صد و پنجاه و سه سال قبل، وقتي اعتمادالسلطنه كتابچه سانسور را (با نگاهي به قوانين فرانسه) نوشت و به شاه داد، يقين داشت كه سانسور سودمند است ولو اين كه سود حاصله، مستقيما عايد مردم نشود. شاه ترجيح ميداد كه نوشتجات مطبوعات خارج (از قبيل عروهالوثقي و قانون) به دست منتقدان داخلي نيفتد. ضمنا لازم بود كه مطبوعات داخلي نيز به دقت بررسي شود كه مبادا مطلبي مخالف دين مبين در آنها درج شود. بنابراين ميبينيد كه نميتوان منكر سودمندي سانسور شد.
بعدها سانسور توسع يافت. پس از صدور فرمان مشروطه، اصل سيزدهم قانون اساسي با تاكيد بر اين كه نبايد «هيچ امري از امور در پرده و بر هيچ كس مستور نماند» مميزي مطبوعات را رد كرد اما خيلي زود معلوم شد كه چنين ترتيبي «سودمند» نيست بنابر اين پس از بمباران مجلس، چنين مقرر شد كه عامه مطبوعات، به شرطي كه حاوي مطالب «ضلال و مواد مضره به دين مبين نباشند» آزادند كه چاپ شوند.
به موازات گسترش موضوعات و مسائل اجتماعي و سياسي، در سالهاي بعد، دايره سانسور هم گسترش پيدا كرد و مسائل محرمانه دولتي، امور امنيتي، ضرورت حفظ آبروي رجال دولتي و مردم عادي و مسائل اخلاقي و مذهبي را در بر گرفت و سينما و راديو و تلويزيون را نيز شامل شد كه امري طبيعي بود. اما افراط و تفريط، باعث شد كه مقولهي نظارت پا را از دايرهي عقل سليم بيرون بگذارد و دامن سانسور به ابتذال آلوده شود. اولين بار در زمان پهلوي اول، نشانههايي از انحطاط در مقولهي مميزي ديده شد. در اين مقطع، علاوه بر روزنامه و مجلات، اعلاميههاي ترحيم نيز مشمول سانسور بودند. سانسورچي معروفي به نام محرمعليخان (كه در اصل، راننده بود) نمونههاي چاپي را ميخواند و هر كلمهاي را كه ناروا تشخيص ميداد عوض ميكرد. گفته شده كه او هر جا لغت «شراب» ميديد به جايش مينوشت «سركهشيره»! در موردي ديگر، اين مصراع حافظ را نپسنديد و گفت كه به رضاشاه برميخورد: «رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي»! بعد از شهريور 20 وقفه كوتاهي در كار نظارت بر مطبوعات و راديو ايجاد شد اما به زودي، دستگاه سانسور كار خود را آغاز كرد و به نظر ميرسيد كه دوباره عقل سليم و چهارچوب و هدفمندي با هم تركيب ميشوند. پرويز خطيبي تعريف ميكند كه وقتي مرحوم بيژن ترقي در دهه چهل شمسي ترانه معروف «ميزده شب» را سرود بند اول ترانه چنين بود: ميزده شب چو ز ميكده باز آيم/ بر سر كوي تو من به نماز آيم» راديو از سازندهي تصنيف خواست كه يا نماز را از ترانه حذف كند يا لغت ديگري به جاي آن بگذارد كه در نهايت، «نياز» جايگزين شد.
با اين همه، در دهه چهل و به ويژه پنجاه شمسي، باز هم دستگاه سانسور خويشتنداري را از دست داد و به عقل سليم پشت كرد. به عنوان مثال، تا دهه سي شمسي، آئيننامهي سينما بر جلوگيري از پخش تصاوير خشن و برهنه اصرار داشت اما در اين دوره، سانسور اخلاقي به يك باره رها شد و در مقابل، تعدادي از فيلمهاي موج نوي ايراني به ظن سياسي بودن زير تيغ سانسور رفت يا توقيف شد (از قبيل: رگبار، گاو، پستچي، گوزنها، دايرهي مينا و...) در بخش كتاب و مطبوعات نيز كار به جايي رسيد كه دستگاه نظارت، لغاتي از قبيل شب، بيمارستان، تاريكي، ديوار و فرياد را از متن مقالات و اشعار حذف ميكرد.
بعد از انقلاب نيز طبيعي بود كه نظارت بر مطبوعات و ديگر رسانهها برقرار باشد اما به نظر ميرسيد تركيب عقل سليم و چهارچوب و هدفمندي، امري پذيرفته باشد. خوديها از مته به خشخاش گذاشتن ناظران و متوليان نظارت در امان بودند و مشخص بود كه حساب و كتابي در كار است. با اين همه از اواسط دههي هشتاد، سليقه، به عنوان عنصري مزمن، قواعد و چهارچوبها را در نورديد و صد البته وقتي پاي سليقه در ميان باشد، نميتوان حد يقفي براي سانسور متصور بود. چنين است كه كار به جايي رسيده كه تلويزيون، توليدات خود را هنگام بازپخش، سانسور ميكند! تا قبل از اينكه رسانهي ملي، لوگوي باشگاه رم سانسور شود، ميشد براي اين قبيل رفتارهاي رسانه دليلي تراشيد اما وقتي سازمان اوج، به عنوان تهيهكننده سريال پايتخت، محصول كار خود را سانسور ميكند چه بايد گفت؟ فرض بديهي اين است كه سازمان اوج، قصه را كاملا بررسي كرده و مورد تاييد قرار داده و مستقيما زير نظر خودش سريال را توليد كرده است. پس چه؟ عقل سليم چه شد؟ سودمندي چنين سانسورهايي كجاست؟ اتنهاي اين راه به كجا ميرسد؟ آيا عقل سليمي هست كه به اين پرسشها پاسخ دهد؟