در یادداشت پیشین به 10 مورد از نگرانی های سال های پایانی عمر پیامبر اشاره شد. برای مطالعه قسمت اول اینجا را کلیک کنید. در این قسمت نیز به هفت نکته دیگر اشاره می کنیم:
1- البته پیامبر (ص) در طول رسالت خود با تهدیدهایی که قصدجان ایشان را داشت، مواجه بود. براساس برخی روایات چنین اقداماتی حتی به قبل از دوران رسالت بازمیگشت. بدین معنی که کسانی ایشان را با علامات فردی که به رسالت برانگیخته میشود، تطبیق میکردند و لذا در پی ترور ایشان بودند.
این سوء قصد موفق نشد و عمار که مهار شتر را بدست داشت و حذیفه که در پی شتر حرکت میکرد تا حدودی سوءقصدکنندگان را شناختند. برخی گزارشهای تاریخی اسامی آنها را نقل کرده و یکی از مهمترینهایش این است که دوازده نفر از آنان از بنیامیه و چهار نفر دیگر از اعراب بودند که معنیدار است. در نقلی دیگر تعداد بنیامیه را هشت تن ذکر کردهاند. در هیچ گزارشی از انصار نام برده نشده و جملگی از مکیان و اعراب بودهاند.
با هوشیاری حذیفه و عمار و وحی الهی که پیامبر (ص) را از چنین توطئهای مطلع ساخته بود، پیامبر (ص) جان سالم بهدر برد، اما مدینه دیگر همچون مدینه قبل از فتح مکه نبود. آبستن حوادثی بود که پیامبر (ص) را نگران میساخت. مضافاً که برای اولین بار بدویان را در شکل دادن به رویدادها نقشی تعیین کننده یافته بودند.
معروف چنین است که در نخستین ساعات انتخاب ابوبکر، قبیله بنی اسلم که از بدویان ساکن بین مکه و مدینه بودند، به نفع ابوبکر وارد عمل شدند و از مسلمانان بیعت گرفتند و البته بیعت گرفتنی که با خشونت و تندی همراه بود. آنها برای تهیه آذوقه به مدینه آمده بودند و به علت عدم امنیت، تمامی افراد قبیله جهت خرید به هر نقطهای و از جمله مدینه میرفتند. چرا که اگر تعداد افراد خریدار معدود بود، بدویان آنها را میکشتند و اموالشان را به غارت میبردند و لذا برای خرید دستهجمعی حرکت میکردند.
براساس برخی از گزارشها عمر از آنان میخواهد که برای ابوبکر بیعت بگیرند و در مقابل خواربار رایگان بدانها بدهند. جالب اینجا است که او گفت «زمانی که قبیله اسلم را دیدم به پیروزی یقین پیدا کردم.» بعید نیست که آمدن آنان در آن هنگام به مدینه مسئلهای طرّاحی شده باشد و نه امری تصادفی. بههرحال این جریان نشان دهنده نقش یافتن قبائل بدوی است در شکل دادن به حوادث داخلی، که خصوصاً پس از رحلت پیامبر (ص) به مراتب پررنگتر میشود.
خلیفه دوم نسبت به آنان دیدگاهی مثبت داشت و بخشی از اقتدار او در دوران خلافتش به دلیل حمایت هماینان بود. برخی از قریشیان بانفوذ با خلیفه میانه چندانی نداشتند، اگرچه صریحاً آن را اظهار نمیکردند. در نیمه دوم دوران او این مشکلات بیشتر شد تا بدانجا که از خداوند طلب مرگ کرد. آنچه موقعیت عمر را تثبیت میکرد گذشته از جنگهای برونمرزی، پشتیبانی کامل و صمیمانه همین قبائل بود. او برای آنان رهبری ایدهآل بود. خلیفه در یکی از وصیّتهایش گفت که «با اهل بادیه به خوبی رفتار کنید که آنان اصلِ عرب هستند». این نوع تأکیدها در سخنان او به فراوانی یافت میشود.
این نقش صرفاً اجتماعی و سیاسی نیست، دارای ابعاد فرهنگی و اعتقادی و دینی نیز هست و این ابعاد از نیمه دوم خلافت عثمان به بعد در تکوین و تحول بخشیدن به مبانی اعتقادی و فقهی مسلمانان تأثیرگذار بود و عامل مهمی بود در تشکیل گروههای تکفیری همچون خوارج که برآمدن این گروهها خود واکنشهای اجتماعی و دینی و فکری متعددی را برانگیخت.
واقعیت این است که حضور فعال این بدویان عامل مهمی بود در پیدایش «اسلام بدوی» که متأسفانه در طول تاریخ مورد استقبال عموم گروههایی قرار گرفت که با تمسک به بخشهایی از اسلام و بدون توجه به روح و کلیّت آن، فقه و کلام و ایدئولوژی خود را پردازش میکردند و عموماً در برابر دیگر مسلمانان و با بهانههای مختلف میایستادند. از خوارج و سلفیان و اهل حدیث تکفیری گرفته تا داعشیان امروز و تمامی گروههای تکفیری دیگری که از جمله هماندیشان آنان بهشمار میآیند و در نقاط مختلف پراکنده هستند، از افریقا گرفته تا آسیا و حتی در بین مهاجران مسلمانی که به کشورهای غیراسلامی رفتهاند.
2- پیامبر (ص) در ماههای آخر عمر بهگونهای صریح و یا غیرصریح از نزدیکی ارتحال خود خبر میداد. در خطبه مفصل و مهم منی و با حضور بیشترین جمعیت مسلمان تجمع یافته در یک نقطه تا آن زمان، در این باره سخن گفت و اینکه این آخرین حجی است که میگذارد. برخی از اقدامات توطئهآمیزی که در این دوران شکل گرفت ناشی از همین اطلاع دادنها بود.
ایشان به لحاظ سلامت و نیروی بدنی و اعتدال مزاج، فردی کامل و سالم و بلکه نیرومند بود. گزارشهای فراوانی در مورد شجاعت و شهامت و قدرت ایشان چه در جبهههای جنگ و چه در خارج از آن وجود دارد که همگی نشان دهنده نکتهای است که ذکرش گذشت. بدین مضمون نقل قولهای متعدّدی وجود دارد که در شرائط دشوار جنگ به پیامبر پناه میبردیم و به قدرت و سطوت ایشان پشتگرم بودیم. این بدین معنی است که حضرت در میدان نبرد استوارتر از دیگران بود. تعدد همسران حضرت خود نشانه دیگری از این قدرت بدنی است.
علیرغم این همه پیامبر (ص) در آخرین هفتهها بیمار بود و احساس ضعف میکرد. روایاتی وجود دارد حاکی از اینکه حضرت را مدتها قبل مسموم کرده بودند که آثارش را در هفتههای قبل از فوت نشان داد. اعم از اینکه صحّت این روایات را بپذیریم و یا نپذیریم، پیامبر (ص) در هفتههای آخر کمتوان شده بود بهگونهای که اطرافیان و حتی دیگران احساس میکردند که ایشان روزهای آخر زندگی را سپری میکند.
وضعیت آبوهوایی و سرزمینی و منابع تغذیهای در شبهجزیره و خصوصیات جسمی اعراب بهگونهای بود که ساکنانش کمتر دچار از کار افتادگی و ضعف میشدند و عملاً تا روزهای آخر عمر فعال و با نشاط بودند تا آنجا که بسیاری از آنان در جنگ شرکت میکردند. برخی از اصحاب امام علی (ع) که در جنگ صفین به شهادت رسیدند، سالخورده بودند و جناب عمار به هنگام شهادت نود و چهار ساله بود.
قابل انکار نیست که زندگانی سخت و دشوار پیامبر (ص)، چه در مکه و چه در مدینه و خصوصاً در اواخر ایام مدینه، ایشان را ضعیف و فرسوده کرده بود. دشواری دوران مکه و خاصه سه سال محاصره اقتصادی مربوط به «شعب ابیطالب» تا بدان حد بود که حضرات خدیجه و ابوطالب در گذشتند و این عمدتاً به دلیل عدم استفاده کافی از مواد غذایی بود. صرفنظر از مشکلات عدیده ایام مکه، حضرتش همچون سایر مسلمانان و بنیهاشم به شدت از کمبود مواد غذایی رنج میبرد. عدم استفاده از مواد غذایی کافی تا اواسط دوران مدینه همچنان ادامه یافت و البته در اینجا مشکل به دلیل فقر بود و کموبیش همه مسلمانان با چنین مسئلهای مواجه بودند.
عامل دیگری که در آخرین روزها پیامبر (ص) را میآزارد، عدم اطاعت اصحاب و اطرافیان بود که قبلاً در اینباره سخن گفتهایم. حضرت احساس میکرد حتی برخی از همسران ایشان درصدد استفاده از موقعیت به سود پدران و نزدیکان خویش هستند و گویی به خود پیامبر (ص) و بیماری ایشان توجّهی ندارند و اینکه حضرت در چه زمانی چشم فرو میبندد. آنچه بدان میاندیشیدند نه پیامبر (ص)، بلکه درگذشت ایشان بود و این بدان علت بود که فرد مورد نظر را جانشین سازند. این جریان نه تنها پیامبر که فاطمه زهرا (س) و همسرشان و برخی از همسران پاکباخته حضرتش را به شدت رنج میداد که به واقع دردآور نیز هست.
3- از هر زاویهای که به رسالت پیامبر (ص) نگریسته شود و با هر معیاری که سنجیده شود این مأموریت بهگونهای خارقالعاده موفق بود. جامعهای از هم گسیخته و بدوی به جامعه نوینی انتقال یافت که علیرغم تمامی نقائص و کمبودهایش قابل مقایسه با گذشته نبود و در پرتو این انتقال کتاب آسمانی «قرآن» را برای همگان به ارمغان آورد و دین و مکتبی را بنیاد نهاد که بدون شک جامعترین و کاملترین بود و مشحون از مفاهیم و ارزشهای متعالی خاصه در باب توحید و بیان صفات و اسماء الهی. هیچ دین دیگری و حتی ادیان ابراهیمی میراثدار چنین مفاهیم بلند و کمنظیری در باب توحید نیستند. البته نظام حقوقی و فقهی و اخلاقی و معرفتی آن نیز چنین است.
بدون شک نیل بدین همه بدون مدد الهی ممکن نبود. ما خداوند را عادل و علیم و حکیم و قادر و مدبّر و مقدّر میدانیم و اینکه کاری به عبث نمیکند و اینکه همه امور براساس محاسبه و عدل و تقدیر و هدایت به پیش میرود، و لذا خلقت جهان و انسان «هدفدار» است. همین هدفداری است که بعثت پیامبران را موجب شده و همین هدفداری است که با توجه به برجستگیهای ذاتی پیامبر اسلام، ایشان را به عنوان خاتم این سلسله انتخاب کرده است و طبیعی و منطقی خواهد بود که خداوند دینش را نصرت کند. اما این نصرت منطق خاص خود را دارد و انسان را در این میان نقش مهمی است. به عبارت دیگر نصرت الهی اولاً تابع این حقیقت است که کلمه حق در نهایت مغلوب نشود و از بین نرود و ثانیاً متناسب است با ایمان و اعتقاد و عمل و فداکاری مؤمنان. این نکات همگی در جای خود صحیح است. اما در عالم علل و اسباب باید دید توفیق شگرف پیامبر (ص) به چه دلائلی بوده است.
مهمترین عامل، اخلاق پیامبر (ص) و کیفیت برخورد و تعامل و مدیریت ایشان بود. این نکته در مورد اعراب آن ایام به مراتب صحیحتر است. افرادی متعصب و مغرور و آتشین مزاج که با کوچکترین بهانهای انگیخته میشدند و ممکن بود نتیجه آن به جنگی تمام عیار و در عین حال بیدلیل بینجامد. تعصب کور و غرور نامفهوم اصل اساسی در تعامل با افراد و گروهها بود و مشکل مهمتر این بود که با کمترین بهانهای این تعصب و غرور شعلهور میشد و در سر راه هر آنچه را بود، میسوزانید. البته روی دیگر سکه این بود که در برابر رفتار بزرگوارانه عموماً به شدت و به سرعت منفعل و تسلیم میشد. این ویژگی هنوز هم در عموم اعراب وجود دارد و مطمئناً در گذشته از شدت و حدّت بیشتری برخوردار بوده است.
عامل دیگر موفقیت پیامبر (ص) این بود که میدانست با افراد مختلف که متعلق به گروههای قبیلهای و عشیرهای و فکری و منطقهای و دینی مختلف بودند، چگونه تعامل کند. طرز برخورد ایشان با نخبگان و فرهیختگان مکه کاملاً متفاوت بود با برخوردشان با بدویانی که به مکه میآمدند و یا در آن ساکن بودند. چنانکه کیفیت برخوردشان با مدنیان و یا اصحاب ادیان دیگر نیز یکسان نبود. گویی با هر یک با زبان خودش و با «زبان قومش» سخن میگفت و در نهایت میکوشید تا حساسیتها را کاهش دهد و آنان را برای شنیدن «سخن حق» آماده سازد.
در برخورد با دیگران از آمیزهای از «عقل» و «احساس» استفاده میکرد. با صرف عقل نمیتوان با مردم سخن گفت خصوصاً در محیطی چون عربستان آن زمان، اما با صرف احساس و عاطفه هم نمیتوان به نتیجه رسید. میباید طرف مقابل منطقی بودن پیام را بپذیرد و غیر این صورت آن را رها خواهد ساخت.
نکاتی که به اجمال گفته آمد در مدینه بیشتر قابل مشاهده است. به هنگام ورود به مدینه فرمود به خانهای خواهد رفت که شتر در برابرش زانو زند. اولین اقدام ساختن مسجد بود که محل تجمّعی بود برای همگان. اعم از مسلمانان دو قبیله اوس و خزرج و یا مهاجرانی که از قبل به مدینه آمده بودند و یا کسانی که بعدها بدان ملحق شدند. این نخستین بار بود که افراد متعلق به قبائل و مناطق مختلف در یکجا و در کنار یکدیگر جمع میشدند و آن هم در تمامی نمازهای یومیه و نماز جمعه و یا مناسبتهای دیگر.
4- حضرت حساسیت رابطه این دو قبیله و نیز موقعیت عبدالله بن ابی را میدانست و میکوشید تا حدِّ ممکن مدارا کند. از میان اصحاب کسانی بودند که خواهان کشتن عبدالله بن ابی بودند، حتی یک بار فرزندش چنین تقاضایی کرد، اما پیامبر (ص) میدانست که این جریان به تحریک احساسات خزرجیان منجر میشود و بهانهای به دست بدخواهان میدهد. مصلحت چه در کوتاه مدت و چه در بلند مدت مدارای با او و خنثیکردن سخنان و فعالیتهایش بود.
مواردی اتفاق افتاد که این دو قبیله با توطئه دیگران در برابر هم قرار گرفتند و حضرت آنان را با خطبهای که خواند، آرام ساخت. خطرناکتر مواردی بود که انصار در برابر مهاجران قرار میگرفتند. یکی از نمونههای خطرناک در جریان جنگ بنیمصطلق اتفاق افتاد. شرائط بهگونهای بود که خطبه کارساز نبود، لذا حضرت فرمان داد که بدون توقف به سوی مدینه حرکت کنند. حرکتی سریع و مداوم و طولانی تا آنجا که همگان به کلی خسته شدند و خواب آنها را در ربود. و یکی از آخرین نمونهها به جنگ حنین بازمیگردد که غنائم فراوانی برجای گذاشت. پیامبر (ص) به هر یک از ابوسفیان و معاویه و یزید بن ابوسفیان یکصد شتر بخشید و به همین ترتیب سایر قریشیان شرکت کننده در جنگ را که اخیراً به اسلام درآمده بودند، چرا که جنگ حنین مدتی پس از فتح مکه اتفاق افتاد و لذا اینان از مصادیق «مولفة قلوبهم» بودند.
انصار برآشفتند که پیامبر (ص) غنائم را در میان بستگان تقسیم کرد و ما را محروم ساخت که به دنبال آن پیامبر (ص) خطبهای خواند مبنی بر نقش یگانه و اهمیت انصار که آنان را به گریه انداخت و از حضرتش پوزش طلبیدند.
همچنانکه پیامبر (ص) جهت انجام مأموریتها از افراد مناسب با آن مأموریت بهره میگرفت. پس از سقوط طائف حضرت به مغیرة بن شعبه و ابوسفیان مأموریت داد تا بتهای قبیله ثقیف را بشکنند. با توجه به ویژگیها و غرور ثقفیان اگر افراد دیگری چنین میکردند به احتمال فراوان به جنگ و درگیری میانجامید. چرا این هر دو از زمان جاهلیت در نزد آنان محترم بودند. مضافاً که مغیره اصولاً از قبیله ثقیف بود.
سیاست عمومی پیامبر اغماض و گذشت از متخلّفان و بلکه توطئهکنندگان بود. پس از داستان «لیلة العقبه» که بدان اشارت رفت برخی از اصحاب از پیامبر خواستند که توطئهگران را مجازات کند و به قتل رساند. حضرت فرمود دوست ندارم که بگویند با کمک یارانش به پیروزی رسید و سپس آنان را از دمِ شمشیر گذرانید. این خط مشی عملاً بسیار موفق بود چرا که عوارض جانبی اقدامات دیگر به مراتب بیش از نتایج مثبت آن بود.
این انعطاف در رفتار را متناسب با ویژگیهای طرف مقابل به وضوح در مورد همسران پیامبر هم میبینیم. رفتار ایشان با هر یک متفاوت بود با رفتار ایشان با دیگری و اگر جز این بود و با توجه به خصوصیات زنانه، خاصه در محیطی کوچک و بسته، معضله بزرگی ایجاد میشد. جالب اینجا است رفتار برخی از همسران با پیامبر (ص) بعضاً تا آن مقدار جسورانه بود که پدران آنها به قصد تنبیه آنان برمیخاستند که حضرت مانع میشد.
در اینجا لزوماً میباید درباره عبادات و راز و نیازهای پیامبر (ص) هم صحبت شود. ایشان یک رهبر و فرمانده و صرفاً یک مصلح اجتماعی نبود، بنده پاک و خالص خداوند و برترین و متعالیترین انسان بود. بجا آوردن نوافل و مستحبّات و روزههای مستحبّی ایشان و اعتکافشان خاصه در دهه آخر ماه مبارک رمضان و خواندن ادعیه کثیره از ویژگیهای ایشان است که بدون شک اصحاب و اطرافیان را تحت تأثیر قرار میداد. واقعیت این است که پیامبر (ص) در مدینه در برخی از افرادبه معنای واقعی، انقلابی روحی و معنوی ایجاد کرد. جریانی که بعدها ادامه یافت اگرچه در مواردی به انحراف کشیده شد، اما اهمیت این بُعد چه در زمان پیامبر (ص) و چه بعد از آن، نباید نادیده انگاشته شود. این نقطه آغاز جریانهای صوفیانه و عارفانه در جهان مسلمان بود.
5- گسترش سریع اسلام در جزیرة العرب را دو عامل اساسی است. نخست به اسلام و قرآن بازمیگردد و دیگری چنانکه گذشت به پیامبر و اخلاق و مدیریت و کیفیت تعامل ایشان با طبقات، گروهها و افراد مختلف. اسلام در محیطی که فاقد بسیاری از ساختارهای تمدنی بود ظهور کرد و این واقعیت در چگونگی انتشار و تحولات بعدی آن بسیار تأثیرگذار بود. اگر این دین در سرزمین دیگری پدیدار میشد تحولات یاد شده شکل دیگری مییافت. برخی از احادیث به طور مستقیم و یا غیر مستقیم بدین موضوع دلالت میکند. به لحاظ اهمیت نکته اخیر در دریافت نقشی که پیامبر در گسترش اسلام ایفا کرد، اجمالاً بدان میپردازیم.
برای نمونه مسیحیت در قلمرو امپراطوری رم متولد شد و بالید و توسعه یافت، اگرچه زادگاه اولیه آن فلسطین بود اما این بخش در آن زمان بخشی از امپراطوری رم بشمار میرفت و این امپراطوری در آن روزگار در اوج قدرت و شکوه نظامی، حقوقی، هنری و تمدنی خویش بود و لذا مسیحیت عملاً «رومیزه» شد. البته این رومیزه و یا رومی شدن بیشتر به خصوصیات خود این دین مربوط میشد که به عکس یهودیت فاقد نظام فقهی و حقوقی بود. چنانچه یهودیت موجود در درون این امپراطوری به همین دلائل هیچگاه «رومیزه» نشد و این یکی از مهمترین دلائلی بود که آنان پیوسته در حاشیه جامعه رم و به اصطلاح در «گتو»ها زندگی میکردند و نه در متن آن، تنها در دوران جدید بود که آنان از محلههای خاص و منزوی خود خارج و به متن جامعه وارد شدند.
اصولاً مسیحیت آئینی تشکیلاتی است و این تشکیلات اعم از سلسله مراتب دینی و تقسیمبندیهای جغرافیایی که از ویژگیهای این آئین است ، عمیقاً تحت تأثیر نظام اداری و حقوقی رومیها قرار گرفت. این جریان حتی قبل از رسمیت یافتن مسیحیت آغاز شد، چرا که فضای فکری و ذهنی و تجربی آنها کلاً رومی بود و پس از رسمیّت یافتنش شدت و عمق یافت تا آنجا که مسیحیت و پاپ عملاً میراثدار فرهنگ و تمدن امپراطوری و شخص امپراطور شدند.
در مورد اسلام داستان به کلی متفاوت بود. در سرزمینی متولد شد که تقریباً فاقد هر نوع نهاد و سازمانی بود که قابل مقایسه باشد با آنچه در امپراطوری رم وجود داشت. البته این جریانی طبیعی بود. محیطزیست و تاریخ و جغرافیای این دو، دو گونه بسیار متفاوت بود. در این خلاء اسلام به سادگی سازمانها و نهادهای خود را که در عین حال هماهنگ با نیازهای روزمره و اخلاق و فرهنگ مردم بود، ایجاد کرد که به سرعت جذب شد و رشد یافت. از نظام عبادی گرفته تا نظامهای قضایی و اداری و معاملاتی و تا تأسیس نهادهایی همچون مسجد و بیتالمال و بیتالقضا. بدین ترتیب در اینجا جزیرة العرب «اسلامیزه» شد، دقیقاً عکس آنچه در مسیحیت اتفاق افتاد.
البته این بدین معنی نیست که اسلام در کلیّت و خلوصش حاکم شد، بدین معنی است که آن سلسله نظامها و نهادهایی که اسلام به همراه آورده بود، بدون برخورد با مقاومت خاصی جایگیر شد. سرعت و شدت این جریان چنانکه گفتیم به سبب عدم وجود نظامها و نهادهای رقیب بود و لذا مقاومت خاصی که ناشی از قدرت آن نهادها و موسسات باشد، در برابرش وجود نداشت. اگرچه بعضاً مقاومت سرسختانه افراد و گروهها و قبائل وجود داشت، اما این ناشی از تعصبهای شخصی و موردی بود و نه مقاومت آن نظام و یا نهاد.
چنانکه گفتیم در برابر نظام حقوقی و قضائی و اداری اسلام و یا نهادهای دیگری که ایجاد کرد، مقاومت خاصی وجود نداشت. مطمئناً اگر آنان نظام حقوقی و یا اداری و مدیریّتی توسعهیافتهای همچون نظام حقوقی رم میداشتند، در برابر نظام حقوقی جدید میایستادند.
6- بخش دیگر از این موفّقیت شگرف به خود قرآن بازمیگشت. آنگونه که از روایات و شواهد تاریخی برمیآید، قرآن طبقه فرهیخته مکه را سخت تحت تأثیر قرار داد و این عمدتاً به فصاحت و بلاغت و به اعتباری به هماهنگی صوتی و موسیقیایی خاص او بازمیگشت. البته چنین نبود که آنها اسلام را بپذیرند، اعم از آنکه به دلیل تعصبات باشد و یا از دست دادن موقعیّت، اما شیفته آن میشدند و احساس میکردند که این کلامی متفاوت است. گویا این شیفتگی متناسب با تسلط آنان به ادبیات عرب و آشناییشان با لطایف و ظرائف کلام فصیح و بلیغ، افزایش مییافت. برای نمونه ولید بن مغیره که سرآمد بلیغان عرب بود به واقع تحت تأثیر کلام آهنگین و در عین حال متفاوت قرآن قرار گرفت، اما به دلیل لجاجت کوشید تا آن را نوعی سحر و جادو قلمداد کند که جدایی بین افراد را موجب میشود. این مهمترین ضد تبلیغ قریشیان علیه قرآن بود که سادهلوحان را فریب میداد و عملاً مانع از گرایش آنان به اسلام میشد.
این احساس ظاهراً در بین توده مردم اگرچه عرب و عربزبان بودند چندان قوی نبود. آنها در سطحی نبودند که این طراز از فصاحت و بلاغت را دریابند، مخصوصاً که ضد تبلیغ مخالفان که پیامبر را به کهانت و سحر متهم میساخت، بسیار تأثیرگذار بود. بدین معنی که از نظر آنان این شیوه کلام از آنِ ساحری بسیار برجسته است و حاکی از معجزه بودن و حقانیت رسالت پیامبر نیست.
بههرحال سبک ادبی قرآن برای نخبگان یک پدیده بدیع بود. علیرغم این پذیرش، عموماً از سر تعصب و لجاجت کسانی همچون ابوجهل و ولید بن مغیره آن را نمیپذیرفتند، اما عدهای گویا در دل آن را پذیرفته بودند، اما حاضر نبودند بدان اعتراف کنند همچون سهیل بن عمرو. او از فرهیختگان و خطیبان برجسته عرب است که بعد از فتح مکه ایمان آورد. جالب اینجا است که همو پس از رحلت پیامبر به مکیان که پس از رحلت پیامبر درصدد رویگردانی از اسلام بود اعتراض کرد و گفت شما از آخرین کسانی هستید که به اسلام درآمدید مبادا که اولین کسانی باشید که آن را ترک میگوئید، هرکس این دین را ترک کند با شمشیر او را مجازات خواهم کرد و به دلیل موضع صریح او بود که مکیان طی نامهای که به مدینه فرستادند وفاداری خود را نسبت به اسلام اظهار داشتند.
نکته اینجا است آن گروهی از نخبگان که متأثر از قرآن بودند در موقعیتهای بعدی در دفاع از اسلام نقشهای مهمی ایفا کردند. اصولاً توده مردم در عربستان آن زمان عمدتاً و بلکه کلاً به نخبگان گوش فرامیدادند و انتخاب خود را براساس انتخاب آنان تعیین میکردند و این یکی از ویژگیهای خاص عربستان آن ایام بود.
درباره نخبگان و نقش و جایگاه آنان در جامعه عربستان کمتر صحبت شده است. از نخستین قرون اسلامی کتابهای فراوانی درباره مکه و مدینه و سرزمین حجاز و بهطور کلی جزیرة العرب نوشته شده که قبائل و عشائر و تاریخ و جغرافیا و امکنه و چاهها و راههای مواصلاتی و استراحتگاههای آن را توضیح میدهد و محققان و اسلامشناسان غربی بهویژه در دو قرن نوزده و بیست مطالب فراوانی درباره آن نوشتهاند، اما تا آنجا که به جامعه آن زمان بازمیگردد هنوز ابهامات فراوانی وجود دارد و از جمله آن همین نقش نخبگان است که بدان میپردازیم.
متن جامعه عربستان عرب بود و اختلاف طبقاتی بدانگونه که مثلاً در هند و یا ایران قبل از اسلام وجود داشت، در آن بهچشم نمیخورد. افراد به لحاظ موقعیت مالی و اجتماعی و خانوادگی متفاوت بودند، اما مسئله جنبه طبقاتی نداشت. دلیل اصلی این بود که تفاوت موقعیتها و برتری اشراف و نخبگان پذیرفته شده بود. به عبارت دیگر پذیرش این تفاوت به دلیل نظام طبقاتی خاصی نبود که علیرغم میل مردم کسانی را فراتر و افرادی را فروتر تعریف و طبقهبندی کند، این خود مردم بودند که آن را به عنوان یک واقعیت و بلکه یک حقیقت پذیرفته بودند. اصولاً در جامعهای پراکنده و غیرمستقر و در عین حال قبیلهای امکان شکلگیری نظام طبقاتی وجود ندارد.
بهترین نمونه انتقاد مشرکان از پیامبر بود بدین علت که چرا قرآن به یکی از دو شخصیت برجسته یعنی ولید بن مغیره و یا عروة مسعود نازل نشده است. ولید از ثروتمندان و فرهیختگان قریش بود و عروة مسعود شخصیت اول طائف و بنی ثقیف. این نمونه و نمونههای متعدد دیگر نشان دهنده این است که جامعه ثروتمندان و فرهیختگانش را پذیرفته بود و بلکه بدانها اعتماد داشت و ملاک اصلی انتخابشان، انتخاب آنان بود و سخنانشان را بگوش میگرفتند.
این سخن در مورد رویآوری به اسلام هم صحیح بود. در آنجا که به اسلام توده مردم بازمیگشت، نقطهنظر آنها واجد بیشترین اهمیت بود. انتخاب آنان تابع انتخاب همین نخبگان بود. بعضاً انتخاب رؤسای قبائل حتی اگر از نخبگان نباشند، واجد چنین اهمیتی بود.
7- قابل انکار نیست که شخص پیامبر را در زمینه رشد و توسعه سریع اسلام نقشی تعیین کننده بود. این نقش هم به اخلاق و مکارم اخلاقی ایشان راجع میشود و هم به مدیریت ایشان. در بسیاری از موارد اخلاق ایشان دارای نتایج بلندمدتی بود که حضرتش جهت مدیریت از آن سود میجست. در این میان مهمترین عامل سماحت و گذشت و عفو و بخشش و بزرگواری بود. این خصائص در بسیاری از موارد دشمنان حضرت را وامدار ایشان میکرد و پیامبر در زمان مناسب از آن فرد جهت اعتلای کلمه حق بهره میگرفت.
در بین اعراب آن دوران عموماً بخشش و بزرگواری تأثیرگذارتر از مناطق دیگر بود. علت این بود که در نزد آنان هر عملی را میباید عکسالعملی به مراتب سختتر و شدیدتر باشد. این یک اصل بود و اصولاً با رعایت این اصل امنیّت افراد و قبائل تأمین و تضمین میشد چرا که میدانستند اگر خطایی کنند با واکنشی به مراتب دردناکتر مواجه خواهند شد. چون چنین بود عفو و بخشش و عدم واکنش در نزد آنان عجیب و بلکه نامفهوم بود. داستان عموماً اینگونه بود. اما اگر به دلائلی فرد بزرگوارانه از خطای طرف مقابل درمیگذشت و علیرغم قدرت، انتقام نمیگرفت به طور کلی شرائط را تغییر داده بود.
اگرچه همگان عفو و گذشت را دوست دارند و ارج مینهند، اما احتمالاً این جریان در جزیرة العرب و به ویژه در مکه از ارزش و اهمیت بیشتری برخوردار بود. پیامبر از این واقعیت به فراوانی سود جست و نه تنها دشمنانش را بخشید بلکه به آنان نیکی کرد و مورد لطف خاص خود قرار داد و البته در مواردی از نفوذ آنان بهره گرفت.
با توجه به عرف آن زمان و توطئهها و خصومتهای مکیان کسی توقع نداشت که پیامبر عفو عمومی دهد. سعد بن عباده که پرچم مسلمانان را در پیشاپیش لشگر حمل میکرد گفت که امروز «روز انتقام» است که سخنی مفهوم بود. مکیان از دوران قبل از اسلام مدنیان را تحقیر میکردند و پس از ورود پیامبر به مدینه به دشمنان آنان تبدیل شدند و خونهای فراوانی ریخته شد که برحسب عرف آن زمان میبایست جبران شود. اما پیامبر او را از تکرار آن بازداشت و پرچم را به فرد دیگری داد و فرمود امروز «روز رحمت» است. جالبتر اینکه خانه ابوسفیان را پس از آنکه اسلام را پذیرفت، یکی از نقاط امن اعلام کرد. این اقدام خارج از عرف و فرهنگ موجود در آن زمان بود و زمینه را برای رویآوری به اسلام فراهم ساخت. هم در بین مردم و هم در بین نخبگان.
البته پیامبر از این «وامداری عاطفی» به موقع استفاده کرد. برخی از اصحاب خواهان اعدام کسانی همچون عروة بن مسعود و سهیل بن عمرو بودند، اما این هر دو پس از پذیرش اسلام اموری را به عهده گرفتند که با توجه به جایگاهشان تنها آنها میتوانستند انجام دهند که قبلاً نمونههایش بیان شد.