همه چیزمان بهم میآید. خب؛تاریخ مان هم مثل چیزهای دیگرمان است، یعنی غیرقابل پیشبینی! مثلا ما دقیقا میدانیم که یک آقای انگلیسی به نام«دارسی» نفت را در سال 1280 از ما گرفت اما هنوز نمیدانیم دقیقا کدام آقای ایرانی بود که در سال 1329 آن را پس گرفت!
روز 29 اسفند را با خوشحالی تعطیل میکنیم اما بعد، سر تعطیل نشدنش در مجلس دعوا میکنیم!دقیقا نمیدانیم همین 70-60 سال پیش، چی شد که نفت ملی شد اما مو به مو حرف هایی که 2500 سال پیش اسکندر در بستر مرگ زده را ازبریم! حالا بلاتکلیف ماندن تاریخ پرافتخارمان به کنار(در این تاریخ از صدقه سری خسرو معتضدها و بقیه دوستان، آنقدر چیزهای مشکوک و از همه رنگ بوده و هست که دیگر به شنیدن داستانهای عجیب و متناقض، عادت کردهایم.)
پادرهوا ماندن نامگذاریهای مان را کجای سرمان بگذاریم؟ چون باید حسابی حواسمان جمع باشد که مبادا اسم آدم بده را روی یک چیزمان بگذاریم. شاید به نظرتان خندهدار بیاید اما توجه داشته باشید، ما هنوز که هنوز است اسم پسرهای خود را اسکندر و تیمور و چنگیز میگذاریم! حالا باز اسم بچه هایمان هم به کنار؛ اسم خیابان چیزی مثل ناموس است و باید در این مورد خاص به هیچ وجه کوتاه نیاییم. اما مشکل این است که گذشتگان ما به ظاهر، دست شان از دنیا کوتاه مانده؛ گویا آنها همچنان دستی بر صفحات تاریخ دارند و آن را هم ورق میزنند! چرا؟
چون فقط زنده ها هستند با کارهایی که می کنند خوب یا بد می شوند وگرنه آدم مرده کاری از دستش ساخته نیست. یکیش همین مصدق خودمان؛ یک روز اصلی ترین خیابان به نامش میشود و یک روز هم، همان خیابان زیادیش می شود. حالا هم که دوباره می خواهد یک خیابان به نامش شود باز صداهایی از اینجا و آنجا بلند می شود. یکی به من بگوید این مصدق دقیقا در گور چه می کند که یک روز خوب و یک روز بد می شود؟!
یک شیرپاک خورده بگوید ما باید به گیرنده های مان دست بزنیم یا ... اشکال از فرستنده هاست؟ بالاخره خیابان و معبر به نامش بکنیم یا نکنیم؟ شده جریان رجل سیاسی که هنوز معلوم نیست لیلی زن است یا مرد!بطور کلی امان از آقازاده ها....