ویژه نامه گروه اندیشه خبرآنلاین در شهادت ثامن الحجج، امام رضا(علیه اسلام) / یادداشتی از استاد پرویز خرسند

خراسان ؛همه غریبان راستین جهان اینجا خانه دارند. او همه را به این خانه آورده و بر خوان همیشه گشوده‌اش نشانده تا نیستان وسیع و بیکرانه را بسازد و تعریف و تفسیر کند و هر تنهایی را امکان رویش دهد و شجاعت مردان و سینه و قلب‌شان را به دشنه پولادین بسپرد.

در کارگاه درد، زخم بر زخم بنشاند و از قصه‌های غربت و عشق سرشار شود و عاشق و زخماگین دست در دست غریبی بگذارد و جهان را از صدای عاشقان غریب لبریز کند تا عشق و زخم و درد چنان وسعت و اوجی بگیرد که پرده‌نشینان ستر و عفاف و ملکوت هم عاشقانه بگریند و باغ‌‌ها و دشت‌ها و لاله‌زاران و نیستان‌ها را سیراب کنند و هیچ دست عاشق و غریبی را بی‌نی قصه‌گو نگیرند و زنان را به گندمزاران و شالیزارها و باغ‌های پرجوانه گندم و برنج و میوه‌ها و هرچه که می‌تواند پاسخگوی گرسنگان باشد... بفرستند و گندم و برنج و ذرت و میوه و... شیر دهند و بزرگ و بزرگ‌ترشان کنند که گرسنگان تمام این جهان گلوله و بمب و مین را نیرو ببخشد تا بتوانند در برابر ستم، ستمکار و خودکامگان و همه کسانی را که در مثلث شوم و نفرینی زر و زور و تزویر در کار غارت خلق‌هایند... مقاومت کنند، بجنگند و داد خویش بستانند.

ای نماد مطلق غربت! از غربت جغرافیایی نمی‌گویم. چون باورش ندارم. خراسان وطن توست. در باغی نشسته‌ای که کمترین میوه‌اش انار و انگورهایی چنان فریبنده و زیبا بوده است که قدرت با چیدن و زهرآگین کردن‌شان، خیال می‌کنند چنان وسوسه می‌شوی که از خوردن دانه‌ای انگور و انار لحظه‌ای تردید نمی‌کنی اما غافل از اینکه با دیدن سرخی خون خاموش انار به فریادهای خشم و خروش و فریادهای «کربلا» می‌رسی و با سبز انگورهای نامتعارف و مثلا درشت و رسیده به جگر پاره‌پاره و در طشت ریخته جدت حسن فکر می‌کنی. فکر می‌کنی خون یا زهر چه تفاوت می‌کند؟

هر دو مبشر شهادتند و به یاد می‌آوری که گفته‌ای آب بوی حیات و گندم بوی زندگی می‌دهد و در آن فرصت کوتاه چقدر در پیچ و تاب زلال آب جویباران، گذر تند آب را تماشا کرده‌ای و در آن سوی دیوارهای باغ ابن‌قحطبه ریزتر و بالاتر بازی نسیم را با گیسوان طلایی گندمزاران، عطر آرزوی سیری را در چشم‌های به گودی نشسته زنان و مردان و کودکان گرسنه آه کشیده‌ای.

اگر غریب غریبانت می‌خوانم و می‌خوانند، نه به این خاطر است که زندانی عربستان نشده‌ای. زمین، زمین است و وطن آنجاست که همدلان و همفکران آنجایند و به‌سوی یک قبله رو می‌کنند و جز خدا، رب و ارباب و بزرگی نمی‌شناسند. تو غریبی چراکه شعور و آگاهی و مهر و عطوفت و پاکی و عظمت و عصمت و دانش مطلقی... تو و اجداد و فرزندانت قلب زمین و زمانید و من و ما از زمانی که قلب خود را گم کرده است می‌ترسیم.

این دست‌های بیهوده و این چهره‌های بیگانه و این‌گل‌های پلاسیده و درختان فروافتاده و باغ و باغچه‌هایی که دیگر نیست از وحشت سرشارمان می‌کند و از وحشتی هولناک‌تر از مرگی دوزخی جان و جهان‌مان را می‌کند، می‌ترسیم و اگر هنوز نفس می‌کشیم در آرزوی آمدن کسی است که مثل هیچ‌کس نیست و آمدنش را هیچ‌کس نمی‌تواند بگیرد و دستبند بزند و به زندان بیندازد.

«و می‌تواند کاری کند که نور «الله» که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود...» ای بزرگ ای مفهوم ناب غربت ای گواه و شاهد تمامی دردهای‌مان آیا هنوز وقت آن نرسیده که تو کاری بکنی که «او» وقت آمدنش را جلو بیندازد؟!

ای پناه غربت غریبان ! ای تنهای تنهایان ! همیشه و همه جا، فقط از تو می خواهم .

/62

کد خبر 127749

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =