۰ نفر
۱۸ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۶:۳۶

پیام سلامت

وساطت آرش خوشخو هم هیچ فایده‌ای نداشت، مرجان‌خانم‌ پایش را توی یک کفش کرده که باید بروم، رضا هم پایش را توی یک کفش کرده که باید بمانم. به نظر می‌آید که مرجان‌خانم‌ و رضا کلی مسئله و مشکل قدیمی با هم داشته‌اند و من فقط یک استفاده ابزاری‌ام تا حساب‌های قبلی‌شان را تسویه کنند. چه کسی فکر می‌کرد بعد از یک عمر استفاده ابزاری کردن از دیگران، خودم این چنین...

 داشتم به فیلم‌هایی که این چندروزه دیده بودم فکر می‌کردم و نکات شاخص فیلم‌ها را آنالیز می‌کردم تا در یادداشت هایم به بررسی آن‌ها بپردازم که صدای مرجان‌خانم‌ را شنیدم که به امیر می‌گفت: «این رفیق مسخره‌ت باید همین امروز وسایلش‌رو جمع کنه و از این‌جا بره، والا...» رضا گفت: «والا چی؟» مرجان‌خانم‌گفت: «والا من می‌رم.» رضا گفت: «چه بهتر.» مرجان‌خانم‌ قندانی را که روی میز بود برداشتند و با شدت به طرف سر رضا پرتاب کردند، رضا جاخالی داد و قندان به صفحه ال‌سی‌دی بزرگی که پشت سر رضا نصب شده بود خورد. ال‌سی‌دی شکست و فروریخت و نابود شد...

سکوت مرگ‌باری بر خانه حکم‌فرما شد، بعد مرجان‌خانم‌ نعره زدند: »دیوانه معلوم هست چی کار می‌کنی؟ تلویزیون‌رو خورد کردی.» رضا گفت: «من خورد کردم یا تو؟» مرجان‌خانم‌ گفتند: «تو.» رضا گفت: «تو قندون‌رو پرت کردی.» مرجان‌خانم‌ گفتند: «خوب کاری کردم. تو چرا جاخالی دادی؟»  رضا گفت: «برای این‌که‌ اگه جاخالی نمی‌دادم، قندون می‌خورد تو سرم، سرم می‌ترکید.» مرجان‌خانم ‌گفتند: «این‌قدر چرت‌وپرت نگو. می‌گم چرا جاخالی دادی؟» رضا گفت: «برای این‌که‌ نمیرم.» مرجان‌خانم گفتند: «حالا دیدی تقصیر کی بود؟ اصلاً من اشتباه کردم با تو ازدواج کردم. تا فردا هم اگه یه ال‌سی‌دی عین قبلی نخری، من می‌دونم و تو.» رضا گفت: «خودت شکوندی، خودت هم باید بخری.» من برای این‌که‌ دعوا تمام شود گفتم: «دعوا نکنین. من خودم یه  ال‌سی‌دی بهتر از این برایون می‌خرم.» فکر می‌کردم رضا بلافاصله با این پیشنهاد مخالفت ‌کند ولی برخلاف انتظارم، بلافاصله موافقت کرد و گفت: «دمت گرم، مشکلو حلش کردی...» ناگفته پیداست که من توان مالی خرید یک تلویزیون 14 اینچ سیاه‌و‌سفید را هم ندارم، ولی چون یا حرفی نمی‌زنم، یا اگر بزنم پای آن می‌ایستم، تصمیم گرفتم پول جور کنم. اما چطور؟ به خودم گفتم ایام جشنواره است، به فیلم‌هایی که دیده‌ای فکر کن. مطمئناً راهی می‌یابی، از عیار14 گرفته تا بیست  و از می‌زاک تا صداها، تمام فیلم‌ها را از نظر گذراندم، ولی راه‌حل مناسبی نیافتم. چطور باید یک‌شبه‌ میلیونر می‌شدم؟ گفتم بگذار غیر از فیلم‌های جشنواره، به فیلم‌های اسکار هم فکر کنم که یکباره فیلم میلیونر زاغه نشین به کمکم آمد... «دوستان عزیز، هرکس می‌خواهد اسمش در این ستون بیاید و یک‌شبه ره صدساله طی کرده ممتاز و مشهور و انگشت نمای خاص و عام شود، چهارمیلیون تومان به من بدهد. من هم با نوشتن اسم او در این ستون یک‌شبه معروفش می‌کنم.»

بعدالتحریر: هنوز این آگهی چاپ نشده، فردی به اسم امیرحسین رسائل تماس گرفته که «من می‌دم، تو چاپ کن.» فکر کردم مشکل حل شده است، ولی دوستم آقای ح.ا (حمیدرضا ابک) می‌گویند حرف نام‌برده را باور نکن، چون نام‌برده وعده می‌دهد ولی بعد از این‌که‌ اسمش را چاپ کردی، نمی‌دهد. 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 3429

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 6 =