ادبیات منازعه سنی و شیعه که این روزها بار دیگر در دنیای اسلام بالا گرفته، ریشه در قرون کهن و اولیه اسلامی دارد. افراطهایی که از هر سوی شروع می شده، آتش این جدال را ملتهبتر می کرده و اسباب دردسر برای بسیاری از مردم می شده است. بعدها در دوره صفوی این جدال بالا گرفت و هم در خراسان و هم آذربایجان سبب آتشافروزیهای فرقه ای فراوانی شد که در شهرهای مختلف خراسان و از جمله هرات بسیاری کشته شدند. بخشی از این کار با نوشتن رساله های ردیه از دو طرف بود که بر محور تکفیر دیگری می چرخید و جواز قتل را پیش از هرچیزی صادر می کرد.
اخیرا یکی از این رساله ها را که در سال 1057 به احتمال زیاد در غرب ایران نوشته شده یافتم. این نسخه خطی حاوی مطالب تکراری علیه شیعه است، اما از نظر روشن کردن این که این جدال یکسره ادامه داشته جالب توجه است. نویسنده در این رساله مختصر، فهرستی از فرقههای بدعتگرا داده که اساس آن مربوط به شیعه و معتزله است. در بابی دیگر روایات و آیات مربوط به شیعه را که ضمن آنها تکفیر شده است آورده است! فصل سوم به فتاوی برخی از علما اشاره کرده که شماری از آنها از معاصرین خود او هستند که نام و نشان آنها را آورده است. و چهارم در باره شیعیان متأخر یعنی معاصر خودش یاد کرده که سرزمین آنها قطعا دارالکفر است!
در بخش فرقهها، همان مطالب رایج در کتابهای فرق و مذاهب آمده است که شماری از فرق غالی را با عقاید شگفت معرفی کردهاند و نویسنده هم ، همان مطالب را تکرار کرده است. بعد هم اشاره ای به فِرَق زیدیه و معتزله کرده است. سپس به بیان روایاتی که در باره روافض است پرداخته است، همان روایاتی که غالبا در همان قرون نخستین، فرقه ها علیه یکدیگر می ساختند و می پراکندند. فی آخر الزمان قوم یسمون الرافضة یرفضون الاسلام فاقتلوهم فانهم مشرکون، و مانند اینها. راوی حدیث هم امام علی (ع) و فرندانش هستند! بعدهم آیه بیعت شجره و آیه اشداء علی الکفار و این که برخی از فقهای سنی، بر اساس آنها حکم به کفر روافض داده اند که به قول وی، صحابه را سب می کنند. اما فصل سوم که فتاوی علما است اول از علمای قدیم آورده که بر محور همان بحث صحابه است. وی می گوید که اینها یعنی روافض، اهل سواد اعظم را کافر می دانند. از ابواسحاق اسفراینی هم نقل کرده است که هر کسی ما را کافر دانست، ما او را کافر می دانیم. در مقاله چهارم، در باره شیعیان معاصر خود سخن می گوید و این که همان حرفها در باره اینها هم صدق می کند. وی می گوید از جمله این ها، فرقه ای است که به نام شاهیه معروف است. می دانیم که این نامی است که عثمانی ها از زمان ظهور شاه اسماعیل روی شیعه گذاشتند. نویسنده می گوید که با آنان رفت و آمد هم داشته و دیده که نسبت های بد به صحابه و عائشه می دهند. او می گوید که اینها روی منابر این مطالب را می گویند و برخی از عوام آنها، علی (ع) را بر پیامبر (ص) هم ترجیح می دهند. وی سپس با اشاره به این که برخی از علمای اهل سنت گفته اند که ما اساسا اهل قبله را تکفیر نمی کنیم، به پاسخ گویی به آنها پرداخته است و می گوید این مربوط به کسانی است که مثلا در باره صفات خداوند مطالبی متفاوت با عقاید رسمی می گویند. او باز هم به فتوای ابن حجر در باره تکفیر کسانی که سب می کنند استناد کرده است. بعد هم شماری از مجتهدان زمان خودش را نام برده که پیداست از کردستان هستند. از جمله مولانا صالح حکاری، مولانا محمد البرقلعی، مولانا یوسف البرسفی، مولانا حسین الشیفکی. دوباره تأکید دارد که اینان یعنی شیعیان سواد اعظم را تکفیر می کنند. باز از جد محقق خودش ابوبکر مصنف یاد کرده، همین طور از خال خودش مولانا عبدالکریم و این که همراه با امیر عادل هلوخان اردلانی با آنان یعنی شیعیان جنگ کرده و چند نفر را کشته است. وی به این کار افتخار هم کرده است. بعد هم تأکید بر این که سرزمین اینان، دارالکفر و طبعا دارالحرب است. رساله با یک خاتمه و بار دیگر با تأکید بر همان مطالب و کوبیدن بر طبل اختلاف و تفکیر خاتمه یافته است. تاریخی که در پایان این رساله که در کتابخانه مجلس است آمده، سال 1057 روزگار شاه عباس دوم است. در این مجموعه رساله دیگری هم با همین تاریخ هست.
این رساله و موارد مشابه نشان می دهد که چگونه این جدالهای مذهبی که صورت علمی داشته، پایش به کفر و تکفیر و حرب و دارالحرب و قتل و جنگ کشیده شده و امروزه اینچنین دنیای اسلام را در التهابی سخت فرو برده و شمار زیادی را به جان یکدیگر انداخته است. وقتی چنین تفکیرهایی از دو طرف در باره دیگری اظهار شود معنایش این است که از نظر این جماعت، همه کافرند!! البته باید تأکید کنم، گرچه نسبت دادن این عنوان در روزگارانی از سوی برخی از افراد شیعه مطرح بوده، اما غالبا آنچه وجود داشته، عکس آن یعنی از طرف دیگران نسبت به شیعه بوده و از آغاز شیعه به عنوان یک اقلیت، زیر فشار تکفیرها بوده است. این وضعیت را امروز هم می توانیم مشاهده کنیم و ای کاش نبود.