«اشکان، انگشتر متبرک، و چند داستان دیگر» یکدستی عجیبی دارد؛ از عنوان غیرعادی، بامزه و متناسب آن گرفته تا تکتک داستانکها و نقاط تقاطع آنها با یکدیگر و گرد شدن نهاییشان در انتهای فیلم. قصه اصلی فیلم هم به اندازه عنوان آن غریب و جذاب است؛ فقط همین تکایده را تصور کنید که دو تا مرد کور، نقشه دزدی کشیدهاند. توجه دارید که؛ دو تا مرد «کور»! یک نقشه بیعیب و نقص که به یک مرد بینا احتیاج دارد تا وقتی این دو قسر دررفتند، همه چیز بر سر او خراب شود و نگهبانان به طرف او شلیک کنند! ایده فوقالعادهای است، نه؟ انرژی فیلم را از همین تک ایده میتوان فهمید. میتوان فهمید که «اشکان...» فیلم کسی است که عاشق سینماست. کسی که سینما را با فیلم دیدن یاد گرفته، نه با فکر کردن به حرفهای گندهگندهای که میتوان از طریق این «مدیوم» به خورد تماشاگر داد. ایده کسی است که ارتباط تنگاتنگی دارد با آن چیزی که ما به عنوان «سینما» میشناسیماش و دوستش داریم. کسی که بدون این که خودش را درگیر بیماری رایج در سینمای ایران، یعنی مضمونمحوری کند، فیلمی ساخته که از دلش برآمده، و هم قصه بسیار جذاب و درگیرکننده و پرشوری دارد که تماشاگر از دیدنش لذت میبرد، هم در انتها بامزهترین و تأثیرگذارترین تحول شخصیتی فیلمهای این دوره از جشنواره شکل میگیرد. تجربه تماشای فیلم «اشکان...» با ریتم متناسبی که دارد، با شخصیتهای دوستداشتنی و عجیب و غریبی که شاید بیش از خیلی از شخصیتهای فیلمهای اجتماعی قابل درک هستند، با درهم ریختگی رواییاش که واقعاً خوب درآمده، با آن همه ارجاعهای به جایش به فیلمهای سالهای اخیر تاریخ سینما، با بازیهای خوب نابازیگرانش، و با حال و هوای درست جوانانهای که در فیلم جریان دارد، خستگی جدیت فیلمهایی را که در این روزها تماشاگرش بودیم، از تنمان به در کرد.ای کاش یکی پیدا شده بود که تولید «اشکان، انگشتر متبرک، و چند داستان دیگر» را به شکل 35 میلیمتری متقبل شده بود؛ حیف شد.
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۸:۵۲
کوثر آوینی
منبع: بدون منبع