به هقهق جمعمان جمع است از بالا تماشا کن
کنار پلک ما مکثی کن و دریا تماشا کن
پریشانی مطلق...تلخکامی...سوختن در مه
همین میخواستی دیگر؟ بیا حالا تماشا کن
ابوالفضل دبیر از بیهقت لختی بزن بیرون
قلم بگذار و نیشابور را تنها تماشا کن
نوشتم: «یاد ماها هم بده زیبا نوشتن را»
نوشتی: «شرط دارد اولش زیبا تماشا کن»
برادرهای تو جمعند در چاهی ته دنیا
تو ای یوسفترین از ماه آنها را تماشا کن
به عکسِ آخر تو خیره بودم چشمهایت گفت:
«سیاهی را ببین ... احوال این دنیا تماشا کن»
کجای آسمان؟ در موکب که چای مینوشی؟
بیافشان جرعهای بر خاک و جای ما تماشا کن
قلم میرقصد و اشک و اذان با هم سرازیرند
غزل را گریه کردم ... گریه را فردا تماشا کن
ببین گنجشکها در «واو» اسمش آب مینوشند
بنازم، سفرهداری رفیقم را تماشا کن
رفتنت منو نکشت...خنجری به گُردهم نشوند که توانمو برید، اگه بودی خودت تیمارش میکردی و میگفتی بلند شو بسه... بس نیست روحالله بس نیست...یه گوزنم که شاخام گیر کرده توی پوزه یه لکوموتیو متروک... راه بیفته مردم راه نیفته مردم ... فعلا مدارا میکنم و سکوت تا خالقمون چی بخواد...دعام کن رفیق...
۱۷۲۴۱
نظر شما