وسایل شخصی او توسط هلال احمر شامل یک اورکت پاره و یک کیف با پول‌هایی که دیگر اعتبار نداشتند و یک ساعت مچی را به ما تحویل دادند. ظاهرا اولین شهید بهداری بود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایسنا، «کبرا کی‌منش» همسر شهید میراحمد میرظفرجویان پزشکیار نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در خاطره‌ای از دوران جنگ تحمیلی روایت می‌کند:

مهرماه سال ۱۳۵۷ ازدواج کردیم و مهرماه سال ۱۳۵۹ نیز آخرین دیدار ما بود. روز ۳۱ فروردین ۵۹ تنها دختر ما به دنیا آمد نام او را سمیه گذاشتیم. در این زمان او در بهداری نیروی دریایی و من در ستاد نیروی زمینی شاغل بودم.

دو ماه از تولد دخترمان می‌گذشت و برایم نگهداری از فرزند و همزمان با آن کار کردن بسیار مشکل بود. در این هنگام «شجاع» (در خانه او را شجاع صدا می‌کردم) آمد و گفت می‌خواهد به ماموریتی در جزایر تنب برود. مخالفت می‌کردم ولی او اصرار داشت که برود و این ماموریت را لازم می‌دانست. مخالفت من اثر نکرد و او در ۱۰ تیرماه رفت و در ۱۰ شهریورماه آمد.

در را که باز کردم او را نشناختم. وضع سر و لباسش بسیار آشفته بود ولی با خوشحالی از حضور او همه چیز را فراموش کردم. در آن روز دختر ۵ ماهه‌ام به‌شدت بیمار بود و با حضور مجدد پدر جانی تازه گرفت. ولی ۲۰ روز بعد با حمله ارتش متجاوز عراق دوباره جدایی‌مان شروع شد. انگار بمب‌های هواپیماهای عراقی به سر او خورده است. از خود بی‌خود بود و مداوم می‌گفت: «باید بروم!» هرچه گفتم: «تو هنوز ۲۰ روز است که آمدی کودک‌مان به تو نیاز دارد. می‌گفت که کشورمان بیشتر به من نیاز دارد.»

سرانجام ۱۰ مهرماه ۵۹ آخرین دیدار ما با شجاع بود. همسرم مداوم به شوخی می‌گفت این‌قدر دوست دارم زمانی بیایم که دخترمان بزرگ شده و مرا نشناسد و همین‌طور هم شد به‌زودی مطلع شدیم که او به شهادت رسیده و در کربلا دفن شده است. وسایل شخصی او توسط هلال احمر شامل یک اورکت پاره و یک کیف با پول‌هایی که دیگر اعتبار نداشتند و یک ساعت مچی را به ما تحویل دادند. ظاهرا اولین شهید بهداری بود.

سال‌ها گذشت، سال ۱۳۷۸ روزی به نیروی دریایی رفته بودم که در حین بررسی پرونده‌ای به صورت تصادفی متوجه برگه‌ای مربوط به سنگ قبر شدم. وقتی سوال کردم گفتند: «پیکر این شهید در سال ۱۳۶۹ به ایران آمده و دفن شده است، ولی به دلیل عدم تایید بنیاد شهید امکان اعلام به خانواده‌اش را نداشتیم.» به بنیاد شهید رفتم و آن‌ها هم از دلایل عدم تایید خود گفتند. دیدم این وضع اثرات بدی روی روحیه دخترم دارد از این رو موضوع را مسکوت گذاشتم تا این‌که دخترم خواب پدرش را با یک عدد ۴ دید.

در او شور و احساس خاصی را می‌دیدم. ماجرای پرونده او به تکاپو افتاد و به همراه عمویش مسئله را پیگیری کرد تا درنهایت قبر شهید پس ۱۰ سال دفن در بهشت‌زهرا برای ما مکشوف شد. راز آن عدد ۴ نیز آدرس قبر شهید بود (قطعه، ۴۴، ردیف ۸۴، شماره ۲۴) سال ۸۴ است و سمیه با درجه دکتری در دندانپزشکی فارغ التحصیل شده و بناست در درمانگاهی که به نام پدر شهیدش نام‌گذاری شده در خدمت مردم باشد.

۲۵۹

منبع: ایسنا