«صداها» از آب درنیامده. میبایستی صدا کاراکتر میشد که نشده. ساختمان و آپارتمان هم ول شده. با تکهپارهکردن و جابهجاکردن صحنهها و پلانها و تلخی تحمیلی مشکلی حل نمیشود. «شبهای روشن» چیز دیگری بود.
«شبانهروز» یک ویدیوآرت کشدار، وراج، مغشوش و فرمباز است برای ارضای فیلمسازان جوان فیلم و طرفدارانشان.
صدرحمت به خزعبلی چون «میزاک».
« زمانی برای دوستداشتن» تمام قدرتش را از بازی فوقالعاده پسر نوجوانی میگیرد در نقش یک معلول که به دلیل سنگینی و سختی نقش و نیز شکنندگیاش، قابل تحسین است. و ما را متوجه روح بزرگی میکند که از فهم آن (معلول و معلولیت) بهخوبی برآمده و توانسته آن را به ما منتقل کند. آفرین به محمدعلی شادمان و آفرین به انتخاب فیلمساز و کارش با این بازیگر نوجوان. اما کاستیهای فیلم نیز متوجه فیلمساز است: پرداخت تلویزیونی، لحظات اضافی و سانتیمانتال. فیلم ما را به خود انسانیمان نزدیک میکند؛ برخلاف اکثریت شاهکار»های پرمدعای جشنوارهایمان.






نظر شما