۰ نفر
۲۰ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۷:۲۰

حسین معززی‌نیا

 

شنبه، نوزدهم بهمن‌ماه؛ ساعت یک بعدازظهر: قرار است «دوزخ، برزخ، بهشت» را ببینیم. ابتدا در سفیدی خانه‌ای دیده می‌شود و بعد، در سیاهی نوشته می‌شود «دوزخ». مهتاب کرامتی وارد خانه درندشتی می‌شود و سر فرصت در حیاط و داخل خانه می‌چرخد تا سروکله علی مصفا پیدا می‌شود و شروع می‌کنند به حرف‌زدن با هم. چیزهایی می‌گویند درباره گذشته‌شان و رابطه شکست‌خورده‌شان در زندگی مشترک.

ساعت یک و بیست دقیقه: کرامتی و مصفا همچنان دارند با هم ـ و در واقع برای ما ـ حرف‌هایی می‌زنند تا بفهمیم رابطه‌شان چه مختصاتی داشته و بر آن‌ها چه گذشته و عشقشان به کجا انجامیده.

ساعت یک و سی دقیقه: حالا دارند سفرشان به شمال و علاقه به تونل و جاده را به یاد هم می‌آورند و این‌که با دوربین دو لنزی عکس می‌گرفته‌اند و از این‌جور قضایا.

ساعت یک و چهل دقیقه: بعد از این‌که مرد فهمیده زن ازدواج کرده، دور جدیدی از مرور خاطرات آغاز می‌شود و در قالب دیالوگ‌هایی که هم بد نوشته شده‌اند و هم بد اجرا می‌شوند، ادامه می‌یابد.

ساعت یک و چهل‌وپنج دقیقه: جانمان خلاص می‌شود و اپیزود جدیدی به نام «برزخ» آغاز می‌شود؛ مسعود رایگان حرف‌هایی با پسرش می‌زند که در طی این حرف‌ها ما می‌فهمیم سوابق خانواده و روابط بین افراد به چه ترتیب بوده.

ساعت دو: مسعود رایگان در رستورانی نشسته و با مسعود کرامتی خاطرات دوران تحصیلشان را به یاد هم می‌آورند. رایگان می‌گوید: «بعضی اوقات باید خاطرات را آپ‌تودیت کرد دیگه، نه؟»

ساعت دو و بیست دقیقه: داستان قبلی در یک وضعیت نامفهومی تمام شده و حالا داستان سوم در وضعیتی که مرد داستان در همان ابتدا مرده، شروع شده است. پریوش نظریه مونولوگ‌هایی آمیخته به شعر و چیزهای دیگر می‌گوید که بناست ما را نسبت به گذشته شخصیت‌ها مطلع کند.

ساعت دو و بیست‌وپنج دقیقه: حالا روح شوهر هم ظاهر شده و با هم درباره گذشته و خاطراتشان حرف می‌زنند. در این فکرم که چه کسی بود که می‌گفت داستان ماهیتاً پدیده‌ای است که در رفت و برگشت و تضاد و تعلیق و پنهان و آشکار کردن مداوم اطلاعات و این‌جور چیزها خلق می‌شود، نه در خفه‌کردن تماشاگر به این ترتیب که بازیگرها بایستند و رو به ما خاطره بگویند.

ساعت سه و چهل‌و‌پنج دقیقه: نمایش «پستچی سه بار در نمی‌زند» آغاز می‌شود.

ساعت پنج: فیلم تا این جا عالی پیش رفته. هر چه سر فیلم قبلی دقیقه به دقیقه ساعتم را نگاه می‌کردم، در این یکی اصلاً نفهمیدم زمان چطور گذشت. کاملاً غافلگیر شده‌ام؛ فیلم موقعیت‌های جذابی را در یک عمارت سه‌طبقه روایت می‌کند و هم گفت‌و‌گوهای جذابی دارد و هم بازی‌های خوب و هم کارگردانی ماهرانه‌ای که در مقایسه با کارهای گذشته حسن فتحی به‌وضوح جهش خارق‌العاده‌ای را نشان می‌دهد.

ساعت پنج و ده دقیقه: نشد! چند دقیقه‌ای است موقعیت سه‌گانه داستان به ماجراهای طبقه اول منحصر شده؛ فروتن در گودالی سقوط کرده و با این واقعه، مکان جدیدی در زیرزمین به فیلم اضافه شده. موقعیت‌های بی‌معنی و غیرجذاب دارد افزایش می‌یابد، و در نهایت، فیلم با یک پایان‌بندی نامتناسب بسته می‌شود. حیف، واقعاً حیف!

ساعت هجده و چهل‌وپنج دقیقه: فیلم باطراوت و بامزه و سرحال شهرام مکری را می‌بینیم؛ یک فیلم تجربی جذاب که با انرژی و شور ساخته شده و حاضر‌ان در سالن را به وجد می‌آورد. فیلم شهرام شبیه دیگران نیست؛ شبیه خودش، دغدغه‌‌هایش و فیلم‌های کوتاه فوق‌العاده‌اش است و حتی ارجاع‌های بی‌پایانش به فیلم بزرگ زندگی همه‌ ما (پالپ فیکشن) هم بیش از آن‌که شباهتی بین کار او با فیلم تارانتینو ایجاد کند، به شخصی‌ترشدن فیلمش کمک کرده.

ساعت یازده شب: در یک وضعیت فشرده و غیرعادی، با تراکم بی‌سابقه جمعیت و در وضعیتی که روی صندلی‌های تاشوی عاریه نشسته‌ایم و فاصله‌مان با پرده سینما بیشتر از یکی - دو متر نیست، بالاخره «درباره الی» را نشانمان می‌دهند. فیلم غریب و نامتعارفی است. ترجیح می‌دهم الان و در این ساعت از شب درباره‌اش چیز مفصلی ننویسم و منتظر بمانم کلنجارهایم با دنیای فیلم به جای مشخصی برسد اما آنچه فعلاً بدیهی است، تفاوت سطح حیرت‌انگیز کیفیت اجرای «درباره الی» با دیگر آثار جشنواره امسال است؛ فرهادی در هدایت بازیگر، فضاسازی و چیدن میزانسن‌های متحرک گروهی به تسلطی بالاتر از حد انتظار رسیده است. سکانس‌های بادبادک هوا کردن الی در کنار دریا و نماهای بسته از صورت او با روسری قرمزش هنوز دارند در ذهنم تکرار می‌شوند. «درباره الی» چه تصویر دقیق و بی‌نظیری از زندگی امروز آدم‌ ایرانی نشانمان می‌دهد.

 

کد مطلب 3570

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =