جام جهاني فوتبال در جريان است و تعدادي از بازيكنان تيمهاي فرانسه و بلژيك و آلمان، تباري افريقايي-مسلمان دارند و نظرات مشابهي را نيز شفاها از بعض اهل مطبوعات و رسانه شنيدم كه به گمانم درگير همان سوءتفاهمي بودند كه در قول جناب مطهري نيز مشهود بود. آقاي مطهري به فيفا پيشنهاد كردهاند كه «تيم ملي فوتبال هر كشوري فقط از همان مليت تشكيل شود/ ايسنا/۱۶تير۹۷» و اينكه «تيم ملي فرانسه در واقع تيم فرانسه و مستعمرات سابق آن است/ همان منبع» و افزودهاند كه «فيفا بايد اين بيعدالتي را برطرف كند به طوري كه تيم ملي هر كشوري فقط از همان مليت تشكيل شده باشد و حتي شامل بازيكنان دو رگه نيز نباشد/ همان منبع»
در اين اظهارنظر، چند مفهوم با هم خلط شده و مغالطهاي چند وجهي را پديد آورده است، ديگر اينكه مليت و تبار از هم جدا شده، ضمنا «مليت» در مقابل «استعمار» قرار گرفته است. تا آنجا كه به خاطر ميآورم، بسياري از انديشمندان مسلمان، مليت و ناسيوناليسم و نژاد و خلوص نژادي و «دو رگه» و «چند رگه» را ساخته و پرداخته استعمار ميدانند، خاصه شهيد مطهري، آنجا كه ميگويد: «گرایش به جنبههاي قومي و ملي در زبانهاي اروپایی، ناسیونالیسم خوانده ميشود و اشکال بزرگش این است که بر عواطف و احساسات قومي و ملي متکي است نه بر عقل و منطق.../ خدمات متقابل اسلام و ايران»
به عبارت بهتر، پيشنهاد ارائه شده را ميتوان به صغرا-كبرايي ظاهرا منطقي بدل كرد: «عثمان دمبله سياهپوست است/ فرانسويها سفيدپوست هستند/ پس عثمان دمبله فرانسوي نيست» يا «مروان فليني عرب است/ بلژيكيها عرب نيستند/ پس مروان فليني بلژيكي نيست». البته من دامن جناب مطهري را از اين عنعنات مبرا و عاري ميدانم و اميدوارم مزاح مرا ببخشند و معفو دارند. به گمان نگارنده، سوءتفاهمي كه در آغاز يادداشت به آن اشاره رفت و ايشان و گروهي ديگر را انديشناك كرده، ناشي از آن است كه در قوانين جمهوري اسلامي، اعطاي تابعيت ايراني به مهاجرين، در اصل مبتني بر «خون» است و نه «خاك». ما و شما ميدانيم كه اخد تابعيت ايراني با توجه به قوانين موجود، يا غير ممكن است يا بسيار دشوار. شاهد مثال، گروه عظيم مهاجريني است كه بعد از چهل سال اقامت در ايران، هنوز بايد مجوز كار و اقامت خود را سالانه تمديد كنند و به دليل عدم برخورداري از تابعيت ايراني، نميتوانند در شئون متعدد سياسي و اجتماعي كشور مشاركت داشته باشند. من توجهي به ماهيت اين مسئله ندارم و حسن و قبح آن خارج از صلاحيت اين نوشتار است اما همين قدر اشاره كنم كه بسياري از ارباب فن، سهولت در قوانين مهاجرپذيري و اعطاي تابعيت را ويژگي بارز كشورهاي توسعهيافته ميدانند. من شرط توسعهيافتگي را چنين منظري نميدانم اما معتقدم كه ممالك توسعهيافته، به دليل نرخ بالاي توليد و وضعيت مطلوب رفاهي، اعتماد به نفس بالايي نيز به هاضمه فرهنگي و اجتماعي خود دارند و با اعطاي تابعيت به مهاجران، هم از توان فرهنگي، سياسي، اقتصادي و ورزشي ايشان سود ميبرند و هم تنوع ملي خود را افزايش ميدهند كه به غناي هنر و فرهنگ و قابليتهاي اجتماعي جوامع غربي ميانجامد.
جالب اينجاست كه زبان فارسي، درست نقطهي مقابل مفاهيم استعماري است. به راحتي كلمات بيگانه را به زبان راه ميدهد و آنها را هضم ميكند و البته كلمات بسياري را نيز به زبانهاي ديگر ميفرستد. همين قدر اشاره كنم كه اگر راز حيات زبان و فرهنگ فارسي را دريافته بوديم، قوانين مهاجرپذيري خود را نيز با سهولت بيشتري تنظيم ميكرديم.
در واقع ما هميشه با نوعي سوءظن به مهاجران مينگريم، مهاجرت نخبگان را فرار مغزها ميناميم و مهاجران خارجي را از آن رو كه خون ايراني ندارند، ايراني نميدانيم. جناب مطهري ميدانند كه گروهي از رجال ما چقدر به توريستها مظنوناند. هر توريستي، بالقوه يك جاسوس است! اما خون ايراني... ماجراي آقاي جلالالدين فارسي را كه تابعيت هم داشت، همه به ياد دارند و لزومي به تكرار آن نيست.
غرض آن كه بازيكنان فرانسوي، همه متولد فرانسه هستند و فرانسوي محسوب ميشوند، نژاد و تبار آنها نزد فرانسويان محل اعتبار نيست و بهكارگيري اين گروه در تيمهاي ملي اروپايي از جمله فرانسه، ابداع جديدي محسوب نميشود و مراد اين سطور هم فقط رفع سوءتفاهمي بود كه اخيرا شيوع يافته جناب مطهري هم نقل كردهاند و مثاب هستند انشاءالله. هيچ كس نداند، دستكم خودم ميدانم كه از اراداتمندان علي مطهري نماينده نازنين مردم تهران هستم.