اکبر اکسیر معتقد است که باید به حال شعر فکری کرد و آن را به دنیای امروز کشاند.

سجاد صاحبان زند: اکبر اکسیر که احتمالا تا ابد فارسی را با لهجه شیرین آذری حرف می زند، لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارد. او چندی قبل مجموعه شعر «ملخ‌های حاصلخیز» را منتشر کرد، مجموعه ای که همچون دو مجموعه آخر شاعر زبانی طنز آمیز دارد و از سبکی پیروی می کند که اکسیر آن را «فرانو» نام نهاده است.

اکسیر نخستین مجموعه شعرش را با عنوان « درسوگ سپیداران» در سال 1361 و توسط انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. مجموعه دوم او بعد از 21 سال با عنوان  «بفرمائید بنشینید صندلی عزیز» در سال 1382 منتشر شد. او در سال 1384«غزلیات میزا محمد رحیم طایر آستارایی با نام (طایر خیال) » را منتشر کرد. «زنبورهای عسل دیابت گرفته اند» در سال 1385 منتشر شد و توانست برگزیده کتاب سال طنز از سوی حوزه هنری و یکی از نامزدان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش شعر در 86 باشد. آخرین کتاب او بهانه است برای این گفتگو. 

شنیده‌ایم که نوشته‌های اکبر اکسیر و شعرهایش خیلی با معیارهای شعر جور نیستند، بلکه متون طنزآمیزی هستند که  نمی‌شود عنوان شعر را بر آن گذاشت. به نظر شما چه چیزی شعر هست و چه جوابی برای این دوستان دارید؟
من از دوستانی که لطف می‌کنند ، مکثی روی شعرهای من دارند و اظهار می‌کنند که این‌ها شعر نیست، تشکر می​کنم. من حق را به این عزیزان می‌دهم، با توجه به تعاریف مختلف که در ادب هزارساله ماست، با توجه به تراوشات کلاس‌های ادبیات اساتید محترم در کلاس‌های دانشگاهی، با توجه به ذهن کلیشه​ای، با توجه به تمام رسانه‌ها، با توجه به تمام فرهنگ‌ها و کتاب لغاتی که شعر را کلماتی موزون، مقفّا، خیال‌انگیز، لوکس، فاخر و ... تلقی می‌کنند، من به تمام این عزیزان در این مورد حق می‌دهم و تشکر می‌کنم.

من به همه این عزیزان واقعاً تبریک می‌گویم که به قصد و نیت خودشان رسیده‌اند. با این همه از این دوستان می خواهم اجازه بدهند که این نوع کلمه که اصلاً نمی‌خواهیم نام شعر را به آن بدهیم، نفس بکشد. حتی اگر نام «فرانو» را هم قبول ندارند، هر نامی که دلشان می‌خواهد روی آن بگذارند: کروکودیل بگذارند، مارمولک یا یک نامی دیگر.

من آمده‌ام بگویم که عزیزان من، ما هر قدر هم دم از آوانگاردیسم بزنیم، دم از پیشرو بودن و پیشرفت ادبیات بزنیم، هنوز یک قدم از نیما دور نشده‌ایم. هنوز یک ورق از نامه‌های نیما را نخوانده‌ایم. من در یک مصاحبه دیگر نیما را «نیچه ایران» نامیدم به خاطر مظلومیتی که بر نیمای عزیز رفت. به خاطر این‌که هیچ کس نیامد بگوید که این پیر یوش در این بحبوحه چه رازی را دارد افشا می‌کند.

 چرا؟
همه چسبیدیم به مارک پدر شعر نو و خلاصش کردیم. در حالی که من همان کاری را می‌کنم که نیما در نامه‌هایش، در سفارشات، در حرف‌های همسایه‌اش زده است. من آمده‌ام طبیعتم را ببینم و شعر طبیعی خودم را بگویم. من وقتی که در کوچه و بازار راه می​روم، روزنامه‌ها و رسانه‌ها را می خوانم و صدای رسانه برتررا- که رادیو و تلویزیون باشد- می‌شنوم، به هیچ وجه با لحنی مواجه نمی​شوم که آقایان با آن شعر می‌نویسند.

شعری که من نوعی الان به آن تکیه می‌کنم، همان شعری است که برشت در زمانه خودش، اریک فرید در زمانه خودش و شاعران عرب شاید چهل سال قبل از ما صدایش را پخش کرده‌اند و تشت‌شان را هم از بام‌ها انداخته‌اند. ولی ادبیات ما فقط و فقط در زمینه شمایل‌سازی و سینه‌زنی و بزرگ کردن انسان‌هایی که واقعاً بزرگ نیستند، کار می کند. ادبیات ما مشق بزرگی می‌کند. ما چقدر پشت این و آن سینه بزنیم و این را پدر شعر نو و آن را باجناق شعر فلان حساب بکنیم؟ تمام دوستانی که می‌آیند قدمی بردارند، با سد بزرگی مواجه می شوند.

من نمی‌دانم چرا در تمام هنرها، همه اجازه دارند که قد علم بکنند. با دوسال سابقه کار، آقا بشود پدر فلان هنر ایران و هرروز مصاحبه و هر روز عکس و ...یا یک نفر دیگر با سه سال نوازندگی، با چهار سال رفتن و کلاس عکاسی دیدن، هنرمند شود، ولی یک نفر بدبخت که چهل و پنج سال در زمینه شعر فارسی با سی و دو سال سابقه معلمیِ ادبیات، حرف می زند غلط است. وقتی که پیشنهادی می‌کند همه دهن‌ها کج می‌شود.

من هیچ ادعایی ندارم. من آمده‌ام با همان لهجه ترکی، با همان صمیمیت سیّال شهرستانی، با همان نوای بینوایی بگویم که درجا می زنیم. خدا شاهد است در ادبیات ما بعد از نیما- اگر تا شاملو را ده قدم حساب بکنیم -  آمده‌ایم و در شاملو مانده​ایم. مصاحبه پشت مصاحبه که ما هم برویم و بیهقی را دوباره احیا بکنیم. خودمان را پشت امید پنهان کردیم. به زبان اخوان واقعاً حرف‌هایی زدیم که فعل و فاعلش مربوط به قرن چهارم بود.

ما در ادبیات معاصر فردی مثل آقای پرویز شاپور را داشتیم. می‌خواهم نظر شما را در باره پرویز شاپور بدانم. می‌گویند شعرهای اکبر اکسیر کاریکلماتورهای بست‌یافته هستند. یعنی اینکه بعضی وقت‌ها یک شعر را می‌شود در یک جمله گفت. آیا شما این را یک ضعف می‌دانید؟ یا این که این یک خصوصیت به شمار می آید؟
وقتی پرویز شاپور کاریکلماتور را آورد، هیچ کس تحویلش نگرفت. همچنان که تا دهه قبل کسی احمدرضا احمدی را قبول نمی‌کرد. همه می‌گفتند که کار احمدرضا احمدی نثر روزنامه‌ای است و به خاطر دوستی با فروغ  مطرح شده​است.ولی ما به مرور زمان فهمیدیم و جامعه ادبی قبول کرد که پایداری در حرف حق همیشه به نفع طرف خواهد بود. و یادمان باشد که اگر این کاریکلماتورهای شاپور بار ادبی و بار گرافیکی نداشت، حتی تأیید شاملو و نامگذاری شاملو هم نمی‌توانست آن را پیش ببرد.

پرویز شاپور در اصل یک طنزپرداز بالفطره بود، مثل جانیان بالفطره. اصلاً از سراپای وجودش طنز می‌ریخت. زندگی‌اش طنز بود. لباس پوشیدنش، صورت و لباس و قیافه‌اش..آن‌هایی که می‌گویند شعرهای من مثل کاریکلماتورهاست، همان کسانی هستند که باور نمی‌کنند که دوره این شلمرود بازی‌ها گذسته است.

اگر تکرار و تقلید در شعر من بود، هیچ وقت کتاب من به چاپ ششم نمی‌رسید . بدون وبلاگ، بدون این که من اطلاعی از اینترنت داشته باشم، بدون این که دوستانی از من حمایت کنند، این شعر خودش قدم برداشته و دارد روز به روز دل‌ها را تسخیر می‌کند. این به خاطر جوهریت و معصومیتی است که در این شعرها وجود دارد.

البته  تنها به چاپ چندم رسیدن مهم نیست. احتمالاً شما افق‌های بیشتری را می‌بینید...
من فعلاً این​ها را پیش‌شعر می‌بینم. در این شعرهایی که به نام فرانو صادر می‌کنم، هیچ قصدی ندارم و تنها دارم مکانیزم‌های رسیدن به طنز را در هر شعر پیاده می‌کنم. حالا یکی بیاید بگوید این کلمات، حرکات مکانیکی در ادبیات است. من اصلاً با شعر خیال‌انگیز کاری ندارم. شعر من هیچ کدام از این‌ها را ندارد. ولی یک نمکی دارد؛ از زبان یک کودک معصوم که حرف‌های گُنده می‌زند.

آقای اکسیر چه عاملی باعث شد که به سمت این جنس از شعر بروید؟ چه حس و انگیزه‌ای شما را به این سمت کشاند؟
یک آگاهی بسیار آزار دهنده. یک مهربانی ظالمانه. من بعد از این که شعر سپید را به مرحله‌ای رساندم و غزل را به جایی رساندم، دیدم که بعد از آن دارم سیاهی لشکر می‌شوم. تا بیایم قدی علم کنم و نوچه درجه سه شعر سپید بشوم یا غزل فلانی... ده سال شعر را تعطیل کردم. در یک شعری در کتاب اولم نوشته‌ام که «راهیانش را نیز، ماهیانش را نیز»

من اصلاً کار را سپردم به دیگران. از دنیای شعر و شاعری ومطبوعات فاصله گرفتم و از دور فقط نگاه می‌کردم. در دهه هفتاد فقط می‌دیدم. من فهمیدم که اینجا کسی که نمی‌خواهد سیاهی لشکر بشود، کسی که می‌خواهد واقعاً صدای جدیدی در شعر ما باشد، باید لحن جدی، روحیه مردم و نبض جامعه دستش باشد.

یعنی باید چه کند؟
با این وضعیت ممیزی، من دیدم جز با طنز، شوخی و مطایبه هیچ حرفی نمی‌شود زد. طنز ما هم که آغشته به هزل و هجو و فکاهی بسیار نازلی بود و مرا سیراب نمی‌کرد. از سال 72 که آخرین شعرم در مجله تکاپو به سر دبیری براهنی چاپ شد ، مسیری جداگانه را طی کردم تا  رسیدم به سال81 و شعری که یزدان سلحشور در روزنامه ایران چاپ کرد.

با خودم گفتم، من که طنز شفاهی‌ام قوی است، همین‌ها را به شعر می‌کشانم. با خودم گفتم چقدر خوب است که هم عوام می توانند از آن بهره‌برداری می‌کند و هم خواص. اگر مرگ مولف را واقعاً قبول داشته باشیم، شعری از دهان من آمده و بر کتاب نشسته، دیگر نمی‌توانم بگویم که «ببخشید من عجله داشتم که این‌طوری نوشتم.»

باید پای شعرم بمانم و دفاع بکنم. اما نمی توان شاعر را به شعرش «اتچ» کرد. شعر باید خودش در دل‌ها تکثیر شود. این است که من آمده‌ام به زبانی متفاوت نوشته ام. اگر شما کل شعرها را خوانده باشید می‌دانید که من آدمی هستم خودآزار. به هیچ کس توهین نمی‌کنم و تمام توهین‌ها متوجه خود و خانواده است.

این کار چه چیزی را عایدت می کند؟
از این‌جا من اعتماد مخاطب را جلب می‌کنم. به خودم گاو می‌گویم تا او به من بخندد، در حالی که به خودش می‌خندد. به علاف بودن خودش می‌خندد. در شعر «آلبر کامو» من این علافی و پوچی ادبیات خودمان را به مخاطب امروز نشان داده‌ام. محافل ما کلاً پُز است. تمام بنگاه‌های دوست یابی است. محافل خیلی وضع​شان افتضاح است.

تنها چیزی که مظلوم واقع می‌شود، نفس شعر است. شعر امروز ایران بایستی پا به پای شعر اروپا، امریکا، عرب، ترکیه، و بلکه بالاتر پیش برود چون این‌جا کشور شعر است. این‌جا سرزمین شعر است. چرا ما یک جایزه مهم ادبی نداریم؟! به خاطر این‌که همه‌اش به تیتر، به نام‌های بزرگ فریفته شده‌ایم.

شما اگر عکس اکبر اکسیر را بزنید ورشکست می‌شوید. ولی وقتی عکس فلان شاعر بزرگ را منتشر کنید، فروش می رود بالا. این بدبختی ماست. تا زمانی که ذهن‌ ما خالی نشود و به جای آن یک آرامش محض، تعقل و تفکر نیاید، کارمان با مشکل مواجهه می شود.

پایه ریزی شعر من نه بر پایه احساس بود و نه رمانتیک بازی داشت. حتی اولین کاری که کردم حذف ضمیر دوم شخص مفرد مونث مفلوک بود. به خاطر این‌که این عامل ، این وبای شعر فارسی ما بود. من اول این را شناسایی کردم.

گفتم خب حالا اگر ما این «تو» را از شعر بکشیم چه می‌ماند؟ همه گفتند شعر ورشکست می‌شود. ولی من ثابت کردم که اگر ما به محیط زیست برگردیم، به اطراف خودمان برگردیم و به جای مغز از چشم‌هایمان استفاده کنیم، به جای خیالات و اوهام و مالیخولیا بیاییم فقط خوب ببینیم، حرکتمان به سمت جلو خواهد بود. به اضافه این که ما هرگز سرمان را  از کافه‌های دودآلود ادبیات بیرون نیاوردیم که ببینیم جامعه ما یک جامعه سیاست‌زده‌ است و اگر هر حرف معمولی هم بزنی، خودشان ارباب استعاره‌اند و سیاسی تعبیر می شود.

می خواستی به چه برسی؟
مردم بلافاصله تفسیر تازه‌ای برایش خواهند کرد. یعنی این‌جا شاعر اگر واقعاً بخواهد حرف بزند، مشکل تعبیر و تفسیر ندارد. شما بگو مادرم مریض است همه خواهند گفت «ها... می‌گوید ایران عزیزمان مریض شده» و اگر شاعر امروز بفهمد و بتواند به زبان مردم حرف بزند، چه در شعر جدی و چه در شعر طنز، جایی خواهد داشت.

شاعر باید بتواند مردم را از غربال کاریکلماتور و جوک و لطیفه و اس‌ام‌ای بازی‌ها رها کند و بیاوردشان در سرزمین ادبیات. بیاید روی خطی بایستد که به مفهوم مطلق و به طنز شریف معروف است، نه کمدی است، نه فکاهه و نه هزل. خطی است که هق‌هق‌وار نه قهقهه آمیز، به طور خطی پیش می رود، لگد می‌زند، مشت می‌زند، فحش می‌دهد، و ما خنده‌مان می‌گیرد.

این شعرها از فرط جدیت طنزآلود دیده می‌شود. ما هم به خاطر بعضی از مسائل روی آن می‌نویسیم مجموعه طنز. تا به زور  مثل تیغه تمشک به گریبان مخاطب بچسبد و تا  بخواهد آن را از خودش رها کند، متوجه این شعر بشود.

این است که من اولش یا پایانش را غیر مترقبه کار می‌کنم که مخاطب را تا آخر بکشد. به نظر من، الان فصل، فصل شعر بلند، شعرهای احساسی و رؤیایی نیست. شما یک دفتر یا مجله ویژه شعر را پیدا کنید و در جمعی ورق بزنید. می‌بینید که مردم فقط شعرهایی را می‌پسندند که اولاً کوتاه، بعد ملموس و عینی باشد.

 یعنی کوتاه نویسی یک مزیت بود؟
بزرگ‌ترین نعمت ما در دهه نود ساده نویسی است، نکته ای که در شعر ما دارد اوج می‌گیرد. اگر همراه با عینی‌نویسی از کلماتی نام ببریم که همه آن را می‌بینند، حجم دارند، وزن دارند، شکل دارند، این می‌تواند شعر امروز ما را نجات بدهد و ما را به دروازه‌های جهانی شعر برساند. چون شعر ما در بند یار مفروض مفرغی عتیق نیست، یاری​ است که در خانه من هست، در کوچه من هست و در مشکلات مردم حضور دارد.این موجود شاید بتواند شعر ایران را نجات بدهد. همان طور که نفت سبب شده تا اقتصاد درست در ایران پا نگیرد، داشتن فکر بسته سبب می شود تا شعر هم وضعیت خوبی نداشته باشد. باید به حال شعر فکری کرد و آن را به دنیای امروز کشاند.

52

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 126225

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • avax1400 IR ۰۶:۵۰ - ۱۳۸۹/۱۱/۰۹
    1 0
    یاشاسین آستارا یاشاسین اکبر اکسیری یاشاسین بویوک آذربایچان