به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فرهاد محرابی، پژوهشگر فلسفه سیاسی و ادبیات تطبیقی به بهانه یکصدمین زادروز احمد شاملو در هممیهن نوشت: شاملو تنها سه روز پیش از به پادشاهی رسیدن رضاهشاه متولد شد. تقدیر چنین بود که آنکس را که بحق «شاعر آزادی» میخوانیم، همزمان با طلیعه استبداد رضاشاهی پا بر این جهان بگذارد. این میتواند اشارتی در خود داشته باشد. در این یک قرنی که بر این سرزمین گذشته تصلب سیاسی در سپهر جامعه ایرانی در صور گوناگون خود حکمفرما بوده و از دیگرسو روشنفکری متعهد ایران، خستگیناپذیر، همپا و در توازی با آن، بالیده و دست از نقد و ستیز برای زندگیای شایسته برنداشته.
این موج امید و مبارزه برای آزادی و دموکراسی در ایران که شاملو (با تمام پیچوخمهای کارنامهی روشنفکریاش) یکی از راستینترین نمایندگان آن بوده را گویی سر بازایستادن نبوده و نیست. در تمام این سالها که به کارنامه روشنفکری او اندیشیدهام، یک چیز همواره مرا مسحور و حیران خود کرده و آن «سختجانی» شاملوست.
وقتی به زندگی او مینگریم که با درگیری، دلگیری و تنشی دیوانهکننده با پدر مستبد و به قول خود او «کلهشق» و نظامیاش گذشته و از همان سالهای کودکی و نوجوانی روحیه سرکشی و استبدادستیزی را در او بیدار کرده، تا سالهای تنهایی و تنگنای مالی جوانی و میانسالی، در کنار سایه سنگین ارتجاع پهلوی دوم که برخی از درخشانترین اشعار سیاسی-اجتماعی او زاده آن سالهاست، تا سالهای فروماندگی و هراس سیاسی دهههای ۶۰ و ۷۰ که سرخوردگی، یأس و بیماری از پس بیش از نیم قرن کار فکری و مبارزه ادبی، در شعر و شخصیتش بروز مییابد (و به سرشت معترض آثارش رنگی فلسفی و چندلایه میزند)؛ در تمام این مقاطع آن «غول زیبا» از پا نمینشیند. ستیز بیامانش با حقارت و بردگی را گویی سر خاموشی نیست.
شاملو نماینده آن «روشنفکری راستینی» است که هرچه گذشته، به اهمیت و جایگاهاش بیشتر واقف میشویم؛ زیرا هرچه میگذرد کمتر و کمتر روشنفکرانی در شمایل او در ایران امروز مییابیم. در زمانهای که «کارگزاران فکری فاشیسم» در مقام به اصطلاح منورالفکر، دستاندرکار «ریبرندینگ» ارتجاع در شمایلی سکولار و سرمایهمحور برای آینده سیاسی ایراناند، میراث فکری شاملو و دیگرانی چون او (مصطفی رحیمی، مسکوب، ساعدی و اندک دیگرانی) که مبتنی بر هیچ چیز نبود جز مصلحتگریزی، استبدادستیزی (تحت هر لوا و هر نامی) و مدافع راستین دموکراسی و حاکمیت مردم بودن (به هر بها و بیهیچ مماشاتی)، بیگمان میراثی ارزشمند است. آن کورسوی امید و بیدارباش در زمانهای است که «آزادی»، مطاعی کمارج دانسته میشود که گویی میتوان بر سر هرچیز به معاملهاش نشست.
شعر سیاسی شاملو به هیچ عنوان «سیاستزده» و «ایدئولوژیک» نبود. برای او هیچ چیز والاتر از دفاع از جامعهای بسامان برپایه پاسداشت مقام انسان، مبتنی بر بینش و نظرگاهی پویا و نافی ستمگری، نابرابری و تهیدستی نبود. اشعارش بهروشنی گواه این رویکرد هستند. این «دغدغهمندی» در قبال آینده جامعه ایرانی و چندوچون مختصات سیاسی-اجتماعیای که شاعر در آن میزیست، توأم بود با دلزدگی مفرط از «رذالت سیاست».
در جایی در رد سیاسی بودن شعر خود میگوید: «اسمش را سیاست نگذاریم. برای اینکه سیاست آنقدر کثیف است که حتی اگر غبارش به دامن شعر بنشیند آن را آلوده میکند. اینها شعر سیاسی نیست، شعر اجتماعی است و در ستایش انسان. چون سیاست در ذاتش جز فریب، دروغ، چاخان، تبلیغات و این حرفها چیزی نیست» (شناختنامه احمد شاملو، ص ۷۴۵). آری همو که تا اینحد دلزده از سیاست بود، بیش از هر شاعری در ۱۰۰سال اخیر در باب آزادی سیاسی و سربلندی ایرانی که به تمام معنا عاشقش بود شعر سرود.
شاملو فرزند زمانهای بغرنج بود. جنگ جهانی و اشغال ایران را از سر گذراند (در اعتراض به اشغال ایران راهی بازداشتگاه روسها در رشت میشود و متعاقب آزادی در سال چهارم دبیرستان در ارومیه، «دموکراتها» او و پدرش را مقابل جوخه اعدام قرار میدهند و هردو به لطف معجزهای، از مرگ نجات مییابند)، سرکوب جنبش ملی ایران را در مردادماه ۳۲ دید و در سوگ مبارزانی چون تقی ارانی و دوستانی چون مرتضی کیوان و وارطان سالاخانیان سرود.
در انقلاب ۵۷ و حوادث متعاقبش در مقابل سایه سنگین سانسور و ارعاب ایستاد، بااینحال از سرودن درباب «زندگی» و «آزادگی» دست نکشید. همانگونه که در شعر «چلچلی» میگوید، به ما آموخت که فریاد را از یاد مبریم چراکه «ما/ - من و تو -/ انسان را رعایت کردهایم/.../ و عشق را رعایت کردهایم». و ازاینرو امید را از یاد نبردهایم. در همان شعر بود که سرود: «از مهتابی/ به کوچه تاریک/ خم میشوم/ و به جای همه نومیدان/ میگریم.»
او در این مسیر تاریک و سنگلاخ، لغزشهایی هم داشت. لغزشهایی که باید آنها را نیز زاییده زمانهای بغرنج دانست. لغزشهایی همچون نقد نابجا و خامدستانهاش به فردوسی یا شعرش در سوگ خسرو روزبه که بعدها انگیزه سرایش آن را منتفی میداند؛ زیرا به قول خودش شعری بوده در سوگ «جلادی فاقد احساس» که چیزی جز جنایتکاری صرف نبوده که نمیتوان دفاعی از او داشت «حتی اگر دست به قتلنفس موجودی حتی بیارجتر از خود» زده باشد (دفتر دوم مجموعه آثار، یادداشتها و توضیحات، ص ۱۰۴۶).
ما اکنون اما از بسیاری جهات در وضعیتی بغرنجتر از وضعیتی هستیم که شاملو در سرمقاله معروف نخستین شماره هفتهنامه «کتاب جمعه» در مردادماه ۱۳۵۸ ترسیم کرده. آنجا که مینویسد: «اکنون ما در آستانه توفانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری توفانی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفانِ بیامان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمیکند. هر فریادی آگاهکننده است.»
او در همانجا گرچه میداند «نهاد تیره دوران دیری نخواهد پایید» اما نگران دموکراسی، ملیت، مدنیت و فرهنگ ایران است. ما اکنون دقیقا بعد از قریب نیم قرن که از این سخنان میگذرد همچنان دلنگران ایران، فرهنگ و اجتماع ایرانی هستیم.
نگرانیم که گفتمان دموکراسیخواهی دیگربار در مغاک دریدگی و تاریکاندیشی ارتجاع در اکنون و آینده سیاسی ایران درغلتد و آرزوی دیرینمان برای آزادی که از مشروطه بدینسو پیگرفتهایم، دیگربار ناکام شود. شاملو یک چیز بیشتر از ما نمیخواهد: «پرسشگری» و «حیرت» درباب سرنوشتی که برایمان رقمزدهاند و میزنند. همو که زمانی گفت: «که زمین/ از این گونه حقارتبار نمیمانْد/ اگر آدمی/ به هنگام/ دیده حیرت میگشود» همو که در هر شرایطی «امید» را پاس داشت و گفت: «نه/ نومیدْ مردم را معادی مقدر نیست./ چاووشی امیدانگیز توست بیگمان/ که این قافله را به وطن میرساند»
۲۵۹