ما نباید تردید کنیم که آنچه به عنوان دانش در میان ما بوده، معنای دقیق دانستن و علم را به ما تعلیم نداده است. این ممکن است که در برخی از شعب دانش، ما با آن مفهومِ از علم میتوانستیم به درکی نائل شویم، اما و شاید به خاطر خلط حوزههای مختلف دانش، و استفاده از نوعی متد فهم در رشتهای که بهکار رشتههای دیگر نمیآمده، دقیقا، زمینه رکود علمی خود را فراهم کردهایم. ما میپذیریم که برخی از معارف، ممکن است با روشهای عقلی یا عرفانی درک شود، اما با تسری این روشها به همه علوم و دانشها بهویژه دانش طبیعی دادهایم، سبب بازماندگی خود از کاروان علم شدهایم.
تسلط روش های فلسفی و عرفانی و دینی بر همه ابعاد دانشخواهی ما، و خلط آنها با یکدیگر، عامل مهمی در این بوده که ما از درک درست علمی طبیعت واماندهایم و هیچگاه نتوانستیم سوال درست طرح کرده و جواب دهیم. این مشکل را همچنان، هم ما و هم بسیاری از اقوام داریم. این در حالی است که در غرب، خلاص کردن برخی از زمینهها از روشهایی که به نادرستی در آنها بهکار گرفته میشد، زمینه برای نوعی انقلاب علمی فراهم کرد. آیا ما انکار میکنیم که در آنجا نوعی انقلاب علمی رخ داده که در میان ما نداده یا هنوز در این باره تردید داریم و فکر میکنیم دست بالا را داریم؟ زمانی، کسی گفته بود ما هزاران کتاب در پزشکی داریم! اما باید گفت، چه سود که هیچگاه، یک سوال و جواب درست در آنها مطرح نشد و همه فرو ریخت و باید میریخت. ما زیر چتر متدهای غلط در فهم، درجا میزدیم، اما مرتب با همان مبانی کهنه و پاسخهای قدیمی کتاب مینوشتیم.
این چند روز، به مناسبتی، دوست و استاد ارجمند، جناب محققداماد، مرا به به عبارتی در تفسیر ملاصدرا رهنمون شدند. عبارتی که بسیار هشدار دهنده بود. ما آگاهیم که تفکر فلسفی صدرایی، سه چهار قرن است که بر تفکر عمومی دینی و طبیعی ما حاکم است. فلسفه صدرایی، نگاه ما را به هستی در همه ابعاد آن شکل تازهای داد. بدانیم که در غیاب تفکر و اندیشه درست، همیشه جایگزینی هست که شما را قانع میکند، یا مجبورید قانع شوید، و برای آرام کردن خود به آن افتخار کنید. تفکر صدرایی چنین بود. به نظرم، این تسلط، نقش مهمی در تخریب معنای علم داشت، و ما را در امتداد هزاران سال، در قانع شدن، به همان سرمایههای کهن عقلگرایانه یونانی در هر دو بعد عقل بحثی و شهودی، پیش برد، و زمینه نوعی انقلاب فکری و علمی را از دست ما گرفت. ملاصدرا در آن عبارت، میگوید، به باورهای عرفانی خود، حتی بیش از روشهای قرآنی در اثبات «رسالت» پایبند است: بدان که ایمان به خدا و رسول و آیاتش، نزد عرفا و اهل یقین، چیزی نیست که با «نظر» در «معجزه و خرقعادت»هایی که انبیاء انجام داده اند، بهدست آید. من به آنچه پیامبر ما محمد آورده، و به صداقت موسی ایمان دارم، اما نه به خاطر شقالقمر، یا اژدها شدن عصای موسی، بلکه به «علامات الهی و الهامات ربانی در قلب که هیچ شائبه و تردیدی در آن نیست و شبههای در آن ورود نمییابد».
در این عبارت و دنباله آن، رسماً «نظر»، نوعی شاخت حسی از معجزات انبیاء که در روش قرآنی ابزار اثبات نبوت است کنار گذاشته میشود. منازعه با ملاصدرا بر سر این مطلب و آنچه را بعد از این میگوید که این روشها در اثبات نبوت، التباسزا و محل تردید و شبهه است، به متکلمین وا میگذاریم، اما از زاویه دید این یادداشت، تأکید میکنیم، در این نگاه، وقتی «نظر» و نگاه حسی و طبعا استدلالهای منبعث از آن در عقل، بیاعتبار شناخته شده، و روش شهودی در اثبات گزارههای دینی در پیش گرفته میشود، پیداست که این تفکر، هیچ اعتباری برای حواس قائل نیست. البته بنده واقفم که صدرا در جایهای دیگر، در بحث از علم از به شناخت حسی هم یاد میکند، و مطابق روش مرسوم در مبحث علم پیش می رود، اما همانجا و موارد دیگر، به تفصیل علیه معرفت حسی سخن میگوید، و در واقع، تنها ممرّی را که از آن دانش طبیعی میخیزد به به تقابل با الهامات قلبی و واردات ربوبی قرار داده، و در چارچوب روش عرفانی، معرفت حسی را له میکند. روشن است که معرفت حسی، خود در معرض تردیدهای جدی معرفتی است، اما در عمل، آنچه غرب را از ورطه فلسفهبافیهای قرون وسطایی در علم نجات داد، همین تلاشهایی بود که کانت و هیوم و دیگران کردند و ذهن دانشمندان علوم طبیعی را از آن روشهای عمدتاً نامفهوم نجات دادند. همین حرکت هم صدها سال طول کشید تا پذیرفته و نیمبند نهادینه شد، و اما ما همچنان اسطورههای یونانی و زبان شهودی افلاطونی و نوافلاطونی را در تفکر و حوزههای مختلف علوم تجربی نگاه داشتهایم، و با باورهای صدرایی و معرفتشناسانه وی، که هیچ نوع اعتمادی به معرفت حسی ندارد، بیش از پیش راه را بر خود بستهایم. ما هنوز شیفته آن پارادایم هستیم و حاضر به دل کندن از آن نیستیم و نخواهیم بود.
عبارت ملاصدرا
اعلم إنّ طریق الایمان باللّه و رسله و آیاته عند العرفاء و أرباب الیقین لیس مما یحصل بالنظر فی المعجزة و خرق العادة الواقع من الرسل، فإنّی قد آمنت بصدق نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله فی جمیع ما أتی به، و بصدق موسی علیه السّلام، لا بشقّ القمر و قلب العصا حیّة، بل بإعلامات إلهیّة و الهامات ربّانیّة فی القلب التی لا یتطرّق إلیها شائبة شکّ و ریب، و لا یعتریه وصمة شبهة و عیب.
و هی موزونة مع ذلک بمیزان صحیح ۱۳۰ ۱۳۱ العیار من موازین القسط لیوم الحساب الذی وضعه اللّه من السماء العقلیّة فی أرض القلب الإنسانی، الموضوع تحت سماء العقل المرفوع، و أمر بإقامته- کما دلّ علیه قوله [تعالی]: وَ السَّماءَ رَفَعَها ۱۳۲ وَ وَضَعَ الْمِیزانَ* أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ* وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ* وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ [۵۵/ ۷- ۱۰].
و قد أقمت هذا المیزان الصحیح کما أمر اللّه به و وزنت به جمیع المعارف الإلهیّة، بل أحوال المعاد، و سرّ حشر الأجساد، و عذاب أهل الفجور، و ثواب أهل الطاعة، فوجدت جمیعها مطابقة لما فی هذا القرآن الذی هو تنزیل من اللّه العزیز المنّان، و لما فی الأحادیث الواردة من النبی و آله علیهم السلام، و تیقّنت انّ جمیع ما صحّ عن رسول اللّه و آله صلّی اللّه علیه و آله حقّ و صدق.
و أمّا طریق النظر فی المعجزة فذلک مما یتطرّق إلیه التباس کثیر، فلا یوثق به کلّ الوثوق بل من بنی إیمانه علی قلب العصا ثعبانا یکفر بخوار عجل السامری، فإنّ التعارض فی عالم الحسّ و الشهادة کثیر جدا، و العالم الذی هو عالم العصمة و الطهارة عن الخبط و الغلط، هو عالم القلب، و أمّا عالم البدن فالخطأ و الالتباس فیه کثیر.
و أکثر الناس اعتمادهم علی ما یدرکه الحواسّ، و عکوفهم علی ما ینتمی إلی الأوضاع الحسیّة، و لهذا یغلطون کثیرا، و لو لم یکن لهم قائد یقتدون به یسلک بهم کمن یقود الأعمی فی اللیل المظلم، و إلّا یقعون فی الحمیم، و یسلکون طریق الجحیم، و هؤلاء طائفة لا یعرفون الحق إلّا بالرّجال.
و أمّا العرفاء الإلهیون فهم یعرفون أهل الحقّ بالحقّ، کما
قاله أمیر المؤمنین و إمام العارفین علیه السّلام: «لا تعرف الحق بالرّجال، اعرف الحقّ تعرف أهله»
فکانت معرفة العارفین المحقّقین بصدق النبی صلّی اللَّه علیه و آله ضروریّة، کمعرفتک إذا رأیت رجلا عربیّا یدّعی الفقه و یناظر فی مسألة من مسائل الفقه، و یحسن فی البحث عنه، و یأتی بالفقه الصحیح الصریح، فإنّک لا تتماری فی أنّه فقیه، و یقینک الحاصل بفقهه من مناظرته أوضح من الیقین الحاصل به لو قلّب ألف عصا ثعبانا، لأنّ ذلک یتطرّق فیه احتمال السحر و الطلسم و التلبیس بغیره، و یحصل به ایمان ضعیف هو ایمان العوام و المتکلّمین، فأمّا ایمان الناظرین من مشکوة الملکوت، فلا یتطرّق إلیه تلک الاحتمالات، و هذا النحو من العلم و الایمان إنّما یحصل بتعلیم من اللَّه و من جبرئیل بواسطة الرسول صلّی اللَّه علیه و آله.
و هذا أوضح من الاعتقاد الذی یحصل من النصّ أو بالمعجزة، فإنّ ثلاثة أنفس لو ادّعوا عندک انّهم یحفظون القرآن، فقلت: «ما برهانکم»؟ فقال أحدهم:
انّه نصّ علیّ الکسائی أستاذ المقرءین. او نصّ علیّ استاذی فلان و استاذی نصّ علیّ، فکأنّ الکسائی نصّ علیّ. و قال الثانی: برهانی أنّی أقلّب العصاحیّة- و قد قلّب العصاحیّة- و قال الثالث: برهانی أن أقرأ القرآن بین یدیک من غیر مصحف- و قرء- فلیت شعری أیّ هذه البراهین أوضح؟ و قلبک بأیّها أشدّ تصدیقا؟
لا شکّ انّک بالذی قرء القرآن، فهو غایة البرهان، و به یحصل غایة الایمان إذ لا یخالج فیه ریب.
أمّا نصّ استاذه علیه، و نصّ الکسائی علی استاذه، فیتصوّر أن یقع فیه أغالیط، سیما عند طول الأزمنة و بعد الأسفار. و أمّا قلب العصاحیّة: فلعلّ ذلک لحیلة و شعبذة، و إن لم یکن کذلک فغایته انّه فعل أمرا عجیبا، و من أین یلزم أنّ من قدر علی فعل عجیب ینبغی أن یکون حافظا للقرآن!؟ [تفسیر القرآن الکریم: ۳/۳۷۶ ـ ۳۷۸]