در بخشی از این یادداشت می خوانیم:
-
... سالها گذشت و انقلاب شد قانون اساسیای نوشته شد که در آن اصل چهارمی بود که شرع را به این مملکت بر میگرداند. خوشحال شدیم و فکر میکردیم با یک جمله در یک کتاب مشکلات حل میشود. نفهمیدیم که آنکه در مسند قضا خواهد نشست، در دانشکده حقوق نشسته است و یاد گرفته بازجویی کند و دلیل جمع کند و متهم را به کارشناسی و پزشکی قانونی بفرستد.
-
به این آقای قاضی اصلا نیاموختیم که خدا که گفت سنگسار کن، در کنارش چهار بار اقرار و شهادت را با آن شرایط ویژه نیز گفته است. نگفتیم اگر اقرار کرد و بعد انکار، سنگسار ساقط میشود.
-
نگفتیم اگر توبه کرد مثل بچهای که تازه به دنیا آمده پاک است، پاک پاک! نظام تفتیشی فرانسه را قالب کردیم به نظام کیفری جامعه اسلامی و دانشکده علوم قضایی هم که تاسیس کردیم به جای آنکه طلاب فقه خوانده را فرابخوانیم و به آنها حقوق نیز بیاموزیم، دانشکدهای در عداد همان دانشکدههای دیگر بنا کردیم و بعد سکینه محمدی آشتیانی را آوردیم در 20:30 و گفتیم او از وکیل خائنش که سر از بیبی سی ملعون در آورده شاکی است.
-
داستان سکینه محمدی را آمریکا و انگلیس و صهیونیستهای خبیث کردند در بوق! اما ما چه کردیم؟ هیچ! از یک طرف به قاضی آنچه باید یاد میدادیم، یاد ندادیم. از طرف دیگر ابزار رسانه دادیم دست چند تا خبرنگار بیخبر از احکام شرع که دنبال خبرند که در بوق کنند. آدمهایی که نمیفهمند فردی که متهم به زنای محصنه است را نباید با حجاب برتر در تلویزیون نمایش داد.داستان م. ا در تاریخ ماند و هر که فقه خواند اسم شریف! او را دانست. لکن داستانش عبرت نشد که سکینه محمدیها را بنا نبود به جرم زنا مجازات کنیم. قرار بود گناهشان را بپوشانیم و بگوییم لعلّک قبلت...
نظر شما