای بود که برای این که بعضی از بچهها به خاطر این مسأله ناراحت و شرمنده نشوند ناگهان سر و صدا بلند میشد که: در این لحظه هیچ کس روی پلها نخواهد بود؛ همه باید توی آب باشند! محض شیرین کردن قضیه عدهای از این تصمیم همگانی سرپیچی میکردند. بنابراین جست و جو برای یافتن آنهایی که توی آب نبودند شروع میشد و وای به حال کسی که با پای خودش توی آب نرفته بود!
گاهی خود ما هم جزو فراریها بودیم. چون لباس تنمان بود، حوصله خیس شدن و بعد خشک کردن لباسها را نداشتیم. برای چنین موارد اضطراری هیچ ترفندی کارگر نبود. بعضی از بچهها تا صدای «بپرید توی آب» را میشنیدند، زود رو به قبله میایستادند و «الله اکبر» میگفتند که مثلاً ما داریم نماز میخوانیم اما بچه ها به آنها هم رحم نکرده و آنها را در همان حال بلند کرده، وسط آب رها میکردند!»
6060