روی زمین که افتاد با چشم خونی یک نگاه به نهر می کرد و یک نگاه به خیمه ها... یک نگاه به نهر و یک نگاه به خیمه ها...
زیر لب به رود گفت: اگر آقایم اجازه می داد یقه ات را می گرفتم تا در خیمه رباب می بردمت.
1717
محمدرضا مهاجر
روی زمین که افتاد با چشم خونی یک نگاه به نهر می کرد و یک نگاه به خیمه ها... یک نگاه به نهر و یک نگاه به خیمه ها...
زیر لب به رود گفت: اگر آقایم اجازه می داد یقه ات را می گرفتم تا در خیمه رباب می بردمت.
1717
نظر شما