گروه اندیشه: دکتر سعید معیدفر رئیس انجمن جامعه شناسی ایران است. او در مطلبی که در صفحه اندیشه روزنامه ایران منتشر شده و حاصل خلاصه سخنرانی او با عنوان «چالش های علوم اجتماعی در ایران» در انجمن جامعه شناسی ایران است، به تحلیل دلایل عدم رشد و کارآمدی علوم اجتماعی در ایران میپردازد و در این باره سه چالش اصلی را مطرح میکند. از نظر او نخستین چالش وارونگی مسیر توسعه علم است. در جهان، علوم اجتماعی ابتدا خارج از دانشگاه، از طریق نظریهپردازی در پاسخ به مسائل حاد اجتماعی متولد شدند و سپس وارد فضای آموزشی دانشگاهی شدند. اما در ایران، این مسیر برعکس طی شد؛ علوم اجتماعی کار خود را با دانشگاه، مدرک و آموزش آغاز کرد و هرگز نتوانست "علم تولیدی" باشد و به یک "علم مصرفی" (صرفاً ترجمه و تربیت دانشجو) تبدیل شد.معیدفر دومین چالش را فقدان «نظریه سرزمینی» می داند. از نظر او دانشمندان ایرانی از نظریهپردازی متناسب با بستر تاریخی و جغرافیایی منحصربهفرد ایران غافل شدهاند. در نتیجه، ایران فاقد یک «نظریه سرزمینی» است که بتواند مسائل و هویت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور را در چارچوب بومی، شناسایی و حل کند، که این امر منجر به انباشت مسائل شده است. سومین چالش از نظر معیدفر غیاب «اجتماع علمی» منسجم است. او می گوید که نهاد حیاتی «اجتماع علمی» که در آن ایدهها خوانده، ارجاع، نقد و پالایش میشوند، در ایران وجود ندارد. فقدان این اجتماع باعث میشود که ایدههای بزرگ و بومی نتوانند ریشه بدوانند و به نظریههای جامع تبدیل شوند. این چالش در علوم اجتماعی نمود بیشتری دارد زیرا موضوع این علم، خود «اجتماع» است. به عنوان یک چالش مرتبط، متن اشاره میکند که تضعیف «نهاد جامعه» (گسستگی اجتماعی و اتمیزه شدن) باعث شده که جامعه بیش از «علم اجتماعی» (که موضوعش جامعه است) به «علم روانشناسی» (که بر درمان بحرانهای فردی متمرکز است) نیاز پیدا کند. بنابراین جای این سوال باقی است که آیا اقبال گسترده به روانشناسی، نشانه یک خودآگاهی جمعی است یا در پس آن، زنگ خطری برای «فروپاشی امر اجتماعی» نهفته است؟ این گزارش در زیر از نظرتان می گذرد:
****
وقتی خلاف جریان علم حرکت میکنیم
روند شکلگیری «علوماجتماعی» در جوامع مختلف موضوعی قابلتأمل است. در اغلب کشورها، علوماجتماعی بیرون از دانشگاه متولد شده است. این امر در مورد علوم دیگر هم کم و بیش صادق است؛ به این معنا که خاستگاه بسیاری از علوم «دانشگاه» نیست بلکه بیرون از دانشگاه، اشخاصی با ذهنی مسألهمند و انگیزههایی قوی برای یافتن پاسخ مسائل، به کشف علم رسیدهاند. بعدها که این علوم، جوانب و ابعاد مختلف پیدا کرد پایشان به دانشگاه باز شد و دستورهایی برای «کلاس» و «آموزش» و «مدرک» و... شدند.
به عبارت دیگر، «جنبه آموزشی» علوم فرع بر «تأسیس و نظریهپردازی» این علوم شدند. حتی اغلب بزرگان علوماجتماعی، طرد شدگان دانشگاهها بودند بهطوری که از سوی همکارانشان افرادی ناکارآمد و ناآگاه قضاوت میشدند؛ در حالی که واقعیت ماجرا این بود که چون آنان ذهن متفکر با سوژههایی متکثر و عمیق داشتند ساز و کار روزمره دانشگاهها قادر به فهم و درک آنان نبود. از اینرو، قضاوت درستی در مورد آنان نمیشد. در اغلب کشورهای توسعهیافته روند شکلگیری علوم اجتماعی چنین بود که در نهایت به «رشد علم» در این کشورها ختم شد.
اما در ایران این مسیر کاملاً برعکس طی شده است. علم اجتماعی در ایران، کارش را از دانشگاه آغاز کرد یعنی ابتدا درس و کلاس و آموزش و مدرک و... را شکل دادیم تا علماجتماعی در ایران تأسیس شود! چون این روند بر خلاف رویه معمول طی شد بنابراین علماجتماعی هرگز نتوانست در ایران ریشهدار و کارآمد ظاهر شود و کارکردهای مصرفی پیدا کرد. علوم اجتماعی در ایران بهجای اینکه «علم تولیدی» باشد «علم مصرفی» شد و نتوانست مولد باشد و مؤسس اندیشه و فکر و دانشی متناسب با این سرزمین شود. حتی «کرسیهای نظریهپردازی» هم نتوانست علوماجتماعی در ایران را از وجوه مصرفیاش فراتر برد.
غفلت ما از «نظریه سرزمینی»
با وجود اینکه ایران تاریخی خاص و جغرافیایی منحصر به فرد دارد و سرزمینی ویژه بهشمار میرود که شناخت این ویژگیها میتواند در تحولات آینده ایران بسیار مؤثر باشد؛ اما متأسفانه دانشمندان ما از نظریهپردازی برای چنین نقش و جایگاهی غافل شدهاند. به همین دلیل ما در ایران فاقد یک «نظریه سرزمینی» هستیم؛ نظریهای که قادر باشد مسائلمان را در این بستر تاریخی-جغرافیایی شناسایی کند و چهارچوبی ارائه دهد که طبق آن هویت اقتصادی، سیاسی و فرهنگیمان را شناسایی کنیم.
چون فاقد چنین نظریه سرزمینی برای شناسایی و فهم مسائلمان هستیم تبعاً با انباشت مسائل روبهرو شدهایم. علوم اجتماعی ما قادر به حل بحرانهای ما نیست و بیشتر در سطح «تربیت دانشجو» و «ترجمه کتاب» ظاهر شده است. حتی در زمینه تألیف هم نتوانستهایم گامهای بلند و قابلتأملی برداریم؛ هرچند ایدههایی بوده اما تعمیق پیدا نکرده است. چون مسائلمان نتوانسته در بستر «اجتماع علمی» ریشه بگیرد، عمیق شود و نهایتاً جایگاهی در فضای علمی پیدا کند. البته مدعی نیستم که هیچ نظریه و ایدهای وجود نداشته است ولی نظریهها به «اجتماع علمی ایران» ورود پیدا نمیکند تا پیرامونش بحث شکلگیرد، خوانده شود، ارجاع شود، نقد شود و از دل این نقد و نظرها به یک «نظریه سرزمینی» برسیم چنانکه معیار و چهارچوبی برای سیاستها و برنامهها و سیاستگذاریهای ما شود.
جای خالی « اجتماع علمی»
«اجتماع علمی» برای آینده علوماجتماعی بسیار حیاتی است اما متأسفانه این نهاد در ایران به تدریج در حال از دست دادن اعضای خود در درون دانشگاههاست. در بحث توسعه علم گفته میشود زمانی یک عالم علوم اجتماعی همچون وبر خلق میشود که خوانده شود، ارجاع شود، نقد شود تا از دل این تبادلات فکری و علمی، متفکری چون پارسونز زاده شود. اینچنین است که علم، توسعه مییابد و درخت علم به محصول مینشیند. اما در جامعه ما، عالم علوم اجتماعی نهایت کاری که میتواند انجام دهد این است که اگر صاحب ایدهای است خودش تلاش کند آن را در قالب کتاب یا مقالهای ارائه دهد و خودش هم برای انتشار و تبیین آن دست به کار شود و در نهایت هم در همین حد متوقف میماند.
چون ما فاقد «جامعه علمی منسجم و سازمانیافته» هستیم که در آن ایدههای متفکران ما مورد توجه واقع شود و آرایشان نقد شود و مورد ارجاع قرار گیرد. حتی گاه خلاف این را هم شاهد بودهایم که نه تنها ایدهها در جامعه علمی مورد توجه قرار نمیگیرد بلکه صاحبان ایده طرد ومورد بیمهری دانشگاه و همکاران خود واقع شدهاند. این یکی از مهمترین چالشهای ما در حوزه علوماجتماعی است. البته ممکن است این کاستی در دیگر علوم هم کم و بیش وجود داشته باشد اما در علوم اجتماعی نمود بارزتری دارد چون این علم یک «علم اجتماعی» است و بیشتر از دیگر علوم به «اجتماع» و «جامعه علمی» نیاز دارد. دلیل اینکه اندیشمندان ما نمیتوانند یک نظریه جامع و کامل در حد «نظریه سرزمینی» ارائه کنند این است که ما فاقد «اجتماع علمی» هستیم.
اقبال به روانشناسی در جامعه اتمیزه
موضوع علم اجتماعی «جامعه» است و نهاد جامعه در حال تضعیف شدن است؛ قبلاً با «زیست اجتماعی متکثر» از جمله خانواده، محله، قوم، طایفه و قبیله و... روبهرو بودیم اما اغلب حوزههای زیست اجتماعی ما تضعیف شدهاند و گسترش فضای مجازی هم به این آسیب، شدت بخشیده است. حتی ما ردپای این آسیب را در دانشگاهها هم شاهد هستیم. روزگاری دانشگاههای ما پر از نشستهای متعدد با مخاطبان متکثر بود اما اکنون کمتر میتوان از این شور و حرارت اجتماعات علمی در دانشگاهها سراغ گرفت؛ حتی کلاسهای درس دانشگاه هم دیگر آن شور و حرارتهای سابق را ندارند. بنابراین معتقدم دومین چالش مهم علوماجتماعی در ایران تضعیف شدن «نهاد جامعه» است؛ چون جامعه موضوع اصلی علوماجتماعی است.
در جامعه اتمیزه شده(گسسته) که همه چیز بر محور «فرد» سامان مییابد رسانهها و شبکههای اجتماعی سعی میکنند بیشتر بر «علم روانشناسی» متمرکز شوند چون «جامعه» تبدیل به «فرد» شده و آدمها از جامعه گسیخته و با جامعه بیگانه شدهاند. فرد به دلیل بیگانگیاش با زیستاجتماعی، دچار بحرانهای عمیق عاطفی، زیستی و اجتماعی میشود بنابراین ما بیش از «علم اجتماعی» به «علم روانشناسی» نیاز پیدا میکنیم که روح و روان فرد را درمان کند. گویا دیگر «جامعه» مسأله ما نیست و این «فرد» است که باید مورد بررسی و درمان قرار گیرد!
۲۱۶۲۱۶