روشنفکر زرد، چپ چرک و کاسبان اعتراض از نگاه عبدالجواد موسوی/انتظار دارید با آرپی‌جی به جان این و آن بیفتم؟/به بهانه عدالت‌خواهی با آزادی ستیز نکنیم

سیدعبدالجواد موسوی، روزنامه نگار در گفتگو با نسیم بیداری گفت: مخاطب جهان سومی اصولا لذت می‌برد نویسنده محبوبش را در خاک و خون غلتیده ببیند و وقتی او مثل مرغ نیم‌بسمل دارد جان می‌دهد برایش کف بزند.

رسانه یکی از عرصه‌های جدی برای بیان اعتراض و بازتاب‌دادن دغدغه‌ها و مشکلات مردم است و روزنامه‌نگاران نیز در این میان رسالت و نقشی انکارناپذیر دارند؛ به شرط آنکه از استقلال و دردمندی بهره‌ای داشته باشند. اما رسانه‌ مستقل و روزنامه‌نگار معترض‌بودن در زمانه ما کار دشواری است و هزینه‌های زیادی دارد. شاید به همین دلیل است که اغلب جنجال‌های رسانه‌ای در سرزمین ما به‌ویژه در دهه‌های اخیر، بیشتر رنگ و بوی سیاسی و جناحی دارند و آنچه مغفول و فراموش‌شده باقی مانده خواسته‌های واقعی مردم و بیان دردها و آلام آنان است.

متن حاضر، حاصل گفتگویی با سیدعبدالجواد موسوی است؛ شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگاری که سال‌ها با لحنی اعتراضی به نقد جریان‌های مختلف سیاسی پرداخته است. 

‌ تعریف شما از یک آدم معترض چیست؟ اصلا می‌شود آدم معترض را تعریف کرد؟

کلا تعریف‌کردن هر چیزی کار دشواری است. شاید هم برای من دشوار است. من ترجیح می‌دهم به جای تعریف‌کردن چیزی خود آن چیز را به شما نشان بدهم. مثلا اگر از من بپرسید شعر چیست ترجیح می‌دهم به جای حرف‌های قلنبه‌سلنبه یک شعر خوب برایتان بخوانم و بگویم شعر یعنی این. اما برای اینکه خیلی هم از موضوعی که طرح کردید طفره نروم باید بگویم اعتراض امری اکتسابی نیست. آدمیزاد یا معترض به دنیا می‌آید یا رام و مطیع. اگر هم دیدید آدمی سر به زیر روزی از ستمی به تنگ آمد و علم طغیان برداشت مطمئن باشید ژن نهفته معترضانه‌اش از خواب بیدار شده. البته همان‌طور که یک هنرمند در طول فعالیت هنری‌اش دچار افت‌وخیزهایی می‌شود آدم معترض هم در طول زمان، اعتراضش از حیث کیفی و کمّی ممکن است تغییراتی کند.

‌ حالا اگر قرار باشد اعتراض را نشان‌مان بدهید چه می‌کنید؟

شما که توقع ندارید الان میز را چپه کنم (خنده). بگذارید برایتان خاطره‌ای تعریف کنم. خیلی بچه بودم. چهار یا پنج‌ساله. ظهر تابستان در کوچه مشغول فوتبال بودیم. با آن توپ‌های پلاستیکی دو لایه معروف. من از همه کوچک‌تر بودم. توپ از سر اتفاق خورد به شیشه خانه یکی از همسایه‌ها و شکست. خیلی طول نکشید که مردی عصبانی با چوبی در دست و عربده‌کشان از خانه بیرون زد. همه در رفتند.

تنها کسی که ماند من بودم. مرد خیلی گنده بود. شاید هم در عالم کودکی من گنده به نظر می‌رسید. دشنام‌کنان نزدیک شد و داد زد: کار کی بود؟ من گفتم: کار من بود! همه ابهت مرد فرو ریخت. توقع نداشت یک بچه تخس این‌جوری توی رویش بایستد و با اعتماد به نفس بگوید کار من بود. فرو ریخت. دمغ شد. آن همه عربده و هیاهویی که به راه انداخت به هیچ و پوچ بدل شد. هرچه سر چرخاند که مقصر دیگری پیدا کند، نیافت. دست مرا گرفت و برد در خانه‌مان.

وقتی پدر و مادر هراسان مرا دید به آنها گفت: بچه‌ها زدن با توپ شیشه خونه ما رو خورد کردن اما همشون در رفتن و بچه شما اومده می‌گه من زدم! او هم فهمیده بود کار، کار من نبوده اما نمی‌فهمید چرا باید من گناه دیگری را به گردن بگیرم. در این خاطره قطعا نشانی از بلاهت ذاتی صاحب خاطره را می‌توانید پیدا کنید. اما همه‌اش بلاهت نیست. به قول سید فیلم گوزن‌ها: قاتی هم داره. قاتی‌اش چیست؟ همان روحیه معترضانه. اگر بپذیریم که «کودکی انسان سرنوشت اوست» چیز زیادی در زندگی من تغییر نکرده. آن بلاهت و روحیه معترضانه از همان روز تا امروز که چهل‌سال از آن می‌گذرد با من آمده و احتمالا تا گور با من خواهد بود.

‌ هیچ وقت خواسته‌اید از این روحیه بگریزید؟

بارها و بارها. گاهی توفیق نسبی هم داشته‌ام. یعنی توانسته‌ام مدتی از هیاهوی زمانه و به دردسر انداختن خودم و دیگران فاصله بگیرم. اما به قول خواجه «دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت». این ستیز درونی سال‌هاست با من است که اصلا به تو چه؟ چه کاره عالمی؟ با این همه دشمنی که برای خودت تراشیده‌ای فردا روز اگر گرفتار شدی چه کسی به دادت خواهد رسید؟ صدها بار توبه کرده‌ام. ساکت شده‌ام و سرم به کار خودم بوده. اما همه‌چیز در یک لحظه اتفاق می‌افتد. در یک چشم‌به‌هم‌زدن. ناگهان چشم باز می‌کنم و می‌بینم وسط یک دعوای خیلی جدی قرار گرفته‌ام. جالب اینکه کمتر پیش آمده به دلیل دفاع از حق و حقوق خودم رگ گردنی بشوم. معمولا وقتی حقم را می‌خورند سرم را می‌اندازم پایین و می‌روم پی کار خودم. فکر کنم این هم از کودکی‌هایم می‌آید.

‌ فکر می کردم خودتان این تصویر معترض را خیلی دوست دارید.

ابدا. اول اینکه حقیقتا خسته شده‌ام از این همه تکرار. فکر کن این‌همه سال با این همه شور و هیجان بنویسی و آن‌وقت اتفاق خاصی نیفتد. نه اینکه دچار توهم باشم و فکر کنم قلم من باید اعجاز کند اما وقتی می‌بینی فی‌المثل علیه متحدالشکل شدن سنگ مزار شهدا با شدت و حدت می‌نویسی و حنجره پاره می‌کنی و چند سال بعد عالی‌ترین مقام نظام هم به این موضوع اشاره می‌کند اما در عمل هیچ اتفاقی نمی‌افتد، سرخورده می‌شوی. دوم اینکه من صرفا یک یادداشت‌نویس سیاسی و اجتماعی نیستم.

خیر سرم شاعر و نویسنده‌ام. اما آنچه از من بیشتر دیده می‌شود همین جنجال‌های روزمره است تا مثلا فلان نقد ادبی و یا بهمان ترانه‌ای که سروده‌ام. خودم هم خوب می‌دانم اگر قرار باشد چیزی مثلا از این موجود فانی باقی بماند همین دو سه شعر شکسته‌بسته است و نه آن همه هیاهوی بسیار برای هیچ اما چه می‌توان کرد که مخاطب روزمره از تو همان گرد و خاک‌های سیاسی را می‌طلبد. البته این را خوب می‌فهمم که گول مخاطب را خیلی هم نباید خورد.

مخاطب جهان سومی اصولا لذت می‌برد نویسنده محبوبش را در خاک و خون غلتیده ببیند و وقتی او مثل مرغ نیم‌بسمل دارد جان می‌دهد برایش کف بزند. اما همین‌که چند بیل خاک روی نویسنده فقید ریختند آه و فغان سر می‌دهد که حیف شد، نویسنده خوبی بود، نباید خودش را این‌قدر قاتی سیاست می‌کرد! این بلا را سر خیلی‌ها آوردند. نمونه‌اش غلامحسین ساعدی. گفتم که خیلی وقت است به‌طور جدی قصد کرده‌ام وارد نزاع‌های روزمره نشوم اما ناگهان کار از دستم می‌رود. چند سال پیش یادداشتی نوشتم با عنوان «پابرهنه با آرپی‌جی در اتوبان‌های تهران». هفت، هشت سالی شاید از آن یادداشت می‌گذرد اما هنوز خیلی از دوستان مرا با آن یادداشت به یاد می‌آورند.

البته، من هم هنوز آن یادداشت را به خاطر دارم.

ایرادی ندارد. منتهی اگر از من انتظار داشته باشید هر روز آرپی‌جی بردارم و بیفتم به جان این و آن اوضاع فرق می‌کند. طرف برداشته نوشته تو که در دولت احمدی‌نژاد می‌خواستی با آرپی‌جی به مظاهر اشرافیت حمله کنی چرا در مقابل دولت روحانی سکوت کرده‌ای؟ من از این کج‌فهمی‌ها حرصم می‌گیرد. برای کسانی که نمی‌دانند موضوع از چه قرار است توضیح می‌دهم: در خبرها آمده بود فرزند یکی از مسئولان جمهوری اسلامی ماشینی وارد کرده به ارزش هفت‌میلیارد تومان و دارد در اتوبان‌های تهران جولان می‌دهد و فخر می‌فروشد. توجه بفرمایید هفت‌میلیارد تومان آن هم هفت، هشت سال پیش. البته هیچ‌کس جرأت نکرد اسم آن آقازاده محترم و ابوی محترم‌ترش را ذکر کند.

تا امروز هم معلوم نشد آن تحفه که بود. من آن روزها نوشتم حاضرم به نیابت از مستضعفان و همه کسانی که برای تحقق عدالت در این سرزمین از جان و مال خود گذشته‌اند با آرپی‌جی این ماشین را به همراه تمامی سرنشینانش راهی دیار عدم کنم. بلوایی به پا شد. یکی از همین نشریات مدعی دفاع از ارزش‌ها و عدالت‌خواهی نوشت که فلانی مردم را به شورش‌های خیابانی دعوت کرده است و خزعبلاتی از این دست. من اصلا مسأله‌ام دولت احمدی‌نژاد نبود. هنوز هم نیست. بله، یک‌وقت‌هایی مثل هر شهروند دیگری ممکن است فعالیت سیاسی هم داشته باشم اما این به معنای رفاقت و یا دشمنی با اهل سیاست نیست. اصلا این بچه‌بازی‌های مرسوم را نمی‌فهمم. علیه ابراهیم حاتمی‌کیا تندترین مواضع را در سالیان اخیر داشته‌ام. هم علیه خودش و هم علیه فیلم‌هایش.

با این حال در نوشتن کتاب بادیگارد کمکش کرده‌ام. من با دلی تهی از نفرت و کینه می‌نویسم. حداقل سعی می‌کنم این‌گونه بنویسم. در یادداشتی که چندی پیش خطاب به صادق کوشکی نوشتم جان کلام که تیتر مطلب هم شد این بود: «آقای کوشکی من از خدای شما بیزارم!» یک معنای این حرف این است که من با تو مشکل شخصی ندارم. البته طرف مقابل لزوما مثل من رفتار نمی‌کند. گاهی پیش می‌آید در خیابان یکی از آشنایان را می‌بینم و با شوق و ذوق به طرفش می‌روم. طرف بی‌محلی می‌کند. تعجب می‌کنم. یکی دو روز بعد یادم می‌آید که ای وای! این همان کسی است که چند وقت پیش در یادداشتی حسابی از خجالتش درآمده بودم. احتمالا با خودش گفته این یارو دیگه چقدر پررو تشریف داره!

‌ با این احوال در سال‌های اخیر بیشتر در اردوی اصلاح‌طلبان قرار داشته‌اید. انکار که نمی‌کنید؟

نه، چرا انکار کنم. انکار من مشکلی را حل نمی‌کند. همین که شما به‌عنوان یک مخاطب چنین برداشتی دارید یعنی چیزی از واقعیت در برداشت شما وجود دارد. من که صاحب یک نشریه مستقل نیستم. همه تریبون‌ها هم بالاخره به یکی از پایگاه‌های سیاسی وابسته‌اند. با این حال برخی از این صاحب‌تریبون‌ها لطف می‌کنند و گاهی به من اجازه می‌دهند ساز خودم را بنوازم. در جریان آقای محمدعلی نجفی و خانم میترا استاد من یکی از تندترین مطالب را نوشتم طوری‌که به مذاق خیلی از دوستان اصلاح‌طلب خوش نیامد و بعضی‌هاشان پیغام دادند که اگر می‌شود مطلبم را حذف کنم و یا در مقام عذرخواهی برآیم. در آن مطلب خطاب به دوستان اصلاح‌طلب آمده بود که این اتهاماتی که آقای نجفی در دفاع از خود به زبان آورده و فی‌المثل به خانم استاد گفته مهدورالدم، اگر بر زبان جلیلی و علم‌الهدی جاری می‌شد پوست از تنشان می‌کندید اما نوبت به خودتان که رسید خفقان مرگ گرفته‌اید. گفتم معلوم شد این‌همه سال دم از حقوق بشر و مدارا و تساهل و تسامح که می‌زدید چیزی جز بازی با الفاظ نبود و... الخ. خب، اگر قرار باشد کسی از روی این یادداشت مرا قضاوت کند باید بگوید فلانی اولترا اصولگرا است اما...

 اما همین تندی خودش یک‌جور تکنیک نیست؟ اینکه یک روز این طرف باشید و یک‌روز آن طرف؟ یا اینکه با اصولگراها با ادبیات دینی سخن بگویید و با اصلاح‌طلب‌ها به زبان جامعه مدنی؟

اصلا درستش همین است. با هرکسی باید با سنجه و میزان خود او سخن بگویید وگرنه از اساس بازی را باخته‌اید. شما به حجت‌الاسلام پناهیان اگر بگویید فلان موضع تو خلاف حقوق بشر است در واقع به او امتیاز داده‌اید. او در پاسخ به شما خواهد گفت من اصلا برای انکار حقوق بشر آمده‌ام. اما اگر به او بگویی تو به‌عنوان یک مسلمان حق نداری به حریفت و یا رقیبت بی‌پروا تهمت بزنی و در همان دین و آیینی که تو دم از پایبندی به آن می‌زنی حفظ آبروی یک مسلمان از حفظ حریم خانه خدا واجب‌تر است، کار را برای او دشوار کرده‌ای و دست‌کم هواداران منصف او را به فکر واداشته‌ای. خب حالا فرض کنید روی سخن شما با مثلا فلان مدعی روشنفکری است که دعوی اندیشه پویا و خرد نقاد دارد و خودش را معیار آزادی‌خواهی می‌داند.

آیه و حدیث برای او بخوانی که چه بشود؟ اما می‌توانی به او بگویی که تو چرا به زبان آن روزنامه بداخلاق مدعی ارزش‌مداری سخن می‌گویی؟ اصلا چرا شما تا عصبانی می‌شوید ادبیات‌تان درست شبیه مخالفان‌تان می‌شود؟ کجای آزادی‌خواهی با دشنام‌دادن و تهمت‌زدن جور درمی‌آید؟ مگر می‌شود با کین‌توزی و نفرت‌پراکنی و دوقطبی‌سازی‌های مهوع، علمدار آزاداندیشی و مدارا شد؟ با این ادبیاتی که شبیه ادبیات مفتّشان است و این اخلاقی که بوی تهدید و ارعاب از آن به مشام می‌رسد مگر می‌شود گفت من روشنفکرم؟ هرکسی را باید با میزان دعوی‌اش سنجید. این موجودات که من از آنها با عنوان روشنفکران زرد یاد می‌کنم درست مثل مخالفان ظاهری‌شان تخصص‌شان در دوقطبی‌سازی است.

‌ گفتید دوقطبی‌سازی. این ترکیب را در سال‌های اخیر بسیار به کار برده‌اید. گویی حساسیت عجیبی به آن پیدا کرده‌اید.

درست است. شما در هر دوره‌ای ممکن است حساسیت‌هایتان تغییر کند و یا اینکه اولویت‌هایتان جابجا شود. تا جایی که به خاطر دارم سال‌هاست به دوقطبی‌سازها بد و بیراه گفته‌ام، چرا که معتقد بوده و هستم دوقطبی‌سازان بی‌هنرترین مخلوقات خدایند. چه آنها که به دوقطبی استقلال و پرسپولیس دامن می‌زنند و چه آنها که دوقطبی اصولگرا و اصلاح‌طلب راه می‌اندازند. هر دو کاسبند و هنرشان در راه انداختن این دعواهای احمقانه و زرگری است. آنهایی که دوقطبی شاملو و اخوان راه می‌اندازند هم خیلی فرقی با اینها ندارند. البته تا وقتی این دوقطبی‌سازی‌ها صرفا جنبه تحمیق خلایق و وجه کاسبکارانه دارد خیلی جای نگرانی نیست.

به هرحال در همه جای دنیا چنین شیادانی وجود دارند که با راه‌انداختن این دلقک‌بازی‌ها ملت را سرگرم و سرکیسه می‌کنند. خطر آنجایی سر و کله‌اش پیدا می‌شود که این دوقطبی‌سازی‌ها جدی جدی موجب تفرقه و انشقاق مردم شود و مقدمات شرحه‌شرحه‌شدن یک سرزمین را فراهم آورد. آن‌وقت دیگر فرق نمی‌کند این دوقطبی‌سازی دوقطبی حزب‌اللهی و غیر حزب‌اللهی باشد و یا دوقطبی روشنفکر و غیر روشنفکر. اینکه عده‌ای به صراحت جمع کثیری از مردم این سرزمین را چون به فلانی رأی داده‌اند سازشکار و غرب‌زده خطاب کنند و اقلیت مورد نظر خودشان را انقلابی و اصیل بدانند و مدام در تریبون‌های رسمی و غیر رسمی آن را اعلام کنند بی‌تعارف یعنی مقدمات سوریه‌شدن این آب و خاک را فراهم‌آوردن.

اینکه یک عده به اسم عدالت‌خواهی خشم و کینه را در دل طبقه‌ای از مردم فربه کنند و هر روز به آنها بگویند حق شما را طبقه دیگری از مردم خورده‌اند و پول شما در جیب آنهاست یعنی نهایت فرومایگی. شنیع‌ترین شکل کاسبی، کاسبی به نام عدالت است. یک‌بار در نامه‌ای به آقای احمدی‌نژاد نوشتم بزرگ‌ترین خیانت شما لوث‌کردن مفهومی به نام عدالت بود. از میان همه واژه‌هایی که بی‌معنی شدند و ارزش‌شان را از دست دادند این واژه شریف‌ترین بود. چه جان‌های پاکی که برای تحقق این مفهوم به خاک و خون کشیده شده‌اند. چه فداکاری‌های شگفتی برای به‌دست‌آوردن این لفظ رقم زده شد. چه مصیبت‌ها و مرارت‌هایی که در راه رسیدن به این کلمه مقدس کشیدیم و کشیدند. رنجی به درازای همه تاریخ. 

‌ اگر ممکن است درباره کاسبان اعتراض مصداقی‌تر سخن بگویید.

همه کسانی که ادای آدم‌های معترض را در می‌آورند تا از این راه به جاه و مقامی برسند و یا به مال و منالی، کاسب اعتراضند. معترضان فصلی را ببینید. معمولا در آستانه انتخابات سر و کله‌شان پیدا می‌شود و یا در دم‌دمه‌های جابجایی قدرت. طرف با چنان شدت و حدتی علیه سیاست‌های رسمی یک فستیوال هنری رسمی سخن می‌گوید که تو گمان کنی دغدغه‌ای جز فرهنگ ندارد اما کافی است کمی صبوری کنی تا ببینی سهمش را می‌خواهد. و سهمش چیست؟ یک فستیوال دیگر با پسوند ارزشی. 

طرف تا دیروز یکی از کارگزاران اصلی یکی از همین دوقطبی‌های رایج سیاسی بوده اما به ناگاه منتقد همه جناح‌ها می‌شود و در قد و قامت یک آدم مستقل معترض ظاهر می‌شود. کمی که می‌گذرد می‌بینی همه آن سر و صداها برای حضور در انتخابات است. هیاهوی انتخابات هم که می‌خوابد یا طرف به ارکان قدرت نزدیک می‌شود و تبدیل می‌شود به یکی از همان‌ها که تا دیروز منتقدشان بوده و یا اصلا قید سیاست را می‌زند و می‌رود پی کاسبی قدیم یا جدیدش. بعضی‌شان هم رسما معترضانِ به فرموده‌اند. این دسته از همه حال‌به‌هم‌زن‌ترند. یعنی دستور می‌گیرند که معترض باشند؛ با رعایت همه جوانب امنیتی و به دور ماندن از بلایای طبیعی و غیرطبیعی. یکی از آنها را خوب به خاطر دارم.

از هواداران سرسخت احمدی‌نژاد بود و به‌شدت دعوی عدالت‌خواهی داشت. تناقضات احمدی‌نژاد که بیرون زد، خاموشی پیشه کرد و اصلا به روی خودش نیاورد که قرار بوده چه اتفاقی بیفتد. تا اینکه یک روز خوشحال و خندان دیدمش که می‌گفت: از این به بعد می‌شود احمدی‌نژاد را زد، دیگر مانعی نیست! اعتراض در قاموس این عزیزان یعنی همیشه طلبکار بودن و سهم بیشتر گرفتن. یعنی همیشه خدا در زمره مظلومان قرار داشتن و دیگران را به رانت‌خواری و زد و بند متهم‌کردن و خلاصه اینکه بی‌هنری خود را در پس اعتراض پنهان‌کردن. اغلب اینان خوب می‌دانند در یک شرایط طبیعی هیچ‌چیزی برای عرضه ندارند. پس مجبورند مدام از اهل هنر عیب‌جویی کنند که به قول خواجه شیراز: که هرکه بی‌هنر افتد نظر به عیب کند.

‌ فکر می‌کنم یک‌بار هم با تعبیر چپ‌چرک از اینها یاد کرده‌اید.

چپ‌چرک داستان جداگانه‌ای دارد. متأسفانه در سرزمین ما هرکه حرف عدالت‌خواهانه بزند او را به چپ‌بودن متهم می‌کنند. گویی هیچ‌کس جز چپ‌ها دغدغه عدالت نداشته و ندارند. انگاری پیش از پدیدآمدن چپ‌ها کسی به مخیله‌اش خطور نکرده بود تا از عدالت و ظلم‌ستیزی و تبعیض سخن بگوید. این تقلیل‌دادن هرگونه عدالت‌طلبی به اندیشه چپ از آن پدرسوخته‌بازی‌های رایجی است که حافظان وضع موجود عالمانه و عامدانه به آن دامن می‌زنند.

آنها خوب می‌دانند در مملکتی که مذهب سکه رایج آن است متهم‌کردن منتقدان و معترضان به چپ‌بودن چه مفهومی دارد. 

با این همه من ابایی ندارم که بگویم بسیاری از نویسندگان و هنرمندان و مبارزان چپ را عمیقا دوست دارم و به دغدغه‌های آنان به‌شدت احترام می‌گذارم. و اصلا فراتر از این، فکر می‌کنم برای شرافتمندانه زیستن اندکی چپ‌بودن قطعا لازم و ضروری است.

چپی که من می‌فهمم هیچ‌گاه از در دشمنی با زیبایی و آزادی در نمی‌آید. هرگاه عده‌ای به بهانه عدالت‌خواهی به ستیز با آزادی و زیبایی برخاستند بدانید که فرجامی جز دوزخ را برایتان به ارمغان نخواهند آورد. اینکه مدام فلان هنرمند را نکوهش کنی که چرا مثل کارتن‌خواب‌ها زندگی نمی‌کند و از سر بغض و کینه و حسد مقبولیت و محبوبیتش را به سخره بگیری و یا بهمان ورزشکار مشهور و دوست‌داشتنی را دست بیندازی و حق و حقوقش را با کارگران مقایسه کنی و گرسنگان و فرودستان را علیه آنها بشورانی مصداق تام و تمام همان چیزی است که من به آن می‌گویم: چپ‌چرک. 

من خودم تندترین نقدها را به همایون شجریان داشته‌ام و هنوز هم معتقدم او یکی از درخشان‌ترین هنرمندان این سرزمین است که متاسفانه قدر و قیمت خودش را خوب نمی‌داند اما اینکه بنویسیم همایون هیچ چیزی نیست جز اینکه از سر اتفاق در خانواده شجریان به دنیا آمده، یعنی بقر پیش‌مان بقراط است. یعنی اعتراض آبکی، یعنی بی‌هنری محض، یعنی عقده‌های فروخورده خود را در قالب یک آدم معترض و عصیانگر به خورد خلق‌الله دادن و در یک کلام یعنی چپ‌چرک.

اینکه یک فوتبالیست مشهور حقوق میلیاردی می‌گیرد چه ربطی دارد به اینکه یک کارگر استعمار شده از حق و حقوق مکفی برخوردار نیست؟ اگر راست می‌گویی یقه آن کسی را بگیر که حق آن کارگر را می‌خورد و بر او آشکارا ستم روا می‌دارد. چرا آدرس غلط می‌دهی؟ چه آن فوتبالیست باشد و چه نباشد حق آن کارگر چنین زیستن ذلت‌باری نیست. اگر هم آن فوتبالیست زیاده می‌گیرد پول آن کارگر را به جیب نزده. این بریز و بپاش‌ها محصول ساختار فاسد و ناکارآمدی است که تو نه حوصله نقدش را داری و نه سوادش را. وگرنه در بسیاری از ممالک راقیه مترقیه به قول جلال همین فوتبالی که اینجا از دلش فساد و رانت درمی‌آید موجب اشتغال‌زایی و رونق اقتصادی و نشاط اجتماعی و وحدت و همدلی می‌شود. من به چنین بی‌هنرانی که آدرس عوضی می‌دهند می‌گویم چپ‌چرک. و جالب اینکه این دوستان چپ‌چرک در موارد بسیاری با زمره عبوس زهد علی‌رغم همه اختلاف‌های ظاهری‌شان چقدر همدل و هم‌سخن‌اند. در حقیقت هر دوی آنها دشمنان زیبایی و آزادی‌اند.

زمره عبوس زهد هم از آن تعابیری است که در سال‌های اخیر کاربرد بسیاری در نوشته‌هایتان داشته. این تعبیر اصلا از کجا آمده؟

«عبوس زهد به وجه خمار ننشیند»؛ سخن خواجه شیراز است. اما زمره عبوس زهد را نخستین‌بار از زبان یکی از دوستان قدیمی شنیدم و در گوشم خوش نشست. همان‌طور که گفتید آن را زیاد به کار می‌برم و به گمانم مخاطب هم می‌داند منظور و مقصودم چه کسانی هستند. آنهایی که ترش‌رویند و رگ‌های گردن‌شان هماره متورم و مدام به نام دفاع از ارزش‌ها در حال پریدن به این و آنند و گمان می‌کنند قسیم جنت و نارند، مصداق زمره عبوس زهدند. این سه گروهی که از آنها سخن گفتیم یعنی روشنفکران زرد و چپ‌های چرک و زمره عبوس زهد به ظاهر کاری به کار هم ندارند و گاه به یکدیگر دشنام هم می‌دهند و علیه یکدیگر پرونده‌سازی هم می‌کنند اما نه‌تنها قصد و غایت‌شان که اغلب شیوه و روش‌شان در مواجهه با بسیاری از پدیده‌ها و اشخاص یکسان است. کافی است اندکی با آنها مخالفت کنی تا تو را سزاوار هر ناسزایی بدانند و مستوجب هر عقوبتی. در نزد آنها تنها چیزی که یافت نمی‌شود مهر و معرفت و مدارا و آزادی است. خود را گز و معیار حق و باطل عالم می‌دانند و جان‌ها و جهان‌های کوچک‌شان را میزان آدمیت. 

 اصلا از منظر شما معترضی که کاسبکار نباشد هم پیدا می‌شود؟

خدا مرا ببخشد. احتمالا طوری حرف زده‌ام کأنه همه معترضان سر و ته یک کرباسند. ابدا چنین منظوری نداشته‌ام اما صراحتا می‌گویم آدم معترض در قالب باند و حزب و دسته و جناح نمی‌گنجد. اینهایی که نام بردم یک طیفند که وجه مشترک همه آنها ایدئولوژی‌زدگی است. برای به چنگ‌آوردن چیزی و یا نابودی چیزی اقدام می‌کنند؛ بی‌ پروای ادب و اخلاق و فتوت. «هدف وسیله را توجیه می‌کند» باور قلبی آنهاست.

یادم هست در زمان آقای احمدی‌نژاد مطلبی نوشته بودم برخلاف مطالب همیشگی‌ام در دفاع از ایشان. به سبب اینکه فکر می‌کردم در اتفاقی دارد به ایشان جفا می‌شود. یکی از کسانی که خیلی هم دعوی رفاقت با من داشت زنگ زد که فلانی تو دیگر شورش را درآورده‌ای، اصلا چه اصراری داری منصف باشی، بگذار دخل این فلان‌فلان‌شده را بیاورند. گفتم الان تو چه فرقی با او داری؟ تو که مدعی بودی من با او دشمنم چون بی‌اخلاق است و منصف نیست و چشم بر خوبی‌های دیگران می‌بندد چه فرقی با او داری؟ جز اینکه فعلا او بر صدر نشسته و تو در ذیل؟ اگر تو به جای او بنشینی چه‌بسا به‌مراتب از او بدتر شوی. قطعا همه معترضان از جنس آن دوست من نیستند. 

در این مملکت کلی آدم شریف و نجیب و آزاده وجود دارد که ذیل هیچ عنوان و گروهی قرار نمی‌گیرند و اعتراض‌شان به هیچ ما و منی آلوده نیست. آدم‌هایی که شاید من خیلی از مواضع آنها را نپسندم اما در شرافت و صداقت‌شان شکی ندارم. این گفتگو که فکر کنم کمی هم مطول‌تر از آن چیزی شده که باید باشد بیشتر به نفی و رد و انکار گذشت. امیدوارم در فرصتی دیگر اگر عمری باقی بود بتوانیم درباره آدم حسابی‌ها حرف بزنیم. 

شما اعتراض را فضیلت می‌دانید؟

حقیقتا نه. البته اگر معنای اعتراض را کمی موسع‌تر بگیریم شاید ماجرا کلا چیز دیگری شود. منوچهر آتشی می‌گفت: شاعر، معترض متولد می‌شود. از منظر او نفس سرودن شعر یعنی اعتراض. اگر می‌دیدمش احتمالا از او می‌پرسیدم مثلا سهراب سپهری به چه چیزی معترض بوده؟ و احتمالا آن قلندر جاودان‌یاد می‌گفت: همین‌که در دل چنین جهان پرآشوبی دنیایی پر از زیبایی را طلب و یا ترسیم می‌کرده یعنی اعتراض. خب به این معنا شاید اعتراض فضیلت باشد اما اگر منظورتان از اعتراض همین شلوغ‌بازی‌های بنده و امثال بنده باشد حقیقتا در آن هیچ فضیلتی نمی‌بینم. یعنی همان‌طور که گفتم اصلا ماجرا اختیاری نیست که در آن فضیلتی باشد.

لااقل گل مرا این‌جوری سرشته‌اند. فیلم «شورش بی‌دلیل» را دیده‌اید؟ به کارگردانی نیکلاس ری. با بازی درخشان جیمز دین. محصول دهه پنجاه آمریکا. چقدر سینما آن‌وقت‌ها خوب بود. این اعتراض‌ها یک‌جور شورش بی‌دلیل است. یک دردی است در اعماق وجود که بی‌اختیار بیرون می‌زند. اغلب هم نتیجه‌ای ندارد جز برهم زدن نظم و ترتیبی که در نظر دیگران محترم است؛ بی‌هیچ قصد و غایتی، خارج از دایره اراده آدمی. به تعبیر حضرت مولانا در فیه مافیه: در آدمی عشقی و تقاضایی و دردی و خارخاری هست که اگر صد عالم ملک او شود نیاساید. 

۲۷۲۱۵
 

کد خبر 1389391

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین